به نام خدا
آیا پیامبران از خود ارث نمى گذارند؟
نظر قرآن در این بارهابوبکر براى بازداشتن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ترکه پدر به حدیثى تکیه مى کرد که مفاد آن در نظر خلیفه این بود:پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند وترکه آنان پس از درگذشتشان صدقه است .
پیش از آنکه متن حدیثى را که خلیفه به آن استناد مى جست نقل کنیم لازم است این مسئله را از دیـدگـاه قـرآن مورد بررسى قرار دهیم , زیرا قرآن عالیترین محک براى شناسایى حدیث صحیح ازحدیث باطل است .
واگر قرآن این موضوع را تصدیق نکرد نمى توانیم چنین حدیثى را ـ هرچند ابوبکر ناقل آن باشد ـ حدیث صحیح تلقى کنیم , بلکه باید آن را زاییده پندار ناقلان وجاعلان بدانیم .
از نـظـر قـرآن کریم واحکام ارث در اسلام , مستثنا کردن فرزندان یا وارثان پیامبران از قانون ارث کـامـلا غـیـر مـوجه است وتا دلیل قاطعى که بتوان با آن آیات ارث را تخصیص زد در کار نباشد, قوانین کلى ارث در باره همه افراد واز جمله فرزندان ووارثان پیامبر حاکم ونافذ است .
اسـاسـا بـایـد پـرسـید:چرا فرزندان پیامبران نباید ارث ببرند؟
چرا با درگذشت آنان , خانه ولوازم زندگى ایشان باید از آنان گرفته شود؟
مگر وارثان پیامبر مرتکب چه گناهى شده اند که پس از درگـذشت او باید همه فورا از خانه خود بیرون رانده شوند؟
گرچه محرومیت وارثان پیامبران از ارث , عـقـلا بـعید به نظر مى رسد, ولى اگر از ناحیه وحى دلیل قاطع وصحیحى به ما برسد که پـیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند وترکه آنان ملى اعلام مى شود(!) در این صورت باید بـا کمال تواضع حدیث را پذیرفته , استبعاد عقل را نادیده بگیریم وآیات ارث را به وسیله که بر این مطلب گواهى .
ولى جان سخن همین جاست که آیا چنین حدیثى از پیامبر (ص ) وارد شده است ؟
براى شناسایى صـحـت حـدیـثى که خلیفه نقل مى کرد بهترین راه این است که مضمون حدیث را بر آیات قرآن عرضه بداریم ودر صورت تصدیق آن را پذیرفته , در صورت تکذیب آن را به دور اندازیم .
وقـتى به آیات قرآن مراجعه مى کنیم مى بینیم که در دو مورد از وراثت فرزندان پیامبران سخن گفته , میراث بردن آنان را یک مطلب مسلم گرفته است .
ایـنـک آیـاتـى ولى جان سخن همین جاست که بر این مطلب گواهى مى دهند:الف ) ارث بردن یحیى از زکریا[وا نی خفت الموالی من ور ائی و ک انت امرا تی ع اقرا فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله رب ضیا].
(مریم :5و6)من از (پسر عموهایم ) پس از درگذشت خویش مى ترسم وزن من نازاست .
پـس مـرا از نـزد خویش فرزندى عطا کن که از من واز خاندان یعقوب ارث ببرد وپروردگارا او را پسندیده قرار ده .
ایـن آیه را به هر فردى که از مشاجره ها دور باشد عرضه کنید خواهد گفت که حضرت زکریان از خـداونـد بـراى خود فرزندى خواسته است که وارث او باشد, زیرا از دیگر وارثان خود ترس داشته ونمى خواسته که ثروتش به آنان برسد.
اینکه او چرا ترس داشت بعدا توضیح داده خواهد شد.
مراد واضح واصلى از [یرثنی ] همان ارث بردن از مال است .
البته این مطلب به معنى این نیست که این لفظ در غیر وراثت مالى , مانند وراثت علوم ونبوت , به کار نمى رود, بلکه مقصود این است که تا قرینه قطعى بر معنى دوم نباشد, مقصود از آن , ارث مال خواهد بود ز در آیه 32 س.
(1)اکـنـون قرائنى را که تایید مى کنند که مقصود از [یرثنی و یرث من آل یعقوب ] وراثت در مال اسـت نه وراثت در نبوت وعلم , یاد آور مى شویم :1ـ لفظ ((یرثنی )) و((یرث )) ظهور در این دارند کـه مقصود همان وراثت در مال است نه غیر آن , وتا دلیل قطعى بر خلاف آن در دست نباشد نمى توان از ظهور آن دست برداشت .
شـما اگر مجموع مشتقات این لفظ را در قرآن مورد دقت قرار دهید خواهید دید که این لفظ در تـمـام قـرآن (ج(1)اکنون قرائنى در آیه 32 سوره فاطر) در باره وراثت در اموال به کار رفته است وبس .
این خود بهترین دلیل است که این دو لفظ را باید برهمان معنى معروف حمل کرد.
2ـ نـبـوت ورسـالـت فـیـض الهى است که در پى یک رشته ملکات ومجاهدتها وفداکاریها نصیب انسانهاى برتر مى شود.
ایـن فیض , بى ملاک به کسى داده نمى شود; بنابر این قابل توریث نیست , بلکه در گروه ملکاتى است که در صورت فقدان ملاک هرگز به کسى داده نمى شود, هرچند فرزند خود پیامبر باشد.
بنابراین , زکریا نمى توانست از خداوند درخواست فرزندى کند که وارث نبوت ورسالت او باشد.
(انعام :124)خداوند داناتر است به اینکه رسالت خود را در کجا قرار دهد.
3ـ حـضرت زکریا نه تنها از خدا درخواست فرزند کرد, بلکه خواست که وارث او را پاک وپسندیده قرار دهد.
اگر مقصود, وراثت در مال باشد صحیح است که حضرت زکریا در حق او دعا کند که :[واجعله رب رضیا] ((او را پسندیده قرار ده )); زیرا چه بسا وارث مال فردى غیر سالم باشد.
ولـى اگر مقصود, وراثت در نبوت ورسالت باشد چنین دعایى صحیح نخواهد ب(انع دعایى صحیح نـخـواهـد بـود وهمانند این است که ما از خدا بخواهیم براى منطقه اى پیامبر بفرستد واو را پاک وپسندیده قرار دهد! بدیهى است که چنین دعایى در باره پیامبرى که از جانب خدا به مقام رسالت ونبوت خواهد رسید لغو خواهد بود.
4ـ حـضـرت زکـریـا در مـقـام دعا یاد آور مى شود که ((من از موالى وپسر عموهاى خویش ترس دارم )).
امـا مـبـدا ترس زکریا چه بوده است ؟
آیا او مى ترسید که پس از او مقام نبوت ورسالت به آن افراد نـااهل برسد واز آن رو از خدا براى خود فرزندى شایسته درخواست کرد؟
ناگفته پیداست که این احتمال منتفى است ;زیرا خداوند مقام رسالت ونبوت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمى کند تا او از این نظر واهمه اى داشته باشد.
یـا ایـنـکـه تـرس او بـه سـبب آن بود که پس از درگذشتش , دین وآیین او متروک شود وقوم او گرایشهاى نامطلوب پیدا کنند؟
یک چنین ترسى هم موضوع نداشته است ;زیرا خداوند هیچ گاه بندگان خود را از فیض هدایت محروم نمى سازد وپیوسته حجتهایى براى آنان برمى انگیزد وآنان را به خود رها نمى کند.
عـلاوه بـر این , اگر مقصود همین بود, در آن صورت زکریا نباید در خواست فرزند مى کرد, بلکه کـافـى بـود کـه از خـداوند بخواهد براى آنان پیامبرانى برانگیزد ـ خواه از نسل او ووارث او باشند وخـواه از دیگران ـ تا آنان را از بازگشت به عهد جاهلیت نجاب بخشند; حال آنکه زکریا بر داشتن وارث تکیه مى کند.
پـاسـخ دو پـرسشدر باره آیه مورد بحث دو پرسش یا اعتراض مطرح است که برخى از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره کرده اند واینک هر دو اعتراض را مورد بررسى قرار مى دهیم .
الـف : حـضـرت یحیى در زمان پدر به مقام نبوت رسید ولى هرگز مالى را از او به ارث نبرد, زیرا پیش از پدر خود شهید شد.
بنابراین , باید لفظ ((یرثنی )) را به وراثت در نبوت تفسیر وهدف از درخواست فرز.
پـاسـخ : این اعتراض در هرحال باید پاسخ داده شود;خواه مقصود وراثت در مال باشد, خواه وراثت در نبوت .
چون مقصود از وراثت در نبوت این است که وى پس از درگذشت پدر به مقام نبوت نایل شود.
بنابراین , اشکال متوجه هر دو نظر در تفسیر آیه است ومخصوص به تفسیر وراثت در اموال نیست .
امـا پاسخ این است که وراثت بردن یحیى از زکریا جزو دعاى او نبود, بلکه تنها دعاى او این بود که خداوند به او فرزندى پاک عطا کندپاسخ : این اعتراض در هروهدف از درخواست فرزند این بود که وى وارث زکریا شود.
خـداونـد دعـاى او را مـسـتـجـاب کـرد; هـرچـند حضرت زکریا به هدف خود از درخواست این فرزند(وراثت بردن یحیى از او) نایل نشد.
توضیح اینکه در آیه هاى مورد بحث سه جمله آمده است :[فهب لی من لدنک ولیا]: فرزندى براى من عطا کن .
[یرثنی و یرث من آل یعقوب ]: از من واز خاندان یعقوب ارث ببرد.
[واجعله رب رضیا]:پروردگارا او را پسندیده قرار ده .
از سـه جمله یاد شده , اولى وسومى مورد درخواست بوده اند ومتن دعاى حضرت زکریا را تشکیل مى دهند.
یعنى او از خدا مى خواست که فرزند پسندیده اى به وى عطا کند, ولى هدف وغرض وبه اصطلاح علت غایى براى این درخواست مسئله وراثت بوده است .
هـرچند وراثت جزو دعا نبوده است , آنچه که زکریا از خدا مى خواست جامه عمل پوشید, هرچند هدف وغرض او تامین نشد وفرزند وى پس از او باقى نماند که مال ویا نبوت او را به ارث ببرد.
(1)گـواه روشن بر اینکه وراثت جزو دعا نبوده , بلکه امیدى بوده است که بر درخواست او مترتب مـى شـده , ایـن است که متن دعا ودرخواست زکریا در سوره اى دیگر به این شکل آمده است ودر آنجا سخنى از وراثت به میان نیامده است .
[هن الک دع ا زکریا ربه ق ال رب هب لی من لدنک ذریة طیبة ا نک سمیع الدع اء].
(آل عـمـران :38)در ایـن هـنگام زکریا پروردگار خود را خواند وگفت :پروردگارا, مرا از جانب خویش فرزندى پاکیزه عطا فرما که تو شنواى دعاى (بندگان خود)هستى .
هـمـان طـور کـه مـلاحظه مى فرمایید, در این درخواست , وراثت جزو دعا نیست بلکه در طلب ((ذریه طیبه )) خلاصه مى شود.
در سوره مریم به جاى ((ذریة )) لفظ ((ولیا)) وبه جاى ((طیبة )) لفظ ((رضیا)) به کار رفته است .
ب : در آیـه مـورد بـحـث فرزند زکریا باید از دو نفر ارث ببرد:زکریا وخاندان یعقوب ; چنانکه مى فرماید:[یرثنی و یرث من آل یعقوب ].
وراثت از مجموع خاندان یعقوب , جز وارثت نبوت نمى تواند باشد.
پـاسـخ : مفاد آیه این نیست که فرزند زکریا وارث همه خاندان یعقوب باشد, بلکه مقصود, به قرینه لفظ ((من )) که افاده تبعیض مى کند, این است که از بعضى ازاین خاندان ارث ببرد نه از همه .
در صـحـت این مطلب کافى است که وى از مادر خود یا از فرد دیگرى که از خاندان یعقوب باشد ارث ببرد.
امـا اینکه مقصود از این یعقوب کیست وآیا همان یعقوب بن اسحاق است یا فرد دیگر, فعلا براى ما مطرح نیست .
ب ) ارث بردن سلیمان از داود[وورث سلیمان داود].
(نمل :16)سلیمان از داود ارث برد.
شـکـى نـیـست که مقصود از آیه این است که سلیمان مال وسلطنت را از داود به ارث برد وتصور ایـنـکـه مقصود, وراثت در علم بوده است از دو نظر مردود است :اولا, لفظ ((ورث )) در اصطلاح همگان , همان ارث بردن از اموال است وتفسیر آن به وراثت در علم , تفسیر به خلاف ظاهر است که بدون قرینه قطعى صحیح نخواهد بود.
ثانیا, چون علوم اکتسابى از طریق استاد به شاگرد منتقل مى شود وبه طور مجاز صحیح است که گفته شود((فلانى وارث علوم استاد خود است )) ولى از آنجا که مقام نبوت وعلوم الهى موهبتى است واکتسابى وموروثى نیست وخداوند به هرکسى بخواهد آن را مى بخشد, تفسیر وراثت به این نوع علوم ومعارف ومقامات ومناصب , تا قرینه قطعى در کار نباشد صحیح نخواهد بود, زیرا پیامبر بعدى نبوت وعلم را از خدا گرفته است نه از پدر.
گذشته ازاین , در آیه ما قبل این آیه , خداوند در باره داود وسلیمان چنین مى فرماید:[ولقد آتین ا د اود و سلیمان علما و قالا الحمد للّه الذی فضلن ا على کثیر من عب اده المؤمنین ].
(نمل :15)ما به داود وسلیمان علم ودانش دادیم وهر دو گفتند:سپاس خدا را که ما را بر بسیارى از بندگان با ایمان خود برترى داد.
آیـا ظاهر آیه این نیست که خداوند به هر دو نفر علم ودانش عطا کرد وعلم سلیمان موهبتى بوده است نه موروثى ؟
با توجه به مطالب یاد شده , این آیه (نمل :16) وآیه پیش (مریم :6) به روشنى ثابت مى کنند که شریعت الهى در باره پیامبران پیشین این نبوده که فرزندان آنان از ایشان ارث نبرند, بلکه اولاد آنان نیز همچون فرزندان دیگران از یکدیگر ارث مى بردند.
بـه جـهت صراحت آیات مربوط به وراثت یحیى وسلیمان از اموال پدرانشان , دخت گرامى پیامبر (ص ) در خـطـبـه آتـشـین خود, که پس از درگذشت رسول اکرم (ص ) در مسجد ایراد کرد, با اسـتـناد به این دو آیه بر بى پایه بودن این اندیشه استدلال کرد وفرمود:((ه ذ ا کت اب اللّه حکما و عدلا و ن اطقا و فصلا یقول :[یرثنی و یرث من آل یعقوب ] و [ورث سلیمان داود] )).
(1)ایـن کـتـاب خدا حاکم است ودادگر وگویاست وفیصله بخش , که مى وید:(([یحیى ] از من [زکریا] واز خاندان یعقوب ارث ببرد.
))(ونیز مى گوید:)((سلیمان از داود ارث برد)).
حـدیـث ابـوبـکـر از پیامبر (ص )بحث گذشته در باره آیات قرآن به روشنى ثابت کرد که وارثان پیامبران از آنان ارث مى برند وارث آنان پس از درگذشتشان به عنوان صدقه در میان مستمندان تقسیم نمى شود.
اکـنـون وقـت آن رسـیده است که متن روایاتى را که دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند وعمل خلیفه اول را, در محروم ساختن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ارث پدر, از آن طریق توجیه نموده اند مورد بررسى قرار دهیم .
ابـتدا متون احادیثى را که در کتابهاى حدیث وارد شده است نقل مى کنیم , سپس در مفاد آنها به داورى مـى پردازیم :1ـ ((نحن مع اشر الا نبیاء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا ا رضا ولا عقارا و لا دارا و ل کنا نورث الایمان و الحکمة و العلم و السنة )).
ما گروه پیامبران طلا ونقره وزمین وخانه به ارث نمى گذاریم ;ما ایمان وحکمت ودانش وحدیث به ارث مى گذاریم .
2ـ ((ا ن الا نبیاء لا یورثون )).
پیامبران چیزى را به ارث نمى گذارند(یا موروث واقع نمى شوند).
3ـ ((ا ن النبی لا یورث )).
پیامبر چیزى به ارث نمى گذارد(یا موروث واقع نمى شود).
4ـ ((لانورث ; م ا ترکن اه صدقة )).
چیزى به ارث نمى گذاریم ; آنچه از ما بماند صدقه است .
اینها متون احادیثى است که محدثان اهل تسنن آنها را نقل کرده اند.
خـلیفه اول , در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ارث آن حضرت , به حدیث چهارم استناد مى جست .
در ایـن مـورد, متن پنجمى نیز هست که ابوهریره آن را نقل کرده است , ولى چون وضع احادیث وى مـعلوم است (تا آنجا که ابوبکر جوهرى , مؤلف کتاب ((السقیفة )) در باره این حدیث به غرابت متن آن اعتراف کرده است (1) ) از نقل آن خوددارى کرده , به تجزیه وتحلیل چهار حدیث مذکور مى پردازیم .
