عجب از این عقل که ما را در جست و جوی شهدا،به قبرستان ها می کشانَد!
سید مرتضی آوینی
ای حسین(ع)
ای شهید بزرگ امده ام تا با تو راز و نیاز کنم
دل پردرد خود را به سوی تو بگشایم
از انقلابیون دروغین گریخته ام
از تجار مادی پرست که به اسلحه ی انقلاب
مسخ شده اند بی زارم
انقلاب انسانى
انسان، ماهیتى پیچیده و شگفت و ویژگیهاى انحصارى عظیمى دارد:
1- انسان، تنها حیوان اعتقادى است. از آغاز با باورهاى ویژه زیسته است اکنون هم همه انسانها باورمندند حال یا به خدا یا به مارکسیسم یا بت یا گاو یا آلت تناسلى یا ... و بر سر اعتقاد، سر مىبازند، فداکارى و ایثار مىکنند خون مىدهند و خونخواهى مىکنند. این یکى از رازهاى شگفت و دیرین در زندگى انسان است که به او حساسیت شگفت و قابل توجه مىبخشد.
2- انسان، تنها حیوان مختار و خودگزین است حیوانات، همه در روند جبر غرائز حرکت مىکنند، تنها انسان است که اختیار دارد منش و روش خویش را برگزیند.
تنها انسان است که خودساز است و مىتواند علیه خویش، عامل ژنتیک و عوامل دیگر برخیزد و پایدارى کند.
3- انسان تنها موجود چند بعدى است. فرشتگان، بافت و ساختارى نورانى دارند. و حیوانات، ساختارى غریزى لیکن انسان هم داراى غرائز است هم عواطف و هم عقل و این عوامل، در او کششها و گرایشهاى ویژه و سختى را مىآفریند.
4- خواستها، تمایلات و غرائز انسان، اشباعناپذیر و مرزناشناس است. از شهوترانى از سلطهجویى و دیگر کامرانیها کام فرونمىبندد و سیرى نمىشناسد از آن سو هر چه تعالى معنوى پیدا کند باز هم آتش عطشناک درونش خاموش نمىشود.
5- انسان تنها حیوان ابزارساز و تسخیرکننده است. به کارگیرى ابزار یا ابزار سازى در برخى از حیوانات، بسیار محدود است. لیکن انسان، توان شگفتى در تسخیر و ابزارسازى دارد. از آغاز، آتش و سنگ و آهن و حیوان و زمین را تسخیر کرد و هم اکنون به ژرفاى دریاها و اوج ناپیداى آسمانها رسیده است.
در آغاز، سنگ تیزى را به کار گرفت و اکنون قدرت انفجار هولآفرینى را در دست دارد. توان ابزارسازى انسان به مرزى رسیده که با فشار دادن دگمههایى مىتواند زندگى خاکى را خاکستر کند.
6- انسان تنها حیوان تکاملى است. آموزشپذیرى و تربیتیابى بىمانند او گامبهگام بر قدرت و دانش و سلطه او افزوده است. زنبور عسل، از ابتداء تاکنون یکنواخت زیسته ولى انسان لحظه به لحظه پیش تاخته است.
با توجه به این شگفتیها و رازها و عظمتها است که انسان، ماهیتى عظیم و شگفت و پیچیده پیدا مىکند و هدایتى برتر و توجهى بیشتر مىطلبد.
در فرهنگ ادیان الهى به انسان توجه کامل شده هزاران پیامبر، براى هدایت او آمدهاند، کتابهاى آسمانى رسالتشان نجات اوست.
ائمه- علیهم السلام- اولیاء، عرفاء، علماى دینى همه در راستاى هدایت انسان، گام برداشتهاند.
و با توجه به این همه پیچیدگى، بزرگترین انقلاب، انقلاب انسانى است. انقلاب، قلمروهاى گونهگونى مىتواند داشته باشد قلمرو ادبى، هنرى، صنعتى، اقتصادى، ادارى، دینى، سیاسى، حقوقى و ... لیکن کارسازترین وژرفترین انقلابها، انقلاب انسانى است.
انقلابى که انسان را بسازد نه خانهاش را. انقلابى که انسان را بسازد نه ماشینش را. انقلابى که انسان را بسازد نه سازمان سیاسىاش را، خلاصه انقلابى که روش و منش و بینش انسانى را دگرگونى کند.
همه انقلابهاى ناکام، انقلابهایى است که اصالت انسانى در آن فراموش شود. انقلاب پیچیده و شگفت، انقلاب در خود انسان است. در فرهنگ اسلامى، انقلاب در خویش، جهادى بزرگتر از جهاد در مقابل کفار خوانده شده است. در فرهنگ اسلامى قهرمان کسى است که بر آتشهاى درونى خویش حاکم باشد. در فرهنگ اسلامى، کسى که رازهاى درونیش را کاویده باشد و عظمت خویش را شناخته باشد خداوند را شناخته است «من عرف نفسه فقد عرف ربّه».
در فرهنگ اسلامى، رسالت پیامبران، ساختن انسان است و به اوج رساندن ارزشهاى اخلاقى او. «بعثت لاتمم مکارم الأخلاق» این سخن پیامبر اکرم- صلى اللّه علیه و آله- است که: من براى به اوج رساندن ارزشهاى اخلاقى برانگیخته شدهام. یکى از ابعاد شگفت اعجاز قرآن مجید، اعجاز انسانى آن است. قرآن، بزرگترین انقلاب انسانى را پدید آورده است.
