سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 2:57 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

طرحى براى آینده مسلمانان

نهضت جهانى اسلام با مخالفت وستیز قریش , بلکه عموم بت پرستان شبه جزیره , آغاز شد.
آنـان به دسیسه هاى گوناگونى براى خاموش ساختن این مشعل آسمانى متشبث شدند, ولى هر چه کوشیدند کمتر نتیجه گرفتند.
آخـریـن امید آنان این بود که پایه هاى این نهضت با درگذشت صاحب رسالت فرو ریزد وبه سان دعوت برخى از افراد که پیش از پیامبر مى زیستند به خاموشى گراید.
(1)قـرآن مجید, که در بسیارى از آیات خود دسیسه ها وخیمه شب بازیهاى آنان را منعکس کرده اسـت , انـدیـشه بت پرستان در مورد مرگ پیامبر (ص ) را در ضمن آیه زیر منعکس مى کند ومى فـرماید:[ام یقولون ش اعر نتربص به ریب المنون قل تربصوا فانی معکم من المتربصین ام تامرهم احلامهم به ذ ا ا م هم قوم ط اغون ].
(طور:32ـ 30)بلکه مى گویند که پیامبر شاعرى است که انتظار مرگ او را مى بریم .
بگو انتظار برید که من نیز با شما در انتظارم .
آیا افکار خامشان آنها را به این فکر وادارمى کند یا اینکه آنان گروهى سرکشند؟
فعلا کار نداریم که چگونه تمام نقشه هاى دشمن , یکى پس از دیگرى , نقش بر آب شد ودشمن نتوانست از نفوذ اسلام جلوگیرى کند.
کاوش ما اکنون پیرامون این مسئله است که چگونه مى توان پایدارى نهضت را پس از پیامبر (ص ) تضمین کرد, به طورى که مرگ پیامبر (ص ) مایه رکود یا عقبگرد نهضت نشود.
در ایـنـجـا دو راه وجود دارد که در باره هر دو به بحث مى پردازیم :الف !:( رشد فکرى وعقلى امت اسـلامى به حدى برسد که بتواند پس از درگذشت پیامبر (ص ) نهضت نوبنیاد اسلام را همچون عـهـد رسـالـت رهبرى کنند وآن را از هر نوع گرایش به چپ وراست مانع شوند وامت ونسلهاى آینده را به صراط مستقیم سوق دهند.
رهـبـرى همه جانبه امت پس از درگذشت پیامبر (ص ) در گرو شرایطى بودکه متاسفانه اغلب افراد فاقد آن بودند.
اکنون وقت آن نیست که در چند وچون این شرایط بحث کنیم , ولى به طور اجمال مى گوییم که جـهش همه جانبه ودگرگونى عمیق در دل یک ملت کار یک روز ودو روز یا یک سال وده سال نیست وپایه گذار انقلاب , که میخواهد نهضت خود را به صورت یک آیین جاوید وثابت واستوار در تمام ادوار در آورد, نمى تواند در مدت کوتاهى به این هدف نایل گردد.
پـایدارى انقلاب ورسوخ آن در دلهاى مردم , به نحوى که پیروان آن پس از درگذشت پایه گذار نـهـضت گامى به عقب ننهند وبه رسوم دیرینه وآداب واخلاق نیاکان خود بازنگردند, بستگى به فـرد یـا افـراد بـرجـسـتـه اى دارد که زمام امور نهضت را به دست گیرند وبا مراقبتهاى داهیانه وتبلیغات پیگیر جامعه را از هر نوع گرایش نامطلوب صیانت کنند تا آنکه نسلى بگذرد ونسل نوى که از روز نخست با آداب واخلاق اسلامى خوى گرفته است جاى نسل پیشین را بگیرد.
در مـیان نهضتهاى آسمانى , اسلام خصوصیت دیگرى داشت ووجود چنین افراد برجسته اى براى پایدارى وتداوم نهضت ضرورى بود.
زیـرا آیـیـن اسـلام در مـیـان مردمى پدید آمد که از عقب افتاده ترین مردم جهان بودند واز نظر نظامات اجتماعى واخلاقى وسایر جلوه هاى فرهنگ وتمدن بشرى در محرومیت مفرط به سر مى بردند.
از سنن مذهبى , جز با مراسم حج که آن را از نیاکان به ارث برده بودند, با چیز دیگرى آشنا نبودند.
تـعالیم موسى ـ علیه السلام ـ وعیسى ـ علیه السلام ـ به دیار آنان نفوذ نکرده , اکثر مردم حجاز از آن بى اطلاع بودند.
متقابلا, عقاید ورسوم جاهلیت در دل آنها رسوخ کامل داشت وبا روح وروان آنان آمیخته شده بود.
هـر نـوع جهش مذهبى در میان این نوع ملل ممکن است به آسانى صورت گیرد, ولى نگاهدارى وادامـه آن در مـیـان ایـن افراد نیازمند تلاشها ومراقبتهاى پیگیر است تا آنان را از هر نوع انحراف وعقبگرد باز دارد.
حـوادث رقتبار وصحنه هاى تکاندهنده نبردهاى احد وحنین , که هواداران نهضت در گرماگرم نـبـرد از اطراف صاحب رسالت پراکنده شدند واو را در میدان نبرد تنها گذاشتند, گواه روشنى اسـت کـه صـحابه پیامبر (ص ) از نظر رشد ایمانى وعقلى به حدى نرسیده بودند که پیامبر ادراه امور را به آنان بسپارد وآخرین نقشه دشمن را که مترصد مرگ پیامبر بود, نقش بر آب سازد.
آرى , واگـذارى امر رهبرى به خود امت نمى توانست نظر صاحب رسالت را تامین کند, بلکه باید چاره دیگرى مى شد که اکنون به آن اشاره مى کنیم :ب ) براى پایدارى وتداوم نهضت , راه صحیح آن بـود کـه از طـرف خـداونـد فـرد شایسته اى که از نظر ایمان واعتقاد به اصول وفروع نهصت هـمچون پیامبر (ص ) باشد براى رهبرى نهضت انتخاب شود تا در پرتو ایمان نیرومند وعلم وسیع ومصونیت از خطا ولغزش , رهبرى انقلاب را به عهده گرفته پایدارى آن را تضمین کند.
