به نام خدا
خلوت و شب زنده دارى
خداى سبحان مىفرماید: شب زنده دارى را فراموش نکنید; زیرا شما در روز، کار فراوان دارید و مشاغل زیاد، شما را به خود جذب مىکند و در نتیجه تنهایى و خلوت ندارید:
«ان ناشئة الیل هى اشد وطا و اقوم قیلا ان لک فى النهار سبحا طویلا» (5)
انسان در کارهاى فراوان روزانه، شناور است و تو، به منزله سباح و غواصى هستى که در مسائل اجتماعى، شنا مىکنى و شناورى در کثرت، با تنهایى سازگار نیست. براى شناورى که خود در حال عبور از این دریاى ناپیدا کرانه است و همراهانى را نیز به همراه خود مىبرد و «جهد مىکند که بگیرد غریق را»، طبیعى است که این سباحت و شناورى شاغل فکرى است. حاصل آن که معناى آیه شریفه این است که تو در روز کارهاى فراوانى دارى، ولى شبهنگام، مزاحمى ندارى و کسب پایگاه محکم و سخن مستحکم تنها در سحر میسر است.
انسان وقتى سخن متکلم را خوب دریافت مىکند که خود حرف نزند و آرام بوده، مستمع خوبى باشد، و وقتى مستمع خوبى است که در برابر کلام خدا،حرفى از غیر او، خواه از درون و خواه از بیرون، نشنود. بنابراین، قرآن کریم،سکوت و تنهایى را به عنوان مرحلهاى از مراحل سیر و سلوک، لازم مىداند.
اگر چه بدن در شب بهتر مىآرمد و خوابیدن بدن، نعمت است و خداوند آن را به عنوان یتخود، ذکر مىکند:
«و جعلنا نومکم سباتا و جعلنا الیل لباسا» (6)
اما «سبات»، آرامش و خواب، براى عقل و فکر، نقمت است و از این رو حضرت على (صلوات الله علیه) مىفرماید:
«نعوذ بالله من سبات العقل» (7)
از خواب عقل به خدا پناه مىبریم.
بنابراین، شب براى خوابیدن و آرامش بدن و بیدار شدن عقل است. از این رو رؤیاهاى صادق و صالح در خواب، نصیب کسانى مىشود که بدنشان مىخوابد، نه جانشان و همین گروه هستند که در سحرها برمىخیزند و شب زندهدارى و عبادت مىکنند.
از آیه کریمه
«ان لک فى النهار سبحا طویلا»
دو مطلب استفاده مىشود: یکى لزوم شرکت در مجامع و کارهاى اجتماعى و دیگر لزوم شرکت در آن به صورت شناگرى. کسى که وارد استخرى مىشود گاهى در گوشهاى از آن مىآرمد و در این صورت او تنها خودش را خنک مىکند; ولى اگر شنا کند، دیگران را هم از غرق نجات مىدهد.
ذات اقدس خداوند به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید: تو در روز کارهاى فراوان دارى; زیرا آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم، مامور استبه پرسشهاى مردم پاسخ دهد و به مشکلاتشان رسیدگى کند; همان گونه که قرآن کریم مىفرماید:
«یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة» (8)
یا مىفرماید:
«فاحکم بین الناس بالحق» (9)
و همه اینها جزو برنامههاى رسمى و روزانه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود; اما شب، آن هم آخر شب، مناسبترین فرصتبراى خلوت با خداست; زیرا انسان متهجد در آن حال، بدون مزاحمت مىتواند فیض را از خدا دریافت کند.
در سوره مبارکه «اسراء» از شب زندهدارى به عظمتیاد شده است; چنانکه مىفرماید:
«و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا» (10) .
انسان وقتى به «مقام محمود» مىرسد که در کمال آرامش با خدا سخن بگوید. بنابراین، اثر شب زنده دارى که در حقیقت، خلوت با خداست نیل به مقام محمود است.
خلوت در متن جامعه
قرآن کریم خلوت را چنین تبیین مىکند که در عین حال که با دیگران هستى و در کارهاى روز مره شناورى، در کار باطل مردم شرکت نکن; و این شناورى در مسائل اجتماعى و شئون جامعه تو را به خود مشغول نکند تا کوله بارى از «خاطرات» را به همراه داشته باشى و شب، هنگام نماز مزاحم تو باشند. بنابراین، همواره صبغه الهى و فراطبیعى به مردم بده ولى از مردم صبغه طبیعى نپذیر.
ممکن است انسان در متن جامعه به سر ببرد; اما در عین حال که رنگ مىدهد رنگ هم بپذیرد و در نتیجه خاطرات روز، چنان او را مشغول کند که هنگام سحر با تلى از خاطرات با خدا سخن بگوید که قهرا نماز شب او نیز مانند نماز روز، «پر خاطره» مىشود، ولى وجود مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم که مامور بود در متن جامعه زندگى کند، موظف بود به مردم «صبغه الهى» بدهد که بهترین صبغههاست:
«صبغة الله و من احسن من الله صبغة» (11)
و از مردم رنگى نپذیرد و «ز هرچه رنگ تعلق پذیرد» آزاد باشد. از این رو ذات اقدس خداوند ضمن این که شناورى روز پیامبر را تشریح کرد و فرمود با مردم باش، در آیاتى چند از آن حضرت خواست تا از مردم رنگ نپذیرد; مانند:
1. «و اهجرهم هجرا جمیلا» (12)
از خلق و خوى این مردم فاصله بگیر.
2. «و ذر الذین اتخذوا دینهم لعبا و لهوا و غرتهم الحیوة الدنیا» (13)
کسانى را که دینشان را به بازیچه گرفتهاند و دنیاى نیرنگ باز، آنها را به فریب سرگرم کرده است رها کن;
زیرا سخن در آنان اثر نمىکند و همنشینى آنان زیانبار است; یعنى، رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در عین حال که در متن جامعه به سر مىبرد، امور دنیایى را به دل راه نمىدهد.
3. «قل الله ثم ذرهم فى خوضهم یلعبون» (14)
بگو خدا، و دیگران را در کارشان رها کن; زیرا آنان دارند در گرداب طبیعت غرق مىشوند; یعنى، تا آخرین لحظه به فکر درمان و نجات آنها باش، ولى اگر آنها به پیام تو که منادى غیب و نجات انسانها هستى گوش ندادند، آنان را رها کن. این در حقیقت، خلوت کردن یعنى در بین مردم بودن ولى با مردم نبودن و با خواستههاى نامعقول آنان هماهنگ نشدن است.
4. «و اذا رایت الذین یخوضون فى ایاتنا فاعرض عنهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره» (15)
گروهى را که در باره آیات الهى به یاوه سرایى و بیهوده گویى سرگرمند، رها کن تا وارد مطلب دیگر شوند.
این آیات نشان مىدهد که وجود مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم که اسوه سالکان کوى حق است موظف است در متن جامعه به سر ببرد و از خلق خدا و خدمتبه آنان انزوا حاصل نکند، اما از رذایل اخلاقى و دنیا منزوى باشد; زیرا انزوا از چیزى که انسان را از خدا باز مىدارد فضیلت است; اما خدمتبه خلق خدا براى تامین رضاى الهى، عبادت محسوب مىشود.
راز خلوت
خلوت از نظر قرآن کریم، ممدوح است; اما چرا خلوت، ممدوح است؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: چند «ندا» هست که به طرق گوناگون به بشر ابلاغ مىشود.
اول: نداى خدا; خدا مستقیما ندا دارد و این ندا گاهى «یا ایها الناس»، گاهى «یا ایها الذین آمنوا» و گاهى «یا بنى آدم» است. البته نداى الهى نظیر نداى منادیان عادى نیست که لحظهاى حاصل و بعد تمام شده باشد; بلکه دائما این صدا به گوش مىرسد:
موسىاى نیست که تا صوت «انا الحق» شنود
ورنه این زمزمه اندر شجرى نیست، که نیست
این نداها نیز در یک سطح نیست; زیرا برخى خیلى عام است، مانند: «یا ایها الناس» و «یا بنىآدم» و بعضى مخصوص اهل کتاب است مانند: «یا اهل الکتاب» و برخى ویژه مؤمنان است مانند: «یا ایها الذین آمنوا» و بعضى از نداها هماز نداهاى گذشته محدودتر است مانند تذکره و تبصرههایى که متوجه، «اولى الالباب» و «اولى الابصار» است و بالاخره آخرین ندا که از همه نداها و خطابها محدودتر است همان نداى به انبیاست مانند: «یا ایها الرسل».
دوم: نداى فرشتگان; در بعضى از نصوص آمده است که خداوند فرشتگانى را مامور کرده است تا هر روز به بنىآدم بگویند: زاد و ولد داشته باشید ولى بدانید که پایان زندگى، مرگ است و مال بیندوزید ولى بدانید که پایانش فناست و ساختمانها بسازید ولى آگاه باشید که نهایتش ویرانى استبنابراین، شما چیزى بسازید که ویران شدنى نباشد:
«ان لله ملکا ینادی فی کل یوم: لدوا للموت و اجمعوا للنفاء و ابنوا للخراب» (16) .
این نداى فرشتههاست. بسیارى از نداها در روایات به فرشتهها نسبت داده شده است.
سوم: نداى انبیا و اولیاست; خداوند به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید «به مردم بگو»:
«تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم» (17)
مانند این که، به ابراهیم خلیل مىفرماید:
«و اذن فى الناس بالحجیاتوک رجالا» (18)
یا مىفرماید:
«و اذان من الله و رسوله الى الناس یوم الحج الاکبر ان الله برىء من المشرکین و رسوله» (19) .
این نداها و همچنین نداى فطرت از یک سو و نداى عقل از سوى دیگر، نداهایى است که به طور مستقیم و غیر مستقیم به «الله» ارتباط دارد و همواره هست; اما گوشى که بخواهد مستمع این نداها باشد باید در جاى آرامى قرار گیرد که در آن جا هیاهو نباشد; زیرا هنگام ازدحام و پیدایش امواج و اصوات گوناگون، شنیدن نداى حق دشوار است، مگر براى کسانى که صداى آشنا را خوب بفهمند و چون در روز، صداها زیاد است، شنیدن این نداها دشوار است و از این رو گفتهاند آرام بگیرید و خلوت کنید تا این نداها را بشنوید. بنابراین، معناى خلوت کردن برطرف کردن مزاحمتهاست و اگر این مزاحمتها برطرف شود، فیض خدا یقینا ظهور و حضور دارد.
به نام خدا
خلوت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم
وجود مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم قبل از بعثت و پیش از مسئولیت سالتسالى چند روز از جامعه فاصله مىگرفت و در غار حرا، واقع در «جبل النور» به عبادت مىپرداخت. کوه نور تقریبا از بلندترین کوههاى اطراف مکه است که بر مکه اشراف دارد و اگر برجها حایل نباشد کعبه کاملا تحت اشراف کسى است که بر بالاى آن قرار مىگیرد. وجود مبارک امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) مىفرماید:
«و لقد کان یجاور فى کل سنة بحراء فاراه و لا یراه غیرى» (20)
هر ساله نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در غار حرا مجاور بود و تنها من او را مىدیدم و دیگران او را نمىدیدند.