این واقعیت، پیش چشم همه تاریخآگاهان است که قرآن، اقوام بتپرست بیابانگرد خشن کینهتوز بىفرهنگ را به انسانهایى پاکباز، ایثارگر، ساده زیست، صافدل، علمجو، خوشخو، راستگفتار، درستکردار، میانهرو، فروتن، پرکار، قوىپیکار، بىآزار، پرآزرم، با مصرف کم و بازده زیاد تبدیل کرد.
انسانهایى با شهوتهاى فروخفته و عقلهاى بیدار، با همتهاى بلند و آرزوهاى کوتاه.
در شبها، دل به عبادت بسته در روزها به کار و ابتکار و پیکار پیوسته.
در جنگ شیر. در صلح، کبوتر. در عفت کلاغ.
در سختیها نستوه و در نستوهى چون کوه.
انسانهایى پاسدار چشم و نگهبان گوش.
براى ارزیابى نقش انسانسازى قرآن باید از یکسو به عرب پیش از اسلام و از دیگرسو به مسلمانان آغازین توجّه کرد. اکنون نیز این توان انسانپرورى در همه جغرافیاى اسلام نمود دارد. به برکت همین انسانپرورى قرآن است که اخلاق انسانى جامعه اسلامى نسبت به جامعه اروپایى و آمریکایى برتر و والاتر است.
آنچه در غرب، نمود بارز دارد گندابها و مردابهاى فساد است. خودکشى فزاینده، ارتباطات جنسى هرج منشانه، بیمارىهاى روانى، کمشدن گرایشهاى معنوى و مذهبى، سستباورى نسبت به حقیقتها، رشد بینش اقتصادى و سودجویانه و سوداگرانه، استثمار ملل محروم، عیاشىها، نوجوییها و گرایشهاى افراطى به سکس، قمار، رشد فزاینده بیماریهاى جنسى، گسترش فرزندان نامشروع، سقوط پیوندهاى عاطفى، افزایش گرایشهاى نیهلیستى، سرمایهگذارىهاى کلان در روند سلاحهاى مخرّب و نفوذهاى جاسوسى. اینها همه نمودهایى از زندگى غربى است.
این نفوذ قرآن است که تاریخ و جغرافیاى اسلام را از این گندابها پیراسته است. و انسانهاى کم مانند تاریخ را پروریده. ناپلئون گفته بود: «ساختن یک انسان از ساختن یک کشور مهمتر است». و واقعیت همین است که او گفته.
ویکتور هوگو نیز گفته بود: «در هر عصرى انسانهاى کامل، از انگشتان دست کمترند» تکنولوژى، آهن را مىسازد و قرآن، انسان را. و این انگیزه دردهاى غرب است. استاد نجفى در سمینار بزرگداشت حضرت علامه طباطبائى فرموده بودند: براى آنالیز و ارزیابى شخصیت علّامه طباطبائى باید به کانونى توجه کنیم که چنین شخصیتهایى را با چنین ویژگیها و عظمتها پروریده است. و آن کانون پرورشى، قرآن است که حتّى در قرن بیستم، انسانى مىسازد که ارزشهاى اوجمند اخلاقىاش از کهکشانها شکوهمندتر است.
قرآن، در آیه آخر سوره فتح سیماى مسلمانان راستین همگام با رسول خدا را به تصویر کشانده است: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً ...» یعنى: محمّد (ص) پیامبر خداست؛ و کسانى که با اویند، بر کافران، سختگیر و با همدیگر مهربانند. آنان را در رکوع و سجود مىبینى. فضل و خوشنودى خدا را خواستارند. علامت [مشخصه] آنان بر اثر سجود در چهرههایشان است. این صفت ایشان در تورات است. و مثل آنها در انجیل چون کشتهاى است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقههاى خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از [انبوهى] آنان [خدا] کافران را به خشم دراندازد. خدا به کسانى از آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده است. (در این آیه، همه حروف الفباء جمع است).
چون تو در قرآن حق بگریختى با روان انبیاء آمیختى
هست قرآن حالهاى انبیاء ماهیان بحر پاک کبریا
مولوى
- ذکر قلبى
چه نیکو فرموده است رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم که : آیا شما را خبر ندهم به آنچه که جهاد و غزوه شما در راه خداست ؟ آن ذکر بارى سبحانه است . زیرا قدر این نشاءه را نمى داند مگر آن کسى که خدا را ذکر مى کند به ذکر مطلوب ، چه اینکه حق تعالى جلیس ذاکرش است ، و جلیس ، مشهود ذاکر است ، و هر گاه ذاکر حق سبحانه را که جلیس اوست مشاهده نکند ذاکر نیست . سعى کن که ذکر را قلب بگوید که عمده حضور قلب است وگرنه ذکر با قلب ساهى پیکر بى روان و کالبد و بى جان است . و در حدیث آمده است که : لیس الذکر قولا باللسان فقط ، ذکر در محدوده زبان خلاصه نمى شود. بلکه خداوند سبحان فرمود: و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هویه و کان امره فرطا (29) و از آنکه ما دلش را از ذکر خود بى خبر ساخته ایم و از پى هواى نفس خود مى رود و در کارهایش اسراف مى ورزد پیروى مکن . |
عوامل انحراف جامعه
امّا سه عامل هم وجود داشت که معاویه از آن ها براى کار بر روى این زمینه ها استفاده مى کرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه اى نیست، امّا معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آن ها بهره بردارى کرد. معمولاً همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایّام تا جدیدترین دوران در دنیاى مدرن از همین سه عامل استفاده مى کرده و مى کنند.
