سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/11/7 | 2:45 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

سلوک با برتران

و مراد از برتر هر کسى است که به جهتى از جهات از تو کاملتر باشد، در سنّ یا علم یا تقوى یا بخشش یا شجاعت، و یا به جهتى از جهات به تو حق احسان و نعمتى داشته باشد، چون ولىّ النّعم و محسن و معلم و مربّى و شوهر و پدر و مادر و آقاى غلام و کنیز و علماء و ائمه (ع) و پیغمبر (ص) و خداوند یکتا. و چون در شریعت غرّاء و فقه و طریقه اهل بیت سیر نمائى مى‏بینى که یک قسمت آن در بیان این مسأله است، یعنى بیان سلوک با برتران، که بعضى را باید تعظیم کرد و بعضى را باید شکر نمود و بعضى را باید اطاعت نمود و بالجمله سلوک با برتر از آن جهت که برتر است نیست مگر بندگى و تسلیم و تعظیم و اطاعت.

و چون عمده سلوک با داناتر است، که علماء و ائمه (ع) و پیغمبر (ص) و خداوند یکتا باشد، بالخصوص اشاره نمائیم.

بدان که سلوک با ایشان راجع است به دو چیز: یکى تسلیم و انقیاد و قبول نمودن آنچه از ایشان برسد و رد ننمودن است خواه عقل ناقص موافق فرمایش ایشان بفهمد و خواه العیاذ باللّه بر خلاف گمان کند و یا هیچ نفهمد، و یکى دیگر اطاعت و امتثال و عمل به فرمایش ایشان، و اوّلى لازمتر است و کفر و اسلام به او بیشتر بسته است.

اگر گوئى سرّ وجوب تسلیم و طاعت و دم از چون و چرا بستن چیست، گوئیم وجوب تسلیم و اطاعت عالم و نائب از آن جهت که نائب است، راجع به امام (ع) است.

چنانچه فرمود ردّ بر ایشان ردّ بر ماست. 120 و در غیر این سخن ما نیست. پس سخن ما منحصر شد به معصوم و خدا.حال گوئیم اما وجوب تسلیم و قبول قول ایشان آن است که چون منزّه از خطا و سهو و لغو و عبثند پس آنچه گویند عین واقع و صرف مصلحت است اگر چه ما آن مصالح را درک نمى‏کنیم و اگر مى‏دانستیم محتاج به هادى و حجت نمى‏بودیم، چنانچه فرمود وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏. 121 پس تأمل و اعتراض و بحث بر ایشان چون بحث طفل است بر پدر و مادر که چرا شما مرا از بغل گرفتن و بازى نمودن با مار با اینهمه خط و خال منع مى‏کنید، یا چرا از خوردن عسل با این شیرینى مانع مى‏شوید، یا چرا مى‏خواهید مرا فصد نمائید با این سوزش نیشتر، و یا به مکتب بفرستید که زندان و محبس است و سیاست و چوب، و مثل اعتراض نابلد و کور است بر بلد راه و عصاکش که چرا از این راه مى‏روى، و مثل بحث مریض است بر طبیب و هکذا. اما وجوب اطاعت و عمل به قول ایشان چه امر به اطاعت خود نمایند چه دیگرى، مثل عالم و والدین و زوج و سیّد، هم سرّ آن معلوم شد.

سلوک با همسران

و اجمالش تواضع و مواسات است.

سرّش آن است که انسان مدنىّ بالطبع و محتاج بالفطره است و همه به هم محتاجند. بنّاء به نجّار، نجّار به بنّاء و هر دو به خیّاط و خیّاط به هر دو و هر سه به آهنگر و آهنگر به هر سه و هکذا. و لازمه محتاج از آن جهت که محتاج است تواضع و فروتنى است پیش آنکه به او احتیاج دارد. و چون در احکام شرع انور ملاحظه شود یک قسمت آن در بیان این سلوک است از احکام دیون و معاملات و اجارات و معاشرت و قضاء حوائج اخوان و برادران ایمانى و اقرباء و سلوک با همسایگان وصله ارحام و عیادت مریضان و احکام مردگان و هکذا.

سلوک با زیردستان‏

که محتاج به حفظ و تربیت زبردستان مى‏باشند، مثل زن و مملوک و اطفال و شاگرد و امت و شیعه و مقلّد و رعیّت و حیوانات.