در بـاره حـدیـث نخست مى توان گفت که مقصود این نیست که پیامبران چیزى از خود به ارث نـمـى گـذارنـد, بلکه غرض این است که شان پیامبران آن نبوده که عمر شریف خود را در گرد آورى سـیـم و زر وآب ومـلک صرف کنند وبراى وارثان خود ثروتى بگذارند; یادگارى که از آنان باقى مى ماند طلا ونقره نیست , بلکه همان حکمت ودانش وسنت است .
این مطلب غیر این است که بگوییم اگر پیامبرى عمر خود را در راه هدایت وراهنمایى مردم صرف کـرد وبا کمال زهد وپیراستگى زندگى نمود, پس از درگذشت او, به حکم اینکه پیامبران چیزى به ارث نمى گذارند, باید فورا ترکه او را از وارثان او گرفت وصدقه داد.
به عبارت روشنتر, هدف حدیث این است که امت پیامبران یا وارثان آنان نباید انتظار داشته باشند که آنان پس از خود مال وثروتى به ارث بگذارند, زیرا آنان براى این کار نیامده اند; بلکه برانگیخته شـده انـد کـه دین وشریعت وعلم وحکمت در میان مردم اشاعه دهند واینها را از خود به یادگار بگذارند.
از طـریـق دانـشمندان شیعه حدیثى به این مضمون از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده است واین گواه بر آن است که مقصود پیامبر همین بوده است .
امام صادق مى فرماید:((ا ن العلم اء ورثة الا نبی اء و ذ لک ا ن الا نبیاء لم یورثوا درهما ولا دینارا و ا نما ورثوا ا حادیث من ا حادیثهم )).
(1)دانـشـمـنـدان وارثان پیامبران هستند, زیرا پیامبران درهم ودینارى به ارث نگذاشته اند بلکه (براى مردم ) احادیثى را از احادیث خود به یادگار نهاده اند.
هـدف ایـن حدیث ومشابه آن این است که شان پیامبران مال اندوزى وارث گذارى نیست , بلکه شایسته حال آنان این است که براى امت خود علم و ایمان باقى بگذارند.
لـذا ایـن تعبیر گواه آن نیست که اگر پیامبرى چیزى از خود به ارث گذاشت باید آن را از دست وارث او گرفت .
از ایـن بـیـان روشـن مى شود که مقصود از حدیث دوم وسوم نیز همین است ; هرچند به صورت کوتاه ومجمل نقل ه )) بای.
در حقیقت , آنچه پیامبر (ص ) فرموده یک حدیث بیش نبوده است که در موقع نقل تصرفى در آن انجام گرفته , به صورت کوتاه نقل شده است .
تا اینجا سه حدیث نخست را به طور صحیح تفسیر کرده , اختلاف آنها را با قرآن مجید, که حاکى از وراثت فرزندان پیامبران از آنان است , برطرف ساختیم .
مشکل کار, حدیث چهارم است ;زیرا در آن , توجیه یاد شده جارى نیست وبه صراحت مى گوید که ترکه پیامبر یا پیامبران به عنوان ((صدق در حقیقت )) باید ضبط شود.
اکـنـون سـؤال مـى شـود کـه اگر هدف حدیث این است که این حکم در باره تمام پیامبران نافذ وجـارى اسـت , در ایـن صـورت مـضمون آن مخالف قرآن مجید بوده , از اعتبار ساقط خواهد شد واگـر مـقـصود این است که این حکم تنها در باره پیامبر اسلام جارى است وتنها او در میان تمام پـیـامـبـران چنین خصیصه اى دارد, در این صورت , هرچند با آیات قرآن مباینت ومخالفت کلى نـدارد, ولى عمل به این حدیث در برابر آیات متعدد قرآن در خصوص ارث ونحوه تقسیم آن میان وارثـان , که کلى وعمومى است وشامل پیامبر اسلام نیز هست , مشروط بر این است که حدیث یاد شـده آنـچنان صحیح ومعتبر باشد که بتوان با آن آیات قرآن را تخصیص زد, ولى متاسفانه حدیث یاد شده , که خلیفه اول بر آن تکیه مى کرد, از جهاتى فاقد اعتبار است که هم اکنون بیان مى شود.
1ـ از مـیـان یـاران پیامبر اکرم (ص ), خلیفه اول در نقل این حدیث متفرد است واحدى از صحابه حدیث یاد شده را نقل نکرده است .
اینکه مى گوییم وى در نقل حدیث مزبور متفرد است گزافه نیست , زیرا این مطلب از مسلمات تـاریخ است , تا آنجا که ابن حجر تفرد او را در نقل این حدیث گواه بر اعلمیت او مى گرفته است !(1)آرى , تـنها چیزى که در تاریخ آمده این است که در نزاعى که على ـ علیه السلام ـ با عباس در بـاره مـیراث پیامبر داشت (2) عمر در مقام داورى میان آن دو به خبرى که خلیفه اول نقل کرده استناد جست ودر آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهى دادند.
(3)ابـن ابـى الـحـدیـد مـى نویسد:پس از درگذشت پیامبر, ابوبکر در نقل این حدیث متفرد بود واحدى جز او این حدیث را نقل نکرد.
آرى , برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى داده اند.
(1)بـنابر این , آیا صحیح است که خلیفه وقت , که خود طرف دعوا بوده است , به حدیثى استشهاد کـنـد کـه در آن زمـان جز او کسى از آن حدیث اطلاع نداشته است ؟
ممکن است گفته شود که قـاضـى در مـحـاکـمه مى تواند به علم خود عمل کند وخصومت را با علم وآگاهى شخصى خود فـیصله دهد, وچون خلیفه حدیث یاد شده را از خود پیامبر شنیده بوده است مى توانسته به آرى , خـود پیامبر شنیده بوده است مى توانسته به علم خود اعتمادکندو آیات مربوط به میراث اولاد را تخصیص بزند وبر اساس آن داورى کند.
ولـى مـتاسفانه کارهاى ضد ونقیض خلیفه و تذبذب وى در دادن فدک ومنع مجدد آن (که شرح مـبـسـوط آن پـیـشتر آمد), گواه بر آن است که وى نسبت به صحت خبر مزبور یقین واطمینان نداشته است .
بنابر این ,چگونه مى توان گفت که خلیفه در بازداشتن دخت گرامى پیامبر(ص ) از میراث پدر به عـلـم خـویش عمل کرده وکتاب خدا را با حدیثى که از پیامبر شنیده بود تخصیص زده است ؟
2ـ چـنـانـچـه حـکـم خداوند در باره ترکه پیامبر این بوده است که اموال او ملى گردد ودر مصالح مـسلمانان مصرف شود, چرا پیامبر (ص ) این مطلب را به یگانه وارث خود نگفت ؟
آیا معقول است کـه پـیـامبر اکرم (ص ) حکم الهى را از دخت گرامى خود که حکم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟
یا اینکه به او بگوید, ولى او آن را نادیده بگیرد؟
نه , چنین چیزى ممکن نیست .
زیـرا عصمت پیامبر (ص ) ومصونیت دختر گرامى او از گناه مانع از آن است که چنین احتمالى در باره آنان برود.
بـلـکـه باید انکار فاطمه ـ علیها السلام ـ را گواه بر آن بگیریم که چنین تشریعى حقیقت نداشته اسـت وحـدیـث مزبور مخلوق اندیشه کسانى است که مى خواستند, به جهت سیاسى , وارث بحق پیامبر را از حق مشروع او محروم سازند.
3ـ اگـر حـدیثى که خلیفه نقل کرد به راستى حدیثى صحیح واستوار بود, پس چرا موضوع فدک در کـشـاکش گرایشها وسیاستهاى متضاد قرار گرفت وهر خلیفه اى در دوران حکومت خود به گـونه اى با آن رفتار کرد؟
با مراجعه به تاریخ روشن مى شود که فدک در تاریخ خلفا وضع ثابتى نداشت .
گـاهى آن را به مالکان واقعى آن باز مى گرداندند واحیانا مصادره مى کردند, وبه هرحال , در هر عصرى به صورت یک مسئله حساس وبغرنج اسلامى مطرح بود.
(1)چـنـانـکـه پـیـشتر نیز ذکر شد, در دوران خلافت عمر, فدک به على ـ علیه السلام ـ وعباس بازگردانیده شد.
(2) در دوران خلافت عثمان در تیول مروان قرار گرفت .
در دوران خـلافـت مـعـاویـه وپـس از درگـذشت حسن بن على ـ علیه السلام ـ فدک میان سه نفر(مروان , عمرو بن عثمان , یزید بن معاویه ) تقسیم شد.
سـپـس در دوران خـلافت مروان تماما در اختیار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر هبه کرد.
عمر بن عبد العزیز در دوران زمامدارى خود آن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گردانید.
وقتى یزید بن عبد الملک زمام امور را به دست گرفت آن را از فرزندان فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گـرفت وتا مدتى در خاندان بنى مروان دست به دست مى گشت , تا اینکه خلافت آنان منقرض شد.
در دوران خلافت بنى عباس فدک از نوسان خاصى برخوردار بود.
ابو العباس سفاح آن را به عبد اللّه بن حسن بن على ـ علیه السلام ـ ازگردانید.
ابو جعفر منصور آن را بازگرفت .
مهدى عباسى آن را به اولاد فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گردانید.
موسى بن مهدى وبرادر او آن را پس گرفتند.
تا اینکه خلافت به مامون رسیدو او فدک را بازگردانید.
وقتى متوکل خلیفه شد آن را از مالک واقعى بازگرفت .
(1)اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر (ص ) از ترکه او حدیث مسلمى بود, فدک هرگز چنین سرنوشت تاسف آورى نداشت .
4ـ پـیـامـبـر گرامى (ص ) غیر از فدک ترکه دیگرى هم داشت ,ولى فشار خلیفه اول در مجموع ترکه پیامبر بر فدک بود.
از جـمـلـه اموال باقى مانده از رسول اکرم (ص ) خانه هاى زنان او بود که به همان حال در دست آنـان بـاقـى ماند وخلیفه متعرض حال آنان نشدوهرگز به سراغ آنان نفرستاد که وضع خانه ها را روشن کنند تا معلوم شود که آیا آنها ملک خود پیامبر بوده است یا اینکه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است .
ابـوبکر, نه تنها این تحقیقات را انجام نداد, بلکه براى دفن جنازه خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اکرم (ص ) از دختر خود عایشه اجازه گرفت , زیرا دختر خود را وارث پیامبر مى دانست !ونه تنها خانه هاى زنان پیامبر را مصادره نکرد, بلکه انگشتر وعمامه وشمشیر ومرکب ولباسهاى رسول خدا (ص ) را, که در دست على ـ علیه السلام ـ بود, از او باز نگرفت وسخنى از آنها به میان نیاورد.
ابـن ابـى الـحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت مى شود که مى خواهد توجیهى براى آن از خود بتراشد, ولى توجیه وى به اندازه اى سست وبى پایه است که شایستگى نقل ونقد را ندارد.
(1)آیـا مـحرومیت از ارث مخصوص دخت پیامبر بود یا شامل تمام وارثان او مى شد, یا اینکه اساسا هـیچ نوع محرومیتى در کار نبوده وصرفا انگیزه هاى سیاسى فاطمه ـ علیها السلام ـ را از ترکه او محروم ساخت ؟
5ـ چنانچه در تشریع اسلامى محرومیت وارثان پیامبر اکرم (ص )از میراث او امرى قطعى بود, چرا دخت گرامى پیامبر (ص ), که به حکم آیه ((تطهیر)) از هر نوع آلودگى مصونیت دارد, در خطابه آتشین خود چنین فرمود:((یابن ا بی قح افة ا فی کت اب اللّه ا ن ترث ا ب اک و لا ا رث ا بی ؟
لقد جئت شیئا فریا.
ا فـعـلى عمد ترکتم کت اب اللّه فنبذتموه وراء ظهورکم و و زعمتم ا ن لا حظوة لی و لا ارث من ا بی و لا رحم بیننا؟
ا فخصکم اللّه بیة ا خرج ا بی منه ا ا م هل تقولون : ا ن ا هل ملتین لا یتوارث ان ؟
ا و لـست ا نا و ا بی من ا هل ملة واحدة ا م ا نتم ا علم بخصوص القرآن و عمومه من ا بی وابن عمی ؟
فدونکه ا مخطومة مرحولة تلق اک یوم حشرک فنعم الحکم اللّه و الزعیم محمد و الموعد القی امة و عند الساعة یخسر المبطلون )).
(2)اى پسر ابى قحافه ! آیا در کتاب الهى است که تو از پدرت ارث ببرى ومن از پدرم ارث نبرم ؟
امر عجیبى آوردى ! آیا عمدا کتاب خدا را ترک کردید وآن را پشت سر انداختید وتصور کردید که من از تـرکـه پـدرم ارث نـمـى بـرم وپـیـوند رحمى میان من واو نیست ؟
آیا خداوند در این موضوع آیه مخصوصى براى شما نازل کرده ودر آن آیه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است , یااینکه مى گویید پیروان دو کیش از یکدیگر ارث نمى برند؟
آیا من وپدرم پیرو آیین واحدى نیستیم ؟
آیا شما به عموم وخصوص قرآن از پدرم وپسرعمویم آگاه ترید؟
بگیر این مرکب مهار وزین شده را که روز رستاخیز با تو روبرو مى شود.
پس , چه خوب داورى است خداوند وچه خوب رهبرى است ص ) با حا.
میعاد من وتو روز قیامت ; وروز رستاخیز باطل گرایان زیانکار مى شوند.
آیا صحیح است که با این خطابه آتشین احتمال دهیم که خبر یاد شده صحیح واستوار بوده است ؟
این چگونه تشریعى است که صرفا مربوط به دخت گرامى پیامبر (ص ) وپسر عم اوست وآنان خود از آن خـبـر نـدارنـدوفرد بیگانه اى که حدیث ارتباطى به او ندارد از آن آگاه است ؟
!در پایان این بـحـث نکاتى را یاد آور مى شویم : الف ) نزاع دخت گرامى پیامبر ( میعاد من و ) با حاکم وقت در باره چهار چیز بود:1ـ میراث ه در این موضوع بح.
2ـ فـدک , که پیامبر در دوران حیات خود آن را به او بخشیده بود ودر زبان عرب به آن ((نحله )) مى گویند.
3ـ سهم ذوى القربى , که در سوره انفال آیه 41 وارد شده است .
4ـ حکومت و ولایت .
در خطابه حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ واحتجاجات او به این امور چهارگانه اشاره شده است .
از این رو, گاهى لفظ میراث وگاه لفظ ((نحله )) به کار برده است .
ابـن ابى الحدید(در ج 16, ص 230 شرح خود بر نهج البلاغه ) به طور گسترد2ـ فدک , که پیامبر در این موضوع بحث کرده است .
ب ) بـرخـى از دانـشـمـنـدان شیعه مانند مرحوم سید مرتضى ـ ره ـ حدیث ((لا نورث م ا ترکن ا صدقة )) را به گونه اى تفسیرکرده اند که با ارث بردن دخت پیامبر (ص ) منافاتى ندارد.
ایـشـان مـى گـویند که لفظ ((نورث )) به صیغه معلوم است و((ما))ى موصول , مفعول آن است ولفظ ((صدقه )), به جهت حال یا تمیز بودن , منصوب است .
در ایـن صـورت , مـعنى این حدیث چنین مى شود:آنچه که به عنوان صدقه باقى مى گذاریم به ارث نمى نهیم .
نـاگـفـته پیداست که چیزى که در زمان حیات پیامبر (ص ) رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نیست واین مطلب غیر آن است که بگوییم پیامبر اکرم (ص ) هرگز از خود چیزى را به ارث نمى گذارد.
امـا این تفسیر خالى از اشکال نیست , زیرا این مطلب اختصاص به پیامبر (ص ) ندارد, بلکه هر فرد مـسـلـمـان کـه مالى را در حال حیات خود وقف یا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمى گیرد وهرگز به اولاد او نمى رسد, خواه پیامبر باشد خواه یک شخص عادى .
ج ) مجموع سخنان دخت گرامى پیامبر (ص ), چه در خطابه آتشین آن حضرت وچه در مذاکرات او بـا خلیفه وقت , مى رساند که فاطمه ـ علیها السلام ـ از وضع موجود سخت ناراحت بوده است وبر مخالفان خود خشمگین , وتا جان در بدن داشته از آنان راضى نشده است .
خـشـم فاطمه ـ علیها السلام ـ چنانکه گذشت , مناظره واحتجاج دخت گرامى پیامبر (ص ) با ابـوبکر به نتیجه نرسید وفدک از زهرا ـ علیها السلام ـ گرفته شد وآن حضرت چشم از این جهان بربست در حالى که بر خلیفه خشمگین بود.
این مطلب از نظر تاریخ چنان روشن است که هرگز نمى توان آن را انکار کرد.
بخارى , محدث معروف جهان تسنن , مى گوید:وقتى خلیفه , به استناد حدیثى که از پیامبر (ص ) نقل کرد, فاطمه رااز فدک بازداشت او بر خلیفه خشم کرد ودیگر با او سخن نگفت تا درگذشت .
(1)ابـن قـتـیـبـه در کتاب ((الامامة والسیاسة ))(ج 1, ص 14) نقل مى کند:عمر به ابوبکر گفت :برویم نزد فاطمه , زیرا ما او را خشمگین کردیم .