بعضى نقل کردهاند که رفتن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم به غار حرا از سال ولادت على بن ابى طالب (علیهالسلام) شروع شد و قبل از آن، حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم براى عبادت به حرا نمىرفت.
بنابراین، همان طور که میلاد پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در «عام الفیل» نقشى داشت و کعبه را از گزند «ابرهه» حفظ کرد، میلاد على ابن ابى طالب (سلام الله علیه) نیز برکتى بود که از آن مىتوان رفتن پیغمبر به کوه حرا را تبیین کرد; یا برکت رفتن پیغمبر به کوه حرا باعثشد که در آن سال، على ابن ابى طالب به دنیا بیاید یا برکت هر دو معلول یک سبب نهایى است و آن عامل فائق، باعثشد که پیغمبر به حرا برود و در همان سال، على بن ابى طالب به دنیا بیاید.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بعد از رسالت هم سالى چند روز در پایان ماه مبارک رمضان، به اعتکاف مىپرداختند و برخى از شئون اجتماعى را ترک مىکردند و سحرها نیز موظف بودند به نماز شب برخیزند.
گرچه تلاوت بخش پایانى سوره آل عمران براى همه انسانها در همه شرایط، قابل عمل است، ولى نقل شده است که وجود مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم هنگام برخاستن از خواب، سحرگاه به آسمان، نگاه مىکرد و این آیات را قرائت مىکرد:
«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار لایات لاولى الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار ربنا انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار ربنا اننا سمعنا منادیا ینادى للایمان ان امنوا بربکم فامنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار ربنا و اتنا ما وعدتنا على رسلک و لا تخزنا یوم القیامة انک لا تخلف المیعاد» (21)
و شایسته است کسانى که به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم تاسى مىکنند و شب زنده دارند نیز این چند آیه را قبل از نماز شب، قرائت کنند. انسان شب زندهدار که در سحر مىگوید:
«ربنا اننا سمعنا منادیا ینادى للایمان...»
باید به گونهاى باشد که صداى نداى الله، ملائکة الله و رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را بشنود. چنین انسانى در این مواقع خلوت مىکند.
غم و شادی در قرآن
آیة الله محمد تقی مصباح یزدی
از یک نظر انفعالات روحی از همه ابعاد وجود انسان وسیع تر و در عین حال سطحی تر است، چرا که در واقع، معلول و متأثر از سایر ابعاد است؛ یعنی قبلاً چیزهای دیگری باید در نفس باشد تا این حالات انفعالی پدید آید، و چون نزدیکی بیشتری با بدن و حالات مادی دارد، از این رو، آن را سطحی تر تلقی می کنیم، هر چند در عمقش چیزهای دیگری وجود دارد.
و اما این که وسیع تر است: محور همه انفعالات این گونه است که وقتی انسان مطلوبی دارد هنگامی که مطلوبش تحقق پیدا کرد، حالتی به نام شادی، خشنودی و امثال این تغییرات، برای انسان پدید می آید، و اگر از دستش رفت حالتی به نام حزن و اندوه و... به وجود می آید.
بنابراین، انفعالات نفسانی به یکی از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد، بلکه هر یک از خواسته های روحی انسان این گونه است که به هنگام تحقق آن، حالت شادی و به هنگام عدم تحقق آن، حالت غم روی می دهد.
انسان به زندگی علاقه مند است. این یکی از ابعاد وجود انسان است که از یک نظر می شود عمیق ترین بعد وجود یا ژرف ناک ترین لایه روحی انسان در نظر گرفته شود؛ اگر انسانی احساس کند که حیاتش به خطر افتاده است، حالتی به نام خوف برایش پیش می آید. و اگر متوجه شود که آن خطر رفع شده و حیاتش ادامه خواهد یافت، حالتی دیگر به نام سرور و شادی برایش پدید می آید.
درباره قدرت هم همین طور است اگر کسی احساس کند که قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد، احساس خوف به او دست می دهد. و اگر کسی که عاجز بوده قدرتش برگردد یا کسی که فلج بوده شفا پیدا کند، احساس سرور به او دست می دهد. چنان که اگر سلامتی اش به خطر افتد می ترسد و هنگامی که مریض شود محزون می گردد.
هم چنین انسانی که به مال علاقه دارد، اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست می دهد و اگر از دستش برود محزون می شود، اما اگر ناگهان مالی به او برسد شاد می شود. در مورد فرزند هم امر به همین منوال است، اگر به فرزند کسی مصیبتی برسد پدر محزون می شود، اما اگر فرزند مشرف به مرگی نجات پیدا کند، پدر شاد می شود.
حاصل آن که هر مطلوبی تحقق پیدا کند، موجب سرور می شود و هر کدام از دستش برود موجب غم و اندوه می گردد از این جهت این بعد وسیع ترین ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد. یک حالت فراگیری نسبت به همه شؤون زندگی
دارد. این دو ویژگی از ویژگی های این بعد انسان است: یکی این که سطحی تر از همه و معلول سایر جهات نفسانی است. و دوم این که وسیع تر و فراگیرتر از همه است.
نکته دیگری که باید گفته آید، این است که تحقق یا از دست رفتن مطلوب اضافات گوناگونی دارد که بر حسب این اضافات مفاهیم و عناوین متعددی پدید می آید؛ مثلاً مطلوب انسان گاهی حاصل کارِ خود اوست و گاهی نتیجه کار دیگران. کسی که خود موجب زیان کاری شده، پشیمان می شود. این ندامت همان حزن است و اگر دیگری موجب زیان مندی شده باشد هیچ وقت نمی گوییم، پشیمان شد.
همین گونه از دست رفتن مطلوب گاهی «بالفعل» تحقق پیدا کرده، یا یک امر نامطلوبی برای انسان پیدا شده است؛ یعنی اگر در نظر بگیریم که در گذشته ـ ولو لحظه ای قبل ـ ضرری به انسان رسیده است در این جا «خوف» معنا ندارد، بلکه جای «حزن» است. اما نسبت به آینده وقتی احتمال بدهد که ضرری به او می رسد یا مطلوبش از دست می رود حالت «خوف» به او دست می دهد. پس «خوف» نسبت به آینده است، ولی «حزن» و «غم» نسبت به گذشته است.
نقطه مقابلِ خوف، امن و آسایش خاطر است و آن وقتی است که خطری شخص را تهدید نمی کند و اگر انتظار امر مطلوبی یا رفع امر نامطلوبی داشته باشد، حالت امید و رجا به او دست می دهد و در مقابل وقتی امید به امری مطلوب یا رفع نامطلوبی نداشته باشد حالت یأس و نومیدی برایش حاصل می شود.
پس محور همه این حالات، تحقق یا عدم تحقق امر مطلوب یا نامطلوب است.
خشم، نوعی دیگر از حالات روانی است که با توجه به این که امری نامطلوب از طرف شخص دیگری متوجه انسان می شود یا امری مطلوب از وی سلب می گردد، پدید می آید؛ مثلاً وقتی انسان احساس می کند شخصی می خواهد ضرری به او بزند یا نفعی را از او سلب کند، نسبت به وی خشمگین می شود. در مقابل چنین حالتی، حالت رضا و خشنودی قرار دارد.
بنابراین، با توجه به این نسبت ها و اضافات گوناگون، حالات مختلفی پدید می آید و در حقیقت گستردگی مفاهیم در این باب از دو جهت است: یکی این که همه خواسته های انسان را شامل می شود؛ مانند حب ذات و حب کمال و انواع لذت ها، که تحقق و عدم تحقق همه اینها، موجب شادی و غم می شود، و یکی هم از لحاظ اضافات گوناگون؛ مثلاً حالت انسان در مرگ فرزند؛ اگر نسبت به گذشته باشد حزن است، و اگر نسبت به آینده باشد، خوف است، و نسبت به کسی که می خواهد فرزندش را بکشد و از دست او بگیرد «خشمگین» می شود. در همه این موارد متعلَّق حالات و انفعالات نفسانی، مرگ فرزند است، اما با توجه به اختلاف زمان ها و اضافات گوناگون حالات گوناگون و عکس العمل های متعددی پدید می آید.
اگر بخواهیم تمامی مفاهیم مربوط به این بخش را بررسی کنیم و آیات مربوط را از دیدگاه های مختلف مورد بحث قرار دهیم، از مجال مقال فراتر خواهد رفت. بنابراین، تنها عناوین و سرفصل های موضوع را یادآور می شویم: فرح، سرور، حبور: «فهم فی روضة یحبرون»1 مرح، بطر، از یک سوی، و مفاهیم حزن اسی: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم»2 اسف، ضیق صدر: «فلاتکن فی ضیق مما یمکرون»3، «یضیق صدری»4 بخوع «باخع نفسک»5 و ندامت. همین طور مفهوم «رضا» از یک طرف، مفاهیم سخط، غضب، کراهت، غیظ، مکظومیت، و کظیم به معنای مکظوم؛ مانند «و لاتکن کصاحب الحوت اذ نادی و هو مکظوم»6، «و هو کظیم»7 از طرف دیگر است. همین گونه خوف و خشیت و اشفاق و رهبت و وجل که تقریبا مترادف هستند؛ در مقابل امن و سکینه و اطمینان قلب و نیز رجاء که انتظار رفع محذور یا تحقق مطلوب
سرور و شادی هم گاهی موجب این می شود که انسان فعالیت بیشتری انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادی و نشاط، انسان کارش بهتر پیش می رود؛ چه کار بدنی، چه کار روحی و چه کار فکری. اگر فرح و انبساطی باشد که طبعا از حصول نعمتی و مطلوبی حاصل می شود موجب این می شود که انسان به فعالیت بیشتری بپردازد چنین فرح و سروری مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مؤمنین و مزاح در سفر و چیزهایی از این قبیل که موجب سرور و انبساط می شود به سبب آثار مطلوبی است که بر آن مترتب می شود.
است؛ در مقابل آن یأس و قنوط و ابلاس قرار دارد.
آثار بدنی که در اثر حالت شادی و خشنودی و انبساط روح پدید می آید، عبارت است از: گشاده رویی و خنده و در مقابلش گرفتگی چهره، عبوس شدن و گریه است. (البته گاهی گریه در اثر شوق هم دست می دهد). در این موارد هم می توان به این مفاهیم رجوع کرد: ضحک، بکاء، استبشار، اسفار، و قرة عین. «وجوه یومئذ مسفره، ضاحکة مستبشره»8 و در مقابل گشاده رویی حالت عبوس: «عبس و تولّی»9، قمطریر: «یوما عبوسا قمطریرا»10، یا تیرگی و غبارآلودگی: «علیها غبره»11 به کار رفته است و می توان تعبیر «کالحون» را که در آیه 104 سوره مؤمنون آمده است، بر آنها افزود.