ایـن همان مطلبى است که مکتب تشیع مدعى صحت واستوارى آن است وشواهد تاریخى فراوانى گـواهـى مـى دهد که پیامبر گرامى در روز هیجدهم ذیحجة الحرام سال دهم هجرى به هنگام بـازگـشـت از ((حجة الوداع )) گره از این معضل مهم گشود وبا تعیین وصى و جانشین خود از طرف خداوند, بقا واستمرار اسلام را تضمین کرد.
دونظریه در باره امامت خلافت از نظر دانشمندان شیعه یک منصب الهى است که از جانب خداوند به شایسته ترین وداناترین فرد امت اسلامى داده مى شود.
مـرز روشـن وحد واضح میان امام ونبى این است که پیامبر پایه گذار شریعت وطرف نزول وحى ودارنـده کـتـاب است , حال آنکه امام , اگر چه واجد هیچ یک از این شؤون نیست , ولى علاوه بر شـؤون حـکومت وزمامدارى , مبین وبازگو کننده آن قسمت از دین است که پیامبر, بر اثر نبودن فرصت ویا نامساعد بودن شرایط, موفق به بیان آنها نشده وبیان آنها را به عهده اوصیاى خود نهاده است .
بـنـابـر این , خلیفه از نظر شیعه , نه تنها حاکم وقت وزمامدار اسلام ومجرى قوانین وحافظ حقوق ونـگهبان ثغور کشور است , بلکه روشنگر نقاط مبهم ومسائل دشوار مذهبى ومکمل آن قسمت از احکام وقوانین است که به عللى به وسیله بنیانگذار دین بیان نشده است .
امـا خـلافـت از نـظر دانشمندان اهل تسنن یک منصب عرفى وعادى است وهدف از این مقام جز حفظ کیان ظاهرى وشؤون مادى مسلمانان چیزى نیست .
خـلیفه وقت از طریق مراجعه به افکار عمومى براى اداره امور سیاسى وقضایى واقتصادى انتخاب مى شود وشؤون دیگر وبیان آن قسمت از احکامى که به طور اجمال در زمان حضرت رسول (ص ) تـشـریع شده ولى پیامبر به عللى به بیان آنها موفق نشده است مربوط به علما ودانشمندان اسلام است که این گونه مشکلات وگرهها را از طریق اجتهاد حل وفصل کنند.
بـنابر این اختلاف نظر در حقیقت خلافت , دو جناح مختلف در میان مسلمانان پدید آمد وآنان به دو دسته تقسیم شدند وتا به امروز این اختلاف باقى است .
بنابر نظر اول , امام در قسمتى از شؤون با پیامبر شریک ویکسان است وشرایطى که براى پیامبرى لازم است براى امامت نیز لازم است .
ایـنـک این شرایط را ذکر مى کنیم :1ـ پیامبر باید معصوم باشد, یعنى در تمام دوران عمرش گرد گـنـاه نگردد ودر بیان احکام وحقایق دین وپاسخ به پرسشهاى مذهبى مردم دچار خطا واشتباه نشود.
امام نیز باید چنین باشد.
ودلیل هر دو طرف یکى است .
2ـ پیامبر باید داناترین فرد نسبت به شریعت باشد وهیچ نکته اى از نکات مذهب بر او مخفى نباشد.
امـام نـیز, از آنجا که مکمل ومبین آن قسمت از شریعت است که در زمان پیامبر بیان نشده است , باید داناترین فرد نسبت به احکام ومسائل دین باشد.
3ـ نـبـوت یـک مقام انتصابى است نه انتخابى وپیامبر را باید خدا معرفى کند واز طرف او به مقام نبوت منصوب گردد.
زیـرا تـنـها اوست که معصوم را از غیر معصوم تمیز مى دهد وتنها او مى شناسد آن کسى را که در پرتو عنایات غیبى به مقامى رسیده است که بر تمام جزئیات دین واقف وآگاه است .
ولى بنابه نظر دوم , هیچ یک از شرایط نبوت در امامت لازم نیست .
نه عصمت لازم است ,نه عدالت ,نه علم , نه احاطه بر شریعت , نه انتصاب , نه ارتباط با عالم غیب ; بلکه کافى است که در سایه هوش خود ومشاوره با سایر مسلمانان شکوه وکیان اسلام را حفظ کند وبـا اجـراى قـوانین جزایى امنیت را برقرار کند ودر پرتو دعوت به جهاد در گسترش خاک اسلام بکوشد.
مـا اکـنون این مسئله را(که آیا مقام امامت یک مقام انتصابى است ولى بنابه نظر دوم , هم انتصابى اسـت یا یک مقام انتخابى وگزینشى , وآیا لازم بود که پیامبر شخصا جانشین خود را تعیین کند یا بـر عـهـده امـت بـگذارد) با یک رشته محاسبات اجتماعى حل مى کنیم وخوانندگان محترم به روشنى در مى یابند که اوضاع اجتماعى وفرهنگى وبخصوص سیاسى زمان پیامبر ایجاب مى کرد کـه خـود پیامبر (ص ), در حال حیات خویش , مشکل جانشینى را حل کند وآن را به انتخاب امت واگذار نکند.
شکى نیست که آیین اسلام , آیین جهانى ودین خاتم است وتا رسول خدا (ص ) در قید حیات بوده رهـبرى مردم بر عهده او بوده است وپس از درگذشت وى باید مقام رهبرى به شایسته ترین فرد از امت واگذار گردد.
در ایـنـکه آیا مقام رهبرى پس ازپیامبر یک مقام تنصیصى است یا یک مقام انتخابى , دو نظر وجود دارد:شـیـعـیان معتقدند که مقام رهبرى مقام تنصیصیى است وباید جانشین پیامبر از جانب خدا هرکدام براى نظر خود دلایل ووجوهى را آورده اند که در کتابهاى عقاید مذکور است .
آنـچه مى تواند در اینجا مطرح باشد تجزیه وتحلیل اوضاع حاکم بر عصر رسالت است که مى تواند یکى از دو نظر را ثابت کند.
