به نام خدا
قهرمان بى نظیر جنگ بدر
نـعـره هاى جگر خراش مردى به نام ضمضم که گوشهاى شتر خود را بریده , بینى آن را شکافته , جهازش را برگردانده , وارونه نهاده بود, توجه قریش را به خود جلب کرد.
او در حالى که پیراهن خود را از جلو وعقب چاک زده , بر پشت شترى که خون از گوش ودماغ آن مى چکید ایستاده بود وفریاد مى زد:مردم ! شترانى که حامل نافه مشکند از طرف محمد ویاران او در خطرند.
آنان مى خواهند همه آنها را در سرزمین ((بدر)) مصادره کنند.
به فریاد برسید! یارى کنید!ناله ها واستغاثه هاى پیاپى او سبب شد که تمام دلاوران وجوانان قریش خانه ومحل کار وکسب خود را ترک گویند ودور او را بگیرند.
وضـع رقـت بـار شـتـر وزارى والـتـمـاس ضمضم عقل رااز سر مردم ربود وزمام کار را به دست احساسات سپرد.
اکثر مردم تصمیم گرفتند که شهر مکه را براى نجات کاروان قریش به سوى بدر ترک کنند.
پـیـامـبر عالیقدر برتر وبالاتر از آن بود که به مال ومنال کسى چشم بدوزد واموال گروهى را بى جهت مصادره کند.
اما چه شده بود که وى چنین تصمیمى گرفته بود؟
انگیزه رسول اکرم (ص ) براى این کار دو چیز بـود:1) قریش بدانند که راههاى بازرگانى آنها در اختیار نیروهاى اسلام قرار گرفته است واگر آنـان از نشر وتبلیغ اسلام مانع شوند وآزادى بیان را از مسلمانان سلب کنند شریانهاى حیاتى آنان به وسیله نیروهاى اسلام بریده خواهد شد.
زیرا گوینده هر قدر قوى باشد وهر چه اخلاص واستقامت ورزد, تا از آزادى بیان وتبلیغ برخوردار نشود به طور شایسته نخواهد توانست انجام وظیفه کند.
در محیط مکه , قریش بزرگترین مانع براى تبلیغ اسلام وتوجه مردم به آیین یکتاپرستى بودند.
آنـان بـه تـمـام قـبـایـل اجازه مى دادند که در ایام حج وارد مکه شوند, ولى رهبر عالیقدر اسلام ومـسـلمانان از ورود به مکه وحوالى آن کاملا ممنوع بودند وحتى اگر بر او دست مى یافتند او را مى کشتند.
در صـورتى که در ایام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد مى آمدند واین ایام بهترین فرصت براى تبلیغ توحید وآیین پاک الهى بود.
2)گـروهى از مسلمانان که به عللى نتوانسته بودند مکه را به عزم مدینه ترک کنند پیوسته مورد آزار قـریـش بـودنـد واموال آنان وکسانى که مهاجرت کرده بودند اما موفق به انتقال دارایى خود نشده بودند همواره از طرف قریش تهدید مى شد.
پـیامبر (ص ) با اقدام به مصادره کالاى کاروان قریش مى خواست گوشمالى سختى به آن گروه بـدهـد کـه هـر نـوع آزادى را از مـسلمانان سلب کرده بودند وپیوسته به آنان آزار واذیت روا مى داشتند ودر مصادره اموالشان پروایى نداشتند.
ازایـن جـهـت , پـیـامبر در ماه رمضان سال دوم هجرى با 313 نفر براى مصادره اموال وکالاهاى کاروان قریش از مدینه خارج شد ودر کنار چاههاى بدر توقف کرد.
کاروان بازرگانى قریش از شام به سوى مکه باز مى گشت ودر مسیر خود از دهکده بدر عبور مى کرد.
ابوسفیان سرپرست کاروان که از تصمیم پیامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قریش در مکه به وسـیـلـه ضـمضم گزارش داد واو را براى ابلاغ پیام خویش به سران قریش اجیر کرد تا به کمک کاروان بشتابند.
صـحـنـه اى کـه ضمضم پدید آورد سبب شد که دلاوران وجنگجویان قریش براى نجات کاروان برخیزند واز طریق نبرد به کار پایان دهند.
قـریـش بـا نهصد نفر نظامى کار آزموده وجنگ دیده ومجهز با مدرنترین اسلحه روز به سوى بدر حـرکـت کـردنـد, امـا پیش از رسیدن به مقصد به وسیله فرستاده دیگر ابوسفیان آگاه شدند که کاروان مسیر خود را عوض کرده , از یک راه انحرافى از تیررس مسلمانان خارج شده , خود را نجات داده است .
بـا ایـن وصف , آنان براى سرکوبى اسلام جوان به راه خود ادامه دادند وبامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى از پشت تپه اى به دشت بدر سرازیر شدند.
مسلمانان در گذرگاه شمالى بدر در سرازیرى دره [العدوة الدنی ا] (1) موضع گرفته , در انتظار عبور کاروان بودند که ناگهان گزارش رسید که دلاوران قریش براى حفظ کالاهاى بازرگانى از مکه خارج شده اند ودر نقطه مرتفع دره [العدوة القصوى ] (2) فرود آمده اند.
پیمان پیامبر با انصار, پیمان دفاعى بود نه جنگى .
آنـان با پیامبر در عقبه تعهد کرده بودند که اگر دشمن بر مدینه یورش آورد از وجود پیامبر دفاع کنند نه اینکه با دشمن او در بیرون مدینه بجنگند.
لذا رسول اکرم (ص ) در یک شوراى نظامى که مرکب از جوانان انصار وگروهى از مهاجران بود به نظر خواهى عمومى مبادرت کرد.
نـظـراتى که در این شورا مطرح شد از یک سو شجاعت وسلحشورى عده اى واز سوى دیگر جبن وزبونى عده دیگرى را منعکس ساخت .
نـخـست ابوبکر برخاست وگفت :بزرگان ودلاوران قریش در تجهیز این ارتش شرکت جسته اند وهیچ گاه قریش به آیینى ایمان نیاورده اند ولحظه اى خوار وذیل نشده اند.
ما هرگز با آمادگى کامل بیرون نیامده ایم .
(3) یعنى مصلحت این است که از این راه به سوى مدینه باز گردیم .
عمر نیز برخاست وسخنان دوست خود را بازگو نمود.
در ایـن هـنـگـام مـقداد برخاست وگفت :به خدا سوگند ما همچون بنى اسرائیل نیستیم که به موسى بگوییم :((اى موسى تو وپروردگارت بروید جهاد کنید وما در اینجا نشسته ایم )).
ما عکس آن را مى گوییم .
تو در ظل عنایات پروردگار خود جهاد کن , ما نیز در رکاب تو نبرد مى کنیم .
طبرى مى نویسد:هنگامى که مقداد برخاست سخن بگوید چهره پیامبر از خشم (نسبت به سخنان دو نـفـر گـذشته ) برافروخته بود, ولى وقتى سخنان مقداد با نوید کمک به پایان رسید چهره آن حضرت باز شد.
(1)سـعد معاذ نیز برخاست وگفت :هرگاه شما گام در این دریا [اشاره به بحر احمر] نهید ما نیز پشت سرتان گام در آن مى گذاریم .
به هر نقطه اى که مصلحت مى دانید ما را سوق دهید.
در ایـن مـوقع آثار سرور وخرسندى در چهره پیامبر آشکار شد وبه عنوان نوید به آنان گفت :من کشتارگاه قریش را مى نگرم .
سپس سپاه اسلام به فرماندهى پیامبر (ص ) به راه افتاد ودر نزدیکى آبهاى بدر موضع گرفت .
کتمان حقیقت گروهى از تاریخ نویسان , مانند طبرى ومقریزى , کوشیده اند که چهره حقیقت را بـا پـرده تـعصب بپوشانند وحاضر نشده اند متن گفتگوى شیخین را با پیامبر (ص ) به نحوى که واقدى در مغازى خود آورده است نقل کنند,بلکه مى گویند: ابوبکر برخاست ونیکو سخن گفت وهمچنین عمر برخاست ونیکو حرف زد!ولى باید از این دو نویسنده نامى تاریخ پرسید که هرگاه آنان در آن شورا نیکو سخن گفته اند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز مى زنند, در صورتى که مـذاکـره مـقـداد وسعد را با تمام جزئیات نقل مى کنند؟
اگر آنان نیکو سخن گفتند چرا چهره پیامبر از سخنان آنان در هم شد, چنانکه طبرى خود به آن تصریح مى کند؟
اکنون وقت آن رسیده است که موقعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ را در این نبرد بررسى کنیم .
صفوف حق وباطل در برابر همصف آرایى مسلمانان ودلاوران قریش آغاز شد وچند حادثه کوچک آتش جنگ را شعله ور کرد.
در آغاز, نبردهاى تن به تن در گرفت .
سـه نـفر به نامهاى عتبه پدر هند(همسر ابوسفیان ) وبرادر بزرگ او شیبه وولید فرزند عتبه غرش کنان به وسط میدان آمده وهماورد طلبیدند.
نـخـسـت سـه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد میدان شدند وخود را معرفى کردند, اما دلاوران مکه از جنگ با آنان خوددارى کردند وفریاد زدند:((ی ا محمد ا خرج ا لین ا ا کف اءن ا من قومن ا)) یعنى افرادى که از اقوام ما وهمشان ما باشند براى جنگ با ما بفرست .
رسول خدا به عبیدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و على ـ علیه السلام ـ دستور داد برخیزند وپاسخ دشمن را بدهند.
سه افسر عالیقدر اسلام با صورتهاى پوشیده روانه رزمگاه شدند.
هـر سه دلاور خود را معرفى کردند وعتبه هر سه را براى مبارزه پذیرفت وگفت : همگى همشان ما هستید.
در ایـنجا برخى ازمورخان , مانند واقدى , مى نویسند: هنگامى که سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به میدان شدند خود پیامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست که در نخستین نبرد اسلام انصار شرکت کنند وضمنا به همه افراد رسانید که آیین توحید در نظر وى به قدرى ارجمند است که حاضر شده است عزیزترین ونزدیکترین افراد خود را در این جنگ شرکت دهد.
از ایـن حیث رو کرد به بنى هاشم وگفت : برخیزید وبا باطل نبرد کنید; آنان مى خواهند نور خدا را خاموش سازند.
(1)برخى مى گویند در این نبرد هر یک از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت .
جـوانـتـرین آنان على ـ علیه السلام ـ با ولید دایى معاویه , متوسط آنان , حمزه , با عتبه جد مادرى معاویه , وعبیده که پیرترین آنان بود با شیبه شروع به نبرد کردند.
ولى ابن هشام مى گوید که شبیه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبیده بوده است .
(2) اکنون ببینیم کدام یک از این دو نظر صحیح است .
بـا در نـظـر گـرفـتن دو مطلب حقیقت روشن مى شود:1) مورخان مى نویسند که على وحمزه هماوردان خود را در همان لحظه هاى نخست به خاک افکندند, ولى ضربات میان عبیده وهماورد او رد وبدل مى شد وهریک دیگرى را مجروح مى کرد وهیچ کدام بر دیگرى غالب نمى شد.
على وحمزه پس از کشتن رقیبان خود به کمک عبیده شتافتند وطرف نبرد او را کشتند.
2) امیر مؤمنان در نامه اى که به معاویه مى نویسد چنین یاد آورى مى کند:((وعندی السیف الذی ا عضضته بجدک و خ الک و ا خیک فی مقام واحد))(1) یعنى شمشیرى که من آن را در یک روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاویه ) ودایى تو(ولید فرزند عتبه ) وبرادرت (حنظله ) فرود آوردم در نزد من است .