مفاهیم دیگری نیز هست که مربوط به رفتار انسان و عکس العمل او در برابر رویدادهای خوشایند و ناخوشایند است؛ مثلاً وقتی بلایی بر کسی وارد می شود و حزن و اندوه او را می گیرد گاهی در عمل بی تابی می کند، زیاد گریه و ناله می کند، اسم این حالت «جزع» است (فزع همان خوف است «و هم من فزع یومئذ آمنون»)12 جزع آن حالت بی تابی است که انسان در مقابل مصیبت یا از دست دادن امر مطلوبی از خودش نشان می دهد. «ان
الانسان خلق هلوعا * اذا مسّه الشّر جزوعا»13 و در مقابل آن واژه «صبر» به کار می رود. هم چنین مفاهیم حلم و کظم غیظ در مورد فروخوردن خشم و غضب و مفهوم عجله (در مقابل تأنی) در مورد ترس از دست دادن منفعت یا مفهوم فظّ و غلظت (تندی و درشتی) در مقابل لین و رفق (نرم خویی) از مفاهیم اخلاقی است که با توجه به انفعالات نفسانی و عکس العمل انسان در برابر حوادث انتزاع می شود.
ارزش اخلاقی شادی و غم
اکنون باید گفت این حالات از نظر اخلاقی چه ارزشی دارد؟ این حالات تا آن جا که غیر اختیاری باشد از نظر اخلاقی نه ارزش مطلوب دارد و نه نامطلوب، نه ارزش مثبت دارد و نه منفی. هر انسانی طبیعتا وقتی متوجه خطری می شود حالت خوف پیش می آید. این طبیعی است و اختیاری هم نیست و هنگامی که چیز مطلوبی تحقق پیدا کند، شادمان می شود. این شادی امری طبیعی است، برای انبیا و اولیای خدا هم چنین حالتی بوده است. در قرآن کریم بسیاری از موارد همین اسف و غضب و حزن در مورد انبیا است. این حالات تا آن جایی که یک انفعال طبیعی است مدح و ذمی در پی ندارد، ولی ادامه این حالات و عکس العمل هایی که انسان انجام می دهد از آن نظر که اختیاری است، ارزش های مثبت و منفی خواهد داشت.
این حالات مانند همه حالات ادراکی، وقتی تحقق پیدا می کند که انسان نسبت به آنها آگاهی داشته باشد. توجه پیدا کردن گاهی غیر اختیاری است و انسان دفعتا متوجه می شود خطری او را تهدید می کند؛ مثلاً نگاهش به شیری می افتد که قصد حمله به او دارد و بی اختیار می ترسد، اما گاهی این توجه با اختیار خود انسان حاصل می شود؛ مثلاً می نشیند درباره چیزی فکر می کند و متوجه می شود که خطری او را تهدید می کند. این جاست که جنبه اختیاری پیدا می کند و وارد حوزه اخلاق می شود، مثلاً انسان درباره عذاب های آخرت فکر کند تا توجه ندارد ترسی هم ندارد و یادش نیست که اصلاً جهنّمی و عذابی هم هست، اما وقتی از راه فکر کردن خوفی برایش پدید آید این خوف اختیاری است، به دلیل این که مقدماتش اختیاری بوده است، یا این که فکر کند درباره عظمت الهی و گناهان خودش و صفاتی که موجب خوف از خدا می شود. این خوفی است اختیاری، چون مقدماتش اختیاری است.
همین طور حالت امن؛ مثلاً وقتی شخص درباره چیزی که موجب امنیت خاطر بشود فکر کند، آن نیز یک امر اختیاری است. و حتی در صورتی که اصل خوف یا امن غیر اختیاری باشد، ممکن است ادامه اش اختیاری باشد؛ یعنی توجه اش را متمرکز کند و علت مبقیه برایش ایجاد کند. آن حالت، بقای اختیاری خواهد بود. چنان که عکسش هم همین طور است. بنابراین در این گونه حالات و انفعالات نفسانی جاهایی برای اختیار هست: یکی این که انسان ابتدا خودش فکر کند و از راه فکر کردن آن حالت را پدید آورد که حدوثش هم اختیاری است، و دیگری آن که حدوثش غیر اختیاری، ولی بقایش اختیاری باشد. هم چنین ممکن است تشدید یا تضعیف این حالات، اختیاری باشد؛ مثلاً کسی که توجه ضعیفی پیدا کرده و خوفی متناسب با آن برایش حاصل شده می تواند توجه اش را متمرکز کند یا در اثر متمرکز کردن توجه، حالت خوف تشدید شود. این هم نوعی عمل اختیاری در حالت نفسانی است. در این صورت است که وارد حوزه اخلاق می شود و می سزد که بگوییم کار خوبی انجام داده است یا کار بدی. و آنچه بیش از همه با اختیار انسان ارتباط دارد ترتیب آثار علمی است که به دنبال این حالات چه کاری و چه رفتاری را انجام بدهد و چه عکس العملی در مقابل دیگران نشان بدهد. البته بعضی اختیارشان در این موارد هم خیلی ضعیف است، وقتی عصبانی شدند، دیگر نمی توانند خود را کنترل کنند. هرچه از دهنشان دربیاید می گویند، هر کاری از دستشان برمی آید انجام می دهند، مثل این که دیگر اختیار از آنها سلب می شود. البته اختیار ضعیف را با تمرین ها و تلقین هایی می توان تقویت کرد. در این موارد به همان اندازه که انسان اختیار داشته باشد در ابقای یک حالت یا عکس العمل خاص به همان اندازه هم ارزش اخلاقی دارد.
معیار خوبی و بدی
در این جا سؤال این است که به طور کلی معیار خوبی و بدی چیست؟ معیاری که در همه موارد می توان بر آن تکیه کرد، این است که اگر یک عمل اختیاری موجب این شود که انسان از کمالِ برتری محروم گردد؛ یعنی تزاحمی پیدا شود که اگر یکی از آنها را ارضا کند و به دنبالش برود از دیگری محروم شود، پس اگر آن دیگری مطلوبیت بیشتری داشته باشد موجب این می شود که اولی نامطولب باشد؛ یعنی ارزش منفی دارد، و بر عکس اگر عملی موجب این شود که انسان به خواسته های بیشتر و ارزنده تر و کامل تری برسد، مطلوبیت و ارزش مثبت خواهد داشت. در این جا نیز مطلب همین گونه است: چه خوف، چه حزن، چه سرور، چه رجا چه یأس و چه قنوط و سایر مفاهیمی که اشاره کردیم، اگر در مواردی باشد که انسان را از کمالات دیگر باز دارد آن حالت هم طبعا نامطلوب خواهد بود و به اندازه ای که اختیاری باشد از نظر اخلاقی، ارزش منفی خواهد داشت و چون این
حالات تابع عوامل و زمینه های پیشین و زیرین هستند، ارزش مثبت و منفی آنها هم تابع آنها خواهد بود؛ مثلاً خوف در اثر به خطر افتادن مطلوب است، حال باید دید که آن چیز مطلوبیتش چقدر است؟ آیا آن مطلوب مربوط به دنیاست یا مربوط به آخرت؟ مربوط به بدن است یا مربوط به روح؟ ترس انسان از چه جهتی است؟ و چه اثری بر آن مترتب می شود؟ و آیا تزاحم با چه چیزهایی پیدا می کند؟ مثلاً کسی که
اگر توجه به مال و فرزند و سایر مطلوب های دنیا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحی به انسان داده باشد که اصلاً از دیدن او به یاد خدا می افتد از انس گرفتن با او لذت می برد و بیشتر خدا را شکر می کند، خود داشتن آن فرزند و نگاه کردن به او عبادت می شود. اموال هم همین طور است.
مال را دوست می دارد، باید دید مطلوبیت مال برای او از چه نظر است؟ اگر کسی یک کامیون یا یک کشتی از اموال شخصی خود را می خواهد در راه اسلام صرف کند اگر این اموال در معرض تلف قرار گیرد، ترسش نه از این جهت است که مالی از او سلب می شود و ثروتش از دستش می رود، بلکه از این می ترسد که این مال به جبهه نرسد و کار جهاد اسلامی لنگ بماند. این ترس بسیار ترس مطلوبی است، اما ادامه آن چقدر خوب است؟ جواب این است به اندازه ای که تلاش او را برای نجات آن مال زیاد کند، اما اگر ترس فقط از این باشد که اموالی از دست انسان می رود و دیگر تمتعات دنیوی اش کم می شود و بساط عیش و نوشش به هم می خورد، چنین ترسی در لحظه ای که ابتدا به طور غیر اختیاری حاصل می شود از حوزه اخلاق خارج است و اما ادامه اش از نظر بینش اسلامی مطلوب نیست. چرا؟ برای این که اولاً لذایذ دنیوی و اموالی که وسیله تحقق آنهاست جنبه مقدمی دارد و وسیله آزمایش است. هدف انسان در دنیا این است که آزمایش شود؛ گاهی به داشتن مال و گاهی به نداشتن مال. همین طور که انسان با مال آزمایش می شود که این را در چه راهی صرف می کند، با نداشتن مال هم آزمایش می شود که آیا صبر می کند یا نه، البته این نامطلوبیت درجاتی دارد: اگر طوری شود که انسان را وادار به کارهای خلاف شرع کند، حرام خواهد بود؛ مثلاً وقتی که می ترسد اموالش به خطر بیفتد اگر برای نجاتش دست به وسایل نامشروع بزند یا برای جبرانش دست اندازی به مال دیگران کند و تنها به وسایل مشروع اکتفا نکند گناه خواهد بود و باید سعی کند ترس و نگرانی را از خودش دور کند. فکر کند متاع دنیا ارزشی ندارد و وسیله آزمایشی بیش نیست و بود و نبودش در سرنوشت نهایی انسان چندان تأثیری ندارد. پس من نباید آن قدر متأثر شوم که دست به کارهای غیر مشروع بزنم. یا ناشکری و کفرانِ نعمت کنم و بر عکس هر جا خوف و حزن منشأ افعال مطلوبی باشد یا خوف و حزن نسبت به اموری باشد که خود آنها ارزشمند هستند، ارزش مثبتی خواهد داشت.
اگر کسی پدر و مادری داشت که خدمت کردن و احسان به ایشان موجب سعادت دنیا و آخرت می شد در حالی که مشرف به مرگ هستند، نگران می شود و بعد از وفات ایشان اندوهگین می گردد، از آن رو که دیگر نمی تواند به ایشان خدمت بکند و به ثواب بِرّ و احسان به والدین نایل گردد؛ البته چنین خوف و حزنی مطلوب است اما چه اندازه مطلوب است؟ به همان اندازه ای که انسان را به کارهای خیر بیشتر وادار کند؛ مثلاً بعد از مرگشان صدقاتی بدهد برای آنها، دعایی، قرآنی، نمازی بخواند و هدیه کند برای ایشان این همان حزن است که موجب این کارها می شود و اگر آن حزن نبود، آنان را فراموش می کرد. پس این حزن مطلوب است، چون منشأ خیراتی می شود. هم منشأ کمالاتی برای فرزند می شود و هم برای دیگران، ولی اگر فقط به سر و روی خود بزند که ای وای پدرم مرد! از این به سرزدن نه چیزی به دست می آید و نه مرده زنده می شود و نه اثر خیری بر آن مترتب می گردد. این کار مطلوب نیست و این همان حالت جزع است.