آنان به در خانه زهرا آمدند واذن ورود خواستند.
وى اجازه ورود نداد.
تا آنکه با وساطت على وارد خانه شدند.
ولى زهرا روى از آن دو برتافت وپاسخ سلامشان مبر شنی.
پـس از دلجویى از دخت پیامبر وذکر اینکه چرا فدک را به او نداده اند, زهرا در پاسخ آنان گفت : شـمـا را بـه خـدا سـوگند مى دهم , آیا از پیامبر شنیده اید که فرمود رضایت فاطمه رضایت من وخـشـم او خـشم من است ; فاطمه دختر من است , هرکس او را دوست بدارد مرا دوست داشته وهرکس او را راضى سازد مرا راضى ساخته است .
وهـر کس زهرا را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است ؟
در این موقع هر دو نفر تصدیق کردند که از پیاپس از دلجبر شنیده اند.
زهـرا ـ عـلیها السلام ـ افزود:من خدا وفرشتگان را گواه مى گیرم که شما مرا خشمگین کردید ومرا راضى نساختید, واگر با پیامبر ملاقات کنم از دست شما به او شکایت مى کنم .
ابوبکر گفت :من از خشم پیامبر وتو به خدا پناه مى برم .
در ایـن مـوقع خلیفه شروع به گریه کرد وگفت : به خدا من پس از هر نمازى در حق تو دعا مى کنم .
این را گفت وگریه کنان خانه زهرا را ترک کرد.
مردم دور او را گرفتند.
وى گفت :هر فردى از شما با حلال خود شب را با کمال خوشى به سر مى برد, در حالى که مرا در چنین کارى وارد کردید.
من نیازى به بیعت شما ندارم .
مرا از مقام خلافت عزل کنید.
(1)مـحـدثان اسلامى , به اتفاق , این حدیث را از پیامبر گرامى (ص ) نقل کرده اند که :((ف اطمة بضعة منی فمن ا غضبه ا ا غضبنی )).
(2)فاطمه پاره تن من است .
هرکس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است .
به نام خدا
پرونده فدک در معرض افکار عمومی
چهارده قرن از جریان غصب فدک واعتراض دخت گرامى پیامبر (ص ) مى گذرد.
شاید بعضى تصور کنند که داورى صحیح در باره این حادثه دشوار است , زیرا گذشت زمان مانع از آن اسـت کـه قـاضـى بـتواند بر محتویات پرونده به طور کامل دست یابد واوراق آن را به دقت بخواند وراى عادلانه صادر کند; چه احیانا دست تحریف در آن راه یافته , محتویات آن را به هم زده است .
ولـى آنـچـه مـى تـوانـد کـار دادرسى را آسان کند این است که مى توان با مراجعه به قرآن کریم واحـادیـث پیامبر گرامى (ص ) واعترافات ادعاهاى طرفین نزاع , پرونده جدیدى تنظیم کرد وبر اساس آن , با ملاحظه بعضى از اصول قطعى وتغییر ناپذیر اسلام , به داورى پرداخت .
اینک توضیح مطلب :از اصول مسلم اسلام این است که هر سرزمینى که بدون جنگ وغلبه نظامى توسط مسلمانان فتح شود در اختیار حکومت اسلامى قرار مى گیرد واز اموال عمومى یا اصطلاحا خالصه شمرده مى شود ومربوط به رسول خدا (ص ) خواهد بود.
ایـن نـوع اراضـى مـلک شخصى پیامبر (ص ) نیست بلکه مربوط به دولت اسلامى است که رسول اکـرم (ص ) در راس آن قـرار دارد وپـس از پـیـامبر اختیار وحق تصرف در این نوع اموال با کسى خواهد بود که به جاى پیامبر وهمچون او زمام امور مسلمانان را به دست مى گیرد.
قـرآن مـجـید این اصل اسلامى را در سوره حشر, آیات ششم بیست پنج سال سکوت فروغ ولایت بـسته /2زیریقاتی صفحه اى وافتادگان پاکدل را برانگیخت ومتقابلا شعله خشم وغضب حریصان وقانون شکنان را در سینه هاشان بر افروخت .
آوازه عدالت وتقید شدید امام ـ علیه السلام ـ به رعایت اصول وقوانین , مخصوص به دوره حکومت او نیست .
اگـر چـه بـیـشـتر نویسندگان وگویندگان , هنگامى که از دادگرى وپارسایى امام سخن مى گویند, غالبا به حوادث دوران حکومت او تکیه مى کنند, زیرا زمینه بروز این فضیلت عالى انسانى در دوران حکومت آن حضرت بسیار مهیا بود.
امـا عـدالـت ودادگـرى امام ـ علیه السلام ـ وسختگیرى وتقید کامل او به رعایت اصول , از عصر رسالت , زبانزد خاص وعام بود.
از این رو,افرادى که تحمل دادگرى امام را نداشتند, گاه وبیگاه , از حضرت على ـ علیه السلام ـ به پیامبر (ص ) شکایت مى بردند وپیوسته با عکس العمل منفى پیامبر, واینکه حضرت على ـ علیه السلام ـ در رعایت قوانین الهى سر از پا نمى شناسد, روبرو مى شدند.
در تـاریـخ زندگانى امام ـ علیه السلام ـ در عصر رسالت حوادثى چند به این مطلب گواهى مى دهـد ومـا بـراى نـمـونـه دو حـادثـه را در اینجا نقل مى کنیم :1ـ در سال دهم هجرت که پیامبر گـرامى (ص ) عزم زیارت خانه خدا داشت حضرت على ـ علیه السلام ـ را با گروهى از مسلمانان به یمن اعزام کرد.
حضرت على ـ علیه السلام ـ مامور بود در بازگشت از یمن پارچه هایى را که مسیحیان نجران در روز مباهله تعهد کرده بودند از ایشان بگیرد وبه محضر رسول خدا برساند.
او پس از انجام ماموریت آگاه شد که پیامبر گرامى (ص ) رهسپار خانه خدا شده است .
ازاین جهت مسیر خود را تغییر داد ورهسپار مکه شد.
آن حـضرت راه مکه را به سرعت مى پیمود تا هرچه زودتر به حضور پیامبر برسد وبه همین جهت پـارچـه ها را به یکى از افسران خود سپرد واز سربازان خویش فاصله گرفت تا در نزدیکى مکه به حضور پیامبر رسید.
حـضرت از دیدار او فوق العاده خوشحال شد وچون او را در لباس احرام دید از نحوه نیت کردن او جویا شد.
حـضـرت على ـ علیه السلام ـ گفت :من هنگام احرام بستن گفتم بار الها ! به همان نیتى احرام مى بندم که پیامبر احرام بسته است .
حضرت على ـ علیه السلام ـ از مسافرت خود به یمن ونجران وپارچه هایى که آورده بود به پیامبر وقـتـى امـام ـ علیه السلام ـ به سربازان خود رسید, دید که افسر جانشین وى تمام پارچه ها را در میان سربازان تقسیم کرده است وسربازان پارچه ها را به عنوان لباس احرام بر تن کرده اند.
حضرت على ـ علیه السلام ـ از عمل بى مورد افسر خود سخت ناراحت شد وبه او گفت :چرا پیش از آنـکـه پـارچـه هـا را به رسول خدا (ص ) تحویل دهیم آنها را میان سربازان تقسیم کردى ؟
وى گفت : سربازان شما اصرار کردند که من پارچه ها و وى گفت : سربازان شما اصرار کردند که من پارچه ها را به عنوان امانت میان آنان قسمت کنم وپس از مراسم حج , همه را از آنان باز گیرم .
حضرت على ـ علیه السلام ـ پوزش او را نپذیرفت وگفت : تو چنین اختیارى نداشتى .
سـپـس دسـتور داد که پارچه هاى تقسیم شده تماما جمع آورى شود تا در مکه به پیامبر گرامى تحویل گردد.
(1)گروهى که پیوسته از عدل ونظم وانضباط رنج مى برند ومى خواهند که امور همواره بر طبق خواسته هاى آنان جریان یابد به حضور پیامبر (ص ) رسیدند واز انضباط وسختگیرى حضرت على ـ علیه السلام ـ شکایت ه هرگن.
ولـى آنان از این نکته غفلت داشتند که یک چنین قانون شکنى وانعطاف نابجا, به یک رشته قانون شکنیهاى بزرگ منجر مى شود.
از دیـدگـاه امـیـر مؤمنان ـ علیه السلام ـ یک فرد خطاکار(خصوصا خطاکارى که لغزش خود را کـوچک بشمارد) مانند آن سوار کارى است که بر اسب سرکش ولجام گسیخته اى سوار باشد که مسلما چنین مرکب سرکشى راکب خود را در دل دره وبر روى صخره ها واژگون مى سازد.
(2)مـقـصـود امـام از ایـن تـشبیه این است ک ولى آنا هرگناهى , هرچند کوچک باشد, اگر ناچیز شـمرده شود گناهان دیگرى را به دنبال مى آورد وتا انسان را غرق گناه نسازد ودر آتش نیفکند دست از او برنمى دارد.
از ایـن جـهـت بـایـد از روز نـخـست پارسایى را شیوه خویش ساخت واز هر نوع مخالفت با اصول وقوانین اسلامى پرهیز کرد.
پیامبر (ص ) که از کار حضرت على ـ علیه السلام ـ ودادگرى او کاملا آگاه بود یکى از یاران خود را خـواسـت وبـه او گـفـت که میان این گروه شاکى برو وپیام زیر را برسان :از بدگویى در باره حضرت على ـ علیه السلام ـ دست بردارید که او در اجراى دستور خدا بسیار دقیق وسختگیر است وهرگز در زندگانى او تملق ومداهنه وجود ندارد.
2ـ خالد بن ولید از سرداران نیرومند قریش بود.
او در سال هفتم هجرت از مکه به مدینه مهاجرت کرد وبه مسلمانان پیوست .
ولـى پـیـش از آنـکـه به آیین توحید بگرود کرارا در نبردهایى که از طرف قریش براى برانداختن حکومت نوبنیاد اسلام برپا مى شد شرکت مى کرد.
هـم او بـود کـه در نـبـرد احـد بـر مسلمانان شبیخون زد واز پشت سر آنان وارد میدان نبرد شد ومجاهدان اسلام را مورد حمله قرار داد.
این مرد پس از اسلام نیز عداوت ودشمنى حضرت على ـ علیه السلام ـ را فراموش نکرد وبر قدرت بازوان وشجاعت بى نظیر امام رشک مى برد.
پـس از درگذشت پیامبر (ص ), به دستور خلیفه وقت تصمیم بر قتل حضرت على ـ علیه السلام (1)احـمد بن حنبل در مسند خود مى نویسد:پیامبر اکرم حضرت على را در راس گروهى که در میان آنان خالد نیز بود به یمن اعزام کرد.
ارتش اسلام در نقطه اى از یمن با قبیله بنى زید به نبرد پرداخت وبر دشمن پیروز شد وغنایمى به دست آورد.
روش امـام ـ عـلـیه السلام ـ در تقسیم غنایم مورد رضایت خالد واقع نشد وبراى ایجاد سوء تفاهم مـیان پیامبر (ص ) وحضرت على ـ علیه السلام ـ نامه اى به رسول خدا نوشت وآن را به ب(1)احمد بن حنبل در وآن را به بریده سپرد تا هرچه ى گوید:پس از خاتمه کلام من ل.
بریده مى گوید:من با سرعت خود را به مدینه رسانیدم ونامه را تسلیم پیامبر کردم .
آن حضرت نامه را به یکى از یاران خود داد تا براى او بخواند.
چون قرائت نامه به پایان رسید, ناگهان دیدم که آثار خشم در چهره پیامبر (ص ) ظاهر شد.
بریده مى گوید:از آوردن چنین نامه اى سخت پشیمان شدم وبراى تبرئه خود گفتم که به فرمان خالد به چنین کارى اقدام کرده ام ومرا چاره اى جز پیروى از فرمان مقام بالاتر نبود.
ناگهان پیامبر (ص ) سکوت را شکست وفرمود:در باره على بدگویى مکنید((فا نه منی و ا نا منه و هو ولیکم بعدی ))( او از من ومن از او هستم واو زمامدار شما پس از من است ).
بـریده مى گوید:من از کرده خود سخت نادم شدم واز محضر رسول خدا درخواست کردم که در حق من استغفار کند.
پیامبر (ص ) فرمود تا على نیاید وبه چنین کارى رضا ندهد هرگز درحق تو طلب آمرزش نخواهم کرد.
نـاگـهان حضرت على ـ علیه السلام ـ رسید و ناگهان السلام ـ رسید ومن از او درخواست کردم که از پیامبر (ص ) خواهش کند که در باره من طلب آمرزش کند.
(1)این رویداد سبب شد که بریده دوستى خود را با خالد قطع کند ودست ارادت واخلاص به سوى حـضـرت عـلـى ـ علیه السلام ـ دراز کند; تا آنجا که پس از درگذشت پیامبر (ص ), وى با ابوبکر بیعت نکرد ویکى از آن دوازده نفرى بود که ابوبکر را در این مورد استیضاح کرد, و او را به رسمیت نشناخت .
به نام خدا
چرا پیامبر (ص ) فدک را به دختر خود بخشید؟
مى دانیم وتاریخ زندگى پیامبر (ص ) وخاندان او بـه خـوبـى گواهى مى دهد که آنان هرگز دلبستگى به دنیا نداشته اند وچیزى که در نظر آنان ارزشى نداشت همان ثروت دنیا بود.
مـع الـوصـف مـى بینیم که پیامبر گرامى (ص ) فدک را به دختر خود بخشید وآن را به خاندان حضرت على ـ علیه السلام ـ اختصاص داد.
در پـاسـخ بـه این سؤال وجوه زیر را مى توان ذکر کرد:1ـ زمامدارى مسلمانان پس از فوت پیامبر اکـرم (ص ),طـبـق تـصـریـحات مکرر آن حضرت , با امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ بود واین مقام ومنصب به هزینه سنگین نیاز داشت .
حضرت على ـ علیه السلام ـ براى اداره امور وابسته به منصب خلافت مى توانست از در آمد فدک به نحو احسن استفاده کند.
گویا دستگاه خلافت از این پیش بینى پیامبر (ص ) مطلع شده بود که در همان روزها در پاسخ به 2ـ دودمان پیامبر (ص ), که مظهر کامل آن یگانه دختر وى ونور دیدگانش حضرت حسن ـ علیه الـسلام ـ وحضرت حسین ـ علیه السلام ـ بود, باید پس از فوت پیامبر (ص ) به صورت آبرومندى زندگى کنند وحیثیت وشرف رسول اکرم وخاندانش محفوظ بماند.
براى تامین این منظور پیامبر (ص ) فدک را به دختر خود بخشید.
3ـ پـیـامبر اکرم (ص ) مى دانست که گروهى کینه حضرت على ـ علیه السلام ـ را در دل دارند, زیـرا بـسـیارى از بستگان ا2ـ دودمان پیامبر (ص )گان ایشان به شمشیر وى در ود, به نفع اسلام یـکـى از راهـهاى زدودن این کینه این بود که امام ـ علیه السلام ـ از طریق کمکهاى مالى از آنان دلجویى کند وعواطف آنان را به خود جلب نماید.
هـمـچـنـیـن به کلیه بینوایان ودرماندگان کمک کند وازاین طریق موانع عاطفى که بر سر راه خلافت او بود از میان برداشته شود.
پـیـامـبـر (ص ), هرچند ظاهرا فدک را به زهرا ـ علیها السلام ـبخشید, ولى در آمد آن در اختیار صـاحب ولایت بود تا از آن , علاوه بر تامین ضروریات زندگى خ یکى از راههاى زدودن این کیود, به نفع اسلام ومسلمانان استفاده کند.
در آمد فدکبا مراجعه به تاریخ , همه این جهات سه گانه در ذهن انسان قوت مى گیرد.
زیـرا فدک یک منطقه حاصلخیز بود که مى توانست حضرت على ـ علیه السلام ـ را در راه اهداف خویش کمک کند.
حـلـبـى , مورخ معروف , در سیره خود مى نویسد:ابوبکر مایل بود که فدک در دست دختر پیامبر پـاقى بماند وحق مالکیت فاطمه را در ورقه اى تصدیق کرد; اما عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع شـد ورو بـه ابـوبـکـر کـرد وگفت : فردا به درآمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند از کجا هزینه جنگى را تامین مى کنى .
(1)از ایـن جمله استفاده مى شود که در آمد فدک به مقدارى بوده است که مى توانسته بخشى از هزینه جهاد با دشمن را تامین کند.ابن ابـى الـحـدیـد مـى گـویـد:مـن بـه یـکى از دانشمندان مذهب امامیه در باره فدک چنین گـفـتـم :دهکده فدک آنچنان وسعت نداشت وسرزمین به این کوچکى , که جز چند نخل در آنجا نبود, اینقدر مهم نبود که مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند.
او در پاسخ من گفت : تو در این عقیده اشتباه مى کنى .
شماره نخلهاى آنجا از نخلهاى کنونى کوفه کمتر نبود.
بـه طـورمـسـلـم ممنوع ساختن خاندان پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مباابن پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مبادا امیر مؤمنان از درا ک مد آنجا براى مبارزه با دستگاه خلافت استفاده کند.
