به نام خدا
یادها و خاطره ها
پیوند امام
در اولین روز ورود به قم در شهریور سال 1341 مشتاقانه به زیارت امام رفتم و با اولین زیارت امام عشق و علاقهام صد چندان شد. تمام هستى و جان و دل و آرزویم را در امام یافتم این دلبستگى و شیفتگى را هرگز و هرگز با هیچ زبان و بیان و قلمى نمىتوانستم و نمىتوانم توصیف کنم و حتى اکنون بعد از دهها سال تصور آن براى خودم هم ناممکن مىنماید.
در آن زمان زیارت امام در دو وقتبراى ما میسرتر بود یکى در مسجد سلماسى و به هنگام تدریس امام و دیگرى به هنگام مغرب و نماز جماعت.
گرچه در آن زمان هیچ چیز از درس امام نمىفهمیدم اما حضور در مسجد سلماسى و نشستن در کنارى و تماشاى چهره امام و شنیدن آهنگ دلنشین صداى امام برایم از هر بزم و شنیدن هر موسیقى لذت بخشتر بود.
نماز جماعت امام
برخلاف عموم بزرگان حوزه و مراجع که برحسب رتبه و شانى که داشتند در مساجد بزرگتر و معروفتر و مکانهاى حساستر صحن و حرم حضرت معصومه اقامه جماعت داشتند، لکن امام ظاهرا تقریبا تنها شخصیتبزرگى بودند که در خانه نماز مىخواندند و فقط افراد انگشتشمارى براى نماز خواندن پشتسر ایشان موفق مىشدند.
امام نماز جماعت را در بیرونى مىخواندند و بیرونى ایشان در آن زمان مشتمل بر یک اطاق و هال کوچک بود که یک در از حیاط به حیاط اندرونى و یک در از هال به اتاق محل زندگى امام داشت. محل اندرونى آن زمان بعدا که رفت و آمدها گسترش یافتیعنى بعد از آزادى امام از زندان در سال 43 تبدیل به بیرونى شد و خانهاى که در ضلع شمالى منزل امام بود به عنوان اندرونى مورد اجاره قرار گرفت و درى به آنجا گشوده شد.
هال و اتاق بیرونى مجموعا براى نماز جماعت ظرفیتبیش از حدود 20 نفر را نداشت و اگر برخى شبها چند نفرى بیشتر مىآمدند ناچار درى که به اطاق محل زندگى شخصى امام باز مىشد را نیز مىگشودند و با عقب زدن تشک و رختخواب کرسى امام به نماز مىایستند طول زمستان آن سال یعنى سال 41 این توفیق را داشتم که علیرغم اقامه جماعت مغربها، در مدرسه فیضیه که پرجمعیتترین نماز جماعت طلبهها در قم بود در آن هواى سرد و پرسوز قم دوان دوان تا محله یخچال مىرفتم تا نماز را پشتسر امام بخوانم. شیوه قرائت امام، آهنگ صدایش، اذکارش و تعقیباتش و حتى چگونگى به دست گرفتن و شیوه چرخاندن دانههاى تسبیح اش در هنگام تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) برایم دلربا و لذت بخش بود. یک شب که نماز را در اتاق اندرونى و در کنار کرسى امام خواندم از شدت شوق بعد از نماز عبایم را در همان اطاق جا گذاشتم و بیرون که آمدم متوجه شدم البته آن زمان هنوز ملبس به لباس روحانى نشده بودم و عبا را به خاطر سرماى پرسوز قم دوش مىگرفتم. فردا شب که براى نماز مشرف شدم دیدم امام عبا را خیلى منظم تا کردهاند و در کنارى گذاشتهاند. این عبا به خاطر این که یک شب در اتاق امام مانده بود و به دست امام متبرک شده بود همواره برایم دوست داشتنى و زیبا بود هرچند بسیار کهنه و در واقع عباى دست دومى بود که پدرم دیگر از آن استفاده نمىکرد و من براى خود برداشته بودم.
اوج شیفتگى
شش ماهه دوم سال 41 برایم آغاز و در عین حال اوج شیفتگى و عشق لذت بخش به امام بود. در عالم چهرهاى زیباتر و دلنشینتر از چهره امام نمىدیدم. نام زیبایش، پیشانیش، ابروانش، لبهایش و گونه هاى درخشانش، محاسنش، قامتش، شیوه راه رفتنش، آهنگ صدایش، خطش، طرز عمامهاش و خلاصه تمام رفتارهایش آنچنان برایم جذاب و دلربا بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایم جلوهاى نداشت. انعکاس هر آنچه در فطرت دست نخورده و تصورات بىپیرایه کودکانهام نسبتبه خدا و جمال و جلال او داشتم در چهره ملکوتى و الهى امام مىدیدم. امام را نماد و نمودى از پیغمبر اکرم (ص) و ائمه معصومین و جلوهاى از زیبایىها و نورانیت آنان، احساس مىکردم و عشق و محبتبه او برایم عشق و محبتبه خدا و تمام انبیاء و ائمه معصومین (ع) بود و پیروى و اطاعت از او را، پیروى و اطاعت از خدا و معصومین علیهم السلام یافتم.