پس اگر ادامه این حالات در جهت خیر باشد و به خاطر از دست رفتن یک خیر معنوی و اخروی باشد مطلوب است و تشدید آن هم تا آن جا که منشأ آثار نیک باشد، مطلوب است، و الا باید انسان خود را منصرف کند و طوری نباشد که حزن قلبش را فرا بگیرد و او را از کارهای دیگر باز دارد؛ مثلاً با این که پدرش از دنیا رفته، درس و بحث و مطالعه را تعطیل کند و تکالیف واجب را ترک کند؛ برای تأثر و غم و اندوهی که از فوت پدر بر او مسلط شده است. چرا که با کمالات دیگری مزاحم است، بلکه آن اندازه مطلوب است که کمالی را ایجاد کند، کمالی که اگر آن حزن و خوف نبود به دست نمی آمد.
نقل می کنند که مرحوم صاحب جواهر ـ رضوان الله علیه ـ فرزندی داشت که خیلی مورد علاقه اش بود. اول شب، فرزندش جوان مرگ شد، جنازه اش را در اطاق گذاشتند تا صبح تشییع کنند. ایشان نشست و گفت خدایا اگر می دانستم که کاری هست که ثوابش برای فرزند من بهتر از نوشتن جواهر باشد آن کار را انجام می دادم، امشب می نشینم در کنار جسد فرزندم و «جواهر» می نویسم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا می کنم. به هر حال پیدایش این حالات آن اندازه ای که اختیاری هست، در صورتی مطلوب است که منشأ کمالی باشد. و آن اندازه ای نامطلوب است که موجب محرومیت از کمال شود و آن وقتی که نه مزاحم است و نه موجب محرومیت؛ نه ارزش مثبت دارد و نه منفی. البته فرض موردی که هیچ گونه مزاحمتی نداشته باشد، خیلی فرض بعیدی است. ولی به حسب افراد متعارف می توان گفت کسانی هستند که کارهای مباحی دارند و تأثرات ایشان موجب ترک آنها می شود. چنین فرضی مخصوصا در زمان ما که شاید کمتر کسی پیدا شود که در شبانه روز از تکالیف واجب مستثنی باشد، خیلی مشکل است. ما در وضعیتی هستیم که هر کس در هر جا هست به آن اندازه ای که نیرو دارد، تکالیف واجب به عهده اش آمده است.
در مورد «سرور» هم همین طور است. سرور و شادی هم گاهی موجب این می شود که انسان فعالیت بیشتری انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادی و نشاط، انسان کارش بهتر پیش می رود؛ چه کار بدنی، چه کار روحی و چه کار فکری. اگر فرح و انبساطی باشد که طبعا از حصول نعمتی و مطلوبی حاصل می شود موجب این می شود که انسان به فعالیت بیشتری بپردازد چنین فرح و سروری مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مؤمنین و مزاح در سفر و چیزهایی از این قبیل که موجب سرور و انبساط می شود به سبب آثار مطلوبی است که بر آن مترتب می شود، ولی غالبا سرورها در افراد موجب این می شود که از مصالح معنوی و اخرویشان غافل شوند. چون خود سرور و شادی حالتی مطلوب است و همین که یک لحظه تحقق یافت، انسان دلش می خواهد که ادامه پیدا کند. اگر ادامه اش به وسایل نامشروع باشد که حرام است و اگر موجب انجام دادن کار نامشروعی باشد، آن هم ارزش منفی دارد، اما اگر به این حد نرسد دست کم موجب غفلت هایی می شود. غفلت از آخرت، غفلت از تکالیف مهم اجتماعی که به عهده انسان هست. پس به هر اندازه ای که انسان را باز دارد و از کمالات انسانی غافل کند نامطلوب است. «لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله».14
اگر توجه به مال و فرزند و سایر مطلوب های دنیا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحی به انسان داده باشد که اصلاً از دیدن او به یاد خدا می افتد از انس گرفتن با او لذت می برد و بیشتر خدا را شکر می کند، خود داشتن آن فرزند و نگاه کردن به او عبادت می شود. اموال هم همین طور است، اموالی که آدم را مشغول کند و از امور معنوی و توجه به خدا و عبادت غافل کند، این «الهاء عن ذکر الله» است و نامطلوب، اما اگر شاد بشود از این که خدا امسال محصول زیادی به او داده است درآمد خوبی دارد و می تواند اینها را در راه خدا بیشتر انفاق کند، ثواب های بیشتری کسب کند همین شادی اش هم مطلوب است.
پس معیار در این جا هم این است که این حالات تا چه اندازه تأثیر کند در این که انسان برای تکامل خود بیشتر فعالیت کند.به همان اندازه ای کمک باشد برای تحصیل کمالات بیشتری، مطلوب و به اندازه ای که مانع و مزاحم باشد، نامطلوب است.
انسان مؤمن باید طوری تربیت شود که داشتن و نداشتن نعمت های دنیوی از هر قبیلی که باشد، تا آن جا که مربوط به دنیا هست در او تأثیری نداشته باشد: «لکیلا تأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم». بود و نبود و افزایش و کاهش نعمت های دنیا برایش مساوی باشد، چون اینها همه وسیله آزمایش هستند و مطلوبیت ذاتی ندارند. آری اگر مطلوبیت و عدم مطلوبیت ارتباطی با خدا و معنویات پیدا کرد، به همان اندازه ارتباط و تأثیری که در فعالیت های انسان می تواند داشته باشد، مطلوب خواهد بود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
پاورقیها:
به نام خدا
معنى توکّل و سبب وى
توکل به هر چیزى اعتماد به اوست. پس معنى توکل بر خدا اعتماد به اوست و بس، و انقطاع از غیر اوست. و سبب توکل، یقین به کلمه طیّبه لا اله الّا اللّه است که عبارت دیگرش لا مؤثّر فى الوجود الّا اللّه است.
بیانش این است که هر که درست تصور کرده باشد معنى لفظ اللّه را که واجب الوجود مستجمع جمیع صفات کمالات و منزه از نقصانات است، به یقین پى برد به وجوب ارسال رسل و انزال شرایع و کتب و وجوب قیامت و دار ثواب و عقاب، چنانچه صادق (ع) تمسک جست بر وجوب نبوت به وجوب صانع تعالى. پس آنچه معصوم (ع) فرمود (ما رایت شیئا الّا و رایت اللّه قبله) 358 و حکماء فرمودهاند که حقیقت علم از علت پى به معلول بردن است نه عکس، کما قال تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ 359 همه را فهمیده تصدیق کن. و شک نکند ایضا که تفضل و احسان و عفو و کرم و رافت و ستر و اجابت و غیر ذلک ممّا امر اللّه به عباده و وصف نفسه به من الاخلاق الکریمة 360 همه بر خدا واجب است و جز این نکند اگر چه مقدور اوست، چنانچه معصوم (ع) صدور گناه از او ممتنع است با آنکه مقدور او است، مگر آنکه خلاف حکمت باشد چون عفو کافر و ترک اجابت سؤال باطل و سائلى که امیدش به غیر خداست، مثل همه ما عاصیان، الّاما شاء اللّه.
و چون متصور و مبرهن شد که واجب الوجود تعالى شأنه بىشریک و بىهمتا است و دو نشود، پس بالبدیهه سلسله ممکنات و فیض ایجاد از مبدأ و معاد و از قوس نزول و صعود همه مستند و منحصر به او است. پس در هر چه اثرى به ودیعه نهاده او نهاده و تا اذن او است اثر کند و هر وقت که خواهد امانت خود را بازگیرد و یا در وى اثر دیگر که ضد اوّل است به عاریه دهد: ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها. 361 اگر گوئى لازمه آب اتصال و سیلان و نزول است، پس این لازم چه شد در وقتى که به حضرت کلیم فرمود أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ 362 (شعراء)؟ و اگر خیال کنى که لازمه کوه سکون و اتصال است، به جانب فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا 363 نگر؛ و اگر گوئى باید میل به مرکز کند، به آیه وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ 364 (اعراف) نظر کن؛ و اگر گوئى آتش از براى سوزاندن است، تأمّل کن در آیه قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ 365 (انبیاء) که حضرت صادق (ع) فرمود که چون خطاب بردا رسید دندانهاى خلیل از شدت سردى آتش مضطرب شد تا فرمود سلاما و تا سه روز در تمام دنیا آتش از عمل بازمانده بود. 366 این بود ظاهر معنى کلمه لا اله الّا اللّه. و چون فى الجمله دقّت کنى دانى که آنچه از واجب و ممکن گفته شود و آنچه خدا و رسل خدا و سایر ناس گفتند از هر علمى و صنعتى، همه شرح همین کلمه توحید است و از وى بیرون نیست. پس هر کس به قدر اعتقاد او به این کلمه، توکل بر خدا کند و به قدر اعتقاد به مؤثریّت غیر، اعتماد بر غیر نماید و به قدر اعتماد بر غیر، نقص و شرک در توحید او پیدا شود و به قدر نقص در توحید، نقص در توکل او راه یابد. این بود که فرمود: إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ 367 یعنى لازمه ایمان و اسلام توکل است چنانچه گفتیم. و از آنچه یاد آمد، ظاهر شد معنى کلام خضر (ع) با موسى (ع) که اول در فقره کشتى فرمود فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها و بعد در فقره قتل طفل فرمود فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما و آخر در فقره جدار فرمود فَأَرادَ رَبُّکَ، و این قصه در سوره مبارکه کهف است، 368 زیرا که نظر سالک، اول بر همان واسطه است و بعد بر خدا و خلق خدا هر دو است تا آخر رسد به مقام توحید افعالى که فاعل بالحقیقه جز خدا نبیند. پس ظاهر شد کسى که از شرک خفى عارى باشد بسیار کم است، چنانچه فرمود: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ 369 (یوسف)؛ و در اقسام شرک بیان نمودهایم.
امّا عمل خضر (ع) در قتل طفل و غیر آن توجیهش مجملا این است که حق تعالىرا دو تربیت و دو عالم است، تکوینى و تشریعى، و در هر یک از دو عالم کارکنان و مدبران دارد و اکثر مدبّران عالم تکوین ملائکهاند کما قال وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً. 370 وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً 371 و اکثر مدبّران عالم تشریع انبیاء و رسلند و بسا باشد که انبیاء را نیز باذن اللّه در تکوین تدبیر باشد و عمل خضر (ع) چنین بود و لذا به موسى (ع) گفت من دارم آنچه تو طاقت ندارى و تو دارى آنچه من طاقت ندارم، یعنى من جهت تکوین و باطن دارم و تو جهت تشریع و ظاهر دارى. پس چنانچه بر ملائکه و حضرت ملک الموت (ع) بحثى نیست هکذا خضر (ع) و ائمه ما که فیض اول و کارفرماى هر دو سلسلهاند هر دو را دارند و مىکنند. یار ما این دارد و آن نیز هم. و از اختلاط این دو جهت است تحیّر خلق در ایشان، چه دوست چه دشمن. به اشاره اکتفاء شد، دقت کن درست بفهم. و تفصیل این مطلب را در اصول دین همین کتاب گفتهایم رجوع کن.