یعنى هم اکنون نیز با آن قدرت مجهز هستم .
ودر جـاى دیـگـر مـى فرماید:((قد عرفت مواقع نضاله ا فی ا خیک و خ الک و جدک و م ا هی من الظالمین ببعید)).
(2) یـعنى تو اى معاویه مرا با شمشیر مى ترسانى ؟
حال آنکه از جایگاههاى فرود آمدن شمشیر من بر برادر ودایى وجد خود آگاه هستى ومى دانى که همه را در یک روز از پاى در آوردم .
از ایـن دو نـامـه بـه خوبى استفاده مى شود که حضرت امیر ـ علیه السلام ـ در کشتن جد معاویه دسـت داشته است واز طرف دیگر مى دانیم که حمزه وحضرت على هر کدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاکت رسانده اند.
هـرگـاه حـمـزه طرف جنگ عتبه (جد معاویه ) باشد دیگر حضرت امیر نمى تواند بفرماید:((اى مـعـاویـه جـد تو زیر ضربات شمشیر من از پاى در آمد)) به ناچار باید گفت که شبیه طرف نبرد حـمزه بود وعتبه هماورد عبیده بوده است که حمزه وحضرت على پس از کشتن مبارزان خود به سوى او رفتند واو را از پاى در آوردند.
به نام خدا
دو فضیلت بزرگ
در هـر مـسـئلـه اى از مـسائل اجتماعى تردید کنیم ویا براى اثبات آن به آزمایش وبرهان وگواه نـیازمند باشیم , در باره لزوم اتحاد وهمبستگى اجتماعى ومنافع سرشار آن تردید به خود راه نمى دهیم وهرگز کسى را پیدا نمى کنیم که بگوید پراکندگى ودو دستگى خوب ومفید است واتحاد واتفاق بد وزیانمند.
زیرا کمترین سودى که از اتفاق عاید جامعه مى شود پیوستن نیروهاى کوچک وپراکنده به یکدیگر اسـت کـه در سـایـه آن نـیـروى عظیمى پدید مى آید که مى تواند مبدا تحولاتى بزرگ در شئون مختلف جامعه شود.
آبهایى که در پشت سدهاى بزرگ به صورت دریاچه جلوه مى کند از پیوستن رودهاى کوچکى به وجود آمده است که به تنهایى نه قدرت تولید برق دارند ونه چندان به درد کشاورزى مى خورند.
اما از اجتماع این رودهاى کوچک در یک محل دریاچه اى حاصل مى شود که قدرت تولید هزاران کیلو وات برق را دارد وبا آب آن هزاران هکتار زمین را مى توان زیر کشت برد.
غـرض زانـجمن واجتماع جمع قواستزقطره هیچ نیاید ولى چو دریا گشتزقطره , ماهى پیدا نمى شـود هـرگـززگـندمى نتوان پخت نان وقوت نمودزفرد فرد محال است کارهاى بزرگبلى چو مـورچگان را وفاق دست دهدچرا که قطره چو شد متصل به هم دریاستهر آنچه نفع تصور کنى در آن آنـجـا اسـتـمـحـیـط گـشت , از آن نهنگ خواهد خاستچو گشت خرمن وخروار وقت برگ ونـواستولى ز جمع توان خواست هرچه خواهى خواستبه قول شیخ , هژبر ژیان اسیر وفناستنه تنها باید از نیروهاى مادى در پیشبرد اهداف کمک خواست بلکه باید از قدرت فکرى ومعنوى افراد در رفع مشکلات اجتماعى وبرنامه ریزیهاى صحیح استمداد جست واز طریق مشاوره وتبادل نظر راه وچاه را روشن ساخت وبر کوههایى از مشکلات فایق آمد.
از ایـن جـهت , در برنامه هاى اصیل وارزنده آیین اسلام , اهمیت موضوع مذاکره ومشاوره در امور اجـتماعى به خوبى به چشم مى خورد وقرآن کریم کسانى را حقجو وواقع بین معرفى مى کند که اساس کارهاى آنان را مشاوره وتبادل نظر تشکیل دهد:[و الذین استج ابوا لربهم و ا ق اموا الصلا ة و ا مرهم شورى بینهم و مم ا رزقن اهم ینفقون ].
(شورى :38)کسانى که به نداى پروردگار خود پاسخ گفتند ونماز را برپا مى دارند وامور خود را با مشورت در میان خویش انجام مى دهند واز آنچه که روزى آنان کرده ایم انفاق مى کنند.
اتحاد وپیوند برادریاخوت اسلامى از اصول اجتماعى آیین اسلام است .
پیامبر اسلام (ص ) به صورتهاى مختلف در جهت استوار ساختن این پیوند کوشیده است .
پس از ورود مهاجران به مدینه , براى نخستین بار, پیوند برادرى میان دو تیره از انصار, یعنى اوس وخزرج , به دست پیامبر (ص ) گره خورد.
ایـن دو قـبیله , که بومیان مدینه بودند وسالیان درازى با یکدیگر نبرد داشتند, در پرتو کوششهاى رسول اکرم با یکدیگر برادر شدند وتصمیم گرفتند که گذشته ها را فراموش کنند.
هدف از عقد این پیوند آن بود که اوس وخزرج , که دو ستون عمده ارتش اسلام را در برابر مشرکان تـشـکیل مى دادند, کشت وکشتار وظلم وتعدى به یکدیگر را به فراموشى بسپارند وصلح وصفا را جایگزین عداوتهاى دیرینه کنند.
بـراى بـار دوم , پیامبر گرامى (ص ) دستور داد که یاران او, اعم از مهاجر وانصار, با یکدیگر برادر شوند وهر کدام براى خود برادرى بگیرد.
چه بسا دو مهاجر با یکدیگر ویا یکى از مهاجران با یکى از انصار عقد اخوت بستند ودست یکدیگر را به عنوان برادرى فشردند واز این طریق یک نوع قدرت سیاسى معنوى بر سرآنان سایه افکند.
مـورخـان ومـحدثان اسلامى مى نویسند:روزى پیامبر اکرم (ص ) برخاست وخطاب به یاران خود فرمود:((تخوا فی اللّه ا خوین ا خوین )).
یعنى در راه خدا دو تا دو تا با هم برادر شوید.
تاریخ در این مورد از افرادى نام مى برد که به فرمان پیامبر (ص ) در آن روز با یکدیگر پیوند اخوت برقرار کردند.
مـثـلا ابـوبـکر باعمر, عثمان با عبد الرحمان بن عوف , طلحه با زبیر, ا بى بن کعب با ابن مسعود, عـمـار بـا ابو حذیفه , سلمان با ابو الدرداء و پیوند برادرى بستند واخوت این افراد به تصویب پیامبر رسید.
ایـن پـیـونـد برادرى که در میان افراد معدودى صورت گرفت , غیر آن اخوت همگانى وبرادرى اسلامى است که قرآن مجید آن را در مقیاس جهان اسلام اعلام کرده است وهمه مؤمنان را برادر یکدیگر خوانده است .
حـضـرت على برادر پیامبر (ص ) استرسول اکرم (ص ) براى هر یک از افرادى که در مسجد النبى حاضر بودند برادرى معین کرد.
على ـ علیه السلام ـ در آن میان تنها ماند وبراى او برادرى تعیین نشد.
در این هنگام على ـ علیه السلام ـ با دیدگان اشک آلود به حضور پیامبر (ص )رسید وگفت :براى هر یک از یاران خویش برادرى تعیین کردى ولى میان من وکسى پیوند اخوت برقرار نفرمودى !در ایـن لـحـظه پیامبر اکرم کلام تاریخى خود که را که مبین مقام وموقعیت على ـ علیه السلام ـ از حـیث قرب ومنزلت او نسبت به پیامبر است خطاب به او فرمود:((ا نت ا خی فی الدنی ا و الخرة و الذی بعثنی بالحق م ا ا خرتک ا لا لنفسی .
ا نت ا خی فی الدنی ا و الخرة )).
(1)تو برادر من در این جهان وسراى دیگر هستى .
بـه خدایى که مرا به حق برانگیخته است من کار برادرى تو را به عقب انداختم که تو را برادر خود انتخاب کنم , اخوتى که دامنه آن هر دو جهان را فرا گیرد.
ایـن کـلام مـوقـعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ را نسبت به پیامبر اکرم (ص ), از نظر معنویت وپاکى واز نظر اخلاص در اهداف دینى , به خوبى روشن مى سازد واز میان دانشمندان اهل تسنن مؤلف ((الریاض النضرة )) به این حقیقت اعتراف کرده است .
(2)از اینجا مبناى تفسیر آیه مباهله (3) به دست مى آید.
علماى تفسیر به اتفاق کلمه مى گویند مقصود از عبارت [وا نفسن ا و ا نفسکم ] على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ است که قرآن مجید او را ((نفس پیامبر)) وخود او شمرده است .
زیرا تجاذب فکرى وروحى نه تنها دو همفکر را به سوى هم مى کشد بلکه گاهى دو فرد را شخص واحد نشان مى دهد.
ایـنکه هر موجودى همجنس خود را جذب ومخالف خود را دفع مى کند اختصاص به عالم اجسام واجـرام زمـیـن وآسـمان ندارد بلکه شخصیتهاى بزرگ جهان مظاهر جذب ودفعند; گروهى را جذب وگروه دیگرى را دفع مى کنند.
این نوع کشش وگریز بر اساس سنخیت یا تضاد روحى پى ریزى شده است وسنخیت وتضاد است که گروهى را دور هم گرد مى آورد وگروه دیگرى را عقب مى راند.
از این مسئله در فلسفه اسلامى چنین تعبیر شده است :((السنخیة علة الانضمام )) یعنى سنخیت ومشابهت , مایه اجتماع وانضمام اشیاء است .
فضیلت دیگرى براى امام پس از بناى مسجد النبى , یاران پیامبر (ص ) در اطراف مسجد براى خود خانه هایى ساخته بودند که یکى از درهاى آنها رو به مسجد باز مى شد.
پیامبر گرامى (ص ) به فرمان خدا دستور داد که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد ببندند, جز در خانه على بن ابى طالب را.
ایـن مطلب بر بسیارى از یاران رسول خدا گران آمد, از این رو پیامبر (ص ) بر منبر رفت وچنین فـرمود:خداوند بزرگ به من دستور داده است که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شود ببندم , جـز در خـانـه عـلى را; ومن هرگز از پیش خود به بسته شدن درى ویا باز ماندن آن دستور نمى دهم ; من در این مسایل پیرو فرمان خدا هستم .
(1)آن روز تمام یاران رسول خدا این موضوع را فضیلت بزرگى براى حضرت على ـ علیه السلام ـ تـلـقـى کـردنـد تا آنجا که خلیفه دوم بعدها مى گفت :اى کاش سه فضیلتى که نصیب على شد نصیب من شده بود, وآن سه فضیلت عبارتند از:1) پیامبر دختر خود را در عقد على در آورد.
2) تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد بست , جز در خانه على را.
3) در جنگ خیبر پیامبر پرچم را به دست على داد.
(1)تـفـاوتـى کـه میان حضرت على ـ علیه السلام ـ ودیگران وجود داشت این بود که ارتباط او با مـسجد هیچ وقت قطع نشده بود, او خانه زاد خدا بود ودر کعبه دیده به جهان گشوده بود, بنابر این مسجد از روز نخست خانه او بود واین موقعیت , دیگر هرگز براى هیچ کس دست نداد.