در آن شرایط تمام غصهام این بود که چرا توده مردم و عامه طلاب درست امام را نمىشناسند یا اصلا نمىشناسند و چرا همین عشق و شور را نسبتبه امام ندارند. برایم قابل تحمل نبود که یکى از هم حجرهاى هایم که یک طلبه مشهدى بود مقلد امام بودنم را مسخره مىکرد و مىگفت تو از میان پیغمبران جرجیس را پیدا کردهاى! تولاى نسبتبه امام تبراى نسبتبه چنین افرادى را در درونم مشتعل مىکرد. همانطور که شعاع و امتداد تولاى امام هر کسى که امام را دوست مىداشت تا منتسب به او بود، در بر مىگرفت هر کس که شاگرد امام بود، مقلد امام بود، دوستدار امام بود، برایم دوست داشتنى و محبوب بود.
خانه امام، محله یخچال قاضى، مسجد سلماسى هم برایم از محبوبیت ویژهاى برخوردار بود، زمانى که تازه امام تبعید شده بود و هنوز خانه امام در محاصره مامورین امنیتى شاه بود و نمىگذاشتند به زیارت خانه امام برویم حداقلش این بود که در حال عبور دیوار خانه امام را زیارت مىکردیم و وقتى مادر و خواهرانم به قم مىآمدند با هم آنجا مىرفتیم و اشک ریزان دیوار کاه گلى خانه امام را در برابر ماموران مىبوسیدیم!
فضاى سیاسى حوزه ها
تا آن زمان حوزههاى علمیه به جز افراد استثنایى به طور کلى و عموما از مسایل سیاسى دور بود. عدم گرایش به اطلاع از مسائل سیاسى از یک سو، و سلطه مطلق رژیم بر تمام وسائل ارتباط جمعى و تک صدایى آنها در خدمتبه رژیم و آمیخته بودن آنها به محرمات و منکرات باعثشده بود که روحانیون و طلاب از این مقولات فاصله بگیرند.
با شروع نهضت، خواندن روزنامه تدریجا در بین طلاب رواج یافت، اما داشتن رادیو تا سالها بعد از شروع نهضت همچنان به صورت یک امر منکر تلقى مىشد.
شهید محمد منتظرى براى این که رادیو را وارد زندگى افراد کند ابتدا به عنوان قرض، پولى را در حد خرید یک رادیوى کوچک از طرف قرض مىگرفت، سپس به بهانه یا مناسبتى به خانه او مىرفت و در حالى که خود همواره رادیو همراه داشت و به اخبار گوش مىداد به ظاهر رادیو را در آنجا جا مىگذاشت و بعد از آن هم پس نمىگرفت و بدین ترتیب استیحاش داشتن رادیو تدریجا براى طرف از بین مىرفت، البته آغاز به کار صداى روحانیت در سالهاى بعد که از بغداد پخش مىشد و توسط جناب آقاى دعایى تهیه و اجرا مىگردید نقش مؤثرترى در راه یافتن رادیو به منازل طلاب و متدینین داشت.
اما تلویزیون به لحاظ فساد فراگیر آن هرگز تا پیروزى انقلاب اسلامى در زندگى روحانیون و حتى سایر اقشار متدین و مقید راه نیافت.
اینجانب خود در نجف اشرف رادیو داشتم و به اخبار صداى ایران و رادیوهاى عربى گوش مىکردم اما هرگز جرات ابراز آن را به غیر دوستان همفکر و طرفدار امام نداشتیم.
از بین بردن تلاشهایی که به انزواى دین منجر میشد
فضایى که دستهاى پنهان و آشکار، مخصوصا در حوزه نجف طى دهها سال برنامه ریزى، حاکم کرده بودند باعثشده بود که حتى بخشهاى عظیمى از فقه شیعه که دقیقا مرتبط با مسائل اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و... مىباشد مورد بىتوجهى قرار گیرد و قرآن که در سراسر آن درس زندگى و نظام جامع حکومتى موج مىزند مورد غفلت واقع شود.