پس اندک تأمل در خود و در مردم بنما و اعتماد ما همه را الّا ما شاء اللّه بر ما سوى تماشا کن تا به حس بینى که بنده موحّد و مؤمن ممتحن از کبریت احمر عزیزتر و از اکسیر نایابتر است و شک و نقص در توحید، سرایت نماید به همه عقاید و اعمال.
اى خوشا خواب با یقین که بهتر از مناجات بىیقین. و چند حدیث به شهادت بیاوریم. قال الخاتم (ص): من اقلّ ما اوتیتم الیقین و عزیمة الصّبر و من اوتى حظّه منهما لم یبال ما فاته من صیام النّهار و قیام اللّیل. 372 و قال (ص): الیقین الایمان کلّه. 373 قال صاحب المجمع فى مادة الیقین و فى الحدیث: لم یقسم بین النّاس شىء اقلّ من الیقین 374 انتهى.
قال الصّادق (ع): لیس شیء الّا و له حدّ. قیل و ما حدّ التوکّل؟ قال الیقین. قیل فما حدّ الیقین؟ قال ان لا تخاف مع اللّه شیئا: 375 پیغمبر (ص) فرمود کمتر چیزى که به شما دادهاند یقین است و همت بر صبر؛ هر که این دو را داشته باشد باک نداشته آنچه از نماز و روزه مستحبّى از او فوت شود. و فرمود یقین همه ایمان است. صادق (ع) فرمود هر چیزى را حدى است. گفتند حدّ توکّل چیست؟ فرمود یقین. گفتند حدّ یقین چیست؟ فرمود این است که به غیر از خدا از چیزى نترسد. بدان که حد به معنى علامت است، و هر یک از سبب و مسبب علامت یکدیگرند و چون یقین سبب توکل است و هم سبب اینکه شخص از ما سوى خائف نباشد، لهذا در یک طرف سبب را حد قرار داد و در یک طرف مسبب را.
فافهم.
و عنه (ع) کان امیر المؤمنین (ع) یقول لا یجد عبد طعم الایمان حتّى یعلم انّ مااصابه لم یکن لیخطئه و انّ ما اخطاه لم یکن لیصیبه و انّ الضّارّ النّافع هو اللّه تعالى: 376 حضرت امیر (ع) فرمود نچشیده است بنده مزه ایمان را تا آنکه بداند آنچه به او رسید ممکن نبود که نرسد و آنچه به او نرسید ممکن نبود که برسد، و اینکه ضرر و نفع را همان خدا مىرساند نه جز او. و پیش گذشت حدیث لا یجد الرّجل حلاوة الایمان فى قلبه حتّى لا یبالى من اکل الدّنیا. 377 و صاحب انوار نعمانى قریب به این مضمون حدیثى آورده که لا یجد الانسان طعم الایمان حتّى یکون النّاس عنده کالأباعر: 378 ایمان نچشیده تا آنکه مردم نزد او مانند اشتر باشند. یعنى همه را لا یضرّ و لا ینفع داند و حالت او در دیدن و ندیدن خلق تغییر نیابد. پس شک نداشته باش که از ما هر هزار نفر یکى ایمان به این معنى و مقام نچشیده و هم نخواهیم چشید مگر به ترک دنیا و محبت دنیا و زهد حقیقى. رجوع کن به آیات و احادیث که در این معنى در باب دنیا آوردیم تا نگوئیم که راه یقین و توکل چیست، اگر مىدانستیم مىپیمودیم. گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟
به نام خدا
توکّل
ذکر آیات و اخبار
قال اللّه تعالى فى یونس: وَ قالَ مُوسى یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ، 348 یعنى اگر ایمان و اسلام دارید لازمه هر دو توکل است. و فى هود (ع): فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها، 349 یعنى از کید و تعجیل شما در اذیت من باک ندارم زیرا که تأثیر هر چیزى به اذن خدا و به دست خداست. و فى یوسف (ع): وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ، 350 یعنى اى پسران من اگر متفرق باشید از چشم زخم دورترید و چشم از اسباب هلاکت است و لکن اعتماد من به خداوند اسباب است که جز او احدى را حکم و تأثیرى بالاستقلال نیست. و فى ابراهیم (ع): وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ، 351 یعنى توکل موقوف به هدایت سبل است، تا هدایت خاصى از خدا نباشد توکل نباشد. و در طلاق فرمود: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ. 352 ببین مقام توکل را از مقام تقوى چقدر برتر نمود و به جهت تأکید در آخر فرمود به درستى که خداست که هر چه خواهد به انجام مىرساند نه غیر او. پس لازمه عقل، قطع نظر از غیر اوست و اعتماد بر اوست و بس. و آیات بسیار است.
و قال الخاتم (ص) لو انّکم تتوکّلون على اللّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر تغدو خماصا و تروح بطانا. 353 قال و من انقطع الى اللّه کفاه اللّه کلّ مؤنة و رزقه من حیث لا یحتسب و من انقطع الى الدّنیا وکّله اللّه الیها. 354 و قال من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما عند اللّه اوثق منه ممّا فى یده. 355 و عن الصّادق (ع): انّ الغنى و العزّ یجولان فاذا ظفرا بموضع التّوکّل اوطنا. 356 رسول خدا (ص) فرمود که اگر شما درست توکل به خدا کنید هرآینه روزى دهد شما را به همان طور که روزى دهد مرغان را که صبح با شکم خالى مىروندو عصر با شکم سیر بر مىگردند. فرمود هر که منقطع شود به سوى خدا، کفایت نماید خدا جمیع مهمات او را و روزى دهد او را از جائى که گمان او نرود و هر که منقطع شود به سوى دنیا، خدا کار او را به دنیا واگذارد. و فرمود هر که خوشش مىآید که غنیترین مردم باشد پس وثوق او به آنچه در نزد خداست بیشتر باشد از آنچه در دست خودش مىباشد. صادق (ع) فرمود بىنیازى و عزت مىگردند و هر جا که توکل را دیدند همانجا وطن مىکنند. و عنه (ع) انّه قرأ فى بعض الکتب انّ اللّه تعالى یقول و عزّتى و جلالى و ارتفاعى على عرشى لأقطّعنّ امل کلّ مؤمّل غیرى بالیأس و لاکسونّه ثوب المذلّة عند النّاس و لانحّینّه من قربى و لابعّدنّه من وصلى. أ یؤمل غیرى فى الشّدائد و الشّدائد بیدى و یرجو غیرى و یقرع بالفکر باب غیرى و بیدى مفاتیح الابواب و هى مغلّقة و بابى مفتوح لمن دعانى فمن ذا الّذى امّلنى لنوائبه فقطعته دونها و من ذا الّذى رجانى لعظیمه فقطعت رجائه منّى جعلت امال عبادى عندی محفوظة فلم یرضوا بحفظى و ملأت سمواتى ممّن لا یملّ من تسبیحى و امرتهم ان لا یغلقوا الابواب من بین عبادى فلم یثقوا بقولى أ لم یعلم من طرقته نائبة من نوائبى انّه لا یملک کشفها احد غیرى أ فیرانی ابدأ بالعطاء قبل المسألة ثمّ اسأل فلا اجیب سائلى أ بخیل انا فیبخلنى عبدى او لیس الجود و الکرم لى او لیس العفو و الرّحمة بیدى او لیس انا محلّ الامال فمن یقطعها دونى افلا یخشى المؤمّلون ان یؤمّلوا غیرى فلو انّ اهل سمواتى و اهل ارضى امّلوا جمیعا ثمّ اعطیت کلّ واحد منهم مثل ما امّل الجمیع ما انتقص من ملکى مثل عضو ذرّة و کیف ینقص ملک انا قیّمه فیا بؤسا للقانطین من رحمتى و یا بؤسا لمن عصانى و لم یراقبنى. 357 صادق (ع) فرمود که من خواندم در بعضى از کتابهاى آسمانى که خدا مىفرماید قسم به عزت و جلال خودم که هرآینه قطع خواهم نمود آرزوى هر که امیدش به غیر من باشد و بپوشانم او را در میان مردم لباس ذلّت و خوارى و او را از قرب خود برانم و از وصل خود دور نمایم. آیا در شدائد امید نجات از غیر من دارد با آنکه شدائد به دست من است؟ آیا در خانه مردم را مىکوبد با آنکه در دست من است کلید همه درها، و درها همه بسته است و در رحمت من همیشه باز است؟ آیا کى از من امیدوار بود که من امید او را بریدم؟ قرار دادهام آمال بندگان خود را محفوظ در نزد خود، پس به حفظ من راضى نشدند، و پر کردهام آسمانهاى خود را از ملائکه که هرگز از تسبیح و عبادت من ملول نمىشوند و امر کردهام ایشان را که درهاى مرا به روى بندگان من نبندند، باز اعتماد به قول من نکردند. آیا نمىداند آن که من او را مبتلا نمودهامکه احدى غیر از من آن بلا را از او نتواند دفع نمود؟ آیا همچه مرا شناخته، که سؤال نکرده عطا مىکنم و چون سؤال کنند سائل خود را اجابت نمىکنم؟ آیا بخیلم من که بنده من با من بخالت مىکند؟ آیا جود و کرم از من نیست؟ آیا عفو و رحمت دست من نیست؟ منم محل آرزوها، پس کیست که بتواند آنها را ببرد؟ آیا نترسیدند آنان که از غیر من امیدوارند؟ من چنانم که اگر اهل جمیع آسمانها و اهل زمین همه حاجت داشته باشند و به هر یکى به قدر آرزوى همه بدهم هرآینه از ملک من به قدر ذرهاى کم نخواهد شد.
بدا حال مأیوسان از رحمت من و بدا حال آن که مرا معصیت مىکند و مرا ملاحظه نمىکند.
انصاف این است که این حدیث قدسى را مضمونى است که کوه را به حرکت آورد و دریا را ساکن نماید و اگر بر آسمان خوانى، از گردش بازماند. افّ بر این قلوب قاسیه و نفوس عاصیه که به هیچ دوا مداوا نشوند. نستجیر باللّه.
به نام خدا
[عدم منافات بین توکّل و کسب]
بدان که نیست منافاتى میان کسب و اسباب با توکّل، بلکه فیض بىواسطه محال است. بیانش این است: آن که بىواسطه فیض به وى رسد همان اوّل ما خلق اللّه است و بس، و از وى گذشته همه ما سوى به وسایط فیض برند و بدون واسطه محال است که چیزى به ایشان رسد. بلى بعضى را واسطه یکى است و بعضى را دو و هکذا الى ما شاء اللّه. پس هر کسى باید چشم امید به خدا از راه وسایط داشته باشد. و آن که گوید بىواسطه خواهم، در کمال نادانى است و تمناى محال نموده و مقام اوّل ما خلق اللّه خواسته. و چشم به وسایط داشتن جبلّى انسان و فطرى هر حیوانى است. سائل با آنکه از تو سؤال کند نگاهش به دست تو است. چون غلام خود را طلبى نظر به روى تو دارد که انبساط دارد تا خوشحال شود و یا انقباض. آن کیست که مىخواهد آسمان و زمین و سایر عناصر و ملائکه مدبّره، واسطه او نباشند؟ گیرم که خیال تو این شود که خدا بىآب و نان مرا سیر کند و بىحرکت مرا فلان بلد رساند و خدا هم چنین نمود، آیا گمان کنى واسطه در اینجا هیچ نبوده؟ زهى غفلت و نادانى. و اگر دانى که باز واسطه هست، پس فرق میان این واسطه و آن واسطه چیست که یکى با توکّل منافات ندارد و یکى دارد؟
پس به وضوح پیوست که فرقى میان قلّت و کثرت و جلىّ و خفىّ بودن وسایط نیست درمنافات و عدم منافات.