گذشته از این , حضرت على ـ علیه السلام ـ به طور قطع ودر هرحال رعایت شئون مسجد را مى کرد ولى دیگران کمتر مى توانستند شئون مسجد را آن طور که باید رعایت کنند.
به نام خدا
خلاصه اى از دوران هجرت
حـضرت على ـ علیه السلام ـ از مکه به مدینه پس از هجرت پیامبر گرامى (ص ) سومین بخش از زندگى آن حضرت است .
سـراسـر صفحات این فصل از کتاب حیات على ـ علیه السلام ـ یک رشته سطور طلایى وحوادث بسیار برجسته وچشمگیر تشکیل مى دهد.
کـارهـاى مـهـم وحـساس امام در این فصل از زندگى , در دو مورد خلاصه مى شود:1ـ جانبازى وفـداکـارى در مـیـدانـهـاى جهادپیامبر گرامى (ص )در طى دوران زندگى خود در مدینه با مشرکان ویهودان وشورشیان بیست وهفت ((غزوه )) داشت .
در اصـطـلاح سـیـره نـویـسان مسلمان به آن دسته از مجاهدتها ونبردهایى غزوه مى گویند که فـرماندهى ورهبرى سپاه اسلام را پیامبر خود بر عهده مى داشت وشخصا همراه سپاهیان حرکت مى کرد وبا آنان نیز به مدینه باز مى گشت .
علاوه بر غزوات , پنجاه وپنج ((سریه )) نیز به امر آن حضرت صورت گرفت .
(1) مـقـصـود از سـریـه نـبردهایى است که در آنها بخشى از سپاه اسلام براى سرکوبى شورشیان وتـوطـئه گـران از مـدینه حرکت مى کرد وفرماندهى لشکر به عهده یکى از افراد برجسته سپاه اسلام واگذار مى شد.
امیر مؤمنان در بیست وشش غزوه از غزوات پیامبر شرکت کرد وفقط در غزوه ((تبوک )) به فرمان رسـول اکـرم (ص ) در مـدینه اقامت گزید واز شرکت در جنگ باز ماند, زیرا بیم آن مى رفت که منافقان مدینه در غیاب پیامبر شورش کنند وزمام امور را در مرکز اسلام (مدینه ) به دست گیرند.
تعداد سریه هایى که رهبرى آنها بر عهده امام بود به درستى مشخص نیست , ولى تفصیل برخى از این سریه ها را در این بخش خواهیم نگاشت .
2ـ ضبط وکتابت وحى (قرآن )کتابت وحى وتنظیم بسیارى از اسناد تاریخى وسیاسى ونوشتن نامه هاى تبلیغى ودعوتى و یکى دیگر از کارهاى حساس وپر ارج امام ـ علیه السلام ـ بود.
امـیر مؤمنان تمام آیات قرآن را, چه آنها که در مکه نازل مى شد وچه آنها که در مدینه , در دوران حـیـات پـیامبر (ص ) به دقت ضبط مى کرد واز این جهت یکى از کاتبان وحى وحافظان قرآن به شمار مى رفت .
هـمچنین در تنظیم اسناد سیاسى وتاریخى ونامه هاى تبلیغى , که هم اکنون متن بسیارى از آنها در کـتـابهاى سیره وتاریخ مضبوط است , آن حضرت نخستین دبیر اسلام به شمار مى رود, حتى صلحنامه تاریخى ((حدیبیه )) به املاى پیامبر (ص ) وخط على ـ علیه السلام ـ تنظیم شد.
خـدمات علمى وقلمى امام منحصر به اینها نبود, بلکه در حفظ آثار وسنن رسول اکرم کوششهاى بـسـیـار داشـت ودر فـرصـتـهاى مختلف , سخنان پیامبر را در باره احکام وفرایض وآداب وسنن وحوادث واخبار غیبى و ضبط مى کرد.
از ایـن رو امـام ـ عـلـیـه السلام ـ موفق شد آنچه را که از پیامبر (ص ) شنیده بود به صورت شش کتاب از خود به یادگار بگذارد وپس از شهادت امام همه این کتابها درنزد فرزندان آن حضرت به عـنـوان ارزنـده تـریـن گنجینه حفاظت مى شد ودیگر پیشوایان پس از امیر المؤمنین , در مقام احتجاج بر دیگران , به این کتابها استناد مى جستند.
زراره که یکى از شاگردان برجسته امام صادق ـ علیه السلام ـ بوده است برخى از این کتابها را نزد آن حضرت دیده , خصوصیات آنها را نقل کرده است .
(1)چـگـونگى هجرت امام پس از هجرت پیامبر, امام در انتظار نامه رسول اکرم (ص ) بود وچیزى نـگذشت که ابو واقد لیثى نامه اى از آن حضرت به مکه آورد وتسلیم حضرت على ـ علیه السلام ـ کرد.
پـیامبر (ص ) آنچه را که در شب سوم هجرت , در غار ثور, شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تاییدکرده , فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالت حرکت کند وبه افرادناتوان که مایل به مهاجرت هستند نیز کمک کند.
امـام که وصایاى پیامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل کرده بود کارى جز فراهم ساختن اسـبـاب حـرکت خود وبستگانش به مدینه نداشت , لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بـودنـد پـیغام داد که مخفیانه از مکه خارج شوند ودر چند کیلومترى شهر, در محلى به نام ((ذو طوى )) توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد.
اما حضرت على ـ علیه السلام ـ با اینکه چنین پیغامى به آنان داده بود, خود در روز روشن بار سفر بـسـت وزنـان را بـا کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد وبه ابو واقد گفت :((شتران را آهسته بران زیرا زنان , توانایى تند رفتن ندارند)).
ابـن شهر آشوب مى نویسد:عباس از تصمیم على ـ علیه السلام ـ آگاه شد ودانست که مى خواهد در روز روشـن ودر برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید وزنان را همراه خود ببرد, از این رو فـورا خـود را بـه عـلـى ـ علیه السلام ـ رساند وگفت : محمد(ص ) مخفیانه مکه را ترگ گفت وقـریش براى یافتن او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگونه مکه را با این عایله در برابر چشم دشمنان ترک مى گویى ؟
نمى دانى که تو را از حرکت باز مى دارند؟
على ـ علیه السلام ـ در پاسخ عموى خود گفت :شبى که با پیامبر (ص ) در غار ملاقات کردم ودستور داد که با زنان هاشمى از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبى به من نخواهد رسید.
مـن بـه پـروردگارم اعتمادو به قول احمد (ص ) ایمان دارم وراه او با من یکى است ;پس در روز روشـن ودر بـرابـر دیـدگان قریش مکه را ترک مى گویم !سپس اشعارى سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد.
(1)او نـه تـنـهـا بـه عموى خود چنین پاسخ داد, بلکه هنگامى که لیثى هدایت شتران را بر عهده گـرفـت وبراى اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر سرعت شتران افزود, امام ـ عـلـیه السلام ـ او را از شتاب کردن بازداشت وگفت :پیامبر (ص ) به من فرموده است که در این راه آسیبى به من نخواهد رسید.
سپس هدایت شتران را خود بر عهده گرفت وچنین رجز خواند:زمام امور تنها در دست خداست , پس هر بدگمانى را از خود دور کن که پروردگار جهانیان براى هر حاجت مهمى کافى است .
(2)قـریـش حـضـرت عـلـى راتعقیب مى کندکاروان امام ـ علیه السلام ـ نزدیک بود به سرزمین ((ضـجـنان )) برسد که هفت سوار نقابدار از دور نمایان شدند وبه سرعت اسبهاى خود را به سوى کاروان راندند.
عـلى ـ علیه السلام ـ براى جلوگیرى از هر نوع پیشامد بدى براى زنان به واقد وایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند وپاهاى آنها را ببندند.
سـپـس کـمـک کـرد کـه زنـان را پـیـاده کـنند واین کار انجام مى گرفت که سواران نقابدار با شـمـشـیرهاى برهنه سر رسیدند ودر حالى که خشم گلوى آنان را مى فشرد شروع به بدگویى کـردنـد کـه :تو تصور مى کنى با این زنان مى توانى از دست ما فرار کنى ؟
! حتما باید از این راه باز گردى .
على ـ علیه السلام ـ گفت : اگر باز نگردم چه مى شود؟
گفتند: به زور تو را باز مى گردانیم ویا با سر تو باز مى گردیم .
این را گفتند ورو به شتران آوردند که آنها را برمانند.
در این هنگام حضرت على ـ علیه السلام ـ با شمشیر خود مانع از پیشروى آنان شد.
یکى از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت على کرد.
پـسـر ابـوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالى که کانونى از غضب بود به سوى آنان حمله برد وشمشیر خود را متوجه یکى از آنان به نام جناح کرد.
شـمـشـیـر نـزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشیر امام ـ علیه السلام ـ بر پشت اسب او فرود آمد.
در ایـن هنگام حضرت على ـ علیه السلام ـ خطاب به آنان فریاد زد:من عازم مدینه هستم وهدفى جز این ندارم که به حضور رسول خدا برسم ; هرکس مى خواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را بریزم در پى من بیاید ویا به من نزدیک شود.
این را گفت وسپس به ایمن وابو واقد امر کرد که برخیزند وپاى شتران را باز کنند وراه خود پیش گیرند.
دشـمنان احساس کردند که حضرت على ـ علیه السلام ـ آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد وبه چـشـم خـود دیـدنـد کـه نزدیک بود یکى از ایشان جان خود را از دست بدهد, لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند.
امام ـ علیه السلام ـ نیز حرکت به سوى مدینه را ادامه داد.
در نزدیکى کوه ضجنان یک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگرى که تصمیم به مهاجرت داشتند به آنان بپیوندند.
از جـمـلـه افـرادى کـه بـه حـضـرت على ـ علیه السلام ـ وهمراهان او پیوست ام ایمن بود ـ زن پاکدامنى که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.
تـاریـخ مـى نـویـسد که حضرت على ـ علیه السلام ـ تمام این مسافت را پیاده طى کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مى آورد.
برخى از مفسران بر آنند که آیه زیر در باره این افراد نازل شده است :(1)[الذین یذکرون اللّه قی اما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السم وات و الا رض ربن ا م ا خلقت ه ذا ب اطلا].
(آل عمران :191)کسانى که خدا را, (در تمام حالات ) ایستاده ونشسته ویا خوابیده بر پهلوى خود, یـاد مـى کـنـنـد ودر آفرینش آسمانها وزمین فکر مى کنند ومى گویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بى جهت وبدون هدف خلق نکرده اى .
پـس از ورود حـضرت على ـ علیه السلام ـ وهمراهان او به مدینه , رسول اکرم (ص ) به دیدارشان شتافت .
هـنـگـامـى که نگاه پیامبر به حضرت على افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است وقطرات خون از آن مى چکد.
پـس , حضرت على ـ علیه السلام ـ را در آغوش گر واشک در دیدگان پر مهر پیامبر (ص ) حلقه زد.
به نام خدا
فداکارى بى نظیراعمال
ورفتار هر فرد, زاییده طرز تفکر وعقیده او است .
جانبازى وفداکارى از نشانه هاى افراد با ایمان است .
اگـر ایمان انسان به چیزى به حدى برسد که آن را بالاتر از جان ومال خود بداند, قطعا در راه آن سر از پا نمى شناسد وهستى وتمام شؤون خویش را فداى آن مى سازد.
قرآن مجید این حقیقت را در آیه زیر منعکس کرده است :[ا نما المؤمنون الذین آمنوا باللّه و رسوله ثم لم یرت ابوا و ج اهدوا با موالهم و ا نفسهم فی سبیل اللّه ا ول ئک هم الصادقون ].