تلاش استعمارگران و ایادى مرموز آنان در طول دهها سال بر این بود که در درجه اول دین را بطور کلى از جامعه برچینند و حداکثر آن را به صورت بىروح و فقط در قلمرو مسائل فردى محدود کنند وضعیتى را به وجود آورده بودند که از قرآن این کتاب زندگى، فقط مجالس ختم مردهها و سر قبرها تداعى شود. اتفاقى نبود که وقتى مىخواستند براى گورستان و محل دفن مردهها نامى انتخاب کنند یاد حضرت زهرا (س) مىافتادند و بهشت زهرا درست مىشد امابراى دانشگاه و ذوب آهن و خیابانها و میادین بزرگ که نمودهاى زندگى و حرکتبود، نام آریامهر، پهلوى، آیزنهاور، ولیعهد، روزولت و... انتخاب مىشد!
امام خمینى و نهضت اسلامى
در شش ماه دوم سال 41 ماجراى لوایح ایالتى و ولایتى و عقبنشینى رژیم شاه و نهضت دو ماهه امام، در برابر آن و سپس مساله لوایح شش گانه شاه و رفراندوم ششم بهمن اتفاق افتاد و نهضت اصلى امام در برابر آن شکل گرفت.
همان امام که تا قبل از شروع نهضت و تهاجم حساب شده و آشکار علیه اسلام، خود را از هر گونه مطرح شدن در جامعه و قرارگرفتن در مظان شهرت و شناخته شدن برکنار مىداشت و روزانه سر به زیر راه کوتاه بین خانه و مسجد سلماسى (محل تدریسشان) را طى مىکرد و حتى از این که فرد یا افرادى به عنوان و نشانى از جلال و شخصیت ایشان را همراهى کنند به شدت اجتناب مىکرد وقتى پاى دفاع از اسلام و احکام نورانى آن پیش آمد یک پارچه به فریاد و خروش درآمد و با تمام وجود در میدان مبارزه با مهاجمان به اسلام ظاهر شد و همچون خورشید درخشید، بر ظلمت ظلم تاخت و فضاى تاریک را نور پاشید و جو جمود و مرگ آلود را حرارت حیات بخشید. خفتگان را بیدار کرد و در افق حوزه، فجر نهضت و حرکت را نوید داد.
شاگردان و دست پروردگان امام، پشتسر امام بپاخاستند و طلاب جوان و توده مردم بخصوص در قم، ناگهان گمشده خود را پیدا کردند و تحت تاثیر نفس قدسى امام ره صد ساله مبارزه را یک شبه پیمودند و یک دل و یک صدا راه امام را در پیش گرفتند.
شهرت هاى توام با مقبولیت و محبوبیت معمولا در یک فرایند دراز مدت حاصل مىشود و اگر هم استثنائا با سرعتبیاید با سرعت مىرود اما شهرت و مقبولیت و محبوبیت فوق العاده امام خیلى سریع شکل گرفت و همچنان رو به فزونى گذاشت و هیچ عاملى نیز نتوانست آن را متوقف یا بکاهد! و به راستى در آن زمان معنى «تعز من تشاء» را با تمام ابعادش در مورد امام مشاهده کردیم!
چه بسیار از طلاب جوانى که مانند هم حجرهاى ما تقلید از امام را مسخره مىکردند همان سال به پایان نرسیده بود که از مرجع شان عدول و با عشق و شور به تقلید امام درآمدند. هرچند مقتضیاتى برونى مانند لوایح ایالتى و ولایتى و بعدا لوایح شش گانه شاه و محتواى ضد اسلامى آنها منشا ورود امام در صحنه مبارزه بود اما این جهت را نیز نباید از نظر دور داشت که همان گونه که رسول الله (ص) بعد از چهل سال که تحت تربیت الهى قرار گرفت، مبعوث به رسالتشدند امام این فرزند برومند پیغمبر نیز بعد از شتسر گذاشتن یک دوره چهل ساله خودسازى و تحصیل مقتضیات درونى توانست در عرصه رهبرى جامعه اسلامى ظاهر شود.