1. تبلیغات; عامل اوّل تبلیغات است که همه سیاستمداران سعى مى کنند به وسیله آن، افکار مردم را عوض کنند و به جهتى که مى خواهند سوق دهند. از آن جا که فرهنگ ها و جوامع فرق مى کنند، کیفیت به کار گرفتن عوامل تبلیغاتى نیز فرق مى کند. آن روز عوامل تبلیغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزى نبود، کسى به این حرف ها گوش نمى داد، اسلام حاکم بود. مردم به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دین و حرف هایى از این قبیل هم خریدار نداشت. ولى عوامل دیگرى بود که مى توانستند در تبلیغات از آنها استفاده کنند.
از جمله ابزار تبلیغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمى داشت. همه شما کم و بیش مى دانید معاویه سعى مى کرد شعراى معروف و برجسته اى را به کار بگیرد تا اشعارى در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر کنند. شاید یکى از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسیار ماهرى بود، و شاگردانى را براى این کار تربیت مى کرد.
اما بین کسانى که به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه براى آن ها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعى مى کرد کسانى را تقویت و تشویق کند که حدیث بسازند. ابوهریرة یکى از حدیث سازان معروف است که خود علماى اهل تسنن درباره او کتاب ها نوشته اند. احادیث عجیبى جعل مى کرد، و آن احادیث جعلى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)نسبت مى داد. مردم ساده لوح هم زود باور مى کردند. همین طور کسانى که آن زمان به نام قُرّاء نامیده مى شدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط این نبود که مثلاً با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بکنند. علماى بزرگ دین را در آن زمان قارى مى نامیدند و ایشان کسانى بودند که قرآن را به خوبى مى خواندند و آن را تفسیر مى کردند، مفاهیم قرآن را تبیین مى کردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به کار مى گرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطمیع; عدّه اى را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب مى داد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤساى قبیله ها را بیش تر از راه تطمیعِ دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و کیسه هاى طلا فریب مى داد و آن ها را مجذوب خود مى کرد. یک سکه طلا امروز براى ما خیلى ارزش دارد، یک کیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتى یک میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامى که براى رئیس قبیله اى سکه هاى طلا را مى فرستاد، کم تر کسى بود که در برابر آن سکه هاى طلا خاضع نشود. معاویه رؤساى قبایل را به این وسیله مى خرید.
3. تهدید; و بالاخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود مى کرد. کسانى که مخالفت مى کردند، به محض این که به معاویه بد مى گفتند و انتقادى مى کردند، فوراً جلب مى شدند، آنان را کتک مى زدند، زندانى مى کردند، و در نهایت مى کشتند. معاویه خیلى راحت با این سه عاملِ «تبلیغ» به وسیله شعرا، محدّثین و قرّاء، و عامل «تطمیع» نسبت به رؤساى قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهدید» نسبت به سایر مردم، و به کار گیرى این ابزارها جامعه را به سوى اهداف شیطانى خود منحرف کرد.
معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینه هایى که اشاره شد آن گونه که مى خواست ساخت و اداره کرد. این کار معاویه چه نتایجى داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست که این مطلب را به تفصیل بیان کنیم. بارها شنیده اید که معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)و اندکى هم در زمان امام حسن(علیه السلام)، تا حدود بیست سال، (تقریباً از سال چهل تا شصت هجرى) ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین(ع) حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطّاب تا شهادت امیرالمؤمنین(ع)،معاویه در شام حکومت کرده و زمینه هایى را فراهم کرده بود. براى این کار تجربه کافى داشت، اشخاص را شناسایى و آزمایش کرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت.
سال هاى آخر عمر معاویه که رسید وصیّتى کرد. خیلى علاقه داشت که این سلطنت در خاندانش باقى بماند. مى خواست یزید جانشین وى بشود، خودش هم خوب مى دانست که یزید آن گونه که باید و شاید لیاقت حکومت را ندارد. خیلى هم سعى کرد او را به وسیله افرادى تربیت کند، و حتى کسانى را گمارد که مراقب او باشند. معاویه براى یزید وصیتى هم کرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزید گفت: من زمینه اى براى سلطنت تو فراهم کردم که هیچ کس دیگر براى فرزندش نمى توانست فراهم کند. حکومت براى تو مهیّا است. به این شرط که تو چند چیز را رعایت کنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى خواهند هر روز حاکمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاکم را عوض کن تو هم این کار را بکن. این بهتر از این است که صد هزار شمشیر علیه تو کشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام کن، این ها خود را متولّى اصلى اسلام مى دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایى کن. جوایزى به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده اى نزد آن ها بفرست تا جویاى احوال آنان بشود و از آن ها دلجویى کند. این نصیحت ها را به یزید مى کند. بعد مى گوید: چند نفر هستند که به آسانى زیر بار تو نمى روند; فرزند ابى بکر، فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند على(علیه السلام). این چهار نفر که سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یک نفر دیگر هم فرزند زبیر که در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مى رفت، باید مراقب این چهار نفر باشى. معاویه در مورد هر یک از آن ها به یزید مى گوید که با آن ها چگونه رفتار کند، تا به امام حسین مى رسد و مى گوید: با حسین(ع) مقابله نکن! تا مى توانى سعى کن از او بیعت بگیرى، اگر بیعت نکرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدى باز هم با او مهربانى کن. به صلاح تو نیست با حسین(ع) دربیفتى. حتّى اگر کار به جنگ کشید، در جنگ هم پیروز شدى، بعد هم با حسین(ع) بد رفتارى نکن، فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله)است. در میان مردم جایگاه خیلى مهمى دارد و شخصیّت او با دیگران بسیار فرق دارد.