(حـجـرات :15)((مـؤمـنان کسانى هست که به خدا وپیامبر او ایمان آوردند ودر آن هرگز تردید نکردند وبا مال وجان خود در راه خدا کوشیدند; آنان به راستى در ایمان خود صادقند.در سالهاى آغاز بعثت , مسلمانان سخت ترین شکنجه ها وزجرها را در راه پیشبرد هدف تحمل مى کردند.
به نام خدا
جلوگیرى از گسترش فضایل حضرت على
تـاریخ بشریت کمتر شخصیتى را چون حضرت على ـ علیه السلام ـ سراغ دارد که دوست ودشمن دسـت به دست هم دهند تا فضایل برجسته وصفات عالى او را مخفى ومکتوم سازند ومع الوصف , نقل مکارم وذکر مناقب او عالم را پر کند.
دشـمـن کـیـنه وعداوت او را به دل گرفت واز روى بدخواهى در اخفاى مقامات ومراتب بلند او کـوشـیده , ودوست که از صمیم دل به او مهر مى ورزید, از ترس آزار واعدام , چاره اى نداشت جز آنکه لب فرو بندد, وبه مودت ومحبت او تظاهر نکند وسخنى در باره وى بر زبان نیاورد.
تلاشهاى ناجوانمردانه خاندان اموى در محو آثار وفضایل خاندان علوى فراموش ناشدنى است .
کـافـى بـود کـسى به دوستى حضرت على ـ علیه السلام ـ متهم شود ودو نفر از همان قماش که پـیـرامـون دستگاه حکومت ننگین وقت گرد آمده بودند به این دوستى گواهى دهند; آن گاه , فورا نام او از فهرست کارمندان دولت حذف مى شد وحقوق او را از بیت المال قطع مى کردند.
مـعاویه در یکى از بخشنامه هاى خود به استانداران وفرمانداران چنین خطاب کرد وگفت :اگر ثـابـت شد که فردى دوستدار على وخاندان اوست نام او را از فهرست کارمندان دولت محو کنید وحقوق او را قطع و از همه مزایا محرومش سازید.
(1)در بـخشنامه دیگرى گام فراتر نهاد وبه طور مؤکد دستور داد که گوش وبینى افرادى را که به دوستى خاندان على تظاهر مى کنند ببرند وخانه هاى آنان را ویران کنند.
(1)در نتیجه این فرمان , بر ملت عراق وبه ویژه کوفیان آنچنان فشارى آمد که احدى از شیعیان از ترس ماموران مخفى معاویه نمى توانست راز خود را, حتى به دوستانش , ابراز کند مگر اینکه قبلا سوگندش مى داد که راز او را فاش نسازد.
(2)اسـکافى در کتاب ((نقض عثمانیه )) مى نویسد:دولتهاى اموى وعباسى نسبت به فضایل على حـسـاسـیـت خـاصى داشتند وبراى جلوگیرى از انتشار مناقب وى فقیهان ومحدثان وقضات را احضار مى کردند وفرمان مى دادند که هرگز نباید در باره مناقب على سخنى نقل کنند.
از این جهت , گروهى از محدثان ناچار بودند که مناقب امام را به کنایه نقل کنند وبگویند:مردى از قریش چنین کرد!(3)معاویه براى سومین بار به نمایندگان سیاسى خود در استانهاى سرزمین اسلامى نوشت که شهادت شیعیان على را در هیچ مورد نپذیرند!اما این سختگیریهاى بیش از حد نتوانست جلو انتشار فضایل خاندان على را بگیرد.
از ایـن جـهـت , مـعـاویه براى بار چهارم به استانداران وقت نوشت :به کسانى که مناقب وفضایل عـثـمـان را نـقـل مى کنند احترام کنید ونام ونشان آنان را براى من بنویسید تا خدمات آنان را با پاداشهاى کلان جبران کنم .
یـک چـنین نویدى سبب شد که در تمام شهرها بازار جعل اکاذیب , به صورت نقل فضایل عثمان , داغ وپـررونق شود وراویان فضایل از طریق جعل حدیث در باره خلیفه سوم ثروت کلانى به چنک آرند.
کار به جایى رسید که معاویه , خود نیز از انتشار فضایل بى اساس ورسوا ناراحت شد واین بار دستور داد که از نقل فضایل عثمان نیز خوددارى کنند وبه نقل فضایل دو خلیفه اول ودوم وصحابه دیگر همت گمارند واگر محدثى در باره ابوتراب فضیلتى نقل کند فورا شبیه آن را در باره یاران دیگر پیامبر جعل کنند ومنتشر سازند, زیرا این کار براى کوبیدن براهین شیعیان على مؤثرتر است .
(1)مروان بن حکم از کسانى بود که مى گفت دفاعى که على از عثمان کرد هیچ کس نکرد.
مع الوصف , لعن امام ـ علیه السلام ـ ورد زبان او بود.
وقـتى به او اعتراض کردند که با چنین اعتقادى در باره على , چرا به او ناسزا مى گویى , در پاسخ گفت :پایه هاى حکومت ما جز با کوبیدن على وسب ولعن او محکم واستوار نمى گردد.
برخى از آنان با آنکه به پاکى وعظمت وسوابق درخشان حضرت على ـ علیه السلام ـ معتقد بودند, ولى براى حفظ مقام وموقعیت خود, به حضرت على وفرزندان او ناسزا مى گفتند.
عـمـر بن عبد العزیز مى گوید:پدرم فرماندار مدینه واز گویندگان توانا وسخن سرایان نیرومند بود وخطبه نماز را با کمال فصاحت وبلاغت ایراد مى کرد.
ولى از آنجا که , طبق بخشنامه حکومت شام , ناچار بود در میان خطبه نماز على وخاندان او را لعن کند, هنگامى که سخن به این مرحله مى رسیدناگهان در بیان خود دچار لکنت مى شد وچهره او دگرگون مى گشت ,وسلاست سخن را از دست مى داد.
من از پدرم علت را پرسیدم .
گـفت :اگر آنچه را که من از على مى دانم , دیگران نیز مى دانستند کسى از ما پیروى نمى کرد; ومـن بـا تـوجه به مقام منیع على به او ناسزا مى گویم ,زیرا براى حفظ موقعیت آل مروان ناچارم چنین کنم .
(2)قلوب فرزندان امیه مالامال از عداوت حضرت على ـ علیه السلام ـ بود.
وقتى گروهى از خیر اندیشان به معاویه توصیه کردند که دست از این کار بردارد, گفت :این کار را آنـقـدر ادامـه خـواهـیـم داد که کودکان ما با این فکر بزرگ شوندوبزرگانمان با این حالت پیر شـونـد!لـعـن وسب حضرت على ـ علیه السلام ـ, شصت سال تمام بر فراز منابر ودرمجالس وعظ وخطابه ودرس وحدیث , در میان خطبا ومحدثان وابسته به دستگاه معاویه ادامه داشت وبه حدى مـؤثر افتاد که مى گویند روزى حجاج به مردى تندى کرد وبا او به خشونت سخن گفت واو که فـردى از قـبیله بنى ازد بود رو به حجاج کرد وگفت :اى امیر! با ما این طور سخن مگو; ما داراى فضیلتهایى هستیم .
حجاج از فضایل او پرسید واو در پاسخ گفت : یکى از فضایل ما این است که اگر کسى بخواهد با ما وصلت کند نخست از او مى پرسیم که آیا ابوتراب را دوست دارد یا نه ! اگر کوچکترین علاقه اى به او داشته باشد هرگز با او وصلت نمى کنیم .
عـداوت مـا بـا خـاندان على به حدى است که در قبیله ما مردى پیدا نمى شود که نام او حسن یا حسین باشد, ودخترى نیست که نام او فاطمه باشد.
اگر به یکى از افراد قبیله ما گفته شود که از على بیزارى بجوید فورا از فرزندان او نیز بیزارى مى جوید.
(1)بـر اثـرپـافـشـارى خاندان امیه در اخفاى فضایل حضرت على ـ علیه السلام ـ وانکار مناقب او درسـت انگاشتن بدگویى در باره آن حضرت چنان در قلوب پیر وجوان رسوخ کرده بود که آن را یک عمل مستحب وبعضا فریضه اى اخلاقى مى شمردند.
روزى کـه عمر بن عبد العزیز بر آن شد که این لکه ننگین را از دامن جامعه اسلامى پاک سازد ناله گـروهـى از تـربـیـت یافتگان مکتب اموى بلند شد که :خلیفه مى خواهد سنت اسلامى را از بین بـبرد!با این همه , صفحات تاریخ اسلام گواهى مى دهد که نقشه هاى ناجوانمردانه فرزندان امیه نـقـش بـر آب شـد وکوششهاى مستمر آنان نتیجه معکوس داد وآفتاب وجود سراپا فضیلت امام ـ علیه السلام ـ از وراى اوهام والقائات خطیبان دستگاه اموى به روشنى درخشیدن گرفت .
اصـرار و انـکـار دشـمـن نه تنها از موقعیت ومحبت حضرت على ـ علیه السلام ـ در دلهاى بیدار نکاست بلکه سبب شد در باره آن حضرت بررسى بیشترى کنند وشخصیت امام ـ علیه السلام ـ را بـه دور از جنجالهاى سیاسى مورد قضاوت قرار دهند, تا آنجا که عامر نوه عبد اللّه بن زبیر دشمن خـاندان علوى به فرزند خود توصیه کرد که از بدگویى در باره على دست بردارد زیرا بنى امیه او را شـصت سال در بالاى منابر سب کردند ولى نتیجه اى جز بالا رفتن مقام وموقعیت على وجذب دلهاى بیدار به سوى وى نگرفتند.
(1)نخستین یاورپنهان کردن فضایل امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ وغرض ورزى در تحلیل حقایق مـسـلم در باره آن حضرت منحصر به عصر بنى امیه نبود, بلکه پیوسته این نمونه کامل بشریت از طرف دشمنان ومغرضان مورد تعدى قرار گرفته است .
از جـمـلـه , نـویسندگان متعصب از حمله وتجاوز به حقوق خاندان حضرت على ـ علیه السلام ـ خـوددارى نـکـرده انـد وهم اکنون نیز که چهارده قرن از آغاز اسلام مى گذرد برخى که خود را روشـنـفکر وآزادمرد ورهبر نسل نو مى پندارند با قلمهاى زهر آگین خود به مقاصد اموى کمک مى کنند وپرده بر روى فضایل امام ـ علیه السلام ـ مى کشند.
ایـنک یک گواه روشن :وحى الهى نخستین بار در کوه حرا بر قلب پیامبر اکرم (ص ) نازل شد واو را به مقام نبوت ورسالت مفتخر ساخت .
فرشته وحى گرچه او را از مقام رسالت آگاه ساخت ولى هنگام ابلاغ رسالت را معین نکرد.
ازایـن رو, پـیامبر (ص ) مدت سه سال از دعوت عمومى خوددارى کرد وتنها از رهگذر ملاقاتهاى خصوصى با افراد قابل وشایسته توانست گروه معدودى رابه آیین جدید الهى هدایت کند.
تـا اینکه سرانجام پیک وحى فرا رسید واز جانب خدا فرمان داد که پیامبر دعوت همگانى خود را از طـریق دعوت خویشاوندان وبستگان آغاز کند:[وا نذر عشیرتک الا قربین و اخفض جن احک لمن اتبعک من المؤمنین فا ن عصوک فقل ا نی بری ء مما تعملون ].