همانطور که راقم سطور در مقدمه تعلیقات امام بر فصوص الحکم و مصباح الانس نوشتهام، امام در سن بیست و یک سالگى در حالى که فقط تا حد مطول را نزد آقاى پسندیده خوانده بود، از اراک به قم مهاجرت کرد ولى از اینجا به بعد با سرعتى فوق العاده مسیر علم و عرفان و سلوک الى الله را طى کرد به گونهاى که برخى از دقیقترین و متعالىترین تالیفات علمى امام در قبل سى سالگى به رشته تحریرشان درآمد و طبق آنچه از منابع متعدد به دست آمده است، امام طى آن چهل سال هرگز نماز شب و تهجد و مناجات سحرگاهى شان ترک نشد و در حالى که با طى مدارج عبودیتحق به مقامى بس والا دستیافته بود، هزاران شاگرد را نیز در صحنه اخلاق، عرفان و فقه و اصول و... پرورش داده بود و در حقیقتسال 1341 بهار شکوفایى دوران چهل ساله خودسازى و کادرسازى امام است و معلوم نیست اگر امام نبود یا امام با این خصوصیات نبود، یا آن چه از ناحیه شاه و امریکا در آن سال اتفاق افتاد مثلا در ده سال قبل اتفاق مىافتاد در حالى که امام در این نقطه شکوفایى نبود، سرنوشت اسلام وکشور به کجا مىانجامید! اگرچه شروع اجراى برنامههاى شاه در سال 41 نیز دلائل خاص خود را داشت ولى به هر حال آنچه اتفاق افتاد نشان از لطف و عنایت الهى به مردم ایران و حفظ اسلام وقرآن در این کشور اسلامى داشت مردم و کشورى که قرآن نوید داده: «فسوف یاتی الله بقوم یحبهم ویحبونه اذلة على المؤمنین اعزة على الکافرین یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومة لآئم» (مائده / 54)
اما نکته شگفت انگیزى که نشان از امداد غیبى و شخصیت والاى امام دارد این است که امام در طول این چهل سال همانند همگنان خود شخصیتى مىنمود که صد در صد مستغرق در فقه و اصول و فلسفه وسایر علوم متداول در حوزهها بود و از طرفى بستر شکلگیرى و رشد شخصیت امام دقیقا همان بسترى بود که شخصیتسایرین در آن شکل گرفت، بنابراین اگر حضرت امام همچون حضرات آیات عظامى که اصلا از مسائل اجتماعى و سیاسى و داخلى و خارجى بىاطلاع بودند و هیچ دوست و دشمنى را در سطح کلان براى اسلام و مسلمین نمىشناختند از آب درمىآمد، کاملا طبیعى بود و هیچ تعجبى را برنمىانگیخت. اما عجیب اینجا است که امام ناگهان وارد صحنه مبارزه و سیاست مىشود و با آن که طرف مقابل امام یعنى شاه و رژیم او و پشتیبانان خارجى اش از وسیعترین و عمیقترین تجربه و امکانات و ابزار و دانش سیاسى برخوردار است ابراهیم گونه نبردى بىامان را یکه و تنها و بر حسب ظاهر با دستخالى آغاز مىکند!
تجربه دهها ساله رژیم شاه با حمایت مباشر و حضور هزاران مستشار امریکایى و غربى و برخوردارى از هزاران نیروى تحصیلکرده در سطوح عالى دانشگاههاى غرب در مدیریت کشور و هیمنه دستگاههاى اطلاعاتى، امنیتى، نظامى و انتظامى که ایران را به جزیره ثبات و در عین حال ژاندارم بىرقیب غرب در منطقه ترسیم مىکرد سیستم تبلیغاتى قوى و روانشناسانه که حتى به هنگام نیاز وعاظ السلاطین را نیز به کار مىگرفت و افکار عمومى و حتى اقشار مذهبى را براى پذیرش و مقبولیتشاه و حاکمیت اش افسون مىکرد. پشتیبانى بىدریغ امریکا و اسرائیل و سیستمهاى جاسوسى، اطلاعاتى، تبلیغاتى و... از رژیم دست نشاندهاى که نقش حیاتى براى تامین منافع نامشروع آنان در منطقه و چپاول و غارت کشورمان ایفاء و در یک کلام رژیمى که زمین و زمان و همه چیز در داخل و خارج بر وفق مرادش مىچرخید در یک سو قرار داشت و در سوى دیگر امام بدون آن که خود همانند سایر سیاستمداران عمرى را در گود سیاستسپرى کرده باشد، یا آنکه از مطالعات گسترده و طى مدارج تحصیلى در رشتههاى مربوط به سیاستبرخوردار باشد و بدون آن که حزبى را تشکیل داده و مدیریت کرده باشد و مشاوران سیاسى و تشکیلات و سیستمها و ابزار اطلاعاتى، خبرى، سیاسى، امنیتى و... را دارا باشد و در یک جمله با دستخالى از همه چیز اما با دلى آکنده از ایمان و عشق خالص به خدا و پیوندى مستحکم با مبدا هستى و سرچشمه عزت، قدرت، آگاهى، ... و با الهام از قرآن و عترت، یکه و تنها وارد کارزارى شد که براساس هیچ منطق مادى براى آن جز شکست قطعى قابل تصور نبود.