این نصیحت ها را به یزید کرد ولى به هر حال این گونه نشد. یزید به محض این که به خلافت رسید ـ بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است ـ فوراً به حاکم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نکردند سر آن ها را ببُرد! البته تفصیل این مطالب را نمى خواهم عرض کنم. این داستان ها را بارها شنیده اید. نوجوان ها ممکن است خیلى نشنیده باشند، ولى به هر حال نمى خواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلى بکنم که چگونه شد که مردم به این آسانى در مدّت کوتاهى دست از اسلام کشیدند، و نوه پیامبرشان را کشتند. آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنى، کسى که همین افراد هنگامى که ظاهر او را مى دیدند، عاشق جمالش مى شدند; اخلاق او را که مى دیدند عاشق اخلاقش مى شدند; اگر کسى از او چیزى مى خواست به گونه اى به او مى داد که نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نکشد; چنین کسى را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانى کشتند. چرا باید این گونه بشود؟
بیان این مقدمه براى آن بود که ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى که ایمان در اعماق دلشان نفوذ کرده باشد، نه تنها در آن زمان کم بودند، بلکه همیشه کم بوده اند و همیشه کم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است که فکر و عقیده افراد متوسّط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملاً امکان ندارد. هنر یک رهبر شایسته این است که سعى کند روز به روز افکار متوسّط را و لو اندکى، به سوى خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیک تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان کاملى که هیچ شرایطى نتواند آن ها را عوض کند، بسیار کم هستند، آن زمان هم خیلى کم بودند. معاویه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتى که مى خواهد سوق بدهد.
اگر امام حسین(علیه السلام) یا امام حسن(علیه السلام) یا هر امام دیگرى در این شرایط مى خواستند با معاویه مقابله کنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به کمک دستگاه هاى تبلیغاتى خود با اشعارى که مى سرودند و یا با احادیثى که جعل مى کردند، انبوهى از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج مى دادند و عده اى وعاظ السلاطین و آخوندهاى دربارى هم بودند که عامل گمراه کردن مردم مى شدند و مى شوند. همیشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه کردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یک جامعه دینى که مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مى گوید که هر فساد و اختلافى که در هر دینى پیدا شد به دست همین علماى خود فروخته بوده است: «فَما اخْتَلَفُوا فیهِ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم»[1]. سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست کسانى بود که راه را بلد بودند، دزدانى بودند که با چراغ آمده بودند و حاکمانى مثل معاویه این گونه افراد را شناسایى مى کردند، با پول مى خریدند و آن ها را تطمیع مى کردند. اگر یکى از این علما هم غیرتى داشت او را با تهدید و کشتن از صحنه خارج مى ساختند. مثل بسیارى از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) که یکى پس از دیگرى ترور شدند، یا به بهانه هایى به دار زده شدند. حجر بن عدى، میثم تمّار و دیگران که در ایمان خود راسخ بودند و هیچ کدام از این عوامل در آن ها تأثیر نمى کرد، عاقبتِ آن ها قتل و اعدام بود. گاهى این قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غیر رسمى بود. آنچه باعث مى شد که مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دینى، سنن قومى، اخلاق عشیره اى و قبیله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود که معاویه از آن ها استفاده مى کرد. در همه زمان ها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما باید درسى از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فکر کنیم چگونه شد مردمى که حسین(علیه السلام)را روى دست پیامبر(صلى الله علیه وآله)دیده بودند، و بارها مشاهده کرده بودند وقتى پیامبر اکرم(ص) بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسین(ع) از پله هاى منبر بالا مى آمد پیغمبر اکرم(ص) پایین مى آمدند و او را در آغوش مى گرفتند; حضرت گریه او را تحمّل نمى کرد. این قدر رعایت حسین(ع) را به مردم سفارش مى کرد، اما همین مردم چنین رفتارى با امام حسین(ع) کردند.
[1]. جاثیه، 17.
حفظ کرامت اصیل انسانی
امام خمینی رحمت الله علیه و مهندس فرهنگی
پس از رنسانس در غرب و گسترش عقیده انسان محوری در اروپا و جهان مدرنیته و عناصر آن به مثابه بستر هویت جدید فرهنگ غرب، با ایجاد نگرش جدیدی نسبت به انسان و جهان و ترسیم رابطه ای تازه بین این دو، سودای ترسیم هویت جدید را به جای هویت قدیم در سر داشت. در این راستا و در قدم اول نقش سنت و مذهب در تعریف و هویت یابی انسان ها نفی گردید و عناصر مدرن چندی از قبیل: ملیت، مرز، جغرافیایی، زبان و غیره از عوامل هویت بخشی به شمار رفت.
پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران و گسترش مفاهیم متولد شده از مدرنیته در این کشور، تحولات اندیشه ای و هویتی مهمی به وجود آمد که مهمترین تحول را می توان در زیر سؤال رفتن هر آن چه مربوط به گذشته تحت عنوان سنت می شد، دانست و در این راستا مذهب و عناصر دینی فرهنگ ایران تحت تأثیر نفی عناصر سنتی در غرب، به منزله مانع رسیدن ایران به غرب تلقی گردید و به روش های مختلف با آن مبارزه شد که اوج این مبارزه را می توان در دوران پهلوی اول مشاهده کرد. در این دوره با تمام مظاهر مذهبی مربوط به هویت ایرانیان مبارزه و برخورد خشن صورت گرفت. از سوی دیگر در ساختار سیاسی نیز ضمن معطل گذاشتن اصل دوم متمم قانون اساسی که به نظارت مجتهدان شیعه بر مصوبات مجلس جهت مشروعیت بخشیدن به سلطنت مشروطه در نظر گرفته شده بود، در عمل هر گونه تجلی مذهبی و دینی هویت ایرانی نفی شد و با سخت گیری نسبت به عالمان و حوزه های دینی در عمل نقش اجتماعی و سیاسی دین و متولیان دینی نادیده گرفته شد. هم زمان با نفی بعد دینی فرهنگ ایرانیان، نهادهای فرهنگی متعددی به وجود آمد که وظیفه آنها گسترش و تقویت عناصر باستانی فرهنگ ایرانی و یا عناصر مدرن حاصل از مدرنیته غربی بوده است. در این زمینه تأسیس سازمان پرورش افکار و تأسیس دانشگاه های مختلف در کشور قابل اشاره است. بنابراین پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران به نوعی مهندسی فرهنگی در دستور کار دولت قرار گرفت که احیاء عناصر باستانی (پیش از اسلام) و گسترش عناصر مدرنیته در کشور از اهداف آن به شمار می رفت.