(شـعرا:214 تا 216)((بستگان نزدیک خود را از عذاب الهى بیم ده وپر وبال پر مهر ومودت خود را بر سر افراد با ایمان بگشا, واگر با تو از در مخالفت واردشدند بگو من از کارهاى (بد شما) بیزارم )).
علت اینکه دعوت علنى با دعوت خویشاوندان شروع شد این است که تا نزدیکان یک رهبر الهى ویا اجتماعى به او ایمان نیاورند واز او پیروى نکنند هرگز دعوت او در بیگانگان مؤثر واقع نمى شود.
زیرا نزدیکان آدمى بر اسرار واحوال وملکات ومعایب او واقف اند.
لذا ایمان خویشاوندان مدعى رسالت به او نشانه صدق او به شمار مى رود, چنان که اعراض ایشان حاکى از دورى مدعى از صدق در ادعاست .
از ایـن رو, پـیـامـبـر (ص ) بـه حـضـرت عـلـى ـ عـلیه السلام ـ دستور داد که چهل وپنج نفر از شـخـصـیـتـهاى بزرگ بنى هاشم را به مهمانى دعوت کند وغذایى از گوشت همراه با شیر براى پذیرایى آماده سازد.
مهمانان همگى در وقت معین به حضور پیامبر شتافتند.
پـس از صـرف غـذا, ابـولهب عموى پیامبر با سخنان سبک خود مجلس را از آمادگى براى طرح دعوت وتعقیب هدف بیرون برد.
مهمانى بدون اخذ نتیجه به پایان رسید ومهمانان , پس از صرف غذا وشیر, خانه رسول خدا را ترک گفتند.
پـیـامـبـر (ص ) تصمیم گرفت که فرداى آن روز ضیافت دیگرى ترتیب دهد وهمه آنان را به جز ابولهب به خانه خود دعوت کند.
بـار دیگر حضرت على ـ علیه السلام ـ به دستور پیامبر (ص ) غذا وشیر آماده کرد واز شخصیتهاى برجسته وشناخته شده بنى هاشم براى صرف نهار واستماع سخنان پیامبر دعوت به عمل آورد.
همه مهمانان مجددا در موعد مقرر در مجلس حاضر شدند وپیامبر, پس از صرف غذا, سخنان خود مـن هـرگـاه (بـه فـرض مـحال ) به دیگران دروغ بگویم قطعا به شما دروغ نخواهم گفت واگر دیگران را فریب دهم شما را فریب نخواهم داد.
به خدایى که جز او خدایى نیست , من فرستاده او به سوى شما وعموم جهانیان هستم .
هـان , آگـاه بـاشـیـد, هـمان گونه که مى خوابید مى میرید وهمچنان که بیدار مى شوید زنده خواهید شد.
نـیـکـوکـاران به پاداش اعمال خود وبدکاران به کیفر کردارشان مى رسند, وبهشت جاودان براى نـیکوکاران ودوزخ ابمن هرگاه (به فرض مت جاودان براى نیکوکاران ودوزخ ابدى براى بدکاران آماده است .
هیچ کس از مردم براى اهل خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام نیاورده است .
من خیر دنیا وآخرت براى شما آورده ام .
خدایم به من فرمان داده است که شما را به وحدانیت او ورسالت خویش دعوت کنم .
چه کسى از شما مرا در این راه کمک مى کند تا برادر ووصى ونماینده من در میان شما باشد؟
)).
او ایـن جـمله را گفت وقدرى مکث کرد تا ببیند کدام یک از حاضران به نداى او پاسخ مثبت مى گوید.
در آن هـنگام سکوتى آمیخته با بهت وحیرت بر مجلس حکومت مى کرد وهمه سر به زیر افکنده , در فکر فرو رفته بودند.
ناگهان حضرت على ـ علیه السلام ـ که سن او در آن روز از پانزده سال تجاوز نمى کرد سکوت را در هـم شـکـسـت وبرخاست ورو به پیامبر (ص ) کرد وگفت :اى پیامبر خدا, من تو را در این راه یارى مى کنم .
سپس دست خود را به سوى پیامبر دراز کرد تا دست او را به عنوان پیمان فداکارى بفشرد.
پیامبر (ص ) دستور داد که على بنشیند وبار دیگر سؤال خود را تکرار کرد.
باز على ـ علیه السلام ـ برخاست وآمادگى خود را اعلام کرد.
این بار هم پیامبر به وى دستور داد بنشیند.
در نـوبت سوم نیز, همچون دو نوبت قبل , جز على ـ علیه السلام ـ کسى برنخاست وتنها او بود که به پا خاست وپشتیبانى خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد.
در ایـن مـوقـع , پیامبر (ص ) دست خود را بر دست حضرت على زد وکلام تاریخى خود را در باره حـضـرت على ـ علیه السلام ـ در مجلس بزرگان هاشم چنین بر زبان آورد:هان اى خویشاوندان وبستگان من , بدانید که على برادر ووصى وخلیفه من در میان شما است .
بنا به نقل سیره حلبى , رسول اکرم (ص ), بر این جمله دو مطلب دیگر نیز افزود وگفت :((و وزیر و وارث من نیز هست )).
از این طریق ,نخستین وصى اسلام به وسیله آخرین سفیر الهى ,در آغاز اعلان رسالت ودر زمانى که جز عده اى قلیل کسى به آیین وى نگرویده بود, تعیین شد.
از اینکه پیامبر (ص ) در یک روز, نبوت خود وامامت حضرت على ـ علیه السلام ـ را همزمان اعلام واعلان کرد مى توان مقام وموقعیت امامت را به نحو روشن فهم وارزیابى کرد ودریافت که این دو مقام از یکدیگر جدا نیستند وهمواره امامت مکمل ومتمم رسالت است .
مـدارک این سند تاریخیاین سند تاریخى را گروهى از محدثان ومفسران (1) شیعى وغیر شیعى , بدون کوچکترین انتقاد از محتوا واسناد آن , نقل کرده اند واز مستندات مناقب وفضایل امام ـ علیه السلام ـ دانسته اند.
در ایـن مـیـان , فقط نویسنده معروف اهل تسنن , ابن تیمیه دمشقى , که راه وروش او در احادیث مـربـوط به فضایل خاندان رسالت وعترت روشن وشناخته شده است , این سند را رد کرده , آن را مجعول دانسته است .
او نه تنها این حدیث را مجعول وبى اساس مى داند, بلکه بنا به طرز تفکر خاصى که در باره خاندان امـام ـ علیه السلام ـ دارد, غالب احادیثى را که در باره مناقب وفضایل خاندان رسالت است , اگر چه به حد تواتر نیز رسیده باشد, مجعول وبى پایه مى داند!نگارنده زیرنویسهاى تاریخ ((الکامل )) از استاد خود, که نامى از او نمى برد, نقل مى کند که وى این حدیث را مجعول مى دانست .
(گویا استاد وى تحت تاثیر افکار ابن تیمیه بوده است ویا از این جهت که سند را مخالف با خلافت خلفاى سه گانه تشخیص داده بود آن را مجعول دانسته است ).
سـپس خود او به وضع عجیبى مضمون حدیث را توجیه مى کند ومى گوید که وصى بودن امام ـ عـلیه السلام ـ در آغاز اسلام منافات با خلافت ابوبکر در بعدها ندارد, زیرا در آن روز مسلمانى جز على نبود که وصی پیامبر باشد!بحث ومناظره با چنین افرادى فایده ندارد; ایراد ما به کسانى است کـه ایـن حـدیـث را در برخى از کتابهاى خود به طور کامل ودر برخى دیگر به اجمال وابهام ـ که نـوعـى کـتـمان حقیقت است ـ نقل کرده اند ویا به آن شخص است که این حدیث را در نخستین چاپ کتاب خود آورده ولى در چاپهاى بعد بر اثر فشار محیط حذف کرده است .
ایـنـجاست که باید گفت تجاوز به حقوق امام ـ علیه السلام ـ که پس از درگذشت پیامبر (ص ) اساس آن نهاده شد هم اکنون نیز ادامه دارد.
اینک بیان مشروح مطلب :کتمان حقایق تاریخیمحمد بن جریر طبرى که از مورخان بزرگ اسلام است در تاریخ خود این فضیلت تاریخى را با سندى قابل اعتماد نقل کرده است ,(1) ولى وقتى در تفسیر خود(2) به آیه [و ا نذر عشیرتک الا قربین ] مى رسد این سند را آنچنان دست وپا شکسته وبه اجمال وابهام نقل مى کند که وجهى براى آن جز تعصب نمى توان یافت .
پیشتر گذشت که پیامبر (ص ) در پایان دعوت خود خطاب به حاضران در مجلس مى پرسد:((فا یـکم یوازرنی على ا ن یکون ا خی و وصیی وخلیفتی ؟
))طبرى این سؤال را چنین نقل کرده است :((فـا یـکـم یـوازرنـی عـلى ا ن یکون ا خی و کذا وکذا؟
))جاى گفتگو نیست که حذف دو کلمه ((وصـیـى )) و((خـلـیـفـتـى )) وتبدیل آنها به الفاظ ابهام واجمال , جهتى جز تعصب وحفظ مقام وموقعیت خلفا ندارد.
او نه تنها سؤال پیامبر راتحریف کرده است , بلکه قسمت دوم حدیث را که پیامبر (ص ) به حضرت عـلى ـ علیه السلام ـ فرمود:((ا ن ه ذا ا خی و وصیی و خلیفتی )) نیز به همین نحو آورده است وبه جـاى دو لفظ ((وصیی )) و((خلیفتی )) که گواه روشن بر خلافت بلافصل امیر مؤمنان است لفظ ((کذا وکذا)) را که یک نوع اجمال غیر صحیح است گذارده است .
ابـن کثیر شامى که اساس تاریخ او را تاریخ طبرى تشکیل مى دهد وقتى به این سند مى رسد فورا تـاریخ طبرى را رها مى کندواز روش او در تفسیرش پیروى مى کند وهمچون او به ابهام واجمال متوسل مى شود.
بـدتـر از همه , تحریفى است که روشنفکر معاصر وصاحب نام مصر, دکتر محمد حسنین هیکل در کتاب ((حیات محمد)) بکار برده است وضربه شکننده اى بر اعتبار کتاب خود زده است .
اولا, از دوجـمـلـه حساس پیامبر (ص ) در پایان دعوتش تنها جمله سؤال را نقل کرده است , ولى جـمله دوم را, که پیامبر (ص ) به على ـ علیه السلام ـ گفت :تو برادر ووصى وخلیفه من هستى , به کلى حذف کرده , سخنى از آن به میان نیاورده است .
ثـانـیا, در چاپهاى دوم وسوم کتاب مذکور گام را فراتر نهاده حتى آن قسمت از حدیث را هم که نقل کرده بوده به کلى حذف کرده است .
تو گویى افراد متعصبى او را در نقل همان قسمت نیز ملامت ودر نتیجه وادار کرده اند که برگه دیگرى به دست نقادان تاریخ بدهد ولطمه دیگرى بر کتاب خود وارد سازد.