سیاست خارجى وداخلى اسلام در عصر رسالت ایجاب مى کند که جانشین پیامبر (ص ) به وسیله خدا از طریق خود پیامبر تعیین شود.
زیـرا جامعه اسلامى پیوسته از ناحیه یک خطر مثلث , یعنى روم وایران ومنافقان , به جنگ هه یک هـمـچـنـیـن مصالح امت ایجاب مى کرد که پیامبر با تعیین رهبرى سیاسى , همه امت را در برابر دشـمن خارجى در صف واحدى قرار دهد وزمینه نفوذ دشمن وتسلط او را ـ که اختلافات داخلى نیز به آن کمک مى کرد ـ از بین ببرد.
اینک توضیح این مطلب :یک ضلع از این مثلث خطرناک را امپراتورى روم تشکیل مى داد.
این قدرت بزرگ در شمال شبه جزیره مستقر بود وپیوسته فکر پیامبر را به خود مشغول مى داشت وآن حضرت تا لحظه مرگ ا همچنین مصاوآن حضرت تا لحظه مرگ از فکر روم بیرون نرفت .
نـخـسـتـیـن بـرخورد نظامى مسلمانان با ارتش مسیحى روم در سال هشتم هجرى در سرزمین فلسطین رخ داد.
ایـن بـرخـورد بـه شهادت سه فرمانده بزرگ اسلام , یعنى جعفر طیار وزید بن حارثه وعبد اللّه بن رواحه وشکست ناگوار ارتش اسلام منتهى شد.
عـقـب نشینى سپاه اسلام در برابر سپاه کفر موجب جرات ارتش قیصر شد وهر لحظه بیم آن مى رفت که مرکز حکومت نوپاى اسلامى مورد تاخت وتاز قرار گیرد.
ازاین جهت , پیامبر (ص ) در سال نهم هجرت با سپاه سنگینى به سوى کرانه هاى شام حرکت کرد تا هر نوع برخورد نظامى را شخصا رهبرى کند.
در ایـن سـفـر سـراسـر رنج وزحمت , ارتش اسلام توانست حیثیت دیرینه خود را باز یابد وحیات سیاسى خود را تجدید کند.
امـا ایـن پـیـروزى نـسبى پیامبر را قانع نساخت وچند روز پیش از بیمارى خود ارتش اسلام را به فرماندهى اسامة بن زید مامور کرد که به کرانه هاى شام بروند ودر صحنه حضور یابند.
ضلع دوم مثلث امپراتورى ایران بود.
مـى دانـید که خسرو ایران از شدت خشم نامه پیامبر (ص ) را پاره کرد, سفیر پیامبر را با اهانت از کـاخ وکـشـور بـیـرون کرده بود وحتى به استاندار یمن نوشته بود که پیامبر را دستگیر کند ودر صورت امتناع او را بکشد.
خسرو پرویز, اگر چه در زمان رسول خدا (ص ) درگذشت , اما موضوع استقلال ناحیه یمن ـ که مـدتـهـا مـسـتـعـمـره ایـران بود ـ از چشم انداز خسروان ایران دور نبود وهرگز کبر ونخوت به سیاستمداران ایران اجازه نمى داد که وجود چنین قدرتى را تحمل کنند.
خـطر سوم , خطر حزب منافق بود که پیوسته به صورت ستون پنجم در میان مسلمانان در تلاش بودند.
تا آنجا که قصد جان پیامبر را کرده , مى خواستند او را در راه تبوک به مدینه ترور کنند.
گـروهـى از آنـان با خود زمزمه مى کردند که با مرگ رسول خدا نهضت اسلامى پایان مى گیرد وهمگى آسوده مى شوند.
(1)پس از درگذشت پیامبر (ص ), ابوسفیان دست به ترفند شومى زد وخواست از طریق بیعت با حضرت على ـ علیه السلام ـ مسلمانان را به صورت دو جناح رو در روى هم قرار دهد واز آب گل دله , حدید, منافق.
امـا حضرت على ـ علیه السلام ـ که از نیت پلید او آگاه بود دست رد برسینه او زد وبه او گفت : بـه خـدا سـوگند, تو جز ایجاد فتنه وفساد هدف دیگرى ندارى وتنها امروز نیست که مى خواهى آتش فتنه بیفروزى , بلکه کرارا خواسته اى شر بپا کنى .
بدان که مرا نیازى به تو نیست .
(1)قـدرت تـخـریـبـى منافقان به حدى بود که قرآن از آنها در سوره هاى آل عمران , نساء, مائده , انـفـال , تـوبـه , عنکبوت , احزاب , محمد(ص ), فتح , مجا اما حضرت على ـ علله , حدید, منافقین وحشر یاد مى کند.
آیا با وجود چنین دشمنان نیرومندى که در کمین اسلام نشسته بودند صحیح بود که پیامبر اسلام بـراى جـامـعـه نـوبـنـیـاد اسلامى , پس از خود, رهبرى دینى وسیاسى و تعیین نکند؟
محاسبات اجتماعى به روشنى معلوم مى دارد که پیامبر (ص ) باید با تعیین رهبر از بروز هر نوع اختلاف پس از خود جلوگیرى مى کرد وبا پدید آوردن یک خط دفاعى محکم و استوار وحدت اسلامى را بیمه مى ساخت .
پـیـشگیرى از هرنوع حادثه ناگوار واینکه پس از درگذشت رسول اکرم (ص ) هرگروهى بگوید این محاسبه اجتماعى ما را به صحت واستوارى نظر ((تنصیصى بودن مقام رهبرى پس از پیامبر)) هدایت مى کند.
شاید به این جهت وجهات دیگر بود که پیامبر(ص ) از نخستین روزهاى بعثت تا واپسین دم حیات , مکررا مسئله جانشینى را مطرح مى کرده وجانشین خود را,هم در آغاز رسالت وهم در پایان آن , معین کرده است .
اینک بیان هر دو قسمت :قطع نظر از دلایل عقلى وفلسفى ومحاسبات اجتماعى که حقانیت نظر اول را مـسـلم مى سازاین محاسبه قانیت نظر اول را مسلم مى سازند, اخبار وروایاتى که از پیامبر (ص ) وارد شده است نظر علماى شیعه را تصدیق مى کند.