با عزل رضاشاه از سلطنت در سال 1320 و تبعید وی از کشور، جریان های مختلف فکری و فرهنگی به دلیل خلا ناشی از حذف یک دیکتاتور مستبد، به وجود آمدند که یکی از این جریان های فکری در پی احیای عناصر مذهبی در کشور بود و امام خمینی به همین جریان فرهنگی و فکری تعلق دارد. نگارش کتاب «کشف الاسرار» از سوی امام خمینی در سال 1324 نشان دهنده همین دغدغه ایشان نسبت به احیای مجدد مذهب در کشور می باشد که در طول دوران خفقان رضا شاهی نفی گردیده بود. با قدرت گیری مجدد محمدرضا شاه، مخصوصا پس از کودتای 28 مرداد 1332 و بالاخص پس از وفات آیت الله بروجردی در سال 1340، اقدامات رضاشاهی این بار از سوی جانشین خلف وی دنبال گردید که با اعتراض شدید امام خمینی روبرو شد. این رویارویی در نهایت منجر به پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری یک مرجع تقلید شیعه و جایگزینی نظام سیاسی جدید تحت عنوان «جمهوری اسلامی «به جای» سلطنت مشروطه» شد. امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران همه تلاش خود را جهت تبیین؛ احیا، گسترش و اجرای عناصر فرهنگ اسلام به کار گرفت که می توان همه این تلاشهای ایشان را تحت عنوان «مهندسی فرهنگی» برای جامعه شیعی با نام «اسلام ناب محمدی (ص)» در نظر گرفت که این مقاله به دنبال مطالعه همین مسأله بوده است.
مفهوم فرهنگ
فرهنگ به معنای وسیع آن عبارت است از «نظامی از باورها، ارزش ها، رسوم و رفتاری که اعضای جامعه به کار می بندند تا خود را با جهانشان و نیز با یکدیگر سازگار سازند و آن را از طریق آموختن از نسلی به نسل دیگر انتقال می دهند.»
بنابر تعریف فوق، فرهنگ نه تنها رفتارهای اجتماعی، بلکه شیوه های اندیشیدن را نیز در بر می گیرد و انسان ها در خلال آموزش فرهنگی خود، یاد می گیرند که چه معناهایی را باید به رویدادهای جهان اطراف خود و به ویژه به رفتارهای دیگران نسبت دهند تا بتوانند این رفتارها و حوادث را فهم کرد، در برابر آن واکنش مناسب نشان دهند. بنابراین بسته به نوع آموزش ها و خصوصیت های فرهنگی هر جامعه، معنای کنش های خاص می تواند در زمینه های فرهنگی متفاوت، تفسیرهای متفاوتی بپذیرد. به این ترتیب عناصری که با آموزش های فرهنگی در میان افراد هر منطقه و کشوری درونی می شود، هویت فرهنگی واحدی برخوردار می شوند و اختلاف در میان این عناصر فرهنگی عامل تمایز فرهنگی به شمار می رود؛ یعنی «دیگران» و «غیرها» کسانی خواهند بود که وجه مشترکی با این عناصر فرهنگی ندارند.
عوامل چندی در به وجود آمدن هویت فرهنگی نقش دارند که از این میان مذهب و ملیت دو عنصر مهم هویت بخش به شمار می روند.
دین و مذهب از گذشته کنون عامل به وجود آورنده هویت مشخص برای معتقدان خود و تمایز میان آنها و کسانی که به آن اعتقاد نداشته اند، بوده است؛ به این معنی که هویت فرهنگی انسان ها دین و مذهب آنها شناخته می شده «یهودی» و «مسیحی» و «مسلمان» بودن، هویت فرهنگی انسان های مختلف را به نمایش می گذاشته است.