سخنى از اسکافیاسکافى در کتاب معروف خود در باره این فضیلت تاریخى که حضرت على ـ علیه الـسـلام ـ در محضر پدر وعموها وشخصیتهاى برجسته بنى هاشم با پیامبر (ص ) پیمان فداکارى بـسـت وآن حـضـرت نـیـز او را بـرادر ووصـى وخـلـیـفـه خود خواند داد سخن داده چنین مى گوید:کسانى که مى گفتند ایمان امام ـ علیه السلام ـ در دوران کودکى بوده است ـ دورانى که کـودک در آن خـوب وبـد را بـه درسـتـى تـشخیص نمى دهد ـ در باره این سند تاریخى چه مى گـویـند؟
آیا ممکن است پیامبر (ص ) رنج پختن غذاى جمعیت زیادى را بر دوش کودکى بگذارد ؟
ویـا بـه کودک خردسالى فرمان دهد که آنان را براى ضیافت دعوت کند؟
آیا صحیح است پیامبر کـودک نـابالغى را راز دار نبوت بداند ودست در دست او بگذارد واو را برادر ووصى ونماینده خود بـلـکـه بـایـد گفت على ـ علیه السلام ـ در آن روز از لحاظ قدرت جسمى ورشد فکرى به حدى رسیده بود که براى همه این کارها شایستگى داشت .
لـذا ایـن کودک هیچ گاه با کودکان دیگر انس نگرفت ودر جرگه آنان وارد نشد وبه بازى با آنان نـپرداخت , وبلکه از لحظه اى که دست پیمان خدمت وفداکارى به سوى رسول خدا دراز کرد در تـصمیم خود راسخ بود وپیوسته گفتار خود را با کردار توام مى ساخت ودر تمام مراحل زندگى انیس پیا بلکه بر (ص ) بود.
او نه تنها در آن مجلس اولین کسى بود که ایمان خود را نسبت به رسالت پیامبر (ص ) ابراز داشت بـلـکـه هـنـگـامى که سران قریش از پیامبر خواستند که براى اثبات صدق گفتار خویش وگواه ارتباطش با خدا معجزه اى بیاورد(یعنى دستور دهد که درخت از جاى خود کنده شود وبرابر آنان بایستد) على در آن هنگام نیز یگانه فردى بود که ایمان خود را در برابر انکار دیگران ابراز کرد.
(1)امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ, خود ماجراى معجزه خواهى این گروه را در یکى از خطبه هاى خـود نـقـل مـى کـند ومى گوید:پیامبر (ص ) به آنان گفت : اگر خدا چنین کند, به یگانگى او ورسالت من ایمان مى آورید؟
همه گفتند: بلى .
در ایـن هنگام پیامبر (ص ) دعا کرد وخدا دعاى او را مستجاب ساخت ودرخت از جاى خود کنده شد ودر برابر پیامبر ایستاد.
گروه معجزه خواه راه عناد وکفر را پیمودند وبه جاى تصدیق پیامبر او را جادوگر خواندند.
ولـى مـن کـه در کـنار پیامبر ایستاده بودم , رو به او کردم وگفتم :اى پیامبر! من نخستین کسى هستم که به رسالت تو ایمان دارم واعتراف مى کنم که درخت این کار را به فرمان خدا انجام داد تا نبوت تو را تصدیق کند وسخن تو را بزرگ شمارد.
در این هنگام , تصدیق من بر آنان گران آمد وگفتند که تو را کسى جز على تصدیق نخواهد کرد.
به نام خدا
نخستین کسى که اسلام آورد
این دوره از سیزده سال تجاوز نمى کند وحضرت على ـ علیه السلام ـ در تمام این مدت در محضر پیامبر بود وتکالیفى را برعهده داشت .
نقاط جالب وحساس این دوره , یک رشته افتخارات است که نصیب امام شد افتخاراتى که در طول تاریخ نصیبب کسى جز حضرت على ـ علیه السلام ـ نشده , احدى بر آنها دست نیافته است .
نـخـسـتین افتخار وى در این بخش از زندگى , پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام , وبه عبارت صحیحتر, ابراز واظهار اسلام دیرینه خویش بود.
(1)پیشقدم بودن در پذیرفتن اسلام وگرویدن به آیین توحید از امورى است که قرآن مجید بر آن تـکـیـه کـرده , صـریحا اعلام مى دارد کسانى که در گرایش به اسلام پیشگام بوده اند, در کسب رضاى حق ونیل به رحمت الهى نیز پیشقدم هستند.
(2)تـوجه خاص قرآن به موضوع ((سبقت در اسلام )) به حدى است که حتى کسانى را که پیش از فتح مکه ایمان آورده وجان ومال خود را در راه خدا ایثار کرده اند بر افرادى که پس از پیروزى بر مـکـیـان ایـمـان آورده وجـهاد کرده اند برترى داده است (1); چه رسد به مسلمانان صدر اسلام وگرایش به اسلام پیش ازمهاجرت به مدینه .
توضیح اینکه : فتح مکه در سال هشتم هجرت انجام گرفت وپیامبر (ص ) هجده سال پس از بعثت دژ محکم بت پرستان را گشود.
علت برترى ایمان مسلمانان پیش از فتح مکه این است که آنان در زمانى ایمان آوردند که اسلام در شـبـه جـزیـره به قدرت وحکومت نرسیده بود وهنوز پایگاه بت پرستان به صورت یک دژ شکست ناپذیر باقى بود وجان ومال مسلمانان را خطرات بسیار تهدید مى کرد.
اگـر چـه مـسلمانان , بر اثر مهاجرت پیامبر ازمکه وگرایش اوس وخزرج وقبایل مجاور مدینه به اسـلام , از یـک قدرت نسبى برخوردار بودند ودر بسیارى از برخوردهاى نظامى پیروز مى شدند, ولى خطر به کلى مرتفع نشده بود.
در مـوقـعـیتى که گرویدن به اسلام وبذل جان ومال از ارزش خاصى برخوردار باشد, قطعا ابراز ایمان وتظاهر به اسلام در آغاز کار که قدرتى جز قدرت قریش ونیرویى جز نیروى دشمن نبود باید ارزش بالاتر وبیشترى داشته باشد.
از ایـن نـظـر, سبقت به اسلام در مکه ومیان یاران پیامبر (ص ) از افتخاراتى محسوب مى شد که هیچ فضیلتى با آن برابرى نمى کرد.
عـمـر در یکى از ایام خلافت خود از خباب , ششمین مسلمان زجر کشیده صدر اسلام , پرسید که رفتار مشرکان مکه با او چگونه بود.
وى پیراهن خود را از تن بیرون کرد وآثار زجر وسوختگى پشت خود را به خلیفه نشان داد وگفت :بـارهـا زره آهنى بر او مى پوشاندند وساعتها در زیر آفتاب سوزان مکه نگاهش مى داشتند; وگاه آتشى بر مى افروختند واو را به روى آتش مى افکندند ومى کشیدند تا آتش خاموش شود.
(2)بـارى , مـسـلـمـا فـضـیلت بزرگ وبرترى معنوى از آن افرادى است که در راه اسلام هر زجر وشکنجه اى را به جان مى خریدند واز صمیم دل مى پذیرفتند.
کـسـى پـیشگامتر از حضرت على نبودبسیارى از محدثان وتاریخ نویسان نقل مى کنند که پیامبر اکرم (ص ) روز دو شنبه به رسالت مبعوث شد وحضرت على ـ علیه السلام ـ فرداى آن روز ایمان آورد.
(1) پـیـش از هـمه , رسول اکرم , خود به سبقت حضرت على ـ علیه السلام ـ در اسلام تصریح کرد ودر مـجـمـع عـمـومى صحابه چنین فرمود:نخستین کسى که در روز رستاخیز با من در حوض (کوثر) ملاقات مى کند پیشقدمترین شما در اسلام , على بن ابى طالب , است .
(2)احادیث وروایات منقول از پیامبر اکرم (ص ) وامیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ وپیشوایان بزرگ ما, ونیز آراء محدثان ومورخان در باره سبقت امام ـ علیه السلام ـ بر دیگران به اندازه اى زیاد است که صفحات کتاب ما گنجایش نقل همه آنها را ندارد.
(3) از این نظر, تنها به سخنان خود امام ونقل یک داستان تاریخى در این زمینه اکتفا مى کنیم .
امـیر مؤمنان مى فرماید:((ا نا عبد اللّه و ا خو رسول اللّه و ا نا الصدیق الا کبر, لا یقوله ا بعدی ا لا ک اذب مفتری ولقد صلیت مع رسول اللّه قبل الناس بسبع سنین و ا نا ا ول من صلى معه )).
(4)مـن بـنده خدا وبرادر پیامبر وصدیق بزرگم ; این سخن را پس از من جز دروغگویى افترا ساز نمى گوید.
من با رسول خدا هفت سال پیش از مردم نماز گزارده ام واولین کسى هستم که با او نماز گزارد.
امـام در یـکى از سخنان دیگر خود مى فرماید:در آن روز, اسلام جز به خانه پیامبر (ص ) وخدیجه راه نیافته بود ومن سومین شخص این خانواده بودم .
(1)در جاى دیگر, امام ـ علیه السلام ـ سبقت خود را به اسلام چنین بیان کرده است :((اللّه م ا نی ا ول من ا ن اب وسمع و ا جاب , لم یسبقنی ا لا رسول اللّه (ص ) بالصلاة )).
(2)خدایا, من نخستین کسى هستم که به سوى تو بازگشت وپیام تو را شنید وبه دعوت پیامبر تو پاسخ گفت , وپیش از من جز پیامبر خدا کسى نماز نگزارد.
نـقـل عفیف کندیعفیف کندى مى گوید:در یکى از روزها براى خرید لباس وعطر وارد مکه شدم ودر مسجد الحرام در کنار عباس بن عبد المطلب نشستم .
وقتى که خورشید به اوج بلندى رسید, ناگهان دیدم مردى آمد ونگاهى به آسمان کرد وسپس رو به کعبه ایستاد.
چیزى نگذشت که نوجوانى به وى ملحق شد ودر سمت راست او ایستاد.
سپس زنى وارد مسجد شد ودر پشت سر آن دو قرار گرفت .
آنگاه هر سه با هم مشغول عبادت ونماز شدند.
مـن از دیـدن ایـن منظره که در میان بت پرستان مکه سه نفر حساب خود را از جامعه جدا کرده رو بـه عـباس کردم وگفتم :((ا مر عظیم !)) او نیز همین جمله را تکرار کرد وسپس افزود: آیا این سه نفر را مى شناسى ؟
گفتم :نه .
گفت :نخستین کسى که وارد شد وجلوتر از دو نفر دیگر ایستاد برادر زاده من محمد بن عبد اللّه است ودومین نفر برادر زاده دیگر من على بن ابى طالب است وسومین شخص همسر محمد است .
واو مدعى است که آیین وى از جانب خداوند بر او نازل شده است واکنون در زیر آسمان خدا کسى جز این سه از این رو به عباس سى جز این سه از این دین پیروى نمى کند.
(1)در اینجا ممکن است پرسیده شود که :اگر حضرت على ـ علیه السلام ـ نخستین کسى بود که پـس از بعثت پیامبر اسلام (ص ) به او ایمان آورد, در این صورت وضع حضرت على پیش از بعثت چـگونه بوده است ؟
پاسخ این سؤال , با توجه به نکته اى که در آغاز بحث بیان شد, روشن است وآن اینکه مقصود از ایمان در اینجا همان ابراز ایمان دیرینه اى است که پیش از بعثت جان حضرت على ـ علیه السلام ـ از آن لبریز بوده ولحظه اى از آن جدا نمى شده است .
زیـرا بر اثر مراقبتهاى ممتد و مستمر پیامبر اکرم (ص ) از حضرت على ـ علیه السلام ـ ریشه هاى ایمان به خداى یگانه در اعماق روح وروان او جاى گرفته , وجود او سراپا ایمان واخلاص بود.
از آنجا که پیامبر تا آن روز به مقام رسالت نرسیده بود, لازم بود حضرت على ـ علیه السلام ـ پس از ارتـقاى رسول خدا به این مقام , پیوند خود را با رسول خدا استوارتر سازد وایمان دیرینه خود را به ضمیمه پذیرش رسالت وى ابراز واظهار نماید.