چون این مطلب را دانستى حال گوئیم که حقیقت توکّل چنانچه اشاره نمودیم این است که شخصى هر مطلبى را از راه اسبابش طلب کند با اعتقاد به اینکه خدایا تو این را سبب این قرار داده و فلان مطلب را بر این مترتّب ساختهاى و هر وقت هم که خواستى این اثر و این ترتّب را برداشتى. اى بسا اشخاص که آب خوردند تا هلاک شدند و فریاد العطش همىکردند و کارد در دست مثل خلیل (ص) چون اذن تو نبود او را هر چه سود، اثر نبود. من به امر تو با امید ترتّب آمدهام، اگر خواهى اثر کند و اگر نخواهى نکند. پس توکل اعتقاد است به کلمه (ما شاء اللّه کان و ما لم یشأ لم یکن) 379 و کلمه (لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظیم). 380 پس زنهار که خود را قادر بر حرکت و سکون و قیام و قعود و تکلم ندانى و خود را مستقل در به هم زدن چشم گمان نکنى و خود را شریک خدا قرار ندهى.
پس ظاهر شد که تفویض و انقطاع، انقطاع دل است از اغیار نه انقطاع دست از کار.
بلى در اینجا نکتهاى است و آن این است که اشخاص در مقام و حفظ حسن ظن و محبت و غیر ذلک مختلفند و سلوک خدا نیز با ایشان مختلف است. اى بسا که این کارى کند که معراج وى همان باشد و اگر همان را دیگرى کند کفر و ارتداد و خلاف تکلیف باشد. بلکه حالت یک شخص به حسب زمان و مکان و سن و علم و جهل و غیر ذلک مختلف شود. پس در وقتى کارى کند و آن را عین توکل و تقرب داند و همان را در حالت دیگر مبعّد داند و هر دو را نیز درست فهمیده باشد. این همه از اختلاف و انقلاب دل خیزد. و برخ اسود چنان گستاخانه مناجات کند و باران طلبد که حضرت موسى (ع) کمر به قتل او بندد، ندا رسد دست از او بدار که روزى ما را چند مرتبه مىخنداند، و فى الفور باران فرستد. 381 و حضرت خلیل (ع) را به منجنیق گذارند و جمیع ما سوى اللّه به ناله درآیند و مثل جبرئیل به وساطت آید که هل لک الىّ من حاجة؟ قبول نکند و بفرماید (امّا الیک فلا و امّا الى ربّ العالمین فنعم). 382 آیا در حق من و تو نیز این توکل جایز است؟ با آنکه همین خلیل در وقت دیگر توریه نماید و انّى سقیم 383 فرماید و تبر به گردن بت بزرگ گذارد بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا 384 تا آخر گوید و گاهى حضرت مریم را روزى از خان غیب روانه نماید که حضرت زکریا (ع) از روى تعجب فرماید انّى لک هذا؟ جواب دهد هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ 385 و گاهى با حالت وضع حمل به وى امر نماید وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا. 386 تو نیز گاهى چنان شوى که گوئى اظهار حال نمودن و روزى از دستخلق خواستن شرک است، پس در ببندى و به وسعت تمام روزى خورى؛ و گاهى طور دیگر شوى و گوئى أبى اللّه ان یجرى الامور الّا باسبابها، 387 پس در باز کنى و به هر طرف روان شوى و جز این نتوانى نمود و اگر هم به تکلّف نمائى روزى نبینى؛ و گاهى مریض شوى و همان توکّل تو دواى تو شود و گاهى به دواى دیگر خدا تو را محتاج کند. اینها اموراتى است که دخلى به ظاهر شرع ندارد. گفت: این کار، کار عشق است دخلى به دین ندارد. و للنّاس فیما یعشقون مذاهب. 388 و از براى مقام حدّى و معیارى نیز نتوان قرار داد و حدّ او با دل است و اختلاف آیات و اخبار نیز به اختلاف دل وارد شده. گاهى خاتم (ص) به اعرابى فرماید اعقلها و توکّل: 389 شتر ببند و توکل کن؛ و گاهى صادق (ع) فرماید و تکتسب ما لا بدّ منه: 390 به قدر معیشت کسب کن، و گاهى فرماید اذا فتحت بابک و بسطت بساطک فقد قضیت ما علیک: 391 همین که در باز کنى و فرش پهن کنى تکلیف خود را در تحصیل روزى بجا آوردهاى. و نعم ما قیل.
نه زین رشته سر مىتوان تافتن |
نه سر رشته را مىتوان یافتن |
|
[درجات توکل]
آنکه خاتم (ص) فرمود غنیتر، کسى است که وثوقش به آنچه در خزینه خدا است بیشتر باشد از آنچه در دست اوست، 392 این مقام کسى است که توکل او به خدا به قدر توکل طفل باشد به پدرش که کیسه پدر را بهتر از دست خود داند که به تجربه دیده آنچه در دست داشته بسیار گم کرده و یا دیگرى گم کرده و یا دیگرى گرفته، و کیسه پدر محفوظ مانده. و بالاتر از این کسى است که مقام او مقام طفل چند روزه دست و پا بسته باشد که خود را مصداق (لا یملک لکم ضرّا و لا نفعا) چون میّت بین یدى الغسّال بیند و جز گریه و زارى در مملکت وجود خود چیزى گمان نبرد و غیر از مادر احدى را نیز نشناسد. و به الهام الهى نیز داند که هرگز مادر از او غفلت نکند و هر وقت به درگاه مادر بنالد به فریادش رسد، پس هر درد که او را رسد گریه سر کند و ناله بلند نماید. اى مهربانتر از مادر، چه شود ما را به مقام این طفل رسانى و از آلایش هر دو عالم برهانى.
خلاصه توکّل را درجات بسیار است و اوّل درجه توحید و توکل این است کهلا اقل ما سوى را با خدا، بلا تشبیه، بىاثرتر و مطیعتر داند از بدن نسبت به روح که بىاذن و التفات تو نه چشم را دیدنى و نه گوش را شنیدنى و نه زبان را یاراى تکلمى و نه دست را حرکتى و هکذا، با آنکه ما للتّراب و ربّ الارباب، چه نسبت خاک را با عالم پاک، روح و بدن هر دو مخلوق قادر بىچونند و نسبت خالقیت و مخلوقیت در میان نیست.
اوست بیرون از همه و هم و قیاس |
کرده آن را و هم و این را او قیاس |
و دانستن اینها ثمرش از براى ما ملتفت شدن به کمى از جهات نقص و قصور خودمان است و از جهل مرکب خلاص شدن است و زیاد شدن اعتقاد و محبت و بندگى است نسبت به بزرگان دین و اهل البیت طیّبین، و الّا ما کجا و این مقامات کجا؟ عنقا شکار کس نشود دام بازگیر.
به نام خدا
[جمع بین توکّل با ملاحظه واسطه]
چون دانستى که وسایط را خدا قرار داده و فیض را به هر کس، از این راه فرستاده و زمام همه را به دست خود گرفته، همه ما سوى نسبت به خدا بلا تشبیه چون دست و چشم توست نسبت به تو که بىفرمان تو نه آن را حرکتى و نه این را بصارتى، و آنى از ایشان غافل نیستى اگر چه ایشان از تو غافلند. پس بر توست که هر واسطه را نیز به اندازه او شکر نمائى و ثناى او بجاى آورى و چنانچه شکر خدا جبلّى و فطرى است، و پیش گفتیم، همچنین شکر وسائط. کسى که درست تیر به نشانه زند گوید اى دستمریزاد و چون در شب تار چیزى بیند گویند اى آفرین بر این چشم، با آنکه تو زدهاى و تو دیدهاى.
خاتم (ص) فرمود من لم یشکر النّاس لم یشکر اللّه: 393 هر که شکر نکند احسان مردم را، شکر نکرده است خدا را. و فرمود من اتى الیه معروف فلیکاف به و ان عجز فلیثن فان لم یفعل فقد کفر النّعمة: 394 هر که به او احسانى کنند، پس تلافى نماید و اگر نتواند، مدح و ثناى او گوید، اگر این را هم نکند کفران نعمت کرده. یعنى بنده شاکر البته شکر خدا و شکر واسطه، هر دو را خواهد نمود و چون شکر واسطه نکرد، کاشف است که شکر خدا نیز نکند. معنى دیگر، شکر و تعظیم وسائط، عین شکر و تعظیم ذى الواسطه است و ثناى منسوب عین ثناى منسوب الیه است و تحقیر این عین تحقیر اوست. هر که اطاعت و تعظیم فرستاده سلطان و واسطه امیر جهان نماید عین اطاعت و تعظیم سلطان است و اگر ترک کند، سلطان از او بازخواست نماید که چرا فرستاده مرا احترام نداشتى. عاشق آناست که جان در ره پیغام دهد. و اگر ثناى غلام تو ثناى تو نیست چرا لذّت برى و اگر گناه او گناه تو نیست اگر کسى را کشد تو چرا خجالت کشى و اگر او را اذیت کنند چرا گوئى مرا اذیت کردند؟ خدا در سوره احزاب فرمود إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ 395 و در فتح فرمود لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. 396 معصوم (ع) فرمود مراد گناه امت است. 397
یعنى همه ما سوى امت و منسوب وىاند، پس گناه هر کس به منزله گناه اوست و منشأ خجالت و عذر خواهى اوست، چنانچه گناه غلام تو نسبت به تو چنین است. پس العیاذ باللّه گمان نکنى که امثال این آیات و این احادیث بىربط است و خارج از طریقه محاورات و رسوم عقلاست با آنکه ترک شکر سبب انقطاع فیض است. قال الصّادق (ع) لعن اللّه قاطعى سبیل المعروف. قیل و ما قاطعوا سبیل المعروف؟ قال الرّجل یصنع الیه المعروف فیکفّره و یمنع صاحبه من ان یصنع ذلک الى غیره: 398 صادق (ع) فرمود خدا لعنت کند کسانى را که راه خیر و احسان مردم را مىبندند. عرض کردند ایشان کیانند. فرمود او مردى است که کسى به او احسان مىکند او کفران نعمت مىکند و وامىدارد صاحب خیر را که دیگر به کسى احسان نکند.
