به نام خدا
بیان امر معاد
دانستى که مقصود خداى تعالى از ایجاد ما سوا فیض و احسان است و همین نیز محبوب خدا است و فیض و احسان وقتى فیض و احسان است که به اهلش دهند و اهل او نیست مگر محب و دوست. پس غرض و غایت از ایجاد مکلفین به مقام محبت رسیدن است و این به اتفاق علماى اخلاق و به اتفاق همه عقلاء و عقل و نقل بلکه هر ذى شعور اگر چه حیوان باشد منتهاى کمال و بالاترین مقام است و آنچه بنده را ممکن است همین است، زیرا که منتهاى مقام عبد استحقاق احسان است و لیاقت فیض، و این نمىشود مگر به محبت و دوستى. و اما خود فیض، او دست خدا است نه دست بنده، پس او غایت تو نیست چنانچه غایت خانه آن است که لایق نشستن باشد نه عین سکنى و نشستن که آن فعل صاحب خانه است نه خانه.
بدان که این مطلب که گفتیم که مقصود خدا از ایجاد فیض است به اهلش و اهل نیست مگر محب، پس محبت سبب استحقاق فیض است، در نظر کوتهنظران جلوه دارد وگرنه بیان واقع این است که منتهاى فیض خدا نسبت به بنده همان محبت استکه به توفیق خدا به او رسیده و فیض و احسانى بالاتر از مقام رضا و محبت در خزانه خدا نیست. و اما آنچه بر محبت مترتب شود از لوازم، مثل حور و قصور، از لوازم و توابع است نه خود مقصود. پس محبت نه لیاقت فیض و سبب استحقاق فیض است بلکه خود عین فیض است و منتهاى فیض چنانچه دانستى.
و در حق الیقین از سید الساجدین (ع) است که چون اهل بهشت در بهشت درآیند بر تختها تکیه زده و حوریان به سوى او خرامان، خلاصه، حضرت بعد از بیان نعمتها فرمود پس خداوند تعالى ایشان را ندا کند که اى دوستان من مىخواهید خبر دهم شما را به چیزى که بهتر است از همه اینها عاقبت. گویند بلى اى پروردگار ما خبر بده. حق تعالى فرماید که رضا و خوشنودى من از شما و محبت و دوستى من نسبت به شما عظیمتر است از آنچه در او هستید. گویند بلى خاطر ما به آن شادتر است. پس خواند حضرت این آیه را وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تا وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. 118، 119
و چون ظاهر است که اصول دین باید همان غرض و غایت ایجاد باشد و غرض و غایت ایجاد هم عین اصول دین است، پس اصول دین تو و غرض و غایت تو و مقصود از ایجاد تو همان وصول به مقام محبت است و چون محبت بدون معرفت و شناسائى فى الجمله محال است پس در مقام امر و نهى و عالم تکلیف، اول تکالیف و اصل در تکالیف و بالاترین اعمال، علم و معرفت شد که مقدمه محبت است. و غرض از این تکلیف و عمل، حصول محبت است چنانچه بدیهى است که هر کارى و هر مأمور به فائدهاى دارد که این کار مقدمه او است و آن فائده اصل مقصود و اصل مطلوب است.
چنانچه نماز و زکات و حج و خمس و جهاد و هکذا هر یک را فائدهاى است که آن اصل مقصود است.
و چون این اشاره دانسته شد پس آنچه از عالم محبت خدا و دوستان خدا خارج باشد، به مقتضاى عقل، آن داخل در اصول دین و غرض و غایت از ایجاد نیست. پس بنابراین معرفت معاد چون سایر ضروریات از اصول دین نخواهد بود. پس اگر کسى بالفرض خدا و اولیاء خدا همه را شناخته و محبت همه را در دل جا کرده و به زبان اقرار نموده و از دشمنان ایشان تبرّى جسته و مع ذلک از معاد چیزى به گوش او نرسیده و خود او نیز به این خیال نیفتاده تا او را شکى یا ظنى عارض شود بلکه غافل محض است، پس به مقتضاى این قواعد که شنیدى این شخص را کافر و نجس نتوان گفت بلکه او مسلم ومؤمن است بلکه از اخبار و کلمات اخیار نیز زیاده از این برنمىآید زیرا که در نزد همه مسلّم است که هر که شهادتین به زبان جارى نمود مسلم است به اسلامى که مشترک بین شیعه و مخالفین است. و چون ائمه (ع) را شناخت و ولایت ایشان را قبول نمود مؤمن است.
بلى مضایقه نیست بلکه شاید مسلّم باشد که شناختن معاد و تحصیل علم به معاد از اهمّ واجبات باشد و لکن ظاهر است که ترک هر واجب باعث کفر و منشأ ارتداد نیست. بلى شکى و شبههاى نیست بلکه از بدیهیات مذهب جمیع معصومین و علماء راشدین است که منکر معاد جسمانى، تا چه رسد به مطلق معاد، کافر است و نجس و مرتد و در عذاب مخلد. به جهت آنکه انکار او لازم دارد انکار امامت و رسالت و الوهیت را، چنانچه حکم انکار هر ضرورى همین است.
و بالجمله ظاهر است که چون علماء در کتب خود بفرمایند اقرار به فلان مطلب واجب است یا شرط ایمان یا جزء ایمان است، این عبارت دو معنى دارد: یکى آنکه معرفت و شناختن او و اقرار به او در حاصل شدن ایمان و اسلام لازم است که اگر نباشد آن شخص کافر محض است، نه او را اسلامى است و نه ایمانى. مثال این: شناختن خدا و رسول و اقرار به شهادتین. دوم آنکه اگر کسى انکار کند او را مرتد شود و از دین خارج شود نه آنکه شناختن او و اقرار به او اگر نباشد اسلام و ایمان نیست. چنانچه مجلسى (قدس سره) در حق الیقین اقرار به خدا و انبیاء و اوصیاء و اقرار به آنچه از جانب خدا پیغمبر ما آورده است، ضروریات را به تفصیل و غیر آن را به اجمال، همه را عبارت از ایمان مىداند و کلمات او در همین کتاب صریح است که مقصود او از اقرار به ضروریات، عدم انکار است نه وجوب شناختن و اقرار لسانى نمودن. و چون مطلب مهم است هر چند بهتر آن است که اشاره به کلمات علماء و اخبار اهل بیت قدرى بشود و لکن چون از وضع این رساله خارج مىشدیم به همین اکتفا شد. پس آنچه در اصول دین این کتاب نوشتیم و آن برهان که ذکر کردیم زیاده از آنچه اینجا ذکر کردیم دلالت ندارد و هو العالم.
.: Weblog Themes By Pichak :.