لـذا نـه تـنها فاطمه را از فدک محروم ساختند, بلکه کلیه بنى هاشم وفرزندان عبد المطلب را از حقوق مشروع خود(خمس غنائم ) هم بى نصیب نمودند.
افرادى که باید مدام به دنبال تامین زندگى بروند وبا نیازمندى به سر ببرند هرگز فکر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى پرورانند.
(1)امـام مـوسـى بـن جـعـفـر ـ علیه السلام ـ حدود مرزى فدک را در حدیثى چنین تحدید مى کـند:فدک از یک طرف به ((عدن )), از طرف دوم به ((سمرقند)), از جهت سوم به ((آفریقا)), از جانب چهارم به دریاها وجزیره ها وارمنستان محدود مى شد.
(2)به طور مسلم فدک , که بخشى از خیبر بود, چنان حدودى نداشت ; مقصود امام کاظم ـ علیه الـسـلام ـ ایـن بوده است که تنها سرزمین فدک از آنان غصب نشده است بلکه حکومت بر ممالک پهناور اسلامى که حدود چهارگانه آن در سخن امام تعیین شده از اهل بیت گرفته شده است .
قـطـب الـدین راوندى مى نویسد:پیامبر (ص ) سرزمین فدک را به مبلغ بیست وچهار هزار دینار است که م.
در بـرخـى از احـادیـث هـفتاد هزار دینار نیز نقل شده است واین اختلاف به حسب تفاوت در آمد سالانه آن بوده است .
هـنگامى که معاویه به خلافت رسید فدک را میان سه نفر تقسیم کرد:یک سوم آن را به مروان بن حکم ویک سوم دیگر را به عمرو بن عثمان وثلث آخر را به فرزند خود یزید داد.
وچون مروان به خلافت رسید همه سهام را جزو تیول خود قرار داد.
(1)از این نحوه تقسیم استفاده مى شود که فدک سرزمین قابل ملاحظه اى بوده در برخى ازاست هـنگامى که حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با ابوبکر در باره فدک سخن گفت وگواهان خود را بـراى اثـبـات مدعاى خود نزد او برد, وى در پاسخ دختر پیامبر (ص ) گفت :فدک ملک شخصى پـیـامبر نبوده , بلکه از اموال مسلمانان بود که از در آمد آن سپاهى را مجهز مى کرد وبراى نبرد با دشمنان مى فرستاد ودر راه خدا نیز انفاق مى کرد.
(2)ایـنـکـه پـیـامـبر (ص ) با در آمد فدک سپاه بسیج مى کرد یا آن را میان بنى هاشم وبینوایان هـنگامى که حضرت میان بنى هاشم وبینوایان تقسیم مى نمود حاکى است که این بخش از خیبر در آمد سرشارى داشته که براى بسیج سپاه کافى بوده است .
هـنـگـامـى کـه عـمـر تصمیم گرفت شبه جزیره را از یهودیان پاک سازد به آنان اخطار کرد که سرزمینهاى خود را به دولت اسلامى واگذار کنند وبهاى آن را بگیرند وفدک را تخلیه کنند.
پیامبر گرامى (ص ) از روز نخست با یهودیان ساکن فدک قرار گذاشته بود که نیمى از آن را در اختیار داشته باشند ونیم دیگر را به رسول خدا واگذار کنند.
ازایـن جـهـت , خـلیفه ابن تیهان وفروة وحباب وزید بن ثابت را به فدک اعزام کرد تا بهاى مقدار غصب شده آن را پس از قیمت گذارى به ساکنان یهودى آنجا بپردازد.
آنان سهم یهودیانرا به پنجاه هزار درهم تقویم کردند وعمر این مبلغ را از مالى که از عراق به دست آمده بود پرداخت .
(3)انـگـیـزه هـاى تصرف فدکهوادارى گروهى از یاران پیامبر (ص ) از خلافت وجانشینى ابوبکر نخستین پل پیروزى او بود ودر نتیجه خزرجیان که نیرومندترین تیره انصار بودند, با مخالفت تیره دیگر آنان از صحنه مبارزه بیرون رفتند وبنى هاشم , که در راس آنان حضرت على ـ علیه السلام ـ قـرار داشـت , بـنـابـه عـللى که در گذشته ذکر شد, پس از روشن کردن اذهان عمومى , از قیام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاکم خوددارى کردند.
ولى این پیروزى نسبى در مدینه براى خلافت کافى نبود وبه حمایت مکه نیز نیاز داشت .
ولـى بنى امیه , که در راس آنها ابوسفیان قرار داشت , جمعیت نیرومندى بودند که خلافت خلیفه را به رسمیت نشناخته , انتظار مى کشیدند که از نظر ابوسفیان وتایید وتصویب وى آگاه شوند.
لـذا هـنگامى که خبر رحلت پیامبر اکرم (ص ) به مکه رسید فرماندار مکه , که جوان بیست وچند ساله اى به نام عتاب بن اسید بن العاص بود, مردم را از درگذشت پیامبر (ص ) آگاه ساخت ولى از خلافت وجانشینى او چیزى به مردم نگفت در صورتى که هردو حادثه مقارن هم رخ داده , طبعا با هم گزارش شده بود وبسیار بعید است که خبر یکى از این دو رویداد به مکه برسد ولى از رویداد دیگر هیچ خبرى منتشر نشود.
سـکوت مرموز فرماندار اموى مکه علتى جز این نداشت که مى خواست از نظر رئیس فامیل خود, بـا تـوجـه بـه ایـن حـقـایـق , خـلـیـفـه بـه خـوبى دریافت که ادامه فرمانروایى وى بر مردم , در برابرگروههاى مخالف , نیاز به جلب نظرات وعقاید مخالفان دارد وتا آرا وافکار وبالاتر از آن قلوب ودلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود نسازد ادامه زمامدارى بسیار مشکل خواهد بود.
یکى از افراد مؤثرى که باید نظر او جلب مى شد رئیس فامیل امیه , ابوسفیان بود.
زیـرا وى از جمله مخالفان حکومت ابوبکر بود که وقتى که شنید وى با توجه به این حقایق , خلیفه زمـام امـور را به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت :((ما را با ابو فضیل چکار؟
)) وهم او بـود کـه , پس از ورود به مدینه , به خانه حضرت على ـ علیه السلام ـ وعباس رفت وهر دو را براى قیام مسلحانه دعوت کرد وگفت :من مدینه را با سواره وپیاده پر مى کنم ; برخیزید وزمام امور را به دست گیرید!ابوبکر براى اسکات وخریدن عقیده وى اموالى را که ابوسفیان همراه آورده بود به خود او بخشید ودینارى از آن برنداشت .
حتى به این نیز اکتفا نکرد وفرزند وى یزید(برادر معاویه ) را براى حکومت شام انتخاب نفر.
وقـتـى بـه ابوسفیان خبر رسیدکه فرزندش به حکومت رسیده است فورا گفت :ابوبکر صله رحم کرده است !(1) حال آنکه ابوسفیان , قبلا به هیچ نوع پیوندى میان خود وابوبکر قائل نبود.
تـعداد افرادى که مى بایست همچون ابوسفیان عقاید آنان خریده شود بیش از آن است که در این صفحات بیان شود;چه همه مى دانیم که بیعت با ابوبکر در سقیفه بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت .
از مـهـاجـران تـنـها سه تن , یعنى خلیفه ودو وقتى بفر از همفکران وى ـ عمر وابوعبیده , حضور داشتند.
به طور مسلم این نحوه بیعت گرفتن وقرار دادن مهاجران در برابر کار انجام شده , خشم گروهى را بر مى انگیخت .
از این جهت , لازم بود که خلیفه رنجش آنان را برطرف سازد وبه وضع ایشان رسیدگى کند.
بـه عـلاوه , مى بایست گروه انصار, به ویژه خزرجیان که از روز نخست با او بیعت نکردند وبا دلى لبریز از خشم سقیفه را ترک گفتند, مورد مهر ومحبت خلیفه قرار مى گرفتند.
خلیفه نه تنها براى خرید عقاید مردان اقدام نمود, بلکه اموالى را نیز میان زنان انصار تقسیم کرد.
وقتى زید بن ثابت سهم یکى از زنان بنى عدى را به در خانه او آورد, آن زن محترم پرسید که : این چیست ؟
زید گفت :سهمى است که خلیفه میان زنان و از جمله تو تقسیم کرده است .
زن با ذکاوت خاصى دریافت که این پول یک رشوه دینى !بیش نیست , لذا به او گفت : براى خرید دینم رشوه مى دهید؟
سوگند به خدا, چیزى از او نمى پذیرم .
وآن را رد کرد.
(1)کمبود بودجه حکومتپیامبر گرامى (ص ) در دوران بیمارى خود هرچه در اختیار داشت همه را تقسیم کرد وبیت المال تهى بود.
نمایندگان پیامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدینه مى شدند, یا آنها را به وسیله افراد امینى گسیل مى داشتند.
ولـى ایـن در آمدهاى مختصر براى حکومتى که مى خواست ریخت وپاش کند وعقاید مخالفان را بخرد قطعاکافى ست ح.
از طرف دیگر, قبایل اطراف پرچم مخالفت برافراشته , از دادن زکات به ماموران خلیفه خوددارى مى کردند وازاین ناحیه نیز ضربت شکننده اى بر اقتصاد حاکمیت وارد مى آمد.
ازایـن جـهت ,رئیس حزب حاکم چاره اى جز این نداشت که براى ترمیم بودجه حکومت دست به این طرف وآن طرف دراز کرده , اموالى را مصادره کند.
در ایـن مـیـان چـیزى بهتر از فدک نبود که با نقل حدیثى از پیامبر, که تنها خود خلیفه راوى آن بـود(2), از د از طـرت حـضـرت فاطمه ـ علیها السلام ـخارج شد ودر آمد سرشار آن براى محکم ساختن پایه هاى حکومت مورد استفاده قرار گرفت .
عـمـر, به گونه اى به این حقیقت اعتراف کرده , به ابوبکر چنین گفت :فردا به در آمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند, از کجا هزینه جنگى آنها را تامین خواهى کرد.
(3)گفتار وکردار خلیفه وهمفکران او نیز بر این مطلب گواهى مى دهد.
چـنـانـکـه وقتى حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک رااز او مطالبه کرد در پاسخ گفت :پیامبر هـزیـنـه زندگى شما را از آن تامین مى کرد وباقیمانده در آمد آن را میان مسلمانان قسمت مى نمود.
در ایـن صـورت تـو با در آمد آن چه کار خواهى کرد؟
دختر گرامى پیامبر (ص ) فرمود:من نیز از روش او پیروى مى کنم وباقیمانده آن را در میان مسلمانان تقسیم خواهم کرد.
با اینکه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـراه را بر خلیفه بست , وى گفت :من نیز همان کار را انجام مـى دهم که پدرت انجام مى داد!(1)اگر هدف خلیفه از تصرف فدک , تنها اجراى یک حکم الهى بود وآن اینکه در آمد فدک , پس از کسر هزینه خاندان پیامبر (ص ), در راه مسلمانان مصرف شود, چـه فـرق مـى کـرد که این کار را او انجام دهد یا دخت پیامبر (ص ) وشوهر گرامى او که به نص قرآن از گناه ونافرمانى مصون وپیراسته اند.
اصـرار خلیفه بر اینکه در آمد فدک در اختیار او باشد گواه است که او چشم به این در آمد دوخته بود تا از آن براى تحکیم حکومت خود استفاده کند.
عـامـل دیـگـر تـصـرف فـدکـعامل دیگر تصرف فدک , چنانکه پیشتر نیز ذکر شد, ترس از قدرت اقتصادى امیرمؤمنان على ـ علیه السلام ـ بود.
امـام ـ عـلـیـه السلام ـ همه شرایط رهبرى را دارا بود, زیرا علم وتقوا وسوابق درخشان وقرابت با پـیـامـبـر (ص ) وتـوصـیه هاى آن حضرت در حق او قابل انکار نبود وهرگاه فردى با این شرایط وزمینه ها قدرت مالى نیز داشته باشد وبخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت کند, این دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود.
در ایـن صـورت , اگر سلب امکانات وشرایط دیگر حضرت على ـ علیه السلام ـ امکان پذیر نیست ونـمـى تـوان با زمینه هاى مساعدى که در وجود اوست مبارزه کرد, ولى مى توان حضرت على ـ علیه السلام ـ را از قدرت اقتصادى سلب کرد.
از ایـن رو, بـراى تـضـعیف خاندان وموقعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ, فدک را از دست مالک واقعى آن خارج ساختند وخاندان پیامبر (ص ) را محتاج دستگاه خود قرار دادند.
این حقیقت از گفتگوى عمر با خلیفه به روشنى استفاده مى شود.
وى به ابوبکر گفت :مردم بندگان دنیا هستند وجز آن هدفى ندارند.
تـو خـمـس وغنایم را از على بگیر وفدک را از دست او بیرون آور, که وقتى مردم دست او را خالى دیدند او را رها کرده به تو متمایل مى شوند.
(1)گـواه دیـگر بر این مطلب این است که دستگاه خلافت نه تنها خاندان پیامبر (ص ) را از فدک مـحروم کرد, بلکه آنان را از یک پنجم غنایم جنگى نیز, که به تصریح قرآن متعلق به خویشاوندان پـیـامـبـر اسـت (2), محروم ساخت وپس از درگذشت پیامبر (ص ) دینارى از این طریق به آنها پرداخت نشد.
تاریخنویسان غالبا تصور مى کنند که اختلاف حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با خلیفه وقت تنها بر سر فدک بود, در صورتى که او با خلیفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت :1ـ فدک که پیامبر اکرم 3ـ سهم ذى القرى که به تصریح قرآن یکى از مصارف خمس غنایم است .
عمر مى گوید: وقتى فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک وسهم ذى القربى را از خلیفه خواست , خلیفه ابا کرد وآنها را نداد.
انـس بـن مالک مى گوید:فاطمه ـ علیها السلام ـ نزد خلیفه آمد وآیه خمس را که در آن سهمى براى خویشاوندان پیامبر مقرر شده قرائت کرد.
خلیفه گفت :قرآنى که تو مى خوانى من نیز مى2 ـ میراثى که از پیامبر خوانم .
من هرگز سهم ذى القربى 3ـ سیراثى که از پیامبر خوانم .
مـن هـرگز سهم ذى القربى را نمى توانم به شما بدهم , بلکه حاضرم هزینه زندگى شما را از آن تامین کنم وباقى را در مصالح مسلمانان مصرف کنم .
فاطمه گفت :حکم خدا این نیست .
وقـتـى آیـه خمس نازل شد پیامبر (ص ) فرمود:بر خاندان محمد بشارت باد که خداوند (از فضل وکرم خود) آنان را بى نیاز ساخت .
خـلـیـفـه گـفت :به عمر وابوعبیده مراجعه مى کنم , اگر با نظر تو موافقت کردند حاضرم همه سهمیه ذى القربى را به تو بپردازم !وقتى از آن دو سؤال شد آنان نیز نظر خلیفه را تایید کردند.
قـرآن کـریـم با صراحت کامل مى گوید که یک سهم از خمس غنایم مربوط به ذى القربى است , ولـى او بـه بـهانه اینکه از پیامبر در این زمینه چیزى نشنیده است به تفسیر آیه پرداخته وگفت : باید به آل محمد به اندازه هزینه زندگى پرداخت وباقیمانده را در راه مصالح اسلام صرف کرد.
ایـن تـلاشـهـا جـز بـراى ایـن نـبـود که دست امام ـ علیه السلام ـ را از مال دنیا تهى کنند واو را مـحـتـا(1)کـار خـا از مال دنیا تهى کنند واو را مح قرآن کریم از مال دنیا تهى کنند واو را محتاج از نـظـر فـقه شیعى , به گواهى روایاتى که از جانشینان پیامبر گرامى (ص ) به دست ما رسیده است , سهم ذى القربى ملک شخصى خویشاوندان پیامبر نیست .
زیـرا اگـر قـرآن بـراى ذى القربى چنین سهمى قائل شده است به جهت این است که دارنده این عنوان , پس ازپیامبر (ص ), حائز مقام زعامت وامامت است .
از ایـن رو, بـایـد سـهم خداوپیامبر وذى القربى , که نیمى از خمس غنایم را تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (ص ) که ولى از نظر تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (ص ) که ولى وزعیم مسلمانان نیز هست برسد وزیر نظر او مصرف شود.
خلیفه به خوبى مى دانست که اگر حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ سهم ذى القربى را مى طلبد مـال شـخصى خود رانمى خواهد, بلکه سهمى را مى خواهد که باید شخصى که داراى عنوان ذى الـقـربـى اسـت آن را دریـافـت کرده , به عنوان زعیم مسلمانان در مصالح آنها صرف کندوچنین شـخـصـى , پـس از رسول اکرم (ص ) جز حضرت على ـ علیه السلام ـ کسى نیست ودادن چنین سـهمى به حضرت على ـ علیه السلام ـ یک نوع عقب نشینى از خلافت واعتراف به مسلمین سیل از ایـن رو, خطاب به حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ گفت :هرگاه سهم ذى القربى را در اختیار شما نمى گذارم وپس از تامین هزینه زندگى شما باقیمانده را در راه اسلام صرف مى کنم ! فدک در کـشـاکـش گـرایـشها وسیاستهاى متضاددر نخستین روزهاى خلافت هدف از تصرف فدک ومـصـادره امـوال دخـت گرامى پیامبر (ص ) تقویت بنیه مالى حزب حاکم وتهى ساختن دست خلیفه راستین از مال دنیا بود.