اما آنچه اتفاق افتاد ثابت کرد که حاکم قاهر مهیمن قادر مدبر این جهان امریکا و اسرائیل و غرب نیستبل: «هو القاهر فوق عباده» و «یدالله فوق ایدیهم» امام با خدا بود و علم، آگاهى و تدبیر الهى بر تمام علمها و آگاهىها و تدبیرات دیگران متوفق و برتر است و نتیجه این بود که در طول 27 سال نبرد بىامان، امام همواره دست دشمنانش را خواند، ولى دشمنانش نتوانستند دست او را بخوانند و همیشه امام روى دست آنها زد اما آنها نتوانستند روى دست امام بزنند! در این نبرد همواره امام فعال و دشمنانش منفعل بودند و همواره مکر آنان به خودشان برمىگشت «و لایحیق المکر السىء الا باهله» . هرگاه آتشى برافروختند که امام را در آن بسوزانند خود در آن سوختند و بر امام گلستان شد; بعد از دستگیرى امام و گیر افتادن شاه در بن بست تصمیمگیرى با «سید ضیاء» مشورت کرده بود و او گفته بود که دستگیرى خمینى، اشتباه، نگهداشتناش اشتباه و آزاد کردنش اشتباه!
نگاه به زندگى امام از این زاویه، خود بحث مستقلى را به وسعت تاریخ زندگى بیست و هفتساله از سال 41 تا 68 را مىطلبد تا بخشهایى مانند دستگیرى اول امام، آزادى ایشان، دستگیرى مجدد، تبعید به ترکیه، و سپس به عراق و اقامت در نجف، مهاجرت به طرف کویت و ممانعت دولت کویت و حرکتبه پاریس، بازگشتبه ایران، تشکیل حکومت اسلامى، قضایاى جنگ و دفاع مقدس، مساله سلمان رشدى و... از این منظر تجزیه و تحلیل شود تا کتابى از توحید و تفسیرى از صفات و اسماء حسناى الهى و آیات الهى همچون: «تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بیدک الخیر انک على کل شىء قدیر» به رشته تحریر درآید.
براین اساس، شناخت امام و رمز موفقیتشگفتانگیز حضرتش را قبل از هر چیز باید در ویژهگى و عنصر عبودیت امام در پیشگاه الهى جستجو کرد و بدون این ویژگى شناخت و تحلیل تمام ویژگیهاى امام بىریشه و ابتر است. وسعت و عمق نفوذ امام در دلها در کمترین زمان، سطح دلباختگى و عشق آتشین مردم به امام و جانفشانى شجاعانه آنان براى امام که نمونه آن به هنگام دستگیرى آن حضرت در 15 خرداد 42 از سوى مردمى که عموما شناخت آنها نسبتبه امام به نیم سال نرسیده بود رخ داد با کدام تحلیل غیر الهى امکانپذیر است؟ !
آیا به راستى «روح الله» مصداقى از «الاسماء تنزل من السماء» نامها از آسمان فرود مىآیند، نیست؟ ! روح اللهى که مسیحا صفت دلهاى مرده را زنده و خفتگان را بیدار و ترسوها را شجاع کرد و...
آیا «موسوى» (منسوب به موسى) اشاره به آن نیست که همچون جدش حضرت موسى بن جعفر (ع) زندانى شد و در عین حال موسى صفتبر فرعون و فرعونیان تاخت و آنها را از صحنه خارج کرد؟ و بر این افسون و افسانه این که جز در سایه شاه و زیر چتر ابرقدرتها امکان ادامه حیات نیست، را با تمسک به قرآن خط بطلانکشید! و اگر حضرت موسى (ع) هنگام مشاهده سحر ساحران، احساس ترس مىکند (1) و آنگاه که عصایش را مىاندازد و تبدیل به اژدها مىشود به او خطاب مىشود، نترس (2) و در مواردى دیگر سخن از «فاخاف» (3) «نخاف» (4) مىگوید، ولى امام با صراحت مىگوید: «والله تا حالا نترسیدهام آن روز هم که مىبردندم آن روز هم آنها مىترسیدند، من آنها را تسلیت مىدادم که نترسید!» (5)
آیا وجود امام، تفسیر دیگر از حدیث معروف «علماء امتی افضل من انبیاء بنىاسرائیل» نیست؟
این قرآن است که مىفرماید: یوسف - در زندان - به یکى از آن دو نفر زندانى که - خوابش را تعبیر کرده بود، که ساقى ملک خواهد شد و - مىدانست که رهایى مىیابد، گفت: «مرا نزد صاحبت (ملک مصر) یادآورى کن» ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى به فراموشى سپرد و بدینسان، یوسف چند سال دیگر در زندان باقى ماند! (6)
ولى امام آنگاه که در زندان مطلع مىشود که علماء براى حمایت از ایشان از سراسر کشور به تهران مهاجرت کردهاند پیام مىدهد که من راضى نیستم براى آزادى من، علماء از دستگاه جبار تقاضا کنند و از آنها مىخواهد که به جاى این کار، نهضت را ادامه دهند و مرحوم آیة الله مرعشى نجفى هنگامى که در جلسه، پیام امام را مىشنود، قریب به این مضمون مىفرماید: به امام باید گفت: این کار، فقط از شما ساخته است ما باید کارى کنیم که شما بمانید و بیایید و خودتان این راه را ادامه دهید!