به این ترتیب دین و مذهب رکودهای اجتماعی مختلفی از قبیل اجتماعی کردن اعضای جامعه، «کاهش کشمکش»، «تحکیم ارزش های مشترک» «یکپارچه سازی جامعه و نگه داشتن ثبات اجتماعی»، «تنظیم منابع»، تقویت نظارت اجتماعی، را بر عهده داشته است و به همین دلیل «هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که دین در آن نقش نداشته باشد»، دین طرحی از آن چه که جهان باید باشد به دست می دهد و برای همین می تواند رفتار اقتصادی و سیاسی را راهنمایی کند» به این ترتیب، نقش دین در هویت فرهنگی جوامع انکار ناپذیر بوده و همواره دین در سازمان دادن به زندگی اجتماعی انسان ها مؤثر بوده که این نقش در فرهنگ ها و محیط های مختلف، متفاوت بوده است. در عصر مدرن و پس از رنسانس نقش تعیین کننده مذهب در هویت بخشی به انسانها کم رنگ تر شد و در عوض مرزهای جغرافیایی به امری مهم و هویت بخش تبدیل گردید. یکی از نویسندگان غربی، تاریخ تفکر در غرب را به سه دوره «عصر دین»، «عصر علم» و «عصر اضطراب» تقسیم کرده است. او معتقد است که در عصر دین، در غرب کلیسا حاکم بوده و در قرون وسطی، قرائت خاص کلیسا در تمامی امور فکری و اجتماعی بر زندگی مردم آن عصر حاکمیت داشته است. (6) ولی در عصر علم، «علم» به مثابه مجموعه دانش، روش، نگرش ذهن و متافیزیک، نیروی جهت دهنده، تمدن غربی و جانشین الهیات (تئولوژی) و متون قدیمی گردید. در این عصر علم نگرش انسانها را به رسوم و سنت تغییر می دهد و استقلال او را از گذشته اعلام می کند. در دوره سوم، یعنی عصر اضطراب - که از قرن بیستم و پس از جنگ جهانی اول شروع می شود - تمدن اروپا هم چون تمدن های نینوا، بابل و پرسپولیس به سستی و افول می گراید. چرا که با وقوع جنگ جهانی اول محدودیت های مدرنیسم - که با بی نظمی در حوزه تفکر و اندیشه همراه و فاقد نظام ثابت و مرجع برای زندگی و تفکر بود - آشکار می شود و این خود ویژگی عصر مدرن است. در این عصر نه تنها «مرگ خدا»، بلکه «مرگ انسان»، «مرگ اروپا» و در واقع مرگ تمامی بت های مدرن موجب ترس و اضطراب شده است و این امر که در عصر بزرگ علم، «علم» عامل ترس و عدم اطمینان می شود، امری تناقض نما است.
از دیدگاه نویسنده فوق، نقش دین در هویت بخشی به جوامع غربی تنها در قرون وسطی خلاصه می شود و در عصر دوم، دین جای خود را به علم داده و تکیه گاه اصلی انسان قرار گرفته است. ولی در عصر اضطراب انسان غربی تمامی تکیه گاههای سنتی و مدرن خود را از دست داده و در واقع دچار بی هویتی شده است.
هویت فرهنگی در ایران
به نظر می رسد که می توان سه لایه مختلف را در هویت فرهنگی در ایران از هم دیگر متمایز کرد و آن را شامل لایه های ایرانی، اسلامی و غربی دانست. قبل از پذیرش اسلام از سوی ایرانی ها، عناصر فرهنگی ایران باستان هویت فرهنگی آنها را تعریف می کرد که پس از اسلام، فرهنگ اسلامی نیز به مثابه لایه دوم در فرهنگ باستانی ایرانیان ادغام شد و فرهنگ ملی - اسلامی، هویت ایرانیان را تشکیل داد. لایه سوم نیز در عصر مشروطه شکل گرفت که حاصل تماس ایرانیان با جهان مدرن و تجدد غربی بوده است.
پس از پیروزی مشروطه در ایران، تلاش جریان فکری غالب این بوده است که هر آنچه را که مربوط به سنت و از جمله مذهب بوده است، از صحنه اجتماع حذف نماید که این امر تعارضاتی را میان نخبگان فکری - اجتماعی به وجود آورد و حاصل این تعارضات فکری بی ثباتی سیاسی و اجتماعی در ایران بوده است. ظهور رضا شاه ناشی از همین بی ثباتی سیاسی و اجتماعی در ایران بوده است. ظهور رضا شاه ناشی از همین بی ثباتی در راستای برقراری نظم و امنیت سیاسی و اجتماعی بود. پهلوی اول پس از تحکیم سلطنت خود، تعریف جدیدی را برای هویت ایرانی جستجو می کرد که عبارت بود از احیای لایه اول هویت ایرانی (باستان گرایی) به همراه اخذ تأسیسات تمدنی مدرنیته غربی. در این راستا او به شدت با مذهب مخالفت کرد و عناصر مذهبی را به شدت سرکوب نمود. پهلوی دوم نیز پس از تحکیم اقتدار خود مخصوصا بعد از کودتای 28 مرداد 1332، همان راه پدر را استمرار بخشید. در این میان امام خمینی به عنوان یک مرجع تقلید شیعیان در برابر حذف مؤلفه های مذهبی از حیات اجتماعی و سیاسی ایران ایستادگی کرد و اقدامات پهلوی اول و دوم را در راستای هویت زدایی از ایران اسلامی و غرب گرایی پهلوی ها تلقی کرد.
امام خمینی و تلاش برای مهندسی فرهنگی
نگرش امام خمینی به هویت ایرانیان ناشی از جهان بینی تشیع بوده است و تلاش ایشان برای احیای همین امر به همراه پذیرش عناصر مقبول ملی قابل تبیین است و به گونه ای که از نظر ایشان ملی گرایی صحیح تعارضی با اسلام ندارد و لذا هم می توان مصالح ملت را دنبال کرد و هم به آموزه های اسلام پایبند بود. روح چنین دیدگاهی تکیه بر استقلال ایران با اجرای مؤلفه ها و آموزه های تشییع است که از این رهگذر می توان هویت صحیح ایرانی - اسلامی را به دست آورد و از گم شدگی و بی هویتی نجات یافت: «هیچ ملتی نمی تواند استقلال پیدا کند الا این که خودش را بفهمد. مادامی که خودشان را گم کردند و دیگران به جای خود نشانند، استقلال نمی توانند پیدا کنند... این گمشده خود را گم کرده و شرق باید خودش را پیدا کند».