ولـى پـس از گـسترش حکومت اسلامى , فتوحات بزرگ از این رو, خطاب ببزرگ مسلمین سیل ثروت را به مرکز خلافت روانه ساخت ودستگاه خلافت خود را از در آمد فدک بى نیاز دید.
از طـرف دیـگـر, مـرور زمان پایه هاى خلافت خلفا را در جامعه اسلامى تحکیم کرد ودیگر کسى گمان نمى برد که خلیفه راستین امیر مؤمنان على ـ علیه السلام ـ با درآمد فدک به فکر مخالفت بیفتد ودر مقابل آنان صف آرایى کند.
با اینکه در دوران خلفاى دیگر علل اولیه تصرف فدک , یعنى تقویت بنیه مالى دستگاه خلافت , از مـیـان رفـته وبه کلى منتفى شده بود, اما سرزمین فدک ودر آمد آن همچنان در قلمرو سیاست واموال هر خلیفه اى بود که روى کار مى آمد ودر باره آن , به گونه اى که با نحوه نظر وگرایش او به خاندان پیامبر(ص ) بستگى داشت , تصمیم مى گرفت .
آنـان که پیوند معنوى خود را با خاندان رسالت کاملا بریده بودند از بازگردانیدن فدک به مالکان واقعى آن به شدت خوددارى مى کردند وآن را جزو اموال عمومى وخالصه حکومت قرار مى دادند واحـیـانـا به تیول خود یا یکى از اطرافیان خویش در مى آوردند, ولى کسانى که نسبت به خاندان پـیـامـبـر (ص ) کـم وبـیش مهر مى ورزیدند یا مقتضیات زمان وسیاست وقت ایجاب مى کرد از فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ دلجویى کنند آن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ مى سپردند تا روزى که خلیفه دیگر وسیاست دیگرى جانشین خلیفه وسیاست قبلى گردد.
از ایـن جـهـت ,فـدک هـیـچ گـاه وضع ثابت واستوارى نداشت , بلکه پیوسته در گرو کشاکش گرایشهاى مختلف وسیاستهاى متضاد بود.
گـاهـى بـه مالکان واقعى خود بازمى گشت واغلب مصادره مى شد ودر هر حال , همواره یکى از در دوران خلفا تا زمان حضرت على ـ علیه السلام ـ فدک وضع ثابتى داشت .
از درآمـد آن مـبـلـغـى مختصر به عنوان هزینه زندگى به خاندان پیامبر (ص ) پرداخت مى شد وباقیمانده آن , مانند دیگر اموال عمومى , زیر نظر خلفا به صرف مى رسید.
هـنـگامى که معاویه زمام امور را به دست گرفت آن را میان سه نفر تقسیم کرد:سهمى به مروان وسهمى به عمرو بن عثمان بن عفان وسهمى هم به فرزند خود یزید اختصاص داد.
فـدک همچنان دست به در دوست مى گشت تا که مروان بن حکم , در دوران خلافت خود, همه سـهـام را از آن دو نـفـر دیـگر خرید واز آن خود قرار داد وسرانجام آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر بن عبد العزیز هدیه کرد یا براى او به ارث گذاشت .
هنگامى که عمربن عبد العزیز به خلافت رسید تصمیم گرفت که بسیارى از لکه هاى ننگین بنى امیه را از دامن جامعه اسلامى پاک سازد.
از ایـن رو, بـه جـهـت گـرایشى که به خاندان پیامبر (ص ) داشت , نخستین مظلمه اى را که به صاحبان اصلى آن باز گردانید فدک بود.
وى آن را در اختیار حسن بن حسن بن على وبه روایتى در اختیار حضرت سجاد قرار داد.
(1) او نامه اى به فرماندار مدینه ابوبکر بن عمرو نوشت ودستور داد که فدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ پس دهد.
فرماندار بهانه گیر مدینه در پاسخ نامه خلیفه نوشت :فاطمه در مدینه فرزندان بسیارى دارد وهر کدام در خانواده اى زندگى مى کنند.
مـن فـدک را بـه کدام یک بازگردانم ؟
فرزند عبد العزیز وقتى پاسخ نامه فرماندار را خواند سخت هنگامى که نامه من به دست تو رسید فدک را میان فرزندان فاطمه که از على هستند تقسیم کن .
حـاشـیـه نشینان خلافت که همه از شاخه هاى بنى امیه بودند از دادگرى خلیفه سخت ناراحت شدند وگفتند:تو با عمل خود شیخین را تخطئه کردى .
چیزى نگذشت که عمر بن قیس با گروهى از کوفه وارد شام شد واز کار خلیفه انتقاد کرد.
خلیفه در پاسخ آنان گفت :شما جاهل ونادانید.
آنـچـه را که من به خاطر دارم شما هم شنیده اید ولى فرام هنگه را که من به خاطر دارم شما هم زیـرا اسـتـاد من ابوبکر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش واو از جدش نقل کرد که پیامبر گرامى (ص ) فرمود:((فاطمه پاره تن من است ; خشم او مایه خشم من وخشنودى او سبب خشنودى من است )).
فـدک در زمان خلفا جزو اموال عمومى وخالصه حکومت بود وسپس به مروان واگذار شد واو نیز آن را به پدرم عبد العزیز بخشید.
پس از درگذشت پدرم , من وبرادرانم آن را به ارث بردیم وبرادرانم سهم خود را به من فروخته یا پـس از درگـذشـت عـمـر بـن عـبد العزیز, آل مروان , یکى پس از دیگرى , زمام امور را به دست گـرفـتـنـد وهمگى در مسیرى بر خلاف مسیر فرزند عبد العزیز گام برداشتند وفدک در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود وخاندان پیامبر (ص ) از درآمد آن کاملا محروم بودند.
پس از انقراض حکومت امویان وتاسیس دولت عباسى فدک نوسان خاصى داشت : نخستین خلیفه عباسى , سفاح , فدک را به عبد اللّه بن الحسن بازگرداند.
پس از وى منصور آپس از درگذشت عمر بن عور آن را باز ستاند.
مـهدى فرزند منصور از روش او پیروى نکرد وفدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گرداند.
پـس از درگـذشت مهدى فرزندان وى موسى وهارون , که یکى پس از دیگرى زمام خلافت را به دست گرفتند, فدک را از خاندان پیامبر (ص ) سلب کردند ودر تصرف خود در آوردند.
تا اینکه مامون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت .
روزى مـامـون بـراى رد مـظـالـم ورسـیـدگـى به شکایات رسما جلوس کرده , نامه هایى را که ستمدیدگان نوشته بودند بررسى مى رد.
نـخستین نامه اى که همان روز در دست او قرار گرفت نامه اى بود که نویسنده آن خود را وکیل ونـمـایـنده حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ معرفى کرده ,خواستار بازگرداندن فدک به دودمان نبوت شده بود.
خلیفه به آن نامه نگریست واشک در دیدگان او حلقه زد.
دستور داد که نویسنده نامه را احضار کنند.
پس از چندى , پیرمردى وارد مجلس خلیفه شد وبا مامون در باره فدک به بحث نشست .
پس از یک رشته مناظرات مامون قانع شد ودستور داد که نامه رسمى به فرماندار مدینه بنویسند که فدک را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرداند.
نامه نوشته شد وبه امضاى خلیفه رسید وبراى اجرا به مدینه ارسال شد.
بـازگـردانـدن فـدک بـه خاندان نبوت مایه شادى شیعیان شد ودعبل خزاعى قصیده اى در این زمینه سرود که نخستین بیت آن این است :ا صبــح وجـه الـزمـ ان قد ضحـکـا بـرد مــا مـون هـ اشـــم فـدکــــا (1)چهره زمانه خندان گشت ,زیرا مامون فدک را به فرزندان هاشم (که مالکان واقعى آن بودند) باز گرداند.
شـگـفـت آور نـامه اى است که مامون در سال 210 در این زمینه به فرماندار مدینه قیم بن جعفر نوشت که خلاصه آن این است :امیر مؤمنان , با موقعیتى که در دین خدا ودر خلافت اسلامى دارد وبه سبب خویشاوندى با خاندان نبوت , شایسته ترین فردى است که باید سنتهاى پیامبر را رعایت کند وآنچه را که وى به دیگران بخشیده است به مورد اجرا بگذارد.
پـیـامـبـر گـرامى فدک را به دختر خود فاطمه بخشیده است واین مطلب چنان روشن است که هـرگـز کسى از فرزندان پیامبر در آن اختلاف ندارد وکسى بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نکرده است که شایسته تصدیق باشد.
بر این اساس ,امیر مؤمنان مامون مصلحت دید که براى کسب رضاى خدا واقامه عدل واحقاق حق , آن را به وارثان پیامبر خدا باز گرداند ودستور او را تنفیذ کند.
از ایـن جـهـت , به کارمندان ونویسندگان خود دستور داد که این مطلب را در دفاتر دولتى ثبت کنند.
هـرگـاه پـس از درگـذشت پیامبر اکرم (ص ) در مراسم حج ندا مى کردند که هرکس از پیامبر چیزى را, به عنوان صدقه یا بخشش یا وعده اى , ادعا کند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مى پذیرفتند; تا چه رسد به دختر پیامبر گرامى که حتما باید قول او تصدیق وتایید شود.
امـیـر مؤمنان به مبارک طبرى دستور داد که فدک را, با تمام حدود وحقوق , به وارثان فاطمه باز گـردانـد وآنـچه در دهکده فدک از غلامان وغلات وچیزهاى دیگر هست به محمد بن یحیى بن حسن بن زید بن على بن الحسین ومحمد بن عبد اللّه بن حسن بن على بن الحسین باز گرداند.
بـدان که این نظرى است که امیر مؤمنان از خدا الهام گرفته وخدا او را موفق ساخته است که به سوى خدا وپیامبر تقرب جوید.
ایـن مـطـلـب را به کسانى که از جانب تو انجام وظیفه مى کنند برسان ودر عمران وآبادى فدک وفزونى در آمد آن بکوش .
(1)فدک همچنان در دست فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ بود تا اینکه متوکل براى خلافت انتخاب شد.
وى از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود.
لـذا فدک را از فرزندان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرفت وتیول عبد اللّه بن عمر بازیار قرار ج ش.
در سرزمین فدک یازده نخل وجود داشت که آنها را پیامبر اکرم (ص ) به دست مبارک خود غرس کـرده بـود ومردم در ایام حج خرماهاى آن نخلها را به عنوان تبرک وبه قیمت گران مى خریدند واین خود کمک شایانى به خاندان نبوت بود.
عبد اللّه ازاین مسئله بسیار ناراحت بود.
لذا مردى را به نام بشیران رهسپار مدینه ساخت تا آن نخلها را قطع کند.
وى نیز با شقاوت بسیار ماموریت خود را انجام داد, ولى وقتى به بصره بازگشت فلدر سر شد.
از آن دوره به بعد, فدک از خاندان نبوت سلب شد وحکومتهاى جائر از اعاده آن به وارثان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ خوددارى کردند.
به نام خدا
چرا پیامبر (ص ) فدک را به دختر خود بخشید؟
مى دانیم وتاریخ زندگى پیامبر (ص ) وخاندان او بـه خـوبـى گواهى مى دهد که آنان هرگز دلبستگى به دنیا نداشته اند وچیزى که در نظر آنان ارزشى نداشت همان ثروت دنیا بود.
مـع الـوصـف مـى بینیم که پیامبر گرامى (ص ) فدک را به دختر خود بخشید وآن را به خاندان حضرت على ـ علیه السلام ـ اختصاص داد.
در پـاسـخ بـه این سؤال وجوه زیر را مى توان ذکر کرد:1ـ زمامدارى مسلمانان پس از فوت پیامبر اکـرم (ص ),طـبـق تـصـریـحات مکرر آن حضرت , با امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ بود واین مقام ومنصب به هزینه سنگین نیاز داشت .
حضرت على ـ علیه السلام ـ براى اداره امور وابسته به منصب خلافت مى توانست از در آمد فدک به نحو احسن استفاده کند.
گویا دستگاه خلافت از این پیش بینى پیامبر (ص ) مطلع شده بود که در همان روزها در پاسخ به 2ـ دودمان پیامبر (ص ), که مظهر کامل آن یگانه دختر وى ونور دیدگانش حضرت حسن ـ علیه الـسلام ـ وحضرت حسین ـ علیه السلام ـ بود, باید پس از فوت پیامبر (ص ) به صورت آبرومندى زندگى کنند وحیثیت وشرف رسول اکرم وخاندانش محفوظ بماند.
براى تامین این منظور پیامبر (ص ) فدک را به دختر خود بخشید.
3ـ پـیـامبر اکرم (ص ) مى دانست که گروهى کینه حضرت على ـ علیه السلام ـ را در دل دارند, زیـرا بـسـیارى از بستگان ا2ـ دودمان پیامبر (ص )گان ایشان به شمشیر وى در ود, به نفع اسلام یـکـى از راهـهاى زدودن این کینه این بود که امام ـ علیه السلام ـ از طریق کمکهاى مالى از آنان دلجویى کند وعواطف آنان را به خود جلب نماید.
هـمـچـنـیـن به کلیه بینوایان ودرماندگان کمک کند وازاین طریق موانع عاطفى که بر سر راه خلافت او بود از میان برداشته شود.
پـیـامـبـر (ص ), هرچند ظاهرا فدک را به زهرا ـ علیها السلام ـبخشید, ولى در آمد آن در اختیار صـاحب ولایت بود تا از آن , علاوه بر تامین ضروریات زندگى خ یکى از راههاى زدودن این کیود, به نفع اسلام ومسلمانان استفاده کند.
در آمد فدکبا مراجعه به تاریخ , همه این جهات سه گانه در ذهن انسان قوت مى گیرد.
زیـرا فدک یک منطقه حاصلخیز بود که مى توانست حضرت على ـ علیه السلام ـ را در راه اهداف خویش کمک کند.
حـلـبـى , مورخ معروف , در سیره خود مى نویسد:ابوبکر مایل بود که فدک در دست دختر پیامبر پـاقى بماند وحق مالکیت فاطمه را در ورقه اى تصدیق کرد; اما عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع شـد ورو بـه ابـوبـکـر کـرد وگفت : فردا به درآمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند از کجا هزینه جنگى را تامین مى کنى .
(1)از ایـن جمله استفاده مى شود که در آمد فدک به مقدارى بوده است که مى توانسته بخشى از هزینه جهاد با دشمن را تامین کند.ابن ابـى الـحـدیـد مـى گـویـد:مـن بـه یـکى از دانشمندان مذهب امامیه در باره فدک چنین گـفـتـم :دهکده فدک آنچنان وسعت نداشت وسرزمین به این کوچکى , که جز چند نخل در آنجا نبود, اینقدر مهم نبود که مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند.
او در پاسخ من گفت : تو در این عقیده اشتباه مى کنى .
شماره نخلهاى آنجا از نخلهاى کنونى کوفه کمتر نبود.
بـه طـورمـسـلـم ممنوع ساختن خاندان پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مباابن پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مبادا امیر مؤمنان از درا ک مد آنجا براى مبارزه با دستگاه خلافت استفاده کند.
لـذا نـه تـنها فاطمه را از فدک محروم ساختند, بلکه کلیه بنى هاشم وفرزندان عبد المطلب را از حقوق مشروع خود(خمس غنائم ) هم بى نصیب نمودند.
افرادى که باید مدام به دنبال تامین زندگى بروند وبا نیازمندى به سر ببرند هرگز فکر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى پرورانند.
(1)امـام مـوسـى بـن جـعـفـر ـ علیه السلام ـ حدود مرزى فدک را در حدیثى چنین تحدید مى کـند:فدک از یک طرف به ((عدن )), از طرف دوم به ((سمرقند)), از جهت سوم به ((آفریقا)), از جانب چهارم به دریاها وجزیره ها وارمنستان محدود مى شد.
(2)به طور مسلم فدک , که بخشى از خیبر بود, چنان حدودى نداشت ; مقصود امام کاظم ـ علیه الـسـلام ـ ایـن بوده است که تنها سرزمین فدک از آنان غصب نشده است بلکه حکومت بر ممالک پهناور اسلامى که حدود چهارگانه آن در سخن امام تعیین شده از اهل بیت گرفته شده است .
قـطـب الـدین راوندى مى نویسد:پیامبر (ص ) سرزمین فدک را به مبلغ بیست وچهار هزار دینار است که م.
در بـرخـى از احـادیـث هـفتاد هزار دینار نیز نقل شده است واین اختلاف به حسب تفاوت در آمد سالانه آن بوده است .
هـنگامى که معاویه به خلافت رسید فدک را میان سه نفر تقسیم کرد:یک سوم آن را به مروان بن حکم ویک سوم دیگر را به عمرو بن عثمان وثلث آخر را به فرزند خود یزید داد.
وچون مروان به خلافت رسید همه سهام را جزو تیول خود قرار داد.