پـیـامـبـر اکـرم (ص ) در دوران رسـالت خود به طور مکرر وصى وجانشین خود را تعیین کرده , موضوع امامت را از قلمرو انتخاب ومراجعه به آراى عمومى بیرون برده است .
او نـه تـنـهـا در اواخر عمر جانشین خود را تعیین کرد, بلکه در آغاز رسالت , که هنوز جز صد نفر کسى به او نگرویده بود, وصى وجانشین خود را به مردم معرفى کرد.
روزى که از طرف خداوند مامور شد که خویشاوندان نزدیک خود را از عذاب الهى بترساندوآنان را پـیش از دعوت عمومى , به پذیرش آیین توحید بخواند در مجمعى که چهل وپنج تن از سران بنى هاشم را در برداشت چنین گفت :نخستین کسى از شما که مرا یارى کند برادر ووصى وجانشین من در میان شما خواهد بود.
هنگامى که حضرت على ـ علیه السلام ـ از آن میان برخاست واو را به رسالت تصدیق نمود, پیامبر (ص ) رو به حاضران کرد وگفت :((این جوان برادر ووصى وجانشین من است )).
ایـن حـدیث در میان مفسران ومحدثان به نام ((حدیث یوم الدار)) و((حدیث بدء الدعوة ))اشتهار کامل دارد.
پـیـامـبـر (ص ) نـه تـنـهـا در آغاز رسالت بلکه به مناسبتهاى مختلف , در سفر وحضر, به ولایت وجـانـشـیـنـى حضرت على ـ علیه السلام ـ تصریح کرده است , ولى هیچ یک آنها از نظر عظمت وصراحت وقاطعیت وعمومیت به پایه (حدیث غدیر) نمى رسد.
ایـنـک واقـعه غدیر را به تفصیل ذکر مى کنیم : واقعه غدیر خمپیامبر گرامى (ص ) در سال دهم هجرت براى انجام فریضه وتعلیم مراسم حج به مکه روان به پ.
ایـن بـار انـجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر عزیز مصادف شد و از این جهت آن را ((حجة الوداع )) نامیدند.
افـرادى که به شوق همسفرى ویا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد وبیست هزار تخمین زده شده اند.
مـراسـم حج به پایان رسید وپیامبر اکرم (ص ) راه مدینه را,در حالى که گروهى انبوه او را بدرقه میکردند وجز کسانى که در مکه به او پیوسته بودند همگى در رکاب او بودند, در پیش گرفت .
چون کا این بار انوان به پهنه بى آبى به نام ((غدیر خم )) رسید که در سه میلى ((جحفه ))(1) قرار دارد, پیک وحى فرود آمد وبه پیامبر فرمان توقف داد.
پیامبر نیز دستور داد که همه از حرکت باز ایستند وبازماندگان فرا رسند.
کـاروانیان از توقف ناگهانى وبه ظاهر بى موقع پیامبر در این منطقه بى آب , آن هم در نیمروزى گرم که حرارت آفتاب بسیار سوزنده وزمین تفتیده بود, در شگفت ماندند.
مـردم بـا خودمى گفتند:فرمان بزرگى از جانب خدا رسیده است ودر اهمیت فرمان همین بس که به پیامبر ماموریت داده است که در این وضع نامساعد همه را از حرکت باز دارد وفرمان خدا را ابلاغ کند.
فرمان خدا به رسول گرامى طى آیه زیر نازل شد:[ی ا ا یها الرسول بلغ م ا ا نزل ا لیک من ربک و ان لم تفعل فم ا بلغت رس الته و اللّه یعصمک من الناس ].
(مائده :67) ((اى پیامبر, آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان واگر نرسانى رسالت خداى را بجا نیاورده اى ;وخداوند تو را از گزند مردم حفظ مى کند)).
دقـت در مضمون آیه ما را به نکات زیر هدایت مى کند:اولا: فرمانى که پیامبر (ص ) براى ابلاغ آن مامور شده بود آنچنان خطیر وعظیم بود که هرگاه پیامبر (بر فرض محال ) در رساندن آن ترسى بـه خـود راه مـى داد وآن را ابلاغ نمى کرد رسالت الهى خود را انجام نداده بود, بلکه با انجام این ماموریت رسالت وى تکمیل مى شد.
به عبارت دیگر, هرگز مقصود از [م ا ا نزل ا لیک ] جموع آیات قرآن ودستورهاى اسلامى نیست .
زیرا ناگفته پیداست که هرگاه پیامبر (ص ) مجموع دستورهاى الهى را ابلاغ نکند رسالت خود را بلکه مقصود از آن , ابلاغ امرخاصى است که ابلاغ آن مکمل رسالت شمرده مى شود وتا ابلاغ نشود وظیفه خطیر رسالت رنگ کمال به خود نمى گیرد.
بـنـابـر ایـن , باید مورد ماموریت یکى از اصول مهم اسلامى باشد که با دیگر اصول وفروع اسلامى پیوستگى داشته پس از یگانگى خدا رسالت پیامبر مهمترین مسئله شمرده شود.
ثـانـیـا: از نظر محاسبات اجتماعى , پیامبر (ص ) احتمال مى داد که در طریق انجام این ماموریت مـمـکـن اسـت از جـانب مربلکه مقصودن ماموریت ممکن است از جانب مردم آسیبى به او برسد وخداوند براى تقویت اراده او مى فرماید:[و اللّه یعصمک من الناس ].
اکنون باید دید از میان احتمالاتى که مفسران اسلامى در تعیین موضوع ماموریت داده اند کدام به مضمون آیه نزدیکتر است .
مـحدثان شیعه وهمچنین سى تن از محدثان بزرگ اهل تسنن (1) بر آنند که آیه در غدیر خم نازل شده است وطى آن خدا به پیامبر (ص ) ماموریت داده که حضرت على ـ علیه السلام ـ را به عنوان ((مولاى مؤمنان )) معرفى کند.
ولایـت وجـانـشـینى امام پس از پیامبر از موضوعات خطیر وپر اهمیتى بود که جا داشت ابلاغ آن مکمل رسالت باشد وخوددارى از بیان آن , مایه نقص در امر رسالت شمرده شود.