به این ترتیب یکی از تلاش های امام خمینی در راستای مهندسی فرهنگی، تلاش برای تبیین قاعده ای کلی برای بازیابی هویت خویش بوده است که یکی از راههای عمده آن کسب استقلال از غرب و قبله قرار ندادن آن است: «هر قصه ای که پیش آید قبله شان غرب است» از دیدگاه ایشان حرکت به سمت غرب منجر به از دست دادن هویت اصیل خود و خروج از صراط مستقیم تبیین شده از منظر اسلام است. از سوی دیگر ایشان ضمن نفی راه غرب، از شرق ملحد نیز تبری می جوید و با بهره جستن از آموزه های اسلامی در قرآن تحت عنوان «لا شرقیه و لا غربیه» یک شعار محوری با عنوان «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» طراحی می کند. این شعار، ضمن نمایش استقلال محوری در مبارزات امام خمینی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز یکی از اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران می گردد که مبین نفی غیریت و اثبات هویت مستقل برای خود و نوعی مهندسی فرهنگی متناسب با آموزه های فرهنگ بومی است: «ایران از همان بدو انقلاب و از قبل از بدو انقلاب که شالوده انقلاب ریخته می شد، مسیر، مسیر انبیا بوده، مسیر، مسیر مستقیم نه شرقی، نه غربی و جمهوری اسلامی بود. تا کنون هم ملت ما، به همان مسیر باقی است».
«انقلاب اسلامی یک انقلاب عادی نیست و متکی به هیچ یک از دو قطب شرق و غرب نمی باشد از این جهت، با پیمودن صراط مستقیم لا شرقیه و لا غربیه در مقابل هر دو قطب ایستاده است».
امام خمینی با بیان دیگری از آموزه های اسلامی «لا شرقیه و لا غربیه» تحت عنوان «غضوب علیهم» و «ضالین»، مسیر صحیح را که همان صراط مستقیم است، در نفی هر دو آنها و استقلال از آن دو می داند: «ما نه طرف «مغضوب علیهم» می رویم، نه طرف «ضالین» و نه طرف غرب می رویم، وقتی ما می توانیم این طور باشیم و به صراط مستقیم عمل کنیم که هم زمان با هم باشیم».
اصطلاحات به کار رفته در کلام امام خمینی نشان دهنده توجه کامل ایشان به آموزه های فرهنگ خودی و تلاش برای احیای مجدد آنها در برابر فرهنگ های مهاجم غربی و شرقی می باشد. به عبارت دیگر می توان بیانات و اندیشه های امام خمینی را در واقع تفسیری از قرآن به حساب آورد، تفسیری که از آن تحت عنوان «اسلام ناب محمدی» یاد می شود. چنین اسلامی است که به دنبال مهندسی فرهنگی خاصی است که در واقع به مثابه احیای یک نظام سیاسی اجتماعی مستقل از غرب و شرق می باشد. در چنین نظامی دین مجددا در محور امور قرار می گیرد. دقیقا از همین منظر انقلاب اسلامی در ایران را می توان نسبت به سایر انقلاب های جهان متمایز کرد: «زیرا همه انقلاب ها برای رسیدن به فضای مدرنیته، علیه گذشته خود و با هدف کمرنگ تر کردن اثر دین در بخش های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعه خویش قیام کردند. از این رو نظام های ایجاد شده از سوی آنها به اصطلاح سکولار و یا لائیک بودند. یعنی نظام های سیاسی که دین را در حاشیه قرار می دهند. در حالی که انقلاب اسلامی ایران، نقطه مقابل این تفکرات بود و چنین اندیشه ای است که می تواند تمدنی را بسازد و به خوبی جلوی غرب بایستد ... در چنین تمدنی احیا یک فرهنگ اسلامی با نگاهی جدید از سوی امام خمینی، نظم اجتماعی - سیاسی جدیدی را به وجود آورد.»
ضابطه مهندسی فرهنگی
با بررسی دیدگاهها و اندیشه های امام خمینی می توان دو راهی های متضاد از قبیل حق و باطل، سبیل الله و سبیل طاغوت، صراط مستقیم و راه مغضوبین در ضالین و غیره را از هم تشخیص داد. هر کدام از این دو راه رهروان خاص خود را دارند به گونه ای که عامل تعیین کننده در شناسایی و جذب همراهان، اصل هویت و اشتراک در راه است. در این راستا «اهمیت راه» و صراط از «همراه» مهم تر می باشد و به همین دلیل امام خمینی، دوستی، نزدیکی یا دوری و جدای خود را با افراد بر اساس درستی راه و در صراط مستقیم بودن آنان می سنجد: «من بارها اعلام کرده ام که با هیچ کس در هر مرتبه ای که باشد عقد اخوت نیسته ام. چهار چوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است».
به این ترتیب صراط مستقیم پیوسته در کانون اندیشه های امام خمینی قرار دارد و قرب و بعد افراد بر مبنای وضعیت آنان با همین صراط پیوسته متغیر و تنظیم می شود. اصالت راه تا آنجا است که ایشان حتی در فرض غربت و تنهایی نیز هم چنان بر آن استوار است: «اگر خمینی یکه و تنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستی است ادامه می دهد».
از سوی دیگر این راه خدا و صراط مستقیم «باید به صورت دسته جمعی و کاروانی طی شود و اکثریتی قابل توجه، خود را در کاروانی به نام مؤمنان فی سبیل الله هویت شناسی و هویت یابی کنند. در واقع کاروان نماد احساس هویت واحد رهروان آن است ... بدون وحدت و اجتماع ملت در راه خدا و بدون همراهی اکثریت، هیچ کاری نمی توان کرد. اعتماد و اتکای به مردم مسلمان از محکمات اندیشه سیاسی امام خمینی برای رفتن در راه خدا است. اندیشه پیمودن و سیر و سلوک سیاسی راه خدا بی مردم، بذر افشانی در هواست».