برادر عزیزمان مرحوم حجةالاسلام والمسلمین آقاى شیخ محمد حسین بهجتى، امام جمعه محترم اردکان که از فضلاى حوزه علمیه قم و از اولین سرایندگان شعر درباره امام و نهضتبودند، در همان سالها از ایشان مجموعه شعرى در همین باب منتشر شد که در بخشى از آن مضامین فوق آمده بود و در اینجا چند بیت آن ارائه مىگردد:
ز شور نهضتخود زنده کرد ایران را
بر او درود که کار دم مسیحا کرد
کسى شنید، که از انبیاء اسرائیل
به است عالم اسلام و سخت، حاشا کرد
بگفتمش که چه حاشا کنى مدار عجب
وجود رهبر ما حل این معما کرد
مگر نکرد چو موسى به ضد ظلم قیام؟!
مگر نه اهل ستم را ذلیل و رسوا کرد؟!
مگر نرفتبه زندان تیره یوسف وار؟!
مگر نه جان، سپر عدل و دین و تقوى کرد؟!
نه باک داشت ز سر دادن و فشاندن جان
نه از شکنجه و زندان و زجر، پروا کرد
اگر چه هستبه یوسف بسى شبیه ولى
میان یوسف و خود فرقى آشکارا کرد
بخواستیوسف کنعان، کمک زساقى شاه
نجات خویش، بدین ره ز شه تمنا کرد
ولیک یوسف ما از پى رهایى خویش
کسى شنید که کوچکترین تقاضا کرد؟
نه او نکرد تقاضا فقط، که گفتبلند:
در این زمینه کس اردم زند، نیم خرسند
انسان قدم به قدم طاغوتى مىشود!
در جماران بعد از این که اتاقى در مجاورت اتاق کار امام براى حاج احمد آقا ساخته شد با توجه به این که در دو ضلع آن ، ایوان باریکى به ارتفاع حدود 5/1 متر از کف حیاط بود ، نرده اى فلزى را روى لب ایوان نصب کردند . حاج احمد آقا برایم نقل کرد - نقل به مضمون - که یک روز امام سر زده به این طرف آمدند وآنگاه که دیدند بعد از اتمام اتاق باز هم کار جدیدى روى ایوان انجام شده است ، با تلخى به این کار و هزینه جدید اعتراض کردند .
حاج احمد آقا در ادامه گفت: در ذهنم خطور کرد که آلان جواب قاطعى به امام مىدهم که به خوبى قانع شوند على فرزند حاج احمد آقا در آن زمان دو سه ساله بود وبسیار مورد علاقه امام - خدمت امام عرض کردم: على نوپا است ومدام اینجا مىآید . اگر از این ایوان به پائین بیفتد ، ضربه مغزى مىشود به همین جهت نرده را درست کردیم امام درنگى کردند وفرمودند: «انسان قدم به قدم طاغوتى مىشود ! در هر قدم هم براى خود دلائلى پیدا مىکند !» .
حضرت امام (قدس سره) نارضایتى خود از این کار با بیان یک قاعده کلى ویک درس مهم ابراز کردند . این درست است که حفظ جان ، تغذیه ، مسکن ، لباس ، وسیله نقلیه و ... براى انسان واجب است اما چگونه ؟ وبا چه قیمتى ؟ اگر انسان راه زیاده روى وزیاده خواهى را در امور مادى در پیش گرفت ، در چه نقطه اى متوقف مىشود ؟ مخصوصا براى مسئولان که از یک سو دسترسى آنها به امکانات بیشتر است واز سوى دیگر رفتار و کردار آنان روى جامعه تاثیر صد چندان دارد .
طاغوتها معمولا از قدم اول طاغوتى نبوده اند . با غفلت وگم کردن راه درست در خط طاغوتى شدن قرار مىگیرند وآرام آرام پیش مىروند ودر هر مرحله اى قرار مىگیرند به پشتسر خود وکسانى که سطح زندگى آنان پائین تر است نگاه نمىکنند تا احساس طاغوتى شدن به آنها دست دهد . بلکه با نگاه به بالا دستخود در امور مادى باز هم خود را مستضعف وساده زیست ! مىپندارند وبا توجیهات وتسویلات گوناگون وتحت عنوان رفع نیازها ، وتامین ضرورتها جلوتر مىروند وبه مراحل بالاتر طاغوتى شدن دست مىیازند !