هـمچنین جا داشت که پیامبر گرامى , از نظر محاسبات اجتماعى وسیاسى , به خود خوف ورعبى راه دهـد, زیرا وصایت وجانشینى شخصى مانند حضرت على ـ علیه السلام ـ که بیش از سى وسه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهى که از نظر سن وسال از او به مراتب بالاتر بودند بسیار گران بود.
(1) گذشته از این , خون بسیارى از بستگان همین افراد که دور پیامبر (ص ) را گرفته بودند در صـحنه هاى نبرد به دست حضرت على ـ علیه السلام ـ ریخته شده بود وحکومت چنین فردى بر مردمى کینه توز بسیار سخت خواهدبود.
به علاوه , حضرت على ـ علیه السلام ـ پسر عمو وداماد پیامبر (ص ) بود وتعیین چنین فردى براى خلافت در نظر افراد کوته بین به یک نوع تعصب فامیلى حمل مى شده است .
ولى به رغم این زمینه هاى نامساعد, اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفت که پایدارى نهضت را با نصب حضرت على ـ علیه السلام ـ تضمین کند ورسالت جهانى پیامبر خویش را با تعیین رهبر وراهنماى پس از او تکمیل سازد.
اکـنـون شـرح واقـعه غدیر را پى مى کیریم :آفتاب داغ نیمروز هجدهم ماه ذى الحجه بر سرزمین غدیر خم به شدت مى تابید وگروه انبوهى که تاریخ تعداد آنها را از هفتاد هزار تا صد وبیست هزار ضـبـط کرده است در آن محل به فرمان پیامبر خدا فرود آمده بودند ودر انتظار حادثه تاریخى آن روز به سر مى بردند, در حالى که از شدت گرما رداها را به دو نیم کرده , نیمى بر سر ونیم دیگر را زیر پا انداخته بودند.
در آن لحظات حساس , طنین اذان ظهر سراسر بیابان را فرا گرفت ونداى تکبیر مؤذن بلند شد.
مـردم خـود را بـراى اداى نـمـاز ظهر آماده کردند وپیامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشکوه , که سرزمین غدیر نظیر آن را هرگز به خاطر نداشت , بجا آورد وسپس به میان جمیعت آمد وبر منبر بـلندى که از جهاز شتران ترتیب یافته بود قرار گرفت وبا صداى بلند خطبه اى به شرح زیر ایراد کرد:ستایش از آن خداست .
از او یـارى مـى خـواهـیـم وبه او ایمان داریم وبر او توکل مى کنیم واز شر نفسهاى خویش وبدى کردارهایمان به خدایى پناه مى بریم که جز او براى گمراهان هادى وراهنمایى نیست ; خدایى که هرکس را هدایت کرد براى او گمراه کننده اى نیست .
گواهى مى دهیم که خدایى جز او نیست ومحمد بنده خدا وفرستاده اوست .
هان اى مردم , نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم واز میان شما بروم .
ومن مسئولم وشما نیز مسئول هستید.
در بـاره مـن چـه فـکر مى کنید؟
یاران پیامبر گفتند:گواهى مى دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ کـردى ونسبت به ما خیرخواهى ونصیحت کردى ودر این راه بسیار کوشیدى خداوند به تو پاداش نیک بدهد.
پـیـامبر اکرم (ص ), وقتى مجددا آرامش بر جمعیت گوکمفرما شد, فرمود:آیا شما گواهى نمى دهید که جز خدا, خدایى نیست ومحمد بنده خدا وپیامبر اوست ؟
بهشت ودوزخ ومرگ حق است وروز رسـتـاخـیز بدون شک فرا خواهد رسید وخداوند کسانى را که در خاک پنهان شده اند زنده خواهد کرد؟
یاران پیامبر گفتند: آرى , آرى , گواهى مى دهیم .
پـیـامـبـر (ص ) ادامه داد:من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار مى گذارم ; چگونه با آنها مـعـامـلـه خـواهـیـد کرد؟
ناشناسى پرسید: مقصود از این دو چیز گرانبها چیست ؟
پیامبر (ص ) فرمود:ثقل اکبر کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا وطرف دیگرش در دست شماست .
به کتاب او چنگ بزنید تا گمراه نشوید.
وثقل اصغر عترت واهل بیت من است .
خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیز از هم جدا نمى شوند.
هان اى مردم ,برکتاب خدا وعترت من پیشى نگیرید واز آن دو عقب نمانید تا نابود نشوید.
در ایـن مـوقـع پـیـامبر (ص ) دست حضرت على ـ علیه السلام ـ را گرفت وبالا برد, تا جایى که سـفـیدى زیر بغل او بر همه مردم نمایان شد وهمه حضرت على ـ علیه السلام ـ را در کنار پیامبر (ص ) دیـدنـد و او را بـه خـوبى شناختند ودریافتند که مقصود از این اجتماع مسئله اى است که مربوط به حضرت على ـ علیه السلام ـ است وهمگى با ولع خاصى آماده شدند که به سخنان پیامبر (ص ) گوش فرا دهند.
پـیـامـبـر (ص ) ادامه داد:خداوند مولاى من ومن مولاى مؤمنان هستم وبر آنها از خودشان اولى وسزاوارترم .
هان اى مردم ,((هر کس که من مولا ورهبر او هستم , على هم مولا ورهبر اوست )).
رسـول اکرم (ص ) این جمله آخر را سه بار تکرار کرد(1) وسپس ادامه داد:پروردگارا, دوست بدار کسى را که على را دوست بدارد ودشمن بدار کسى را که على را دشمن بدارد.
خدایا, یاران على را یارى کن ودشمنان او را خوار وذلیل گردان .
پروردگارپیامبر (ص )دشمنان او را خوار وذلیل گردان .
پروردگارا, على را محور حق قرار ده .
سپس افزود:لازم است حاضران به غایبان خبر دهند ودیگران را از این امر مطلع کنند.
هـنـوز اجـتماع با شکوه به حال خود باقى بود که فرشته وحى فرود آمد وبه پیامبر گرامى (ص ) بـشـارت داد کـه خداوند امروز دین خود راتکمیل کرد ونعمت خویش را بر مؤمنان بتمامه ارزانى داشت .