فان قلت سبب چیست که شکر منشأ ازدیاد نعمت است و کفران باعث انقطاع، قلت اوّل بدان شک نیست که مطلب نظرى تا منجر به بدیهى نشود چیزى معلوم نشود و جز لزوم دور و تسلسل که باطل است چیزى به دست نیاید و لذا خدا به حکمت بالغه علوم بدیهیه به هر کسى عطا کرده که فروزآور هر مجهول به آنها شود و آنها محکماتند، و نظریات، متشابهات که باید رد به محکمات شود.
حال گوئیم برهان قاطع دو بیش نیست، یکى اجمالى تقلیدى، و او قول کسى است که معصوم باشد، و کتاب و سنت و اجماع و تواتر و ضروریات شرع همه از همین جهت حجّتند که قول کسانى هستند که از احتمال کذب و خطا محفوظند. دوم تفصیلى اجتهادى، و او رساندن مطلب است به بدیهیات، چون اجتماع نقیضین و کذا ضدّین محال است و کل اعظم از جزء است و نقض غرض قبیح است و هکذا. و در دلیل اجمالى همه خلق یکسانند و تفاوت عالم از جاهل در جهت دوم است. و لکن غالب خلق از فهم مطالب به برهان عقل عاجزند و این است یک سرّ بعثت انبیاء و یک سرّ لزوم عصمت ایشان. و ما بحمد اللّه جمیع این مطالب که نوشتیم، او را منتهى ساختهایم به چیزى که مسلّمى نسوان و صبیان است، بلکه بسیارى از آنها مسلّمى فطرت حیوانات است. وعقلى که حجت است این امور مسلمه بىشک و شبهه است. و تفصیل این مطلب را در اصول دین نوشتهایم رجوع کن.
پس باید جمیع براهین منتهى شود به قاعده محال و ما یلزم من وجوده العدم، یعنى از فرض وجودش لازم آید عدمش، و تا به این منتهى نشود جاى سؤال باقى است. و چون دقت کنى هر برهان قطعى را چنین بینى اگر چه در اول بعضى محتاج به تأمل است.
زیرا که سخن یا در ممکن بالذات است و ممتنع بالعرض، چون احکام شرع و ما نحن فیه که علم اخلاق است و برهان او منتهى شود به اینکه قبیح است پس فعل او نقض غرض است زیرا که غرض تکمیل است و فعل قبیح منشأ نقص است و حال آنکه هر فاعل فعل را به قصد تکمیل به عمل آورد و نقض غرض عبارت دیگر یلزم من وجوده العدم است، یا به اینکه حسن است یعنى ترک او نقض غرض است، و یا در ممتنع بالذات است و او معلوم است که یلزم من وجوده العدم. و این تقسیم از براى تشریح است و الّا ظاهر است که ما بالعرض نیز ناچار باید منتهى به ما بالذات شود دفعا للدور و التسلسل. و مآل دور و تسلسل نیز به همان قاعده است. فافهم و در این قاعده بسیار مشق کن تا تو را ملکه شود که از بهترین قواعد است.
حال گوئیم احسان از براى تربیت محسن الیه است و یا به جهت تکمیل و تربیت خود محسن است اگر ناقص باشد. و چون احسان منشأ غفلت و غرور و سرکشى شود، نقض غرض لازم آید، پس قطع احسان لازم است و گوشمالش واجب است. و اگر شکر و اطاعت و بندگى او بیشتر شود و در جاى خود صرف کند و کامل شود و تربیت یابد، باید احسان را زیاد نمود که کاملتر شود. و اگر خواهى که خود کامل شوى و باز در مقابل او احسان نمائى و او را ضایع سازى هم خلاف حکمت و نقض غرض نموده مگر در وقتى که مستدرج باشد و از لیاقت و تربیت گذشته و افتاده باشد، إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ، 399 که در این صورت خلاف حکمت نباشد و تو آنچه شأن توست به عمل آورى، چنانچه فرمود سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ 400 و فرمود إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً، 401 فافهم. و پیش وجه دیگر هم گفتیم و لکن آنچه اینجا گفتیم بهتر و ظاهرتر است و هو العالم.
به نام خدا [سرّ کلمه ان شاء اللّه] دانستى که جمیع حوادث بالأخره مستند به خداست و وسایط را نیز مدخلیّت و اثرى است نه بالاستقلال بلکه به اذن و مشیت او. لهذا اگر گوئى که فلان یا من چنین مىکنم باید بگوئى ان شاء اللّه و خود فرمود وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. 402 حضرت کلیم فرمود سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً 403 (کهف) و حضرت ذبیح به حضرت خلیل عرض کرد سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ 404 (صافات). و هکذا. پس چون گوئى اگر فلان نبود من هلاک مىشدم، موهم استقلال و شرک است، لهذا مذموم است. صادق (ع) در تفسیر قول خدا وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ که در سوره یوسف (ع) است فرمود هو قول الرّجل لو لا فلان لهلکت و لو لا فلان لما اصبت کذا و کذا و لو لا فلان لضاع عیالى. الا ترى انّه جعل للّه شریکا فى ملکه یرزقه و یدفع عنه. قیل فیقول لو لا انّ اللّه منّ علىّ بفلان لهلکت. قال: نعم لا بأس بهذا و نحوه. 405 بلى اگر شخص اصل مطلب را درست فهمیده این کلمات بگوید رواست. و آیات و اخبار بسیار دارد که افعال به غیر خدا نسبت داده شده: در مائده وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً 406 فرمود و در انعام وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ 407 و در سوره سجده قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ 408 و در نساء إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ 409 فرمود. و آنچه گفتیم ربط تمامى دارد به مسأله جبر و تفویض، و از همین فى الجمله تصور امر بین الامرین را توانى نمود. حاکم هر چه کند به قوت سلطان کند با آنکه مدح و ذمّ او راست. زیاده از این سکوت بهتر است.
به نام خدا
ذکر موت و عبرت و اعتبار.
(آل عمران و انبیاء و عنکبوت): کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ. 433 (نساء): أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. 434 (اعراف): أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ. 435 (زمر): إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ. 436 (جمعه): إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ. 437
قال الخاتم (ص): اکثروا ذکر هادم اللّذّات. قیل ما هو یا رسول اللّه. قال (ص) الموت فما ذکره عبد على الحقیقة فى سعة الّا ضاقت علیه الدّنیا و لا فى شدّة الّا اتّسعتعلیه. 438 و قال الموت الموت و لا بدّ من الموت. 439 و قیل للباقر (ع): حدّثنى ما انتفع به. قال اکثر ذکر الموت فانّه لم یکثر ذکره انسان الّا زهد فى الدّنیا. 440 و قال (ع): عجبا لقوم حبس اوّلهم عن آخرهم ثمّ نودى فیهم بالرّحیل و هم یلعبون. 441 و قال: ما خلق اللّه یقینا لا شکّ فیه اشبه بشکّ لا یقین فیه من الموت. 442 و قال (ع): ذکر الموت یمیت الشّهوات فى النّفس و یقلع منابت الغفلة و یقوى القلب بمواعد اللّه و یرقّ الطّبع و یکسر اعلام الهوى و یطفئ نار الحرص و یحقّر الدّنیا. 443
رسول خدا (ص) فرمود بسیار به خاطر آورید آن را که شکننده لذّات است. گفتند آن کدام است. فرمود مرگ. کسى آن را درست به خاطر نیاورد در وقت عیش و وسعت، مگر آنکه دنیا بر او تنگ شد و نه در وقت تنگى و شدت، مگر آنکه دنیا بر او وسیع شد. فرمود مرگ مرگ و نیست چاره از مرگ. شخصى به خدمت باقر (ع) عرض کرد مرا حدیثى بگو که منتفع شوم. فرمود بسیار به خاطر آور مرگ را، زیرا که کسى او را بسیار به خاطر نیاورد مگر آنکه زاهد شد. صادق (ع) فرمود عجب از قومى که اول ایشان را به جهت رسیدن آخر ایشان حبس کردهاند و میان ایشان ندا بلند است که کوچ کنید، باز ایشان غافلند. و فرمود نیست یقینى که در او شک نباشد و مع ذلک شبیه به شک باشد مثل مرگ که با این یقینى بودنش مردم در فکر او نیستند. فرمود یاد مرگ مىمیراند شهوتها را و مىکند ریشههاى غفلت را و قوت مىدهد دل را به وعدههاى خدا و به رقت مىآورد طبیعت را و مىشکند علمهاى هوا و هوس را و خاموش مىکند آتش حرص را و حقیر مىنماید دنیا را.
بدان اى عزیز که مضمون این اخبار محسوس و مجرب هر پیر و جوان و اطفال و نسوان است، و هر وقت که متذکر حالت جان کندن شوى منقلب گردى و هر لحظه که صداى شیون شنوى و یا جنازه بینى از حرکت بازمانى و چون نظر به قصص انبیاء و حکایت سلاطین و سرکشان گذشته نمائى مانند یخ آب شوى. چه شدند پیشوایان دین اله و کجا رفتند مقربان بارگاه؟ آن جان عالم و عالمیان که قرآن مجید از لب و زبان او جارى شد به کجا رفت و آن امیرى که فضائل او فضاى دو جهان را پر کرده رخت به کجا کشید و آن اهل بیتى که آل اللّهاند و زمین و زمان و اهل هر آسمان خوشه چین خرمن ایشانند به کجا شتافتند و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر على نبیّنا و آله و علیهم السلام به کدام اقلیم وطن گرفتند و اینهمه فوج فوج علماء شیرین زبان و شعراء درفشان که جهان را پر از کتاب و دیوان نمودهاند چه شد که همه خاموش شدند و اینهمه عاشق ومعشوق که داستان ایشان دست به دست مىرود چرا از سوز و گداز و از کرشمه و ناز افتادند و چرا هر یک عوض همدیگر خاک را در آغوش کشیدند تا آنکه خود نیز خاک شدند و اینهمه آثار باج و خراج و این عمارات و تخت و تاج که از سلاطین بازمانده چرا رها کردند و به آن جلالها در باش و دور باش که مىخرامیدند چرا تنها راه فنا گرفتند؟
فرعون أ لیس لى ملک مصر 444 چه شد؟ قارون انّما اوتیته على علم عندی 445 کجا رفت؟
مخترعان صنایع و نقّاشان بدایع چرا پیدا نیستند و شجاعان نامدار و شیرافکنان روزگار چرا هویدا نیستند؟ دوستان ما چه شدند و خویشان ما کجا رفتند و دشمنان ما چرا دست از عداوت کشیدند و همسران ما چرا به زیر خاک آرمیدند؟
آن دگر زین دیر پیر |
من هم چو ایشان گشته سیر |
|
این صفحه را بنگر تمام |
از حال ما عبرت بگیر |
|
اللّهمّ جبّت الىّ لقائک و احبب لقائى و اجعل لى فى لقائک الرّاحة بحقّ حبیبک محمّد و آله صلواتک علیهم اجمعین و الحمد للّه.