(1)از این نحوه تقسیم استفاده مى شود که فدک سرزمین قابل ملاحظه اى بوده در برخى ازاست هـنگامى که حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با ابوبکر در باره فدک سخن گفت وگواهان خود را بـراى اثـبـات مدعاى خود نزد او برد, وى در پاسخ دختر پیامبر (ص ) گفت :فدک ملک شخصى پـیـامبر نبوده , بلکه از اموال مسلمانان بود که از در آمد آن سپاهى را مجهز مى کرد وبراى نبرد با دشمنان مى فرستاد ودر راه خدا نیز انفاق مى کرد.
(2)ایـنـکـه پـیـامـبر (ص ) با در آمد فدک سپاه بسیج مى کرد یا آن را میان بنى هاشم وبینوایان هـنگامى که حضرت میان بنى هاشم وبینوایان تقسیم مى نمود حاکى است که این بخش از خیبر در آمد سرشارى داشته که براى بسیج سپاه کافى بوده است .
هـنـگـامـى کـه عـمـر تصمیم گرفت شبه جزیره را از یهودیان پاک سازد به آنان اخطار کرد که سرزمینهاى خود را به دولت اسلامى واگذار کنند وبهاى آن را بگیرند وفدک را تخلیه کنند.
پیامبر گرامى (ص ) از روز نخست با یهودیان ساکن فدک قرار گذاشته بود که نیمى از آن را در اختیار داشته باشند ونیم دیگر را به رسول خدا واگذار کنند.
ازایـن جـهـت , خـلیفه ابن تیهان وفروة وحباب وزید بن ثابت را به فدک اعزام کرد تا بهاى مقدار غصب شده آن را پس از قیمت گذارى به ساکنان یهودى آنجا بپردازد.
آنان سهم یهودیانرا به پنجاه هزار درهم تقویم کردند وعمر این مبلغ را از مالى که از عراق به دست آمده بود پرداخت .
(3)انـگـیـزه هـاى تصرف فدکهوادارى گروهى از یاران پیامبر (ص ) از خلافت وجانشینى ابوبکر نخستین پل پیروزى او بود ودر نتیجه خزرجیان که نیرومندترین تیره انصار بودند, با مخالفت تیره دیگر آنان از صحنه مبارزه بیرون رفتند وبنى هاشم , که در راس آنان حضرت على ـ علیه السلام ـ قـرار داشـت , بـنـابـه عـللى که در گذشته ذکر شد, پس از روشن کردن اذهان عمومى , از قیام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاکم خوددارى کردند.
ولى این پیروزى نسبى در مدینه براى خلافت کافى نبود وبه حمایت مکه نیز نیاز داشت .
ولـى بنى امیه , که در راس آنها ابوسفیان قرار داشت , جمعیت نیرومندى بودند که خلافت خلیفه را به رسمیت نشناخته , انتظار مى کشیدند که از نظر ابوسفیان وتایید وتصویب وى آگاه شوند.
لـذا هـنگامى که خبر رحلت پیامبر اکرم (ص ) به مکه رسید فرماندار مکه , که جوان بیست وچند ساله اى به نام عتاب بن اسید بن العاص بود, مردم را از درگذشت پیامبر (ص ) آگاه ساخت ولى از خلافت وجانشینى او چیزى به مردم نگفت در صورتى که هردو حادثه مقارن هم رخ داده , طبعا با هم گزارش شده بود وبسیار بعید است که خبر یکى از این دو رویداد به مکه برسد ولى از رویداد دیگر هیچ خبرى منتشر نشود.
سـکوت مرموز فرماندار اموى مکه علتى جز این نداشت که مى خواست از نظر رئیس فامیل خود, بـا تـوجـه بـه ایـن حـقـایـق , خـلـیـفـه بـه خـوبى دریافت که ادامه فرمانروایى وى بر مردم , در برابرگروههاى مخالف , نیاز به جلب نظرات وعقاید مخالفان دارد وتا آرا وافکار وبالاتر از آن قلوب ودلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود نسازد ادامه زمامدارى بسیار مشکل خواهد بود.
یکى از افراد مؤثرى که باید نظر او جلب مى شد رئیس فامیل امیه , ابوسفیان بود.
زیـرا وى از جمله مخالفان حکومت ابوبکر بود که وقتى که شنید وى با توجه به این حقایق , خلیفه زمـام امـور را به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت :((ما را با ابو فضیل چکار؟
)) وهم او بـود کـه , پس از ورود به مدینه , به خانه حضرت على ـ علیه السلام ـ وعباس رفت وهر دو را براى قیام مسلحانه دعوت کرد وگفت :من مدینه را با سواره وپیاده پر مى کنم ; برخیزید وزمام امور را به دست گیرید!ابوبکر براى اسکات وخریدن عقیده وى اموالى را که ابوسفیان همراه آورده بود به خود او بخشید ودینارى از آن برنداشت .
حتى به این نیز اکتفا نکرد وفرزند وى یزید(برادر معاویه ) را براى حکومت شام انتخاب نفر.
وقـتـى بـه ابوسفیان خبر رسیدکه فرزندش به حکومت رسیده است فورا گفت :ابوبکر صله رحم کرده است !(1) حال آنکه ابوسفیان , قبلا به هیچ نوع پیوندى میان خود وابوبکر قائل نبود.
تـعداد افرادى که مى بایست همچون ابوسفیان عقاید آنان خریده شود بیش از آن است که در این صفحات بیان شود;چه همه مى دانیم که بیعت با ابوبکر در سقیفه بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت .
از مـهـاجـران تـنـها سه تن , یعنى خلیفه ودو وقتى بفر از همفکران وى ـ عمر وابوعبیده , حضور داشتند.
به طور مسلم این نحوه بیعت گرفتن وقرار دادن مهاجران در برابر کار انجام شده , خشم گروهى را بر مى انگیخت .
از این جهت , لازم بود که خلیفه رنجش آنان را برطرف سازد وبه وضع ایشان رسیدگى کند.
بـه عـلاوه , مى بایست گروه انصار, به ویژه خزرجیان که از روز نخست با او بیعت نکردند وبا دلى لبریز از خشم سقیفه را ترک گفتند, مورد مهر ومحبت خلیفه قرار مى گرفتند.
خلیفه نه تنها براى خرید عقاید مردان اقدام نمود, بلکه اموالى را نیز میان زنان انصار تقسیم کرد.
وقتى زید بن ثابت سهم یکى از زنان بنى عدى را به در خانه او آورد, آن زن محترم پرسید که : این چیست ؟
زید گفت :سهمى است که خلیفه میان زنان و از جمله تو تقسیم کرده است .
زن با ذکاوت خاصى دریافت که این پول یک رشوه دینى !بیش نیست , لذا به او گفت : براى خرید دینم رشوه مى دهید؟
سوگند به خدا, چیزى از او نمى پذیرم .
وآن را رد کرد.
(1)کمبود بودجه حکومتپیامبر گرامى (ص ) در دوران بیمارى خود هرچه در اختیار داشت همه را تقسیم کرد وبیت المال تهى بود.
نمایندگان پیامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدینه مى شدند, یا آنها را به وسیله افراد امینى گسیل مى داشتند.
ولـى ایـن در آمدهاى مختصر براى حکومتى که مى خواست ریخت وپاش کند وعقاید مخالفان را بخرد قطعاکافى ست ح.
از طرف دیگر, قبایل اطراف پرچم مخالفت برافراشته , از دادن زکات به ماموران خلیفه خوددارى مى کردند وازاین ناحیه نیز ضربت شکننده اى بر اقتصاد حاکمیت وارد مى آمد.
ازایـن جـهت ,رئیس حزب حاکم چاره اى جز این نداشت که براى ترمیم بودجه حکومت دست به این طرف وآن طرف دراز کرده , اموالى را مصادره کند.
در ایـن مـیـان چـیزى بهتر از فدک نبود که با نقل حدیثى از پیامبر, که تنها خود خلیفه راوى آن بـود(2), از د از طـرت حـضـرت فاطمه ـ علیها السلام ـخارج شد ودر آمد سرشار آن براى محکم ساختن پایه هاى حکومت مورد استفاده قرار گرفت .
عـمـر, به گونه اى به این حقیقت اعتراف کرده , به ابوبکر چنین گفت :فردا به در آمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند, از کجا هزینه جنگى آنها را تامین خواهى کرد.
(3)گفتار وکردار خلیفه وهمفکران او نیز بر این مطلب گواهى مى دهد.
چـنـانـکـه وقتى حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک رااز او مطالبه کرد در پاسخ گفت :پیامبر هـزیـنـه زندگى شما را از آن تامین مى کرد وباقیمانده در آمد آن را میان مسلمانان قسمت مى نمود.
در ایـن صـورت تـو با در آمد آن چه کار خواهى کرد؟
دختر گرامى پیامبر (ص ) فرمود:من نیز از روش او پیروى مى کنم وباقیمانده آن را در میان مسلمانان تقسیم خواهم کرد.
با اینکه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـراه را بر خلیفه بست , وى گفت :من نیز همان کار را انجام مـى دهم که پدرت انجام مى داد!(1)اگر هدف خلیفه از تصرف فدک , تنها اجراى یک حکم الهى بود وآن اینکه در آمد فدک , پس از کسر هزینه خاندان پیامبر (ص ), در راه مسلمانان مصرف شود, چـه فـرق مـى کـرد که این کار را او انجام دهد یا دخت پیامبر (ص ) وشوهر گرامى او که به نص قرآن از گناه ونافرمانى مصون وپیراسته اند.
اصـرار خلیفه بر اینکه در آمد فدک در اختیار او باشد گواه است که او چشم به این در آمد دوخته بود تا از آن براى تحکیم حکومت خود استفاده کند.
عـامـل دیـگـر تـصـرف فـدکـعامل دیگر تصرف فدک , چنانکه پیشتر نیز ذکر شد, ترس از قدرت اقتصادى امیرمؤمنان على ـ علیه السلام ـ بود.
امـام ـ عـلـیـه السلام ـ همه شرایط رهبرى را دارا بود, زیرا علم وتقوا وسوابق درخشان وقرابت با پـیـامـبـر (ص ) وتـوصـیه هاى آن حضرت در حق او قابل انکار نبود وهرگاه فردى با این شرایط وزمینه ها قدرت مالى نیز داشته باشد وبخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت کند, این دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود.
در ایـن صـورت , اگر سلب امکانات وشرایط دیگر حضرت على ـ علیه السلام ـ امکان پذیر نیست ونـمـى تـوان با زمینه هاى مساعدى که در وجود اوست مبارزه کرد, ولى مى توان حضرت على ـ علیه السلام ـ را از قدرت اقتصادى سلب کرد.
از ایـن رو, بـراى تـضـعیف خاندان وموقعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ, فدک را از دست مالک واقعى آن خارج ساختند وخاندان پیامبر (ص ) را محتاج دستگاه خود قرار دادند.
این حقیقت از گفتگوى عمر با خلیفه به روشنى استفاده مى شود.
وى به ابوبکر گفت :مردم بندگان دنیا هستند وجز آن هدفى ندارند.
تـو خـمـس وغنایم را از على بگیر وفدک را از دست او بیرون آور, که وقتى مردم دست او را خالى دیدند او را رها کرده به تو متمایل مى شوند.
(1)گـواه دیـگر بر این مطلب این است که دستگاه خلافت نه تنها خاندان پیامبر (ص ) را از فدک مـحروم کرد, بلکه آنان را از یک پنجم غنایم جنگى نیز, که به تصریح قرآن متعلق به خویشاوندان پـیـامـبـر اسـت (2), محروم ساخت وپس از درگذشت پیامبر (ص ) دینارى از این طریق به آنها پرداخت نشد.
تاریخنویسان غالبا تصور مى کنند که اختلاف حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با خلیفه وقت تنها بر سر فدک بود, در صورتى که او با خلیفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت :1ـ فدک که پیامبر اکرم 3ـ سهم ذى القرى که به تصریح قرآن یکى از مصارف خمس غنایم است .
عمر مى گوید: وقتى فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک وسهم ذى القربى را از خلیفه خواست , خلیفه ابا کرد وآنها را نداد.
انـس بـن مالک مى گوید:فاطمه ـ علیها السلام ـ نزد خلیفه آمد وآیه خمس را که در آن سهمى براى خویشاوندان پیامبر مقرر شده قرائت کرد.
خلیفه گفت :قرآنى که تو مى خوانى من نیز مى2 ـ میراثى که از پیامبر خوانم .
من هرگز سهم ذى القربى 3ـ سیراثى که از پیامبر خوانم .
مـن هـرگز سهم ذى القربى را نمى توانم به شما بدهم , بلکه حاضرم هزینه زندگى شما را از آن تامین کنم وباقى را در مصالح مسلمانان مصرف کنم .
فاطمه گفت :حکم خدا این نیست .
وقـتـى آیـه خمس نازل شد پیامبر (ص ) فرمود:بر خاندان محمد بشارت باد که خداوند (از فضل وکرم خود) آنان را بى نیاز ساخت .
خـلـیـفـه گـفت :به عمر وابوعبیده مراجعه مى کنم , اگر با نظر تو موافقت کردند حاضرم همه سهمیه ذى القربى را به تو بپردازم !وقتى از آن دو سؤال شد آنان نیز نظر خلیفه را تایید کردند.
قـرآن کـریـم با صراحت کامل مى گوید که یک سهم از خمس غنایم مربوط به ذى القربى است , ولـى او بـه بـهانه اینکه از پیامبر در این زمینه چیزى نشنیده است به تفسیر آیه پرداخته وگفت : باید به آل محمد به اندازه هزینه زندگى پرداخت وباقیمانده را در راه مصالح اسلام صرف کرد.
ایـن تـلاشـهـا جـز بـراى ایـن نـبـود که دست امام ـ علیه السلام ـ را از مال دنیا تهى کنند واو را مـحـتـا(1)کـار خـا از مال دنیا تهى کنند واو را مح قرآن کریم از مال دنیا تهى کنند واو را محتاج از نـظـر فـقه شیعى , به گواهى روایاتى که از جانشینان پیامبر گرامى (ص ) به دست ما رسیده است , سهم ذى القربى ملک شخصى خویشاوندان پیامبر نیست .
زیـرا اگـر قـرآن بـراى ذى القربى چنین سهمى قائل شده است به جهت این است که دارنده این عنوان , پس ازپیامبر (ص ), حائز مقام زعامت وامامت است .
از ایـن رو, بـایـد سـهم خداوپیامبر وذى القربى , که نیمى از خمس غنایم را تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (ص ) که ولى از نظر تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (ص ) که ولى وزعیم مسلمانان نیز هست برسد وزیر نظر او مصرف شود.
خلیفه به خوبى مى دانست که اگر حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ سهم ذى القربى را مى طلبد مـال شـخصى خود رانمى خواهد, بلکه سهمى را مى خواهد که باید شخصى که داراى عنوان ذى الـقـربـى اسـت آن را دریـافـت کرده , به عنوان زعیم مسلمانان در مصالح آنها صرف کندوچنین شـخـصـى , پـس از رسول اکرم (ص ) جز حضرت على ـ علیه السلام ـ کسى نیست ودادن چنین سـهمى به حضرت على ـ علیه السلام ـ یک نوع عقب نشینى از خلافت واعتراف به مسلمین سیل از ایـن رو, خطاب به حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ گفت :هرگاه سهم ذى القربى را در اختیار شما نمى گذارم وپس از تامین هزینه زندگى شما باقیمانده را در راه اسلام صرف مى کنم ! فدک در کـشـاکـش گـرایـشها وسیاستهاى متضاددر نخستین روزهاى خلافت هدف از تصرف فدک ومـصـادره امـوال دخـت گرامى پیامبر (ص ) تقویت بنیه مالى حزب حاکم وتهى ساختن دست خلیفه راستین از مال دنیا بود.
ولـى پـس از گـسترش حکومت اسلامى , فتوحات بزرگ از این رو, خطاب ببزرگ مسلمین سیل ثروت را به مرکز خلافت روانه ساخت ودستگاه خلافت خود را از در آمد فدک بى نیاز دید.
از طـرف دیـگـر, مـرور زمان پایه هاى خلافت خلفا را در جامعه اسلامى تحکیم کرد ودیگر کسى گمان نمى برد که خلیفه راستین امیر مؤمنان على ـ علیه السلام ـ با درآمد فدک به فکر مخالفت بیفتد ودر مقابل آنان صف آرایى کند.
با اینکه در دوران خلفاى دیگر علل اولیه تصرف فدک , یعنى تقویت بنیه مالى دستگاه خلافت , از مـیـان رفـته وبه کلى منتفى شده بود, اما سرزمین فدک ودر آمد آن همچنان در قلمرو سیاست واموال هر خلیفه اى بود که روى کار مى آمد ودر باره آن , به گونه اى که با نحوه نظر وگرایش او به خاندان پیامبر(ص ) بستگى داشت , تصمیم مى گرفت .
آنـان که پیوند معنوى خود را با خاندان رسالت کاملا بریده بودند از بازگردانیدن فدک به مالکان واقعى آن به شدت خوددارى مى کردند وآن را جزو اموال عمومى وخالصه حکومت قرار مى دادند واحـیـانـا به تیول خود یا یکى از اطرافیان خویش در مى آوردند, ولى کسانى که نسبت به خاندان پـیـامـبـر (ص ) کـم وبـیش مهر مى ورزیدند یا مقتضیات زمان وسیاست وقت ایجاب مى کرد از فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ دلجویى کنند آن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ مى سپردند تا روزى که خلیفه دیگر وسیاست دیگرى جانشین خلیفه وسیاست قبلى گردد.