دقیقا برمبنای همین اندیشه است که در نگرش امام خمینی هویت هایی مانند هویت قومی، نفی نمی شود بلکه از آن به عنوان مرحله ای آغازین و گذرگاه یاد می شود و نه توقفگاه، «زیرا کمال هویت انسانی در آن است که فرد با طی مراحل رشد به هویتی بالاتر یعنی هویت ملی اسلامی و هویت دینی دست یابد» در این نگرش رابطه تعاملی بین اسلام و ایران برقرار می گردد و امام خمینی ملی گرایی غیر متعارض با اسلام را تأیید می کند و صرفا با وجهی از ناسیونالیسم ایرانی که در صدد حذف اسلام باشد مخالفت می کند. ملی به معنای صحیح آن، نه آن چه که روبروی اسلام عرض اندام می کند.
آموزش و پرورش مهم ترین ابزار مهندسی فرهنگی
از دیدگاه امام خمینی آموزش و پرورش مهمترین وسیله برای مهندسی فرهنگی در جهت مطلوب آموزش و پرورش صحیح است. البته این آموزش مورد نظر ایشان تمام سطوح را در بر می گیرد و از ابتدای تولد انسان تا هنگام مرگ او را شامل می شود. در برخی از بیانات امام خمینی منظور از فرهنگ، همان وزارت آموزش و پرورش است و منظور از اصلاح فرهنگی، اصلاح در برنامه ریزی های درسی و آموزشی همین وزارتخانه است مبدأ همه خوشبختی ها و بدبختی های ملت است و اصولا راه اصلاح مملکت در اصلاح فرهنگ آن نهفته است.
بنابراین دستگاه فرهنگی متولی مهندسی فرهنگی از منظر امام خمینی، تمام دستگاه های فرهنگی مخصوصا آموزش و پرورش، دانشگاه ها، صدا و سیما و مطبوعات هستند که می توانند با تأثیر مثبت یا منفی نوع خاصی از فرهنگ را در جامعه القا بکنند که در صورت دمیدن روح استقلال و خودباوری در ذهن جوانان کشور در واقع مهندسی فرهنگی صحیح رخ می دهد و هر گاه این وضعیت بر عکس شود و دستگاههای فرهنگی در برنامه ریزی های خود غرب و دیگران را محور تمام امور معرفی بکنند، در آن صورت هویت اصیل فرهنگی دچار خدشه می شود و در واقع مهندسی فرهنگی بر مدار خواسته های دیگران صورت می گیرد: «این ها نیروی انسانی ما را از بین بردند و نگذاشتند رشد بکنند. در بین خود کشور ما جوری کردند که محتوای انسان را از بین بردند. صورتی گذاشتند و محتوا را گرفتند ... استقلال فکری و استقلال روحی ما را از دستمان گرفتند.
«... هر چه می شد در ذهن همه این بود که باید از خارج این کارها درست بشود». از دیدگاه امام خمینی چاره این امر از بین بردن آن روحیه خود باختگی در برابر دیگران و تقویت روح اعتماد به نفس است و از طریق همین مهندسی فرهنگی می توانیم به خواسته های خود برسیم: «ما باید این را بفهمیم که همه چیز هستیم و از هیچ کس کم نداریم و ما که خودمان را گم کرده بودیم باید این خود گم کرده ای را پیدا کنیم».
نتیجه گیری
امام خمینی، مهندسی فرهنگی را عبارت از تلاشی می داند که به دنبال احیای بومی است؛ این امر به دنبال شناخت صحیح از خود - که با شناخت و نفی غیرها نیز همراه است - به ظهور می رسد. چنین هویتی با بازگشت به جوهره آموزه های اسلامی به دست می آید که در آن انسانیت انسان ظهور پیدا می کند و تجلی آن نیز پیدایش باورهایی هم چون استقلال، خودباوری، عدم سلطه پذیری، حمایت از پیشرفت واقعی و مظاهر واقعی تمدن، نفی هرگونه تقلید غیر عقلانی از دیگران، حفظ کرامت اصیل انسانی و ... می باشند.
در این راستا عملی شدن مهندسی فرهنگی منوط به کارکرد صحیح نهادهای فرهنگی مخصوصا آموزش و پرورش است که با درونی کردن عناصر مذکور در ذهن جوانان و دانشجویان آینده ای درخشان و متناسب با آموزه های اسلامی و بومی قابل دسترسی خواهد بود. «احیای این هویت انسانی رمز پایداری، قدرت و پیشرفت کشور و تداوم و استواری انقلاب اسلامی نیز در گرو احیای این هویت یعنی تقویت انسانیت انسان خواهد بود».
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
- اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان رابخوری!
- دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.
- وسوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
- اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
- اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
- و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.
نرگس هم از فراق تو دلگیر شد بـیــا
یا غیاث المستغیثین
یا ابا صالح المهدی "عج " ادرکنی
مولای من وقت آمدنت دیر شد بـیــا
این دل در انتظار فرج پیـر شد بـیـــــا
دیدم به خواب آمدی از جاده های دور
گفتا دلم که خواب تو تعبیر شد بـیـــــــا
این جمعه هم گذشت ، ولیکن نیامدی
آیات غربتم همه تفسیر شد بـیـــــــــا
گفتی که پاک کن دلت ازهرچه غیر ماست
قلبم به احترام تو تطهیر شد بـیــــــــا
هر شب به یاد خال لبت گریه می کنم
عکست میان آینه تصویر شد بـیــــــــا
در دفترم به یاد تو نرگس کشیده ام
نرگس هم از فراق تو دلگیر شد بـیــا
جانم فدای خال لبت نازنین نگار
ساقی ز زندگی به خدا سیر شد بیا
" سیدحمیدرضا برقعی "
ملانصرالدین به یکی از دوستانش گفت: خبر داری فلانی مرده؟ دوستش گفت: نه! علت مرگش چه بود؟ملا گفت: علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.
البرت انیشتین
.: Weblog Themes By Pichak :.