در قرآن مجید ایمان واسلام به معنى اظهار عقیده دیرینه بسیار بکار رفته است .
مـثـلا آنـجـا کـه خـداونـد بـه ابـراهیم دستور مى دهد که اسلام بیاورد او نیز مى گوید:((براى پروردگار جهانیان تسلیم هستم )).
(2)در قـرآن کریم از قول پیامبر اسلام (ص ) در باره خود چنین آمده است :[و ا مرت ا ن ا سلم لرب الع المین ].
(مؤمن :66)((به من امر شده است که در برابر پروردگار جهانیان تسلیم گردم )).
مـسـلـمـا مـقصود از اسلام در این موارد ومشابه آنها, اظهار تسلیم وابراز ایمانى است که در جان شخص جایگزین بوده است , وهرگز مقصود از آن تحصیل ابتدایى ایمان نیست .
زیرا پیامبر اسلام پیش از نزول این آیه وحتى پیش از بعثت , یک فرد موحد وپیوسته تسلیم درگاه الهى بوده است .
بـنـابـر ایـن باید گفت ایمان دو معنى دارد:1) اظهار ایمان درونى که قبلا در روح وروان شخص جایگزین بوده است .
مقصود از ایمان آوردن على ـ علیه السلام ـ در روز دوم بعثت همین است وبس .
2) تحصیل ایمان وگرایش ابتدایى به اسلام .
ایمان بسیارى از صحابه ویاران پیامبر از این دست بوده است .
مناظره مامون با اسحاقمامون در دوران خلافت خود, بنابه مصالح سیاسى ویا شاید از روى عقیده , به تشیع خود وقبول برترى حضرت على ـ علیه السلام ـ تظاهر مى کرد.
روزى در یـک انـجـمـن علمى که چهل تن از دانشمندان عصر خود واز آن جمله اسحاق را گرد آورده بـود, رو بـه آنـان کرد وگفت :روزى که پیامبر خدا مبعوث به رسالت شد بهترین عمل چه بود؟
اسحاق در پاسخ گفت : ایمان به خدا ورسالت پیامبر او.
مـامون مجددا پرسید:آیا سبقت به اسلام در عداد بهترین عمل نبود؟
اسحاق گفت :چرا; در قرآن مـجـیـد مـى خـوانـیم :[و السابقون السابقون ا ول ئک المقربون ] ومقصود از سبقت در آیه همان پیشقدمى در پذیرش اسلام است .
مـامون باز پرسید:آیا کسى بر على در پذیرش اسلام سبقت جسته است یا اینکه على نخستین کس از مـردان اسـت کـه به پیامبر ایمان آورده است ؟
اسحاق گفت : على نخستین فردى است که به پـیـامـبر ایمان آورد, اما روزى که او ایمان آورد کودکى بیش نبود ونمى توان براى چنین اسلامى ارزش قـائل شـد; اما ابوبکر, اگر چه بعدها ایمان آورد, ولى روزى که به صف خداپرستان پیوست فرد کاملى بود ولذا ایمان واعتقاد او در آن سن ارزش دیگرى داشت .
مامون پرسید:على چگونه ایمان آورد؟
آیا پیامبر او را به اسلام دعوت کرد یا اینکه از طرف خدا به او الهام شد که آیین توحید وروش اسلام را بپذیرد؟
هرگز نمى توان گفت که اسلام حضرت على ـ علیه السلام ـ از طریق الهام از جانب خدا بوده است , زیرا لازمه این فرض این است که ایمان وى بر ایـمـان پـیـامبر برترى داشته باشد, به دلیل اینکه گرویدن پیامبر به توسط جبرئیل وراهنمایى او بوده است نه اینکه از جانب خدا به وى الهام شده باشد.
حال ,چنانچه ایمان حضرت على ـ علیه السلام ـ در پرتو دعوت پیامبر بوده , آیا پیامبر از پیش خود ایـن کـا را انـجـام داده یا به دستور خدا بوده است ؟
هرگز نمى توان گفت که پیامبر اکرم (ص ) حـضرت على ـ علیه السلام ـ را بدون امر واذن خدا به اسلام دعوت کرده است وقطعا باید گفت که دعوت حضرت على ـ علیه السلام ـ به اسلام از جانب پیامبر به فرمان خدا بوده است .
آیا خداى حکیم دستور مى دهد که پیامبرش کودک غیر مستعدى که ایمان وعدم ایمان او یکسان است دعوت به اسلام کند؟
لذا باید گفت که شعور ودرک امام در دوران کودکى به حدى بوده که ایمان وى با ایمان بزرگسالان برابرى مى کرده است .
(1)جا داشت که مامون در این باره پاسخ دیگرى نیز بگوید.
ایـن پـاسخ براى کسانى مناسب است که در بحثهاى ولایت وامامت اطلاعات گسترده اى داشته بـاشـنـد وخلاصه آن این است :هرگز نباید به اولیاى الهى از دید یک فرد عادى نگریست ودوران صباوت آنان را همانند دوران کودکى دیگران دانست واز نظر درک وفهم یکسان انگاشت .
در میان پیامبران نیز کسانى بودند که در کودکى به عالیترین درجه از فهم وکمال ودرک حقایق رسـیـده بـودنـد ودر هـمـان ایام صباوت شایستگى داشتند که خداوند سبحان سخنان حکیمانه ومعارف بلند الهى را به آنان بیاموزد.
در باره حضرت یحیى ـ علیه السلام ـ, قرآن کریم چنین آورده است :[ی ا یحیى خذ الکت اب بقوة و آتین اه الحکم صبیا].
(مـریـم :12)اى یحیى ! کتاب را با کمال قدرت (کنایه از عمل به تمام محتویات آن ) بگیر; وما به او حکمت دادیم در حالى که کودک بود.
بـرخى مى گویند که مقصود از حکمت در این آیه ((نبوت )) است وبرخى دیگر احتمال مى دهند که مقصود از آن معارف الهى است .
در هـر صـورت , مـفـاد آیـه حـاکـى اسـت که انبیا واولیاى الهى با یک رشته استعدادهاى خاص وقابلیتهاى فوق العاده آفریده مى شوند وحساب دوران کودکى آنان با کودکان دیگر جداست .
حـضرت مسیح ـ علیه السلام ـ در نخستین روزهاى تولد خود, به امر الهى , زبان به سخن گشود وگفت :من بنده خدا هستم ; به من کتاب داده شده وپیامبر الهى شده ام .
(1)در حـالات پـیـشـوایان معصوم نیز مى خوانیم که آنان در دوران کودکى پیچیده ترین مسائل عقلى وفلسفى وفقهى را پاسخ مى گفتند.
(2) بـارى , کـار نـیکان را نباید با کار خود قیاس کنیم ومیزان درک وفهم کودکان خود را مقیاس ادراک دوران کودکى پیامبران وپیشوایان الهى قرار دهیم .
به نام خدا
در آغوش پیامبر (ص )
هـرگـاه مـجـمـوع عمر امام ـ علیه السلام ـ را به پنج بخش قسمت کنیم , نخستین بخش آن را زندگى امام پیش از بعثت پیامبر تشکیل مى دهد.
عـمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمى کند, زیرا لحظه اى که حضرت على ـ علیه السلام ـ دیـده بـه جـهان گشود بیش از سى سال از عمر پیامبر (ص ) نگذشته بود; وپیامبر در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد.
(5)حـسـاسـترین حوادث زندگى امام در این بخش همان شکل گیرى شخصیت حضرت على ـ علیه السلام ـ وتحقق ضلع دوم از مثلث شخصیت وى به وسیله پیامبر است .
این بخش از عمر, براى هر انسانى , از لحظه هاى حساس وارزنده زندگى او شمرده مى شود.
شـخصیت کودک در این سن , همچون برگ سفیدى , آماده پذیرش هر شکلى است که بر آن نقش مـى شـود; وایـن فـصل از عمر, براى مربیان وآموزگاران , بهترین فرصت است که روحیات پاک وفـضایل اخلاق کودک را که دست آفرینش در نهاد او به ودیعت نهاده است پرورش دهند واو را با اصول انسانى وارزشهاى اخلاقى وراه ورسم زندگى سعادتمندانه آشنا سازند.
پیامبر عالیقدر اسلام , به همین هدف عالى , تربیت حضرت على ـ علیه السلام ـ را پس از تولد او به عهده گرفت .
هـنـگـامـى کـه مـادر حضرت على ـ علیه السلام ـ نوزاد را خدمت پیامبر آورد با علاقه شدید آن حضرت نسبت به کودک روبرو شد.
پـیـامـبـر از وى خواست که گهواره حضرت على را در کنار رختخواب او قرار دهد از این جهت , زندگانى امام از روزهاى نخست با لطف خاص پیامبر توام شد.
نه تنها پیامبر گهواره حضرت على را در موقع خواب حرکت مى داد, بلکه در مواقعى از روز بدن او را مـى شـسـت وشـیر در کام او مى ریخت , ودر موقع بیدارى با او با کمال ملاطفت سخن مى گفت .
گاهى او را به سینه مى فشرد ومى گفت :این کودک برادر من است ودر آینده ولى ویاور ووصى وهمسر دختر من خواهد بود.
بـه سـبـب علاقه اى که به حضرت على داشت هیچ گاه از او جدا نمى شد وهر موقع از مکه براى عـبـادت بـه خـارج شـهر مى رفت حضرت على ـ علیه السلام ـ را همچون برادر کوچک یا فرزند دلبندى همراه خود مى برد.
(1)هدف از این مراقبتها این بود که دومین ضلع مثلث شخصیت حضرت على ـ علیه السلام ـ, که همان تربیت است , به وسیله او شکل گیرد وهیچ کس جز پیامبر در این شکل گیرى مؤثر نباشد.
امـیـر مـؤمـنان در سخنان خود خدمات ارزنده پیامبر (ص ) را یاد کرده , مى فرماید:و قد علمتم مـوضـعـی مـن رسول اللّه (ص ) بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة , وضعنی فی حجره و ا نا ولد یـضـمـنی ا لى صدره و یکنفنی فی فراشه و یمسنی جسده و یشمنی عرفه و کان یمضغ الشی ء ثم یلقمنیه .
(1) شما اى یاران پیامبر, از خویشاوندى نزدیک من با رسول خدا ومقام (احترام )مخصوصى که نزد آن حضرت داشتم کاملا آگاه هستید ومى دانید که من در آغوش پر مهر او بزرگ شده ام ; هنگامى کـه نـوزاد بودم مرا به سینه خود مى گرفت ودر کنار بستر خود از من حمایت مى کرد ودست بر بدن من مى مالید, ومن بوى خوش او را استشمام مى کردم , و او غذا در دهان من مى گذاشت .
پیامبر اکرم (ص ) حضرت على را به خانه خود مى برد
از آنـجـا که خدا مى خواهد ولى بزرگ دین او در خانه پیامبر بزرگ شود وتحت تربیت رسول خدا قرار گیرد, توجه پیامبر را به این کار معطوف مى دارد.
مورخان اسلامى مى نویسند:خشکسالى عجیبى در مکه واقع شد.
ابوطالب , عموى پیامبر, با عایله وهزینه سنگینى روبرو بود.
پـیـامـبـر بـا عـموى دیگر خود, عباس , که ثروت ومکنت مالى او بیش از ابوطالب بود به گفتگو پـرداخـت وهـر دو تـوافـق کـردند که هرکدام یکى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرد تا در روزهاى قحطى گشایشى در کار ابوطالب پدید آید.