و بدن و قوا و جوارح تو نیز زیر دست توست. و همچنین همه بندگان و مخلوقات نسبت به خداوند عالمیان. و عمده تربیت که چاره‏اى جز او نیست میان خوف و رجاء و بیم و امید نگه داشتن زیر دست است و بیان نمودن و نشان دادن جزاى خیر است بر طاعت و سزاى شرّ است بر مخالفت. سرّش آن است که چون زیردست مصالح و مفاسد را نمى‏داند و نمى‏توان هم به او فهمانید و اگر ممکن بود به ما تعلیم مى‏نمودند، چنانچه طبیب از تعلیم مریض عاجز است یعنى مریض از یاد گرفتن کوتاه است نه طبیب در یاد دادن، وچنانچه تو نتوانى به طفل غیر ممیز بفهمانى، و چنانچه کور نتواند راه و چاه بفهمد. و اگر ما احکام را مى‏فهمیدیم محتاج به طور دیگر نبودیم. چنانچه به ضرب چوب زهر نخورى، اگر دانستى، حرام نیز به ضرب چوب نخوردى. و چون طفل زهر نشناسد مى‏خورد چنانچه ما نیز حرام را به ضرر نشناسیم مرتکب شویم. و چون این طور تربیت ممکن نیست، پس منحصر شد به اینکه به زیر دست گفته شود، یا به زبان قال یا به زبان حال، چنانچه با حیوان غالبا به زبان حال و قراین احوال است، که اگر طاعت کردى و به قول من عمل نمودى و خواهش خود را کنار گذاشتى به تو فلان چیز و فلان چیز که تو به او مایلى مى‏دهم و اگر مخالفت کردى تو را چنین و چنان عذاب و سیاست مى‏کنم. پس او به امید رسیدن به آن وعده که میل اوست اطاعت نماید و از ترس آن عقاب و وعید از مخالفت گریزد. و باز وعده عفو و گذشت به او دادن لازم است تا آنکه مأیوس نشود که لازمه یأس مخالفت است و عفو و گذشت را هم باید به طور شاید به او گفت نه به طور حتم تا آنکه بالمرّه از عذاب ایمن نشود که لازمه ایمنى ایضا طغیان و هلاکت است. شکى نیست که اگر کسى العیاذ باللّه یقین کند که از اهل جهنم است از هیچ کفر و زندقه و گناه دست کوتاه نکند و اگر یقین کند که از اهل بهشت است هم همین طور.

پس بدیهى شد که تربیت نادان منحصر است در همین طریقه که شنیدى و از اینجا تو را بدیهى شد که چقدر خام و بى‏مغز و ضد مقصود است قول آنکه گوید عبادت نمودن به جهت طمع بهشت یا به جهت خلاصى از جهنم باطل است.

بارى حال گوئیم شکى نیست که هر یک از این سه مسأله و این سه طریقه سلوک هر یک موقوف است بر الفت و محبت و دوستى. و تو تا طفل خود را دوست دارى تربیت نمائى و چون دشمن او شوى و از او مأیوس شوى او را به حال خود واگذارى. و همچنین خادم تا راه الفتى نباشد تو را اطاعت نکند و اگر محض ترس باشد و از روى اکراه و عبوس نموده و گره بر جبین زده کارى بکند آن نه امتثال و اطاعت است چنانچه عمل منافقین چنین بوده. فرمود وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً 122 و فرمود وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى‏ وَ لا یُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ کارِهُونَ‏ 123 و آیات بسیار است. و سلوک و تواضع و مواسات با همسران ظاهرتر است که توقف بر محبت دارد.

پس ظاهر شد که چنانچه فائده و غایت عالم امکان محبت است همچنین نظم عالم امکان و نظام دو جهان نیز بسته به دوستى و محبت است. چگونه توان شک نمودکه جمیع فسادها و جدال و نزاع و قتال و سایر اینها همه ثمره خبیثه عداوت است آیا نه به جهت این است که فرمود وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ‏؛ 124 وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ‏ 125. زیرا که فتنه‏انگیزى جز عداوت و دشمنى افکندن نیست. و در این مطلب به همین اختصار که منصف زیرک را کافى است اکتفا نمودیم و هو الهادى.

تنبیه‏

بدان که فیاض مطلق به جهت تکمیل بندگان اوامر و نواهى بسیار قرار داده و خواسته است که اوامر را بجا آورند و نواهى را ترک نمایند از روى شوق و محبت و قربة الى اللّه. پس مناط کمال دو چیز شد: یکى کردن و نکردن اوامر و نهى، دوّم صدور این کردن و نکردن از روى شوق و محبت و امتثال و تقرب. اگر دوّمى نباشد اوّلى هیچ ثمر ندارد بلکه وبال است، و اگر اولى نباشد و دوّمى باشد هر عملى که از روى جهل و اشتباه از روى محبت و قربة الى اللّه نماید اگر چه در واقع گناه باشد نیکو و مقرّب شود.

مثل آنکه مؤمن کاملى را به قتل آورد به اعتقاد آنکه او فلان ناصبى منافق است، یا شراب بخورد به اعتقاد آنکه سرکه است و خوردن سرکه طریقه ائمه (ص) است. و در کتاب اسرار از آقاى بهبهانى روایت کرده که آقا شخص ساز زنى را بعد از فوت او به حالت نعمت و نیکو در خواب دید، چون پرسید گفت من شبهاى عاشورا ساز خود را در گوشه‏اى قربة الى اللّه مى‏زدم و گریه مى‏کردم و در میان ساز مى‏گفتم شیون و شین است وا ویلا، قتل حسین است وا ویلا. 126 و اگر به شواهد و امثله پردازیم طولانى شود. پس بدیهى شد که محبت اکسیرى است که جمیع خزف گناهان را مبدل به طلاى احمر تقرب مى‏گرداند. درست بفهم که چه گفتم.