(1)در ایـن لـحـظه , صداى تکبیر پیامبر (ص ) بلند شد وفرمود:خدا را سپاسگزارم که دین خود را کامل کرد ونعمت خود را به پایان رسانید واز رسالت من وولایت على پس از من خشنود شد.
پـیـامبراز جایگاه خود فرود آمد ویاران او, دسته دسته , به حضرت على ـ علیه السلام ـ تبریک مى گفتند واو را مولاى خود ومولاى هر مرد وزن مؤمنى مى خواندند.
در ایـن مـوقـع حـسان بن ثابت , شاعر رسول خدا, برخاست واین واقعه بزرگ تاریخى را در قالب شعرى با شکوه ریخت وبه آن رنگ جاودانى بخشید.
از چکامه معروف او فقط به ترجمه دو بیت مى پردازیم :پیامبر به حضرت على فرمود:برخیز که من تو را به پیشوایى مردم وراهنمایى آنان پس از خود برگزیدم .
هر کس که من مولاى او هستم , على نیز مولاى او است .
مردم ! بر شما لازم است از پیروان راستین ودوستداران واقعى على باشید.
(2)آنـچـه نگارش یافت خلاصه این واقعه بزرگ تاریخى بود که در مدارک دانشمندان اهل تسنن وارد شده است .
در کتابهاى شیعه این واقعه به طور گسترده تر بیان شده است .
مـرحـوم طـبـرسـى در کتاب احتجاج (1)خطبه مشروحى از پیامبر (ص ) نقل مى کند که علاقه مندان مى توانند به آن کتاب مراجعه کنند.
واقـعـه غـدیر هرگز فراموش نمى شوداراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفته است که واقعه تـاریخى غدیر در تمام قرون واعصار, به صورت زنده در دلها وبه صورت مکتوب در اسناد وکتب , بـمـانـد ودر هـر عصر وزمانى نویسندگان اسلامى در کتابهاى تفسیروحدیث وکلام وتاریخ از آن سخن بگویند وگویندگان مذهبى در مجالس وعظ وخطابه در باره آن داد سخن دهند وآن را از فضایل غیر قابل انکار حضرت على ـ علیه السلام ـ بشمارند.
نـه تنها خطبا وگویندگان , بلکه شعرا وسرایندگان بسیارى از این واقعه الهام گرفته اند وذوق ادبـى خـود را از تـامل در زمینه این حادثه واز اخلاص نسبت به صاحب ولایت مشتعل ساخته اند وعالیترین قطعات را به صورت هاى گوناگون وبه زبانهاى مختلف از خود به یادگار نهاده اند.
از ایـن جـهـت , کـمتر واقعه تاریخى همچون رویداد غدیر مورد توجه دانشمندان , اعم از محدث ومفسرومتکلم وفیلسوف وخطیب وشاعر ومورخ وسیره نویس , قرار گرفته است وتا این اندازه در باره آن عنایت مبذول شده است .
یـکى از علل جاودانى بودن این حدیث , نزول دو آیه از آیات قرآن کریم در باره این واقعه است (2) وتا روزى که قرآن باقى است این واقعه تاریخى نیز باقى خواهد بود واز خاطرها محو نخواهد شد.
جـامعه اسلامى در اعصار دیرینه آن را یکى از اعیاد مذهبى مى شمرده اند وشیعیان هم اکنون نیز ایـن روز را عـیـد مى گیرند ومراسمى را که در دیگر اعیاد اسلامى برپا مى دارند در این روز نیز انجام مى دهند.
از مـراجـعـه بـه تـاریـخ بـه خـوبى استفاده مى شود که روز هجدهم ذى الحجة الحرام در میان مـسـلـمـانـان بـه نام روز عید غدیر معروف بوده است , تا آنجا که ابن خلکان در باره مستعلى بن الـمـسـتنصر مى گوید:در سال 487 هجرى در روز عید غدیر که روز هجدهم ذى الحجة الحرام است مردم با او بیعت کردند.
(1) والـعبیدى در باره المستنصر باللّه مى نویسد:وى در سال 487 هجرى , دوازده شب به آخر ماه ذى الحجه باقى مانده بود که درگذشت .
این شب همان شب هجدهم ذى الحجه , شب عید غدیر است .
(2)نـه تـنها ابن خلکان این شب را شب عید غدیر مى نامد, بلکه مسعودى (3) وثعالبى (4) نیز این شب را از شبهاى معروف در افى است که صدوده نفر صحا.
ریـشـه این عید اسلامى به خود روز غدیر باز مى گردد, زیرا در آن روز پیامبر (ص ) به مهاجرین وانـصـار, بـلکه به همسران خود, دستور داد که بر على ـ علیه السلام ـ وارد شوند وبه او در مورد چنین فضیلت بزرگى تبریک بگویند.
زیـد بـن ارقم مى گوید:نخستین کسانى از مهاجرین که با على دست دادند ابوبکر, عمر, عثمان , طلحه وزبیر بودند ومراسم تبریک وبیعت تا مغرب ادامه داشت .
در اهـمـیت این رویداد تاریخى همین اندازه کریشه این عید اسلامى به خود فى است که صدوده نفر صحابى است واگر هم درج کرده به د.
الـبته این مطلب به معنى آن نیست که از آن گروه زیاد تنها همین تعداد حادثه را نقل کرده اند, بلکه تنها در کتابهاى دانشمندان اهل تسنن نام صدو ده تن به چشم مى خورد.
درسـت اسـت کـه پـیـامبر (ص ) سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفرى القاء کرد, ولى گروه زیادى از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند واز آنان حدیثى نقل نشده است .
گروهى از آنان نیز که این واقعه را نقل کرده اند تاریخ موفق به درج آن نشده البته این مطلب به معنى آن ست واگر هم درج کرده به دست ما نرسیده است .
در قرن دوم هجرى , که عصر((تابعان )) است , هشتاد ونه تن از آنان , به نقل این حدیث پرداخته اند.
راویان حدیث در قرنهاى بعد همگى از علما ودانشمندان اهل تسنن هستند وسیصد وشصت تن از آنـان این حدیث را در کتابهاى خود آورده اند وگروه زیادى به صحت واستوارى آن اعتراف کرده اند.
