سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/10/7 | 2:43 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

عوامل انحراف جامعه


امّا سه عامل هم وجود داشت که معاویه از آن ها براى کار بر روى این زمینه ها استفاده مى کرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه اى نیست، امّا معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آن ها بهره بردارى کرد. معمولاً همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایّام تا جدیدترین دوران در دنیاى مدرن از همین سه عامل استفاده مى کرده و مى کنند.

 


1. تبلیغات; عامل اوّل تبلیغات است که همه سیاستمداران سعى مى کنند به وسیله آن، افکار مردم را عوض کنند و به جهتى که مى خواهند سوق دهند. از آن جا که فرهنگ ها و جوامع فرق مى کنند، کیفیت به کار گرفتن عوامل تبلیغاتى نیز فرق مى کند. آن روز عوامل تبلیغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزى نبود، کسى به این حرف ها گوش نمى داد، اسلام حاکم بود. مردم به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دین و حرف هایى از این قبیل هم خریدار نداشت. ولى عوامل دیگرى بود که مى توانستند در تبلیغات از آنها استفاده کنند.

 


از جمله ابزار تبلیغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمى داشت. همه شما کم و بیش مى دانید معاویه سعى مى کرد شعراى معروف و برجسته اى را به کار بگیرد تا اشعارى در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر کنند. شاید یکى از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسیار ماهرى بود، و شاگردانى را براى این کار تربیت مى کرد.

 


اما بین کسانى که به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه براى آن ها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعى مى کرد کسانى را تقویت و تشویق کند که حدیث بسازند. ابوهریرة یکى از حدیث سازان معروف است که خود علماى اهل تسنن درباره او کتاب ها نوشته اند. احادیث عجیبى جعل مى کرد، و آن احادیث جعلى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)نسبت مى داد. مردم ساده لوح هم زود باور مى کردند. همین طور کسانى که آن زمان به نام قُرّاء نامیده مى شدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط این نبود که مثلاً با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بکنند. علماى بزرگ دین را در آن زمان قارى مى نامیدند و ایشان کسانى بودند که قرآن را به خوبى مى خواندند و آن را تفسیر مى کردند، مفاهیم قرآن را تبیین مى کردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به کار مى گرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.

 


2. تطمیع; عدّه اى را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب مى داد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤساى قبیله ها را بیش تر از راه تطمیعِ دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و کیسه هاى طلا فریب مى داد و آن ها را مجذوب خود مى کرد. یک سکه طلا امروز براى ما خیلى ارزش دارد، یک کیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتى یک میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامى که براى رئیس قبیله اى سکه هاى طلا را مى فرستاد، کم تر کسى بود که در برابر آن سکه هاى طلا خاضع نشود. معاویه رؤساى قبایل را به این وسیله مى خرید.

 


3. تهدید; و بالاخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود مى کرد. کسانى که مخالفت مى کردند، به محض این که به معاویه بد مى گفتند و انتقادى مى کردند، فوراً جلب مى شدند، آنان را کتک مى زدند، زندانى مى کردند، و در نهایت مى کشتند. معاویه خیلى راحت با این سه عاملِ «تبلیغ» به وسیله شعرا، محدّثین و قرّاء، و عامل «تطمیع» نسبت به رؤساى قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهدید» نسبت به سایر مردم، و به کار گیرى این ابزارها جامعه را به سوى اهداف شیطانى خود منحرف کرد.

 


معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینه هایى که اشاره شد آن گونه که مى خواست ساخت و اداره کرد. این کار معاویه چه نتایجى داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست که این مطلب را به تفصیل بیان کنیم. بارها شنیده اید که معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)و اندکى هم در زمان امام حسن(علیه السلام)، تا حدود بیست سال، (تقریباً از سال چهل تا شصت هجرى) ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین(ع) حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطّاب تا شهادت امیرالمؤمنین(ع)،معاویه در شام حکومت کرده و زمینه هایى را فراهم کرده بود. براى این کار تجربه کافى داشت، اشخاص را شناسایى و آزمایش کرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت.

 