اما انسانهاى الهى همواره با فقرا همنشینى ومعاشرت مىکنند وزندگى مادى خود را تهیدست تر از خود مىسنجند وبه این ترتیب از پوسته خود بینى به فضاى نوعدوستى مىرهند ودر برابر فقرا از آنچه دارند خود را شرمگین ودر پیشگاه خداوند خود را شاکر وصابر مىیابند واز سوى دیگر در عرصه امور معنوى ، بالاتر از خود را مىجویند و خویشتن را با فراتر از خود مقایسه مىکنند. دچار عجب و خودبینى و رکود نمىشوند و همواره براى صعود وعروج به مراتب بالاتر مىکوشند .
امام اینگونه بود وفرزندان وشاگردان راستینش را این گونه تربیت کرد . وچنین بود که مرحوم احمد آقا با همه وجود در خدمت امام وانقلاب ونظام بود وبا آن که همواره چه قبل یا بعد از انقلاب در سایه امام ومنزلتى که در نظام داشت . هر نوع امکاناتى براى او قابل دسترسى بود ، لیکن هرگز دستبه دنیا ومظاهر دنیا نیالود وحتى از انبوه اموالى که به عنوان هدیه ونذر تقدیم امام مىشد ، همچون امام هیچ ذخیره اى را براى خود نیندوخت وهمچون امام از حداقل امکانات مادى بهره گرفت ودر خانه استیجارى زندگى کرد ودر همان خانه از دنیا رفت . رحمة الله علیه وعلى والده الکریم .
صرفه جوئى امام
حضرت امام در مصرف وهزینه هاى شخصى همواره به حداقل ، اکتفاء مىکردند واین یکى از ویژگیهائى بود که هر کس با ایشان کمترین معاشرتى داشت ، خیلى زود آن را در مىیافتبا این حال دقتها وظریف کاریهاى امام در این زمینه گفتنى وبه یادماندنى است که به یک نمونه اشاره مىکنم .
حضرت امام در اتاقى که محل اصلى زندگى ایشان بود سه نوع وسیله روشنائى داشتند: لامپ مهتابى ، لامپ 100 وات ولامپ خواب از نوع بسیار کم مصرف که همراه با ترانزیستورى کوچک به دیوار نصب مىشد ، هر گاه مىخواستند مطالعه کنند یا قرآن ودعا بخوانند بر حسب توصیه چشم پزشک لامپ مهتابى ولامپ 100 وات را با هم روشن مىکردند وآنگاه که مشغول تماشاى تلویزیون یا در حال گفت وشنود بودند لامپ 100 وات را خاموش وفقط به مهتابى بسنده مىکردند ولى جالب تر این بود که به هنگام نماز وتعقیبات ونوافل تنها لامپ خواب روشن بود .
این وضعیت را در تمام دفعاتى که در زمان نماز مغرب وعشا وبعد از آن خدمت امام مىرسیدم شاهد بودم ودر هنگام روز هم هر گاه متوجه مىشدند که بى جهت چراغى روشن است اگر در دسترس خودشان بود شخصا به طرف کلید مىرفتند وآن را خاموش مىکردند واگر در دسترس ایشان نبود تذکر مىدادند که خاموش شود .
این دقت ومراقبت امام معمولا در مواردى بود که جنبه شخصى داشت وصرفا به جهت جلوگیرى از اسراف بود، وروشن است که اگر هزینه اسراف وتبذیر از جیب بیت المال واموال عمومى باشد دقت ورعایتبیشترى را مىطلبد . چرا که گناه آن مضاعف مىشود وآنان که در ادارات ومؤسسات متعلق به مردم وبیت المال از آب ، برق ، تلفن ، وسائل گرمایش وسرمایش و ... گرفته تا قتخودشان که در ساعات ادارى متعلق به غیر است ، اسراف وتبذیر مىکنند ، چگونه پاسخ خدا وصاحبان حق را خواهند داد ؟ وچه عذابى انتظار آنان است ؟ خدا مىداند !
پاسدارى از مرزها!