در قـرن سـوم نـود ودو دانـشمند, در قرن چهارم چهل سه , در قرن پنجم بیست وچهار, در قرن ششم بیست , در قرن هفتم بیست ویک , در قرن هشتم هجده , در قرن نهم شانزده , در قرن دهم چـهـارده , در قـرن یـازدهم دوازده , در قرن دوازدهم سیزده , در قرن سیزدهم دوازده ودر قرن چهاردهم بیست دانشمند این حدیث را نقل کرده اند.
گـروهـى نـیـز تـنها به نقل حدیث اکتفا نکرده اند بلکه در باره اسناد ومفاد آن مستقلا کتابهایى نوشته اند.
طبرى , مورخ بزرگ اسلامى , کتابى به نام ((الولایة فی طریق حدیث الغدیر)) نوشته , این حدیث را از متجاوز از هفتاد طریق از پیامبر (ص ) نقل کرده است .
ابن عقده کوفى در رساله ((ولایت )) این حدیث را از صد وپنج تن نقل کرده است ابوبکر محمد بن عمر بغدادى , معروف به جعانى , این حدیث را از بیست وپنج طریق نقل کرده است .
تـعداد کسانى که مستقلا پیرامون خصوصیات این واقعه تاریخى کتاب نوشته اند بیست وشش نفر است .
دانـشمندان شیعه در باره این واقعه بزرگ کتابهاى ارزنده اى نوشته اند که جامعتر از همه کتاب تـاریـخـى ((الـغدیر)) است که به خامه تواناى نویسنده نامى اسلامى علامه مجاهد مرحوم آیة اللّه امـیـنى نگارش یافته است ودر تحریر این بخش از زندگانى امام على ـ علیه السلام ـ ازاین کتاب شریف استفاده فراوانى به عمل آمد.




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 2:54 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نماینده مخصوص پیامبر (ص )حضرت على ـ علیه السلام ـ

به فرمان خدا آیات سوره برائت و قطعنامه ویژه ریشه کن ساختن بت پرستى را, بـه هنگام حج , براى همه قبایل عرب برخواند وبراى این کار, درست در جاى پیامبر (ص ) تکیه کرد.
تـاریـخ اسلام حاکى است که در آن روزى که پیامبر گرامى (ص ) رسالت خود را اعلان نمود, در همان روز نیز خلافت وجانشینى حضرت على ـ علیه السلام ـ را پس از خود اعلام کرد.
پـیـامـبر گرامى در طول رسالت بیست وسه ساله خود, گاهى به صورت کنایه واشاره وکرارا به تـصریح , لیاقت وشایستگى حضرت على ـ علیه السلام ـ را براى پیشوایى وزمامدارى امت به مردم یـاد آورى مـى کـرد وافـرادى را که احتمال مى داد پس از درگذشت وى با حضرت على ـ علیه الـسـلام ـ در افـتند واز در مخالفت با او در آیند اندرز مى داد ونصیحت مى کرد واحیانا از عذاب الهى مى ترساند.
شگفت آور اینکه هنگامى که رئیس قبیله بنى عامر به پیامبر (ص ) پیشنهاد کرد که حاضر است از آیین او سرسختانه دفاع کند اما مشروط به اینکه زمامدارى را پس از خود به او واگذار پیامبر اکرم (ص ) در پـاسـخ او فرمود:((الا مر ا لى اللّه یضعه حیث ش اء)) (1)یعنى : این امر در اختیار خداست وهرکس را براى این کار انتخاب کند او جانشین من خواهد بود.
هـنـگـامـى کـه حاکم یمامه پیشنهادى مشابه پیشنهاد رئیس قبیله بنى عامر مطرح کرد, باز هم پیامبر (ص )سخت برآشفت ودست رد بر سینه او زد.
(2) بـاوجود این , پیامبر گرامى در موارد متعدد وبه عبارات مختلف حضرت على ـ علیه السلام ـ را جـانـشـین خود معرفى مى کرد وازا ین راه به امت هشدار مى داد که خدا حضرت على را براى وصایت وخلافت انتخاب کرده و او در این کار اختیارى نداشته است .
از باب نمونه مواردى را در اینجا یاد آور مى شویم :1ـ در آغاز بعثت , هنگامى که رسول اکرم (ص ) از طـرف خـدا مامور شد که خویشاوندان خود را به آیین اسلام دعوت کند, در آن جلسه , حضرت على ـ علیه السلام ـ را وصى ووزیر وخلیفه خویش پس از خود خواند.
2ـ هـنـگامى که پیامبر (ص ) رهسپار تبوک شد موقعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ را نسبت به خـود بـه سـان مـوقعیت هارون نسبت به موسى ـ علیه السلام ـ بیان داشت وتصریح کرد که همه مناصبى را که هارون داشت , جز نبوت ,حضرت على ـ علیه السلام ـ نیز داراست .
3ـ به بریده ودیگر شخصیتهاى اسلام گفت :على ـ علیه السلام ـ شایسته ترین زمامدار مردم پس از من است .
4ـ در سـرزمـیـن غـدیـر ودر یک اجتماع هشتاد هزار نفرى (یا بیشتر) دست حضرت على ـ علیه السلام ـ را گرفت واو را به مردم معرفى کرد وتکلیف مردم را در این مورد روشن ساخت .
علاوه بر تصریحات یاد شده , گاهى پیامبر گرامى (ص ) بعضى کارهاى سیاسى را به حضرت على ـ عـلـیـه الـسلام ـ واگذار مى کرد و از این طریق افکار جامعه اسلامى را براى تحمل زمامدارى حضرت على آماده مى ساخت .
از بـاب نـمونه , جریان زیرا را بررسى مى کنیم :متجاوز از بیست سال بود که منطق اسلام در باره شـرک ودوگـانـه پـرستى در سرزمین حجاز ودر میان قبایل مشرک عرب انتشار یافته بود واکثر قـریـب به اتفاق آنها از نظر اسلام در باره بتان وبت پرستان آگاهى پیدا کرده بودند ومى دانستند کـه بـت پـرسـتـى چیزى جز یک تقلید باطل از نیاکان نیست ومعبودهاى باطل آنان چنان ذلیل وخـوارنـد که نه تنها نمى توانند در باره دیگران کارى انجام دهند بلکه نمى توانند حتى ضررى از خود دفع کنند ویا نفعى به خود برسانند وچنین معبودهاى زبون وبیچاره در خور ستایش وخضوع نیستند.