سال هاى آخر عمر معاویه که رسید وصیّتى کرد. خیلى علاقه داشت که این سلطنت در خاندانش باقى بماند. مى خواست یزید جانشین وى بشود، خودش هم خوب مى دانست که یزید آن گونه که باید و شاید لیاقت حکومت را ندارد. خیلى هم سعى کرد او را به وسیله افرادى تربیت کند، و حتى کسانى را گمارد که مراقب او باشند. معاویه براى یزید وصیتى هم کرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزید گفت: من زمینه اى براى سلطنت تو فراهم کردم که هیچ کس دیگر براى فرزندش نمى توانست فراهم کند. حکومت براى تو مهیّا است. به این شرط که تو چند چیز را رعایت کنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى خواهند هر روز حاکمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاکم را عوض کن تو هم این کار را بکن. این بهتر از این است که صد هزار شمشیر علیه تو کشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام کن، این ها خود را متولّى اصلى اسلام مى دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایى کن. جوایزى به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده اى نزد آن ها بفرست تا جویاى احوال آنان بشود و از آن ها دلجویى کند. این نصیحت ها را به یزید مى کند. بعد مى گوید: چند نفر هستند که به آسانى زیر بار تو نمى روند; فرزند ابى بکر، فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند على(علیه السلام). این چهار نفر که سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یک نفر دیگر هم فرزند زبیر که در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مى رفت، باید مراقب این چهار نفر باشى. معاویه در مورد هر یک از آن ها به یزید مى گوید که با آن ها چگونه رفتار کند، تا به امام حسین مى رسد و مى گوید: با حسین(ع) مقابله نکن! تا مى توانى سعى کن از او بیعت بگیرى، اگر بیعت نکرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدى باز هم با او مهربانى کن. به صلاح تو نیست با حسین(ع) دربیفتى. حتّى اگر کار به جنگ کشید، در جنگ هم پیروز شدى، بعد هم با حسین(ع) بد رفتارى نکن، فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله)است. در میان مردم جایگاه خیلى مهمى دارد و شخصیّت او با دیگران بسیار فرق دارد.

 


این نصیحت ها را به یزید کرد ولى به هر حال این گونه نشد. یزید به محض این که به خلافت رسید ـ بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است ـ فوراً به حاکم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نکردند سر آن ها را ببُرد! البته تفصیل این مطالب را نمى خواهم عرض کنم. این داستان ها را بارها شنیده اید. نوجوان ها ممکن است خیلى نشنیده باشند، ولى به هر حال نمى خواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلى بکنم که چگونه شد که مردم به این آسانى در مدّت کوتاهى دست از اسلام کشیدند، و نوه پیامبرشان را کشتند. آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنى، کسى که همین افراد هنگامى که ظاهر او را مى دیدند، عاشق جمالش مى شدند; اخلاق او را که مى دیدند عاشق اخلاقش مى شدند; اگر کسى از او چیزى مى خواست به گونه اى به او مى داد که نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نکشد; چنین کسى را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانى کشتند. چرا باید این گونه بشود؟

 


بیان این مقدمه براى آن بود که ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى که ایمان در اعماق دلشان نفوذ کرده باشد، نه تنها در آن زمان کم بودند، بلکه همیشه کم بوده اند و همیشه کم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است که فکر و عقیده افراد متوسّط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملاً امکان ندارد. هنر یک رهبر شایسته این است که سعى کند روز به روز افکار متوسّط را و لو اندکى، به سوى خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیک تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان کاملى که هیچ شرایطى نتواند آن ها را عوض کند، بسیار کم هستند، آن زمان هم خیلى کم بودند. معاویه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتى که مى خواهد سوق بدهد.

 


اگر امام حسین(علیه السلام) یا امام حسن(علیه السلام) یا هر امام دیگرى در این شرایط مى خواستند با معاویه مقابله کنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به کمک دستگاه هاى تبلیغاتى خود با اشعارى که مى سرودند و یا با احادیثى که جعل مى کردند، انبوهى از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج مى دادند و عده اى وعاظ السلاطین و آخوندهاى دربارى هم بودند که عامل گمراه کردن مردم مى شدند و مى شوند. همیشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه کردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یک جامعه دینى که مردم چشمشان به دهان علما است.

 


قرآن مى گوید که هر فساد و اختلافى که در هر دینى پیدا شد به دست همین علماى خود فروخته بوده است: «فَما اخْتَلَفُوا فیهِ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم»[1]. سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست کسانى بود که راه را بلد بودند، دزدانى بودند که با چراغ آمده بودند و حاکمانى مثل معاویه این گونه افراد را شناسایى مى کردند، با پول مى خریدند و آن ها را تطمیع مى کردند. اگر یکى از این علما هم غیرتى داشت او را با تهدید و کشتن از صحنه خارج مى ساختند. مثل بسیارى از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) که یکى پس از دیگرى ترور شدند، یا به بهانه هایى به دار زده شدند. حجر بن عدى، میثم تمّار و دیگران که در ایمان خود راسخ بودند و هیچ کدام از این عوامل در آن ها تأثیر نمى کرد، عاقبتِ آن ها قتل و اعدام بود. گاهى این قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غیر رسمى بود. آنچه باعث مى شد که مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دینى، سنن قومى، اخلاق عشیره اى و قبیله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود که معاویه از آن ها استفاده مى کرد. در همه زمان ها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.

 


اگر ما باید درسى از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فکر کنیم چگونه شد مردمى که حسین(علیه السلام)را روى دست پیامبر(صلى الله علیه وآله)دیده بودند، و بارها مشاهده کرده بودند وقتى پیامبر اکرم(ص) بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسین(ع) از پله هاى منبر بالا مى آمد پیغمبر اکرم(ص) پایین مى آمدند و او را در آغوش مى گرفتند; حضرت گریه او را تحمّل نمى کرد. این قدر رعایت حسین(ع) را به مردم سفارش مى کرد، اما همین مردم چنین رفتارى با امام حسین(ع) کردند.

 

 

 


[1]. جاثیه، 17.