از ایـن جـهـت ,فـدک هـیـچ گـاه وضع ثابت واستوارى نداشت , بلکه پیوسته در گرو کشاکش گرایشهاى مختلف وسیاستهاى متضاد بود.
گـاهـى بـه مالکان واقعى خود بازمى گشت واغلب مصادره مى شد ودر هر حال , همواره یکى از در دوران خلفا تا زمان حضرت على ـ علیه السلام ـ فدک وضع ثابتى داشت .
از درآمـد آن مـبـلـغـى مختصر به عنوان هزینه زندگى به خاندان پیامبر (ص ) پرداخت مى شد وباقیمانده آن , مانند دیگر اموال عمومى , زیر نظر خلفا به صرف مى رسید.
هـنـگامى که معاویه زمام امور را به دست گرفت آن را میان سه نفر تقسیم کرد:سهمى به مروان وسهمى به عمرو بن عثمان بن عفان وسهمى هم به فرزند خود یزید اختصاص داد.
فـدک همچنان دست به در دوست مى گشت تا که مروان بن حکم , در دوران خلافت خود, همه سـهـام را از آن دو نـفـر دیـگر خرید واز آن خود قرار داد وسرانجام آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر بن عبد العزیز هدیه کرد یا براى او به ارث گذاشت .
هنگامى که عمربن عبد العزیز به خلافت رسید تصمیم گرفت که بسیارى از لکه هاى ننگین بنى امیه را از دامن جامعه اسلامى پاک سازد.
از ایـن رو, بـه جـهـت گـرایشى که به خاندان پیامبر (ص ) داشت , نخستین مظلمه اى را که به صاحبان اصلى آن باز گردانید فدک بود.
وى آن را در اختیار حسن بن حسن بن على وبه روایتى در اختیار حضرت سجاد قرار داد.
(1) او نامه اى به فرماندار مدینه ابوبکر بن عمرو نوشت ودستور داد که فدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ پس دهد.
فرماندار بهانه گیر مدینه در پاسخ نامه خلیفه نوشت :فاطمه در مدینه فرزندان بسیارى دارد وهر کدام در خانواده اى زندگى مى کنند.
مـن فـدک را بـه کدام یک بازگردانم ؟
فرزند عبد العزیز وقتى پاسخ نامه فرماندار را خواند سخت هنگامى که نامه من به دست تو رسید فدک را میان فرزندان فاطمه که از على هستند تقسیم کن .
حـاشـیـه نشینان خلافت که همه از شاخه هاى بنى امیه بودند از دادگرى خلیفه سخت ناراحت شدند وگفتند:تو با عمل خود شیخین را تخطئه کردى .
چیزى نگذشت که عمر بن قیس با گروهى از کوفه وارد شام شد واز کار خلیفه انتقاد کرد.
خلیفه در پاسخ آنان گفت :شما جاهل ونادانید.
آنـچـه را که من به خاطر دارم شما هم شنیده اید ولى فرام هنگه را که من به خاطر دارم شما هم زیـرا اسـتـاد من ابوبکر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش واو از جدش نقل کرد که پیامبر گرامى (ص ) فرمود:((فاطمه پاره تن من است ; خشم او مایه خشم من وخشنودى او سبب خشنودى من است )).
فـدک در زمان خلفا جزو اموال عمومى وخالصه حکومت بود وسپس به مروان واگذار شد واو نیز آن را به پدرم عبد العزیز بخشید.
پس از درگذشت پدرم , من وبرادرانم آن را به ارث بردیم وبرادرانم سهم خود را به من فروخته یا پـس از درگـذشـت عـمـر بـن عـبد العزیز, آل مروان , یکى پس از دیگرى , زمام امور را به دست گـرفـتـنـد وهمگى در مسیرى بر خلاف مسیر فرزند عبد العزیز گام برداشتند وفدک در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود وخاندان پیامبر (ص ) از درآمد آن کاملا محروم بودند.
پس از انقراض حکومت امویان وتاسیس دولت عباسى فدک نوسان خاصى داشت : نخستین خلیفه عباسى , سفاح , فدک را به عبد اللّه بن الحسن بازگرداند.
پس از وى منصور آپس از درگذشت عمر بن عور آن را باز ستاند.
مـهدى فرزند منصور از روش او پیروى نکرد وفدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گرداند.
پـس از درگـذشت مهدى فرزندان وى موسى وهارون , که یکى پس از دیگرى زمام خلافت را به دست گرفتند, فدک را از خاندان پیامبر (ص ) سلب کردند ودر تصرف خود در آوردند.
تا اینکه مامون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت .
روزى مـامـون بـراى رد مـظـالـم ورسـیـدگـى به شکایات رسما جلوس کرده , نامه هایى را که ستمدیدگان نوشته بودند بررسى مى رد.
نـخستین نامه اى که همان روز در دست او قرار گرفت نامه اى بود که نویسنده آن خود را وکیل ونـمـایـنده حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ معرفى کرده ,خواستار بازگرداندن فدک به دودمان نبوت شده بود.
خلیفه به آن نامه نگریست واشک در دیدگان او حلقه زد.
دستور داد که نویسنده نامه را احضار کنند.
پس از چندى , پیرمردى وارد مجلس خلیفه شد وبا مامون در باره فدک به بحث نشست .
پس از یک رشته مناظرات مامون قانع شد ودستور داد که نامه رسمى به فرماندار مدینه بنویسند که فدک را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرداند.
نامه نوشته شد وبه امضاى خلیفه رسید وبراى اجرا به مدینه ارسال شد.
بـازگـردانـدن فـدک بـه خاندان نبوت مایه شادى شیعیان شد ودعبل خزاعى قصیده اى در این زمینه سرود که نخستین بیت آن این است :ا صبــح وجـه الـزمـ ان قد ضحـکـا بـرد مــا مـون هـ اشـــم فـدکــــا (1)چهره زمانه خندان گشت ,زیرا مامون فدک را به فرزندان هاشم (که مالکان واقعى آن بودند) باز گرداند.
شـگـفـت آور نـامه اى است که مامون در سال 210 در این زمینه به فرماندار مدینه قیم بن جعفر نوشت که خلاصه آن این است :امیر مؤمنان , با موقعیتى که در دین خدا ودر خلافت اسلامى دارد وبه سبب خویشاوندى با خاندان نبوت , شایسته ترین فردى است که باید سنتهاى پیامبر را رعایت کند وآنچه را که وى به دیگران بخشیده است به مورد اجرا بگذارد.
پـیـامـبـر گـرامى فدک را به دختر خود فاطمه بخشیده است واین مطلب چنان روشن است که هـرگـز کسى از فرزندان پیامبر در آن اختلاف ندارد وکسى بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نکرده است که شایسته تصدیق باشد.
بر این اساس ,امیر مؤمنان مامون مصلحت دید که براى کسب رضاى خدا واقامه عدل واحقاق حق , آن را به وارثان پیامبر خدا باز گرداند ودستور او را تنفیذ کند.
از ایـن جـهـت , به کارمندان ونویسندگان خود دستور داد که این مطلب را در دفاتر دولتى ثبت کنند.
هـرگـاه پـس از درگـذشت پیامبر اکرم (ص ) در مراسم حج ندا مى کردند که هرکس از پیامبر چیزى را, به عنوان صدقه یا بخشش یا وعده اى , ادعا کند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مى پذیرفتند; تا چه رسد به دختر پیامبر گرامى که حتما باید قول او تصدیق وتایید شود.
امـیـر مؤمنان به مبارک طبرى دستور داد که فدک را, با تمام حدود وحقوق , به وارثان فاطمه باز گـردانـد وآنـچه در دهکده فدک از غلامان وغلات وچیزهاى دیگر هست به محمد بن یحیى بن حسن بن زید بن على بن الحسین ومحمد بن عبد اللّه بن حسن بن على بن الحسین باز گرداند.
بـدان که این نظرى است که امیر مؤمنان از خدا الهام گرفته وخدا او را موفق ساخته است که به سوى خدا وپیامبر تقرب جوید.
ایـن مـطـلـب را به کسانى که از جانب تو انجام وظیفه مى کنند برسان ودر عمران وآبادى فدک وفزونى در آمد آن بکوش .
(1)فدک همچنان در دست فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ بود تا اینکه متوکل براى خلافت انتخاب شد.
وى از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود.
لـذا فدک را از فرزندان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرفت وتیول عبد اللّه بن عمر بازیار قرار ج ش.
در سرزمین فدک یازده نخل وجود داشت که آنها را پیامبر اکرم (ص ) به دست مبارک خود غرس کـرده بـود ومردم در ایام حج خرماهاى آن نخلها را به عنوان تبرک وبه قیمت گران مى خریدند واین خود کمک شایانى به خاندان نبوت بود.
عبد اللّه ازاین مسئله بسیار ناراحت بود.
لذا مردى را به نام بشیران رهسپار مدینه ساخت تا آن نخلها را قطع کند.
وى نیز با شقاوت بسیار ماموریت خود را انجام داد, ولى وقتى به بصره بازگشت فلدر سر شد.
از آن دوره به بعد, فدک از خاندان نبوت سلب شد وحکومتهاى جائر از اعاده آن به وارثان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ خوددارى کردند.
به نام خدا
حضرت على علیه السلام و فدک
ارزش اقتصادى فدک .
کشمکشهاى سقیفه در راه انتخاب خلیفه به پایان رسید وابوبکر زمام خلافت را به دست گرفت .
حضرت على ـ علیه السلام ـ با گروهى از یاران با وفاى او از صحنه حکومت بیرون رفت , ولى پس از تـنویر افکار وآگاه ساختن اذهان عمومى , براى حفظ وحدت کلمه , از در مخالفت وارد نشد واز طـریـق تعلیم وتفسیر مفاهیم عالى قرآن وقضاوت صحیح واحتجاج واستدلال با دانشمندان اهل کتاب و به خدمات فردى واجتماعى خود ادامه داد.
امـام ـ عـلیه السلام ـ در میان مسلمانان واجد کمالات بسیارى بود که هرگز ممکن نبود رقباى وى این کمالات را از او بگیرند.
او پسر عم وداماد پیامبر گرامى (ص ), وصى بلافصل او, مجاهد نامدار وجانباز بزرگ اسلام وباب علم نبى (ص ) بود.
هـیچ کس نمى توانست سبقت او را در اسلام وعلم وسیع واحاطه بى نظیر وى را بر قرآن وحدیث وبر اصول وفروع دین وبر کتابهاى آسمانى انکار کند یا این فضایل را از او سلب نماید.
در این میان , امام ـ علیه السلام ـ امتیاز خاصى داشت که ممکن بود در آینده براى دستگاه خلافت ایجاد اشکال کند وآن قدرت اقتصادى ودر آمدى بود که از طریق فدک به او مى رسید.
از ایـن جـهـت , دستگاه خلافت مصلحت دید که این قدرت را از دست امام ـ علیه السلام ـ خارج کند, زیرا این امتیاز همچون امتیازات دیگر نبود که نتوان آن را از امام ـ علیه السلام ـ گرفت .
(1)مـشـخـصـات فدکسرزمین آباد وحاصلخیزى را که در نزدیکى خیبر قرار داشت وفاصله آن با مـدینه حدود 140 کیلومتر بود وپس از دژهاى خیبر محل اتکاى یهودیان حجاز به شمار مى رفت قریه ((فدک )) مى نامیدند.
(2)پیامبر اکرم (ص ) پس از آنکه نیروهاى یهود را در ((خیبر)) و((وادى القرى )) و((تیما)) در هم شـکست وخلا بزرگى را که در شمال مدینه احساس مى شد با نیروى نظامى اسلام پر کرد, براى پایان دادن به قدرت یهود در این سرزمین , که براى اسلام ومسلمانان کانون خطر وتحریک بر ضد اسلام به شمار مى رفت , سفیرى به نام محیط را نزد سران فدک فرستاد.
یـوشـع بـن نون که ریاست دهکده را به عهده داشت صلح وتسلیم را بر نبرد ترجیح داد وساکنان آنـجـا متعهد شدند که نیمى از محصول هر سال را در اختیار پیامبر اسلام بگذارند واز آن پس زیر لواى اسلام زندگى کنند وبر ضد مسلمانان دست به توطئه نزنند.
حکومت اسلام نیز, متقابلا, تامین امنیت منطقه آنان را متعهد شد.
در اسـلام سـرزمـینهایى که از طریق جنگ ونبرد نظامى گرفته شود متعلق به عموم مسلمانان است واداره آن به نویسند:وقتى آیه [وآت .
ولى سرزمینى که بدون هجوم نظامى ونبرد در اختیار مسلمانان قرار مى گیرد مربوط به شخص پـیـامبر (ص ) وامام پس از اوست وباید به طورى که در قوانین اسلام معین شده است , در موارد خـاصى بکار رود, ویکى از آن موارد این است که پیامبر وامام نیازمندیهاى مشروع نزدیکان خود را به وجه آبرومندى برطرف سازند.
(1)فدک هدیه پیامبر (ص ) به حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـمحدثان ومفسران شیعه وگروهى از دانـشـمـنـدان سـنى مى ولى سرزمینى که بدون هجونویسند:وقتى آیه [وآت ذا القربى حقه و المسکین و ابن السبیل ] (2) نازل شد پیامبر (ص ) دختر خود حضرت فاطمه را خواست وفدک را به وى واگذار کرد.
(3) ناقل این مطلب ابوسعید خدرى یکى از صحابه بزرگ رسول اکرم (ص ) است .
کلیه مفسران شیعه وسنى قبول دارند که آیه در حق نزدیکان وخویشاوندان پیامبر نازل شده است ودختر آن حضرت بهترین مصداق براى [ذا القربى ] است .
حـتـى هـنگامى که مردى شامى به على بن الحسین زین العابدین ـ علیه السلام ـ گفت :خود را مـعـرفى کن , آن حضرت براى شناساندن خود به شامیان آیه فوق را تلاوت کرد واین مطلب چنان در مـیـان مسلمانان روشن بود که آن مرد شامى , در حالى که سر خود را به عنوان تصدیق حرکت مى داد, به آن حضرت چنین عرض کرد:به سبب نزدیکى وخویشاوندى خاصى که با حضرت رسول دارید خدا به پیامبر خود دستور داده که حق شما را بدهد.
(4)خـلاصه گفتار آنکه آیه در حق حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ و فرزندان وى نازل شده ومورد اتـفـاق مـسـلـمـانان است , ولى این مطلب که هنگام نزول این آیه پیامبر (ص ) فدک را به دختر گرامى خود بخشید مورد اتفاق دانشمندان شیعه وبرخى از دانشمندان سنى است .
به نام خدا
پیام معنوى شیعه
پیام معنوى شیعه به جهانیان ، یک جمله بیش نیست و آن این است که ((خدا را بشناسید)) و تعبیر دیگر:((راه خداشناسى را پیش گیرید تا سعادتمند و رستگار شوید)) و این همان جمله اى است که پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم براى نخستین بار دعوت جهانى خود را به آن افتتاح فرمود:((اى مردم ! خدا را به یگانگى بشناسید و اعتراف کنید تا رستگار شوید)) در توضیح این پیام به طور اجمال مى گوییم :
ما افراد بشر به حسب طبع دلداه بسیارى از مقاصد زندگى و لذایذ مادى هستیم ، خوردنیها و نوشیدنیهاى گوارا و پوشیدنیهاى شیک و کاخها و منظره هاى فریبنده ، همسر زیبا و دلنواز، دوستان صمیمى و ثروت سنگین از راه قدرت و سیاست مقام و جاه و بسط سلطه و فرمانروایى و خرد کردن هر چیزى که با خواسته هاى ما مخالفت مى کند را مى خواهیم و دوست داریم .
ولى با نهاد خدادادى خود مى فهمیم که این همه لذایذ و مطالب براى انسان آفریده شده نه انسان براى آنها و آنها به دنبال انسان باید باشند نه انسان به دنبال آنها.
هدف نهایى ، بودن شکم و پایین تر از شکم ، منطق گاو و گوسفند است و دریدن و بریدن و بیچاره کردن دیگران ، منطق ببر و گرگ روباه است ، منطق انسان ، منطق فطرى خرد مى باشد و بس .
((منطق خرد)) با واقع بینى خود، ما را به سوى پیروى حق هدایت مى کند نه به سوى دلخواه انواع شهوترانى و خودبینى و خودخواهى . ((منطق خرد)) انسان را جزئى از جمله آفرینش مى داند که هیچگونه استقلال و سرخودى ندارد و برخلاف آنچه انسان خود را فرمانرواى آفرینش پنداشته به گمان خود طبیعت سرکش را به خواسته هاى خود رام مى کند و به زانو درمى آورد خودش نیز آلت دست طبیعت و یکى از دستیاران و فرمانبرداران آن است .