از این جهت عباس , جعفر را وپیامبر اکرم (ص ) حضرت على را به خانه خود بردند.
(2)ایـن بـار کـه امیر مؤمنان به طور کامل در اختیار پیامبر قرار گرفت از خرمن اخلاق وفضایل انسانى او بهره هاى بسیار برد وموفق شد تحت رهبرى پیامبر به عالیترین مدارج کمال خود برسد.
امـام ـ عـلـیـه السلام ـ در سخنان خود به چنین ایام ومراقبت هاى خاص پیامبر اشاره کرده , مى فرماید:ولقد کنت ا تبعه اتباع الفصیل ا ثر ا مه یرفع لی کل یوم من ا خلاقه علما ویا مرنی بالاقتداء به .
(1)مـن به سان بچه ناقه اى که به دنبال مادر خود مى رود در پى پیامبر مى رفتم ; هر روز یکى از فضایل اخلاقى خود را به من تعلیم مى کرد ودستور مى داد که ازآن پیروى کنم .
حضرت على در غار حرا
پـیـامـبـر اسلام (ص ) پیش ازآنکه مبعوث به رسالت شود, همه ساله یک ماه تمام را در غار حرا به عـبادت مى پرداخت ودر پایان ماه از کوه سرازیر مى شد ویکسره به مسجد الحرام مى رفت وهفت بار خانه خدا را طواف مى کرد وسپس به منزل خود باز مى گشت .
در ایـنجا این سؤال پیش مى آید که با عنایت شدیدى که پیامبر نسبت به حضرت على داشت آیا او را هـمـراه خـود بـه آن مـحل عجیب عبادت ونیایش مى برد یا او را در این مدت ترک مى گفت ؟
قراین نشان مى دهد از هنگامى که پیامبر اکرم (ص ) حضرت على ـ علیه السلام ـ را به خانه خود برد هرگز روزى او را ترک نگفت .
مـورخـان مى نویسند:على آنچنان با پیامبر همراه بود که هرگاه پیامبر از شهر خارج مى شد وبه کوه وبیابان مى رفت او را همراه خود مى برد.
(2)ابـن ابى الحدید مى گوید: احادیث صحیح حاکى است که وقتى جبرئیل براى نخستین بار بر پیامبر نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت على در کنار حضرتش بود.
آن روز از روزهاى همان ماه بود که پیامبر براى عبادت به کوه حرا رفته بود.
امـیر مؤمنان , خودد ر این باره مى فرماید:((ولقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فا راه ولا یراه غیری )).
(1)پیامبر هر سال در کوه حرا به عبادت مى پرداخت وجز من کسى او را نمى دید.
ایـن جـمـلـه اگر چه مى تواند ناظر به مجاورت پیامبر در حرا در دوران پس از رسالت باشد ولى قـراین گذشته واینکه مجاورت پیامبر در حرا غالبا قبل از رسالت بوده است تایید مى کند که این جمله ناظر به دوران قبل از رسالت است .
طـهـارت نـفسانى حضرت على ـ علیه السلام ـ وپرورش پیگیر پیامبر از او سبب شد که در همان دوران کـودکـى , بـا قـلب حساس ودیده نافذ وگوش شنواى خود, چیزهایى را ببیند واصواتى را بشنود که براى مردم عادى دیدن وشنیدن آنها ممکن نیست ; چنانکه امام , خود در این زمینه مى فرماید:((ا رى نور الوحی و الرسالة و ا شم ریح النبوة )).
(2)من در همان دوران کودکى , به هنگامى که در حرا کنار پیامبر بودم , نور وحى ورسالت را که به سوى پیامبر سرازیر بود مى دیدم وبوى پاک نبوت را از او استشمام مى کردم .
امـام صادق ـ علیه السلام ـ مى فرماید:امیر مؤمنان پیش از بعثت پیامبر اسلام نور رسالت وصداى فرشته وحى را مى شنید.
در لـحـظه بزرگ وشگفت تلقى وحى پیامبر به حضرت على فرمود:اگر من خاتم پیامبران نبودم پـس از مـن تـو شـایـستگى مقام نبوت را داشتى , ولى تو وصى ووارث من هستى , تو سرور اوصیا وپیشواى متقیانى .
(1)امـیـر مؤمنان در باره شنیدن صداهاى غیبى در دوران کودکى چنین مى فرماید:هنگام نزول وحـى بـر پـیامبر صداى ناله اى به گوش من رسید; به رسول خدا عرض کردم این ناله چیست ؟
فـرمـود: این ناله شیطان است وعلت ناله اش این است که پس از بعثت من از اینکه در روى زمین مورد پرستش واقع شود نومید شد.
سـپـس پـیـامبر رو به حضرت على کرد وگفت :((ا نک تسمع م ا ا سمع و ترى م ا ا رى , ا لا ا نک لست بنبی و ل کنک لوزیر)).
(2)تـو آنـچـه را که من مى شنوم ومى بینم مى شنوى ومى بینى , جز اینکه تو پیامبر نیستى بلکه وزیر ویاور من هستى .
ریال فروغ ولایت تاریخ تحلیلى زندگانى امیرمؤمنان على تالیفاستاد محقق , آیة اللّه جعفر سبحانیـ دام ظـله ـنشرمؤسسه امام صادق قمم 1ـ نهج البلاغه , کلمات قصار, شماره 117; به جاى ((فیک )), فی )) است .
1و2ـ مجمع البیان , ج4 ,ص 37.
به نام خدا
شخصیت مادر حضرت على
مادر وى , فاطمه , دختر اسد فرزند هاشم است .
وى از نـخستین زنانى است که به پیامبر ایمان آورد وپیش از بعثت از آیین ابراهیم ـ علیه السلام ـ پیروى مى کرد.
او هـمان زن پاکدامنى است که به هنگام شدت یافتن درد زایمان راه مسجد الحرام را پیش کرفت وخـود را بـه دیـوار کـعبه نزدیک ساخت وچنین گفت :خداوندا, به تو وپیامبران وکتابهایى که از طـرف تو نازل شده اند ونیز به سخن جدم ابراهیم سازنده این خانه ایمان راسخ دارم , پروردگارا! به پاس احترام کسى که این خانه را ساخت وبه حق کودکى که در رحم من است , تولد این کودک را بر من آسان فرما.
لحظه اى نگذشت که فاطمه به صورت اعجاز آمیزى وارد خانه خدا شد ودر آنجا وضع حمل کرد.
(1)این فضیلت بزرگ را قاطبه محدثان ومورخان شیعه ودانشمندان علم انساب در کتابهاى خود نقل کرده اند.
در میان دانشمندان اهل تسنن نیز گروه زیادى به این حقیقت تصریح کرده , آن را یک فضیلت بى نظیر خوانده اند.
(2)حاکم نیشابورى مى گوید:ولادت على در داخل کعبه به طور تواتر به ما رسیده است .
(3)آلوسى بغدادى صاحب تفسیر معروف مى نویسد:تولد على در کعبه در میان ملل جهان مشهور ومعروف است وتاکنون کسى به این فضیلت دست نیافته است .
به نام خدا
مثلث شخصیت حضرت على
از نـظر روانشناسان , شخصیت هر فردى متشکل ازسه عامل مهم است که هریک در انعقاد وتکون شخصیت تاثیر به سزایى دارد وگویى روحیات وصفات وطرز تفکر انسان همچون مثلثى است که از پیوستن این سه ضلع به یکدیگر پدید مى آید.
ایـن سـه عامل عبارتند از:1ـ وراثت 2ـ آموزش وپرورش 3ـ محیط زندگیصفات خوب وبد آدمى وروحیات عالى وپست او به وسیله این سه عامل پى ریزى مى شود ورشد ونمو مى کند.
در بـاره عامل وراثت سخن کوتاه اینکه :فرزندان ما نه تنها صفات ظاهرى را, مانند شکل وقیافه , از مـا به ارث مى برند, بلکه روحیات وصفات باطنى پدر ومادر نیز از طریق وراثت به آنان منتقل مى شود.
آمـوزش وپـرورش ومـحـیـط, کـه دو ضلع دیگر شخصیت انسان را تشکیل مى دهند, در پرورش سجایاى عالى که دست آفرینش در نهاد آدمى به ودیعت نهاده ویا تربیت صفاتى که کودک از پدر ومادر به وراثت برده است نقش مهمى دارند.
یک آموزگار مى تواند سرنوشت کودکى ویا کلاسى را تغییر دهد.
وبسا که محیط, افراد آلوده را پاک ویا افراد پاک را آلوده مى سازد.
قـدرت ایـن دو عـامـل در شـکـل دادن به شخصیت آدمى چنان مسلم وروشن است که خود رااز توضیح در باره آن بى نیاز مى دانیم .
الـبـتـه نـباید فراموش کرد که در وراى این امور سه گانه ومشرف ومسلط بر آنها اراده وخواست انسان قرار گرفته است .
به نام خدا
شخصیت موروثى حضرت على امیر
مؤمنان از صلب پدرى چون ابوطالب دیده به جهان گشود.
ابوطالب بزرگ بطحاء (مکه ) ورئیس بنى هاشم بود.
سـراسـر وجـود او, کـانـونى از سماحت وبخشش , عطوفت ومهر, جانبازى وفداکارى در راه آیین توحید بود.
درهمان روزى که عبد المطلب جد پیامبر در گذشت , آن حضرت هشت سال تمام داشت .
از آن روز تـا چـهـل ودو سـال بعد, ابوطالب حراست وحفاظت پیامبر را, در سفر وحضر, بر عهده گرفت وبا عشق وعلاقه بى نظیرى در راه هدف مقدس پیامبر که گسترش آیین یکتاپرستى بود جانبازى وفداکارى کرد.
ایـن حـقـیقت در بسیارى از اشعار مضبوط در دیوان ابوطالب منعکس شده است ;همچون :لیعلم خـیـار الناس ا ن محمدا نبی کموسى و المسیح بن مریم (1)افراد پاک وخوش طینت باید بدانند که محمد (ص ) پیامبرى است همچون موسى وعیسى ـ علیهما السلام ـ.
هـمـچنین :ا لم تعلموا ا نا وجدن ا محمدا رسولا کموسى خط فی ا ول الکتب (2)آیا نمى دانید که مـحـمـد (ص ) همچون موسى (پیامبرى آسمانى ) است وپیامبرى او در سرلوحه کتابهاى آسمانى نوشته شده است ؟
یک چنین فداکارى , که به زندانى شدن تمام بنى هاشم در میان دره اى خشک وسـوزان منجر شد, نمى تواند انگیزه اى جز عشق به هدف وعلاقه عمیق به معنویت داشته باشد, وعلایق خویشاوندى وسایر عوامل مادى نمى تواند یک چنین روح ایثارى در انسان پدید آورد.
دلایل ایمان ابوطالب به آیین برادر زاده خود به قدرى زیاد است که توجه قاطبه محققان بى نظر را به خود جلب کرده است .
مـتـاسـفانه گروهى , از روى تعصبات بیجا, در مرز توقف در باره ابوطالب باقى مانده اند وگروه دیگر جسارت را بالاتر برده , او را یک فرد غیر مؤمن معرفى کرده اند.
حـال آنکه اگر جزئى از دلایلى که در باره اسلام ابوطالب در کتابهاى تاریخ وحدیث موجود است در بـاره شـخص دیگرى وجود مى داشت , در ایمان واسلام او براى احدى جاى تردید وشک باقى نمى ماند, اما انسان نمى داند که چرا این همه دلایل نتوانسته است قلوب بعضى را روشن سازد!.
.: Weblog Themes By Pichak :.