حضرت امام در نجف اشرف معمولا براى شهادت ائمه در منزل روضه وذکر مصیبت داشتند که توسط آقاى کشمیرى انجام مىشد اما براى شهادت حضرت زهرا (س) سه روز آن هم دوبار . در فاطمیه اول ودوم در ولادت معصومین: نیز جلوس داشتند وگاهى هم مداحان اهل بیت ، شعر مىخواندند ظاهرا در 20 جمادى الثانیه 1388 قمرى که سالروز ولادت حضرت زهرا (س) بود. طبق معمول حضرت امام در حیاط منزلشان که حدود چهل متر مربع مساحت داشت وآکنده از جمعیتبود جلوس کرده بودند . در آن روز یکى از مداحان ایرانى که بسیار خوش صدا بود تازه به عراق آمده بود اجازه گرفت وشروع کرد به خواندن قصیده اى درباره حضرت زهرا (س) تا رسید به یک بیت که براى بالا بردن مقام حضرت زهرا (س) تحقیر برخى از انبیاء عظام از آن استشمام مىشد ، در حالى که جمعیتسراپا گوش بودند حضرت امام قبل از آن که جمله تمام شود ناگهان با لحنى تند فریاد زدند: آقا این چه حرفهائى است مىخوانید آقا این مطالب را نخوان (نقل به مضمون) وبه این ترتیب علیرغم علاقه وارادت فوق العاده اى که به حضرت زهرا (س) داشتند ودر ذکر مصائب ایشان حتى یک لحظه از گریه وریختن اشک نمىتوانستند خوددارى کنند ولى براى یک لحظه هم نتوانستند شکستن مرزهاى الهى را با کوچک شمردن انبیاء به خاطر حضرت زهرا (س) تحمل کنند وبدون رودر بایستى با این که میزبان جلسه بودند ومداح مهمان بود بى درنگ ودر میان جمع ودر وسط جمله با قاطعیت او را نهى کردند !
هر کارى سر جاى خود
مرحوم آقاى فرقانى که در طول اقامت امام در نجف از خدمتگزاران مخلص امام بود ، برایم نقل کرد که شب قبل از شهادت آیةالله حاج آقا مصطفى خمینى ، امام به من فرمودند فردا ساعت 9 صبح یادآورى کن که شما را نزد کسى بفرستم هیچگاه امکان نداشت دستور امام را فراموش کنم ولى هنگامى که فردا صبح به طرف منزل امام مىآمدم مشاهده کردم سرکوچه امام در شارع الرسول (ص) ازدحام است متعجب شدم نزدیکتر شدم احساس کردم مردم ناراحت وگریانند از این که تراکم جمعیتبه طرف خانه امام بود ، مضطرب شدم شتابان خود را به جمعیت رساندم واز این که فهمیدم اماما به سلامت هستند آرامش یافتم اما خبر مصیبتبزرگ وجانکاه شهادت حاج آقا مصطفى دلم را از جا کند . سراسیمه وارد خانه امام شدم . مراجع ، علماء وطلاب ومردم در محضر امام مشغول گریه بودند ، اما امام مانند کوهى استوار بدون آن که گریه کنند نشسته بودند وبه تسلیت واردین پاسخ مىگفتند ، براى همه ، لحظات سنگین وغیر قابل تحملى بود . من هوش وحواس از سرم پریده بود . نمىدانستم چه بگویم وچکار کنم ! نزدیک امام ایستاده بودم ، ناگهان امام با اشاره مرا فراخواندند در حالى که در فشار روحى شدیدى بودم به طرف امام رفتم . امام فرمودند: دیشب به شما گفتم ساعت 9 آن مطلب را به من یادآورى کن ! ولى من هر چه به مغزم فشار آوردم گوئى اصلا شب گذشته را به یاد نمىآوردم تا چه رسد جمله امام را با لکنت زبان عرض کردم آقا ببخشید ... حضرت امام فرمودند فلان مبلغ را براى آقاى ... - پیرمردى فراموش شده ، بیمار ، زمین گیر وفقیر - ببر وبه ایشان تقدیم کن وسلام وعذر تقصیر مرا به او برسان !
بعد از یادآورى امام ، تازه مطلب دیشب با دشوارى به ذهنم آمد اما از این که امام در این شرایط سخت وساعات اولیه شهادت حاج آقا مصطفى ودر میان ازدحام جمعیت ، آنچه را در شب قبل تصمیم گرفته بودند انجام شود به جاى این که من یادآورى کنم ، ایشان به یاد من آوردند . متحیر وشگفت زده شدم ! پول را برداشتم وبه در خانه آن پیرمرد بردم . در را زدم از پشت در خود را معرفى کردم که از طرف امام آمده ام اما صاحب خانه باور نمىکرد . در را باز کرد ماموریتخود را انجام دادم اما پیرمرد از شدت گریه وتاثر نزدیک بود قالب تهى کند . به خاطر اصل موضوع وتوجه وعنایت امام به شخصى که از یاد همه رفته است وبه خاطر شهادت حاج آقا مصطفى ومصیبت وارده بر امام وبالاتر از همه این که امام در چنین شرایطى یاد او وارسال کمک براى او را فراموش نکرده است.
.: Weblog Themes By Pichak :.