((منطق خرد)) انسان را دعوت مى کند که در درکى که از هستى این جهان گذران دارد، دقیق شود تا روشن گردد که هستى جهان و هر چه در آن است از پیش خودشان نیست بلکه جهان و هر چه در آن است از یک منبع نامتناهى سرچشمه مى گیرد تا روشن گردد که این همه زشت و زیبا و موجودات زمین و آسمان که در صورت واقعیتهاى مستقل در دیده انسان جلوه مى کند، در پناه واقعیت دیگرى واقعیت دار مى نمایند و در زیر پرتو آن پیدا و هویدا شده اند نه از خود و نه از پیش خود و چنانکه واقعیتها و قدرتها و عظمتهاى دیروزى ، امروز افسانه اى بیش نیست واقعیتهاى امروزى نیز همچنانند و بالا خره همه چیز در پیش خود افسانه اى بیش نیست .
تنها خداست که واقعیتى است غیر قابل زوال و همه چیز در پناه هستى او رنگ هستى مى یابند و با روشنائى ذات او روشن و پیدا مى شوند.
هنگامى که انسان با چنین درکى مجهز شود، آن وقت است که خیمه هستى او در پیش چشمش مانند حباب روى آب فرو مى خوابد و عیانا مشاهده مى کند که جهان و جهانیان به یک هستى نامحدود و حیات و قدرت و علم و هرگونه کمال نامتناهى تکیه زده اند و انسان و هر پدیده دیگر جهانى مانند دریچه هاى گوناگونى هستند که هر کدام به اندازه ظرفیت خود ماوراى خود را که جهان ابدیت است نشان مى دهند.
آن وقت است که انسان اصالت و استقلال را از خود و از هر چیز گرفته به صاحبش رد مى کند و دل از هر جا کنده به خداى یگانه مى پیوندد و در برابر عظمت و کبریاى وى به چیزى جز وى سر تعظیم فرود نمى آورد.
آن وقت است که انسان تحت ولایت و سرپرستى پروردگار پاک قرار مى گیرد، هر چه را بشناسد با خدا مى شناسد و با هدایت و رهبرى خدا با اخلاقى پاک و اعمالى نیک (آیین اسلام و تسلیم حق که آیین فطرت است ) متلبس مى گردد.
این است آخرین درجه کمال انسانى و مقام انسان کامل یعنى امام که به موهبت خدایى به این مقام رسیده و کسانى که از راه اکتساب به این کمال نائل شوند با اختلاف درجاتى که دارند پیروان حقیقى امام مى باشند.
و از اینجا روشن مى شود که خداشناسى و امام شناسى هرگز از هم جدا نمى شوند چنانکه خداشناسى و خودشناسى از هم جدا نمى شوند؛ زیرا کسى که هستى مجازى خود را بشناسد، هستى حقیقى خداى بى نیاز را شناخته است .
جایگاه حضرت فاطمه از نگاه عالمان اهل سنت
در منابع تفسیری اهل سنت، روایتهای فراوانی در شان اهل بیت به ویژه حضرت فاطمه (س) یافت میشود که برای شناخت شخصیت والای یگانه دختر پیامبر گرامی اسلام(ص) نقش اساسی دارد. آنچه در پی آمده گزیده ای از کتاب شخصیت حضرت زهرا(س) در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنت است که به مناسبت ایام فاطمیه ارائه میشود.
فاطمه علیها السلام در محشر
در منابع سنت روایات مختلفی از افراد معتبری چون امام علی علیه الاسلام، عایشه، ابوسعید، ابو هریره، ابوایوب، سوید بن عمیر، بریده و ابن عمر و غیره نقل شده که پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و اله فرمود: « هنگامی که روز قیامت فرا رسد، منادی از پس حجاب ندا کند ای اهل محشر! چشمان خود را از فاطمه بپوشانید تا او عبور کند».
حاکم نیشابوری (متوفای 405 ه.) این حدیث را صحیح می داند. او نظیر همین حدیث، روایت دیگری هم نقل کرده و از حیث سند صحیح قرار داده است.
فاطمه علیها السلام با پیراهن خونین حسین علیه السلام از عزاداران شفاعت می کند
امیرالمومنین علیه السلام از پیامبر اکرم، حضرت محمد صلی الله علیه و اله روایت کرده که فرمود: «هنگامی که روز قیامت فرا رسد، از درون عرش ندا می رسد ای اهل قیامت چشمانتان را بپوشانید تا فاطمه، دختر محمد صل الله علیه و اله با پیراهن خضاب شده از خون حسین علیه السلام عبور کند. در آن هنگام فاطمه ساق عرش را گرفته عرض می کند: شما جبار و عادل هستی! پس در میان من و قاتل پسرم قضاوت کن. خداوند مطابق سنت من قضاوت خواهد کرد. سوگند به پروردگار کعبه آنگاه فاطمه عرض می کند: «الله اشفعنی فیمن بکی علی مصیبته، فیشفعها الله فیهم؛ خدایا به من اجازه شفاعت کسانی که در مصیبت او (حسین ) گریه کردند عطا کن و خداوند اذن شفاعت آنان (عزاداران) را به فاطمه عنایت می کند».
ابن جوزی (متوفای 597ه.) روایات ورود فاطمه علیها السلام در محشر را جعلی می داند. نو? او، سبط ابن جوزی پاسخ می دهد: « ... اماحدیثنا، فاسناده صحیح، و رجاله ثقات؛ اما سند حدیث ما صحیح و رجال آن ثقه هستند».
چنان که گذشت محدث بزرگ حاکم نیشابوری ( متوفای 405 ه.) در چندین جای کتابش تصریح بر صحت این روایات کرده است . ابن ابی الحدید هم این روایت را صحیح می داند.
جایگاه فاطمه علیها السلام از نگاه عالمان اهل سنت
دانشمندان اهل سنت در شأن حضرت فاطمه علیها السلام سخن فراوان گفتهاند. در این جا به مختصری از این سخنان اکتفا می شود:
1. سیوطی: « ما عقیده داریم که برترین زنان عالم، مریم و فاطمه هستند».
2. آلوسی: « فاطمه از همه زنان گذشته و آینده برتر است ». با این حدیث برتر بودن فاطمه علیها السلام بر تمام زنان ثابت می شود، زیرا او روح و روان رسول خداست از این رو بر عایشه نیز برتری مییابد».
3. سهیلی: وی بعد از نقل حدیث معروف « فاطمةٌ بضعةٌ منی » می گوید :« من هیچ کس را مساوی با بضعة رسول الله نمی دانم ».
4. ابن الجکنی: « بنابر قول صحیحتر فاطمه از همه زنان افضل است».
5. شنقیطی: «همانا سروری فاطمه زهرا، از جانب دین اسلام امر واضح و روشنی است وبر کسی پوشیده نیست، زیرا وی پاره تن پیامبر است وآن چیزی که زهرا را آزار دهد، پیامبر را می آزارد و آن چه که زهرا را نارحت کند، پیامبر را ناراحت می کند. همان طورکه درحدیث صحیح از پیامبر نقل شده و هر دو حدیث از مسور بن مخرمه آمده است که: شنیدم از رسول خدا که بالای منبر بود و می فرمود : فاطمه پاره تن من است آن چه که فاطمه را آزار دهد ، مرا آزار می دهد و آن چه که او را ناراحت کند، مرا ناراحت می کند».
6. توفیق ابوعلم: «در عظمت شأن و رفعت مقام ارجمند او، همین بس که تنها دختر بزرگوار پیامبر صلی الله علیه واله و همسر گرامی امام علی بن ابی طالب ـ کرم الله وجهه ـ و مادر حسن و حسین است. زهرا، همان بانویی که میلیون ها آدمی را چشم و دل به سوی اوست و نام گرامیاش بر زبان ایشان است. زهرا، آن شهاب نور افشان آسمان نبوت و اختر فروزان فلک رسالت و بالاخره، آن والاترین بانوی آفرینش. اما همه این تعبیرات، جز بخشی اندک از دنیای فضیلت و شرافت او را آیینه داری نمی کند و جز مختصری از فضایل و مناقب او را نمایش گر نیست».
گفتنی است، کتاب شخصیت حضرت زهرا(س) در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنت، به قلم محمدیعقوب بشوی از سوی موسسه بوستان کتاب منتشر شده است./
به نام خدا
فدک کجاست ؟ |
فدک یکى از دهکده هاى آباد و حاصلخیز نزدیک خیبر است و تا مدینه 140 کیلومتر فاصله دارد. درسال هفتم هجرت، قلعه هاى خیبر یکى پس از دیگرى فتح شد و قدرت مرکزى یهود در هم شکست. ساکنان فدک تسلیم گردیدند و در برابر پیامبر متعهد شدند نیمى از زمینها و باغهاى خودرا به آن حضرت واگذار کنند و نیمى دیگر را براى خود نگهدارند. افزون بر این، آنها کشاورزى سهم پیامبر را هم به عهده گرفتند تا در برابرش مزدى دریافت کنند. سرزمینهایى که بدون هجوم نظامى به دست مسلمانان مىافتد، به شخص رسول خدا (ص) تعلق دارد و هر گونه بخواهد مىتواند عمل کند. وقتى آیه «و آت ذالقربى حقّه و المسکین و ابن السبیل و لاتبذّر تبذیراً» (اسرا) 17 (، آیه 26. (نازل شد، پیامبر اسلام دخترش فاطمه (س) را خواست و فدک را به او داد. (طبرسى، مجمع البیان، ج 3، ص 411.) سرگذشت فدک پس از پیامبر (ص) پس از پیامبر اسلام، حضرت فاطمه (س) از فدک محروم گردید و کارگرانش را از فدک بیرون کردند. آن حضرت براى پس گرفتن فدک بسیار کوشید ولى دستگاه خلافت از این کار سرباز زد. ممنوعیت حضرت فاطمه (س) از فدک در زمان خلافت ابوبکر بن ابى قحافه پىریزى شد. ابن ابى الحدید معتزلى که فردى عالم و سنى مذهب است مى نویسد: «ابراهیم بن سعید ثقفى از ابراهیم بن میمون از عیسى بن عبداللّه بن محمد بن على بن ابىطالب (ع) از پدرش، از جدش از على (ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: فاطمه (س) نزد ابوبکر رفت و به او فرمود: پدرم فدک را به من بخشید وعلى و امّایمن بر این مطلب گواهند. گفت: تو جز حق و راستى چیزى به پدرت نسبت نمىدهى، من آن را به تو بخشیدم و بعد تکهاى از پوست طلبید و سند فدک را براى حضرت زهرا نوشت. حضرت از نزد او خارج شد و در بین راه به عمر رسید. عمر پرسید: اى فاطمه از کجا مىآیى؟ گفت: از نزد ابوبکر مى آیم. به او گفتم که رسول خدا فدک را به من بخشیده و على و امّایمن نیز بر این مطلب گواهند. وى فدک را به من برگرداند و این نوشته را به من داد. عمر نوشته را از آن حضرت گرفت و نزد ابوبکر آمده گفت: تو فدک را به فاطمه دادهاى و سندش را نوشتهاى؟ گفت: آرى. گفت: على به سود خودگواهى مى دهد و امّایمن یک زن است. بعد آب دهان بر روى آن سند انداخته نوشته را پاک و سند را پاره کرد. روایت شده که ابوبکر پس از گواهى امیرالمؤمنین (ع) دستور داد فدک را به حضرت زهرا بدهند. عمر بر این حکم ابوبکر اعتراض کرده نوشته را پاره کرد، (شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 274 ). پس از آنکه معاویه به قدرت رسید، فدک را میان مروان، عمروبن عثمان و پسرش یزید تقسیم کرد. در دوران خلافت مروان، همه فدک در اختیار وى قرار گرفت و او آن را به پسرش عبدالعزیز داد. عبدالعزیز نیز فدک را به پسرش عمر داد. عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (س) برگردانید. پس از درگذشت عمربن عبدالعزیز، فدک در اختیار خلفاى بعدى قرار گرفت وتا روزى که حکومت امویان ادامه داشت، در اختیار آنان ماند. وقتى حکومت به بنى عباس رسید، سفّاح آن را به عبدالله بن حسن برگرداند. پس از سفاح، منصور دوانقى فدک را از فرزندان زهرا (س) گرفت. فرزند منصور (مهدى) فدک را به فرزندان زهرا (س) بازگردانید. پس از مهدى، موسى و هارون دوباره فدک را از فرزندان حضرت فاطمه (س) پس گرفتند. وقتى خلافت به مأمون عباسى رسید، به طور رسمى فدک را به فرزندان حضرت زهرا (س) بازگردانید. پس از مأمون نیز وضعیت فدک چنین بود، گاه بر مىگرداندند و گاه پس مىگرفتند. در عصر آنها، فدک مسألهاى سیاسى به شمار مىآمد نه انتفاعى و اقتصادى. خلفاى عباسى و اموى به درآمد فدک نیاز نداشتند. براى همین وقتى عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان فاطمه (س) باز گرداند، بنى امیه او را سرزنش کردند و گفتند: تو بااین کار ابوبکر و عمربن خطاب را تخطئه کردى. (سبحانى، جعفر، فروغ ابدیت، ج 2، ص 669. ) مسلم بن حجّاج نیشابورى، در کتاب معروفش «صحیح مسلم»، داستان مطالبه فدک از سوى حضرت فاطمه (س) را به طور مشروح آورده و از عایشه چنان نقل کرده است که، حضرت فاطمه (س) پس از امتناع خلیفه از بازگرداندن فدک، با او قهر کرد و تا هنگام وفاتش حتى یک کلمه با ابوبکر سخن نگفت. (صحیح مسلم، ج 3، ص 1380. (در نهجالبلاغه درباره فدک چنین آمده است: «از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که گروهى بر آن بخل ورزیدند و گروهى هم از آن چشم پوشیدند و خداوند بهترین داور است.» (نهج البلاغه (فیضالاسلام)، نامه 45. ) سرانجام در دوران متوکل عباسى فدک از فاطمیان پس گرفته شد درختانش به دستور شخصى به نام «عبدالله بن عمر بازیار» قطع گردید و روسیاهى آن براى بدخواهان باقى ماند. ناگفته نماند قطع درختان در حالى انجام گرفت که یازده درخت خرمایى که به دست مبارک پیامبر (ص) در آن کاشته شده بود، هنوز باقى بود. شخصى که آن درختان را قطع کرد، «بشران بن ابى امیة ثقفى» نام داشت که پس از بازگشت به بصره- آن گونه که در تاریخ آمده است- فلج شد. خ. احمدى میانجى، مکاتیب الرسول.) اما 9746/ 3 در جواب این سؤال که چرا حضرت على (ع) پس از به حکومت رسیدن فدک را پس نگرفت از سوى امامان معصوم (ع) چنین آمده است: ابو بصیر مى گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم: چرا حضرت على (ع) پس از به حکومت رسیدن فدک را پس نگرفت؟ آن حضرت فرمود: چون ظالم و مظلوم هر دو مرده بودند و خداوند ظالم را کیفر و مظلوم را پاداش داده بود و على بن ابى طالب (ع) خوش نداشت چیزى را که غاصب آن کیفر و مغصوبه ى آن پاداش دیده، برگرداند، (بحارالانوار، ج 29، ص 395، ح 1، تحقیق شیخ عبدالزهراء، بیروت، دار الرضا، 1412 قمرى). ابن ابراهیم کرخى مى گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم: على (ع) وقتى که حاکم مردم شد، چرا فدک را برنگردانید؟ امام در جواب فرمود: پیامبر وقتى که مکه را فتح کرد، به او گفتند: آیا به خانهات بر نمىگردى؟ فرمود: خانه ما را که عقیل فروخته است. گفتند: چرا پس نمىگیرى؟ فرمود: ما خاندانى هستیم که اگر چیزى را از ما به ستم بگیرند، آن را باز نمىگردانیم، حضرت على هم به پیروى از پیامبر باز پس نگرفت، (همان، ح 2). کسى از امام کاظم (ع) پرسید: چرا على (ع) فدک را باز پس نگرفت، امام در جواب فرمود: ما خاندانى هستیم که ولیّمان خداست، حق ما را تنها او مىگیرد و ما اولیاى مردم هستیم و حقوق آنان را از ستمگران باز پس مى گیریم ولى براى خودمان باز پس نمىگیریم، (همان، ح 3 ). نویسندگان کتاب «اسرار فدک» در جواب این سؤال آورده اند: فدک تا غصب نشده بوده ارزش یک ملک را داشت ولى پس از غصب فدک به بهاى بى حرمتى به فاطمه زهرا، بازگرداندن دیگر چه ارزشى دارد؟. اگر زمین فدک بازگردانده شد، بهاى غصب آن که جسارت به ساحت پاک آن حضرت است، آیا قابل قصاص است؟. فدک از آن جهت براى فاطمه گرامى بود که یادگار رسول خدا و پشتوانه مالى براى اهل بیت و شیعیان بود. و گرنه فاطمه که به درآمد آن نیاز نداشت. نویسندگان این کتاب در ادامه آورده اند: باز گرداندن فدک، به شوخى گرفتن غصب آن است. اگر هزار بار فدک بازگردانده شود، جنایت هولناکى که انجام یافته بود، رنگ نمىباخت و آن روزهاى غارتگرى فراموش نمى شد. در ادامه مى گویند: یزید مى خواست اموال به غارت رفته کربلا را با دادن اموالى عوض بدهد ولى حضرت امام سجاد نپذیرفت و فرمود: در میان آن اموال، لباس حضرت فاطمه بود، (اسرار فدک، ص 213، محمدباقر انصارى و سید حسین رجائى، نشر الهادى). |
.: Weblog Themes By Pichak :.