به نام خدا
درجات صدق
بدان که صدق و کذب مخصوص قول نیست، بلکه هر چه دلالت و نماینده چیزى باشد، چون اشاره به سر و چشم و دست و کذا عقود و نصب و کتابت و آینه و هکذا، متّصف به صدق و کذب شود.
حال گوئیم که علما (قدس سرهم) صدق را بر شش قسم نمودهاند.
اول، صدق در قول. و این دو قسم است: اول، صدق با خلق، که آنچه گوید راست گوید، و بدون ضرورت، توریه هم نگوید، و اگر چیزى مظنون و محتمل باشد بگوید که مظنون و محتمل این است و بدون قید نگوید و ننویسد تا دلالت بر یقین وى نکند. دوّم، صدق با خالق در عبادت و مناجات. پس اگر گوید إِیَّاکَ نَعْبُدُ 340 و یا وَجَّهْتُ وَجْهِیَ، 341 وقتى راست گوید که بالمرّه از هوا و هوس گذشته و لوح خاطر از غیر حق شسته باشد و الّا بنده آن است که در خیال اوست، چنانچه فرمود: أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ 342 (فرقان).
قسم دوم صدق در نیّت است که داعى وى جز اخلاص و تقرّب نباشد و پیش مراتب اخلاص را بیان کردیم.
سوّم صدق در عزم است که مدام عزم قوى بر خیرات داشته باشد. پس اگر فقیر بود عازم باشد که اگر مال بیابم صرف در خیرات نمایم و اگر غنى باشد صرف نماید و عازم باشد که اگر فقیر شوم صابر باشم و اگر صحیح باشد عزم او این باشد که اگر مریض و مبتلا شوم شاکر و بىشکوه شوم و اگر ریاست تدریس یا محراب یا منبر یا غیر این دارد عازم باشد که چون اولاتر از خود ببیند به وى تفویض کند و مرئوس او شود و هکذا و اگر جهاد پیش آید جان شیرین فدا کند و هکذا.
چهارم وفاى به عزم است که چون زمان هر عزم پیش آید وفا کند و تخلف نکند و عزم خود را به صدق مقرون سازد، چنانچه فرمود: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ، 343 الآیة (احزاب) و فرمود وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَ، الى قوله، بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ 344 (توبه). و بسیار دیدهاى که در مقام فعل، وفا به عزم نکنى.
سرّش آن است که محبت شخص به خود باعث مىشود که زیاده از حد خود را فاعل خیرات داند و چون مقام عمل رسد نفس امّاره را نتواند بکار برد.
پنجم آنکه ظاهر کشف از باطن مىکند، باطن نیز داراى آن باشد. پس اگر لباس علم و زهد پوشد و ظاهر وى خاضع و خاشع باشد و یا کاشف از دوستى باشد باطن وى نیز چنین باشد. و لذا خاتم (ص) فرمود خدایا سرّ من بهتر از علانیه کن و علانیه من نیکو کن. و اگر نباشد کاذب است. اگر کسى تمارض کند و یا خود را حرکت دهد که تب دارد همه گویند دروغ مىگوید.
ششم آنکه اخلاق نیک وى چنان قوى باشد که ظاهر وى شاهدى باشد هویدا.
مثلا خوف وى چنان باشد که رنگ او زرد و بدن او مرتعش باشد و اگر چنین نباشد صادق نباشد. پس آن که گناه کند و گوید از خدا مىترسم سزاوار تکذیب است با آنکه مسلم از خوف بالمرّه عارى نباشد. و هکذا سایر اخلاق.
تنبیه
چون دانستى که لازمه سخن راست استقامت و ثبات است، که اگر کوه کج و زایل شود او نشود، و کذا لازمه او فضل و کمال و مرغوبیت است، لهذا استعمال لفظ صدق در امورى چند به ملاحظه این لوازم، از بلاغت است. چنانچه فرمود وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ 345 (یونس)، و فرمود فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ 346 (قمر)، و در زیارت عاشوراست: و ان یثبّت لى عندکم قدم صدق، و ثبّت لى قدم صدق مع الحسین 347 (ع)، و هکذا. و اطلاق صدق بر بعضى از این اقسام به این لحاظ است، فافهم و الحمد للّه.
کاشف الأسرار
.: Weblog Themes By Pichak :.