به نام خدا
سیری در سخنان رسول اکرم
چند تا از سخنان این شخصیت بزرگوار را برای شما نقل میکنم که خود
سخنان پیغمبر معجزه است ( قرآن که سخن خداست به جای خود ) مخصوصا با
توجه به سوابقی که عرض کردم . کودکی که سرنوشت ، او را یتیم قرارداد در
وقتی که در رحم مادر بود ، و لتیم قرارداد در سن پنج سالگی ، دوران
شیرخوارگیش در بادیه گذشته است و در مکه سرزمین امیت و بیسوادی بزرگ
شده و زیر دست هیچ معلم و مربیای کار نکرده است ، مسافرتهایش محدود
بوده به دو سفر کوچک ، آن هم سفر بازرگانی به خارج جزیرش العرب ، و با
هیچ فیلسوفی ، حکیمی ، دانشمندی برخورد نداشته است ، معذلک قرآن به
زبان او جاری میشود و بر قلب مقدس او نازل میگردد ، و بعد هم سخنانی
خود او میگوید ، و این سخنان آنچنان حکیمانه است که با سخنان تمام حکمای
عالم نه تنها برابری میکند بلکه بر آنها برتری دارد . حالا اینکه ما
مسلمانها اینقدرها عرضه این کارها را نداریم که سخنان او را جمع بکنیم و
درست پخش و تشریح بکنیم ، مسئله دیگری است .
کلمات پیغمبر را در جاهای مختلف نقل کردهاند . من مخصوصا از قدیمترین
منابع ، قسمتی را نقل میکنم . از قدیمترین منابعی که در دست است یالااقل
من در دست داشتهام کتاب " البیان و التبیین " جاحظ است . جاحظ در
نیمه دوم قرن سوم میزیسته است ، یعنی این سخنان تقریبا در نیمه اول قرن
سوم نوشته شده است . این کتاب حتی از نظر فرنگیها و مستشرقین جزء
کتابهای بسیار معتبر است . اینها سخنانی نیست که بگوئید بعدها نقل
کردهاند ، نه ، در قرن سوم به صورت یک کتاب در آمده است که البته قبل
از قرن سوم هم بوده است ، چون جاحظ اینها را با سند نقل میکند . مثلا شما
ببینید در زمینه مسؤلیتهای اجتماعی ، این شخصیت بزرگ چگونه سخن میگوید
؟ میفرماید : مردمی سوار کشتی شدند و دریایی پهناور را طی میکردند . یک
نفر را دیدند که دارد جای خودش را نقر میکند یعنی سوراخ میکند . یک نفر
از اینها نرفت دست او را بگیرد . چون دستش را نگرفتند آب وارد کشتی
شد و همه آنها غرق شدند ، و اینچنین است فساد .
توضیح اینکه : یک نفر در جامعه مشغول فساد میشود ، مرتکب منکرات
میشود . یکی نگاه میکند میگوید به من چه ، دیگری میگوید من و او را که در
یک قبر دفن نمی کنند . فکر نمیکند که مثل جامعه ، مثل کشتی است . اگر
در یک کشتی آب وارد بشود ، ولو از جایگاه یک فرد وارد بشود ، تنها آن
فرد را غرق نمیکند بلکه همه مسافرین را یکجا غرق میکند .
آیا درباره مساوات افراد بنی آدم ، سخنی از این بالاتر میتوان گفت
« الناس سواء کاسنان المشط » (1) ( حالا من نمیدانم شانهای را هم درآورد
یا نه ؟ ) شانه را نگاه کنید ، دندانههای آن را ببینید . ببینید آیا یکی
از دندانههای آن از دندانه دیگر بلندتر هست ؟ نه . انسانها مانند
دندانههای شانه برابر یکدیگرند . ببینید در آن محیط و در آن زمان ،
انسانی اینچنین درباره مساوات انسانها سخن میگوید که بعد از هزار و
چهارصد سال هنوز کسی به این خوبی سخن نگفته است !
در حجة الوداع فریاد میزند :
« ایها الناس ! ان ربکم واحد و ان اباکم واحد کلکم لادم وآدم من تراب
، لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی » ( 2 ) .
ایها الناس ! پروردگار همه مردم یکی است ، پدر همه مردم یکی است ،
همهتان فرزند آدم هستید ، آدم هم از خاک آفریده شده است . جایی باقی
نمیماند که کسی به نژاد خودش ، به نسب خودش ، به قومیت خودش و به
اینجور حرفها افتخار بکند . همه از خاک هستیم ، خاک که افتخار ندارد .
پس افتخار ، به فضیلتهای روحی و معنوی است ، به تقواست . ملاک فضیلت
فقط تقوا است و غیر از این چیز دیگری نیست .
این حدیث را که از رسول اکرم است ، از کافی نقل میکنم :
« ثلاث لا یغل علیهن قلب امرء مسلم : اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة
المسلمین ، و اللزوم لجماعتهم » ( 1 )
سه چیز است که هرگز دل مؤمن نسبت به آنها جز اخلاص ، چیز دیگری
نمیورزد ، یعنی در آن سه چیز محال است خیانت بکند . یکی اخلاص عمل برای
خدا . یک مؤمن در عملش ریا نمیورزد . دیگر ، خیرخواهی برای پیشوایان
واقعی مسلمین ، یعنی خیرخواهی در جهت خیر مسلمین ، ارشاد و هدایت
پیشوایان در جهت خیر مسلمین . سوم مسئله وحدت و اتفاق مسلمین ، یعنی
نفاق نورزیدن ، شق عصای مسلمین نکردن ، جماعت مسلمین را متفرق نکردن .
این جملهها را مکرر شنیدهاید :
« کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته » ( 2 ) .
« المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده ( 3 ) » .
« لن تقدس امة حتی یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متعتع » (4) .
هیچ ملتی به مقام قداست نمیرسد مگر آنگاه که افراد ضعیفش بتوانند
حقوقشان را از اقویا مطالبه کنند بدون لکنت زبان .
ببینید سیرت چیست و چه میکند ؟ ! اصحابش نقل کردهاند که در دوره
رسالت ، در سفری خدمتشان بودیم ، در منزلی پائین آمده
بودیم و قرار بود که در آنجا غذایی تهیه شود . گوسفندی آماده شده بود تا
جماعت آن را ذبح کنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتی بسازند و تغذیه کنند . یکی از اصحاب به دیگران میگوید سر بریدن گوسفند با من ، دیگری میگوید پوست کندن آن با من ، سومی مثلا میگوید پخت آن با من و . . . پیغمبر اکرم میفرماید جمع کردن هیزم از صحرا با من . اصحاب عرض کردند : یا رسول الله ما خودمان افتخار این خدمت را داریم ، شما سر جای خودتان بنشینید ، ما خودمان همه کارها را انجام میدهیم . فرمود بله ، میدانم ، من نگفتم که شما انجام نمیدهید ولی مطلب چیز دیگری است . بعد جملهای گفت ، فرمود : « ان الله یکره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه » ( 1 ) . خدا دوست نمیدارد که بندهای را ببیند در میان بندگان دیگر که برای خود امتیاز قائل شده است . من اگر اینجا بنشینم و فقط شما بروید کار بکنید ، پس برای خودم نسبت به شما امتیاز قائل شدهام . خدا دوست ندارد که بندهای خودش را در چنین وضعی در بیاورد ( 2 ) . ببینید چقدر عمیق است ! این مسئله به اصطلاح امروز " اعتماد به نفس " در مقابل اعتماد به انسانهای دیگر حرف درستی است ، البته نه در مقابل اعتماد به خدا . اعتماد به نفس سخن بسیار درستی است ، یعنی اتکال به انسان دیگر نداشتن ، کار خود را تا جایی که ممکن است |
خود انجام دادن و از احدی تقاضا نکردن . ببینید این تربیتها چقدر عالی
است ! این « بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » معنیش چیست ؟ باز اصحابش نقل
کردهاند ( 1 ) که در یکی از مسافرتها در منزلی فرود آمدیم . همه متفرق
شدند برای اینکه تجدید وضویی بکنند و آماده نماز بشوند . دیدیم که پیغمبر
اکرم بعد از آنکه از مرکب پائین آمد ، طرفی را گرفت و رفت . مقداریکه
دور شد ، ناگهان برگشت . اصحاب با خود فکر میکنند که پیغمبر برای چه
بازگشت ؟ آیا از تصمیم اینکه امروز اینجا بمانیم منصرف شده است ؟ همه
منتظرند ببینند آیا فرمان میدهد که حرکت کنید برویم ؟ ولی میبینید
پیامبر چیزی نمیگوید . تا میآید میرسد به مرکبش . بعد از آن خورجین یا
توبره روی آن ، زانو بند شتر را در میآورد ، زانوی شترش را میبندد و باز
دو مرتبه راه میافتد به همان طرف . اصحاب با تعجب گفتند : پیامبر برای
چنین کاری آمد ؟ ! این که کار کوچکی بود ! اگر از آنجا صدا میزد : آری
فلان کس ! برو زانوی شتر مرا ببند ، همه با سر میدویدند . گفتند یا رسول
الله ! میخواستید به ما امر بفرمائید ، به هر کدام ما امر میفرمودید ، با
کمال افتخار این کار را انجام میداد . ببینید سخن ، در چه موقع و در چه
محل و چقدر عالی است ! فرمود : « لا یستعن احدکم من غیره و لو بقضمة من
سواک » تا میتوانید در کارها از دیگران کمک نگیرید ولو برای خواستن یک
مسواک . آن کاری را که خودت میتوانی انجام بدهی ، خودت انجام بده .
نمیگوید کمک نگیر و از دیگران استمداد نکن ولو در کاری که نمیتوانی
انجام بدهی ، خودت انجام بده . نمیگوید کمک نگیر و از دیگران استمداد
نکن ولو در کاری که نمیتوانی انجام بدهی . نه ، آنجا جای استمداد .
است .
اگر کسی این توفیق را پیدا بکند که سخنان رسول اکرم را از متون کتب معتبر جمع آوری کند و هم توفیق پیدا کند که سیره پیغمبر اکرم را به سبک سیره تحلیلی از روی مدارک معتبر جمع و تجزیه و تحلیل بکند ، آنوقت معلوم میشود که در همه جهان ، شخصیتی مانند این شخص بزرگوار ظهور نکرده است . تمام وجود پیغمبر اعجاز است . نه فقط قرآنش اعجاز است ، بلکه تمام وجودش اعجاز است . عرایض خودم را با چند کلمه دعا خاتمه میدهم . باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله . . . پروردگارادلهای ما را به نور ایمان منور بگردان . انوار معرفت و محبت خودت را بر دلهای ما بتابان . ما را شناسای ذات مقدس خودت قرار بده . ما را شناسای پیغمبر بزرگوارت قرار بده . انوار محبت پیغمبر اکرمت را در دلهای همه ما قرار بده . انوار محبت و معرفت اهل بیت پیغمبر را در دلهای همه ما قرار بده . ما را آشنا با سیرت پیغمبر خودت و ائمه اطهار قرار بده . ما را قدردان اسلام و قرآن و این وجودات مقدسه بفرما . اموات ما را مشمول عنایات و رحمت خود بفرما . و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان . |
.: Weblog Themes By Pichak :.