گـروهـى کـه بـا وجـدان بـیدار ودل روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند در زندگى خود دگرگونى عمیقى پدید آوردند واز بت پرستى به توحید ویکتاپرستى گرویدند.
خصوصا هنگامى که پیامبر (ص ) مکه را فتح کرد وگویندگان مذهبى توانستند در محیط آزاد به تبیین وتبلیغ اسلام بپردازند تعداد قابل ملاحظه اى از مردم به بت شکنى پرداختند ونداى توحید در بیشتر نقاط حجاز طنین انداز شد.
ولـى گروهى متعصب ونادان که رها کردن عادات دیرینه براى آنان گران بود, گرچه پیوسته با وجـدان خود در کشمکش بودند, از عادات زشت خود دست بر نداشتند واز خرافات واوهام پیروى مى کردند.
وقـت آن رسـیـده بود که پیامبر گرامى (ص ) هر نوع مظاهر بت پرستى وحرکت غیر انسانى را با نـیـروى نـظـامـى درهـم بکوبد وبا توسل به قدرت , بت پرستى را که منشا عمده مفاسد اخلاقى واجـتماعى ویک نوع تجاوز به حریم انسانیت بود(وهست ) ریشه کن سازد وبیزارى خدا ورسولش را در مـنى ودر روز عید قربان ودر آن اجتماع بزرگ که از همه نقاط حجاز در آنجا گرد مى آیند اعلام بدارد.
خود آن حضرت یا شخص دیگرى قسمتى از اول سوره برائت را, که حاکى از بیزارى خدا وپیامبر او از مـشـرکـان است , در آن اجتماع بزرگ بخواند وبا صداى رسا به بت پرستان حجاز اعلام کند که بـایـد وضـع خـود را تـا چـهـار ماه دیگر روشن کنند, که چنانچه به آیین توحید بگروند در زمره مـسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان دیگران از مزایاى مادى ومعنوى اسلام بهره مند خواهند بود, ولى اگر بر لجاجت وعناد خود باقى بمانند, پس از چهار ماه باید آماده نبرد شوند وبدانند که در هرجا دستگیر شوند کشته خواهند شد.
آیات سوره برائت هنگامى نازل شد که پیامبر (ص ) تصمیم به شرکت در مراسم حج نداشت .
زیـرا در سـال پیش , که سال فتح مکه بود, در مراسم حج شرکت کرده بود وتصمیم داشت که در سال آینده نیز که بعدها آن را((حجة الوداع )) نامیدند در این مراسم شرکت کند.
از این رو ناچار بود کسى را براى ابلاغ پیامهاى الهى انتخاب کند.
نـخـسـت ابوبکر را به حضور طلبید وقسمتى از آغاز سوره برائت را به او آموخت واو را با چهل تن روانه مکه ساخت تا در روز عید قربان این آیات را براى آنان بخواند.
ابوبکر راه مکه را در پیش گرفت که ناگهان وحى الهى نازل شد وبه پیامبر (ص ) دستور داد که ایـن پـیامهارا باید خود پیامبر ویا کسى که از اوست به مردم برساند وغیر ازاین دو نفر, کسى براى این کار صلاحیت ندارد.
(1)اکـنون باید دید این فردى که از دیده وحى از اهل بیت پیامبر (ص ) است واین جامه بر اندام او دوخته شده است .
کـیـسـت ؟
چیزى نگذشت که پیامبر اکرم (ص ) حضرت على ـ علیه السلام ـ را احضار کرد وبه او فـرمـان داد که راه مکه را در پیش گیرد وابوبکر را در راه دریابد وآیات را از او بگیرد وبه او بگوید که وحى الهى پیامبر را مامور ساخته است که این آیات را باید یا خود پیامبر ویا فردى از اهل بیت او براى مردم بخواند واز این جهت انجام این کار به وى محول شده است .
حـضـرت عـلـى ـ عـلیه السلام ـ با جابر وگروهى از یاران رسول خدا (ص ), در حالى که بر شتر مخصوص پیامبر سوار شده بود, راه مکه را در پیش گرفت وسخن آن حضرت را به ابوبکر رسانید.
او نیز آیات را به حضرت على ـ علیه السلام ـ تسلیم کرد.
امـیـرمؤمنان وارد مکه شد ودر روز دهم ذى الحجه بالاى جمره عقبه , با ندایى رسا سیزده آیه از سـوره بـرائت را قـرائت کرد وقطعنامه چهار ماده اى پیامبر (ص ) را با صداى بلند به گوش تمام شرکت کنندگان رسانید.
هـمـه مشرکان فهمیدند که تنها چهار ماه مهلت دارند که تکلیف خود را با حکومت اسلام روشن کنند.
آیـات قـرآن و قطعنامه پیامبر تاثیر عجیبى در افکار مشرکین داشت وهنوز چهار ماه سپرى نشده بود که مشرکان دسته دسته به آیین توحید روى آوردند وسال دهم هجرت به لاحیت ندارد.(1.
تـعـصـبـهـاى نارواهنگامى که ابوبکر از عزل خود آگاه شد با ناراحتى خاصى به مدینه بازگشت وزبـان بـه گـلـه گشود وخطاب به رسول اکرم (ص ) گفت :مرا براى این کار (ابلاغ آیات الهى وخواندن قطعنامه ) لایق وشایسته دیدى , ولى چیزى نگذشت که از این مقام برکنارم کردى .
آیـا در ایـن مـورد فـرمـانـى از خدا رسید؟
پیامبربا لحنى دلجویانه فرمود که پیک الهى فرا رسید وگـفـت که جز من ویا کسى که از خود من است دیگرى براى این کار ص تعصبهاى نارواهن است دیگرى براى این کار صلاحیت ندارد.
(1)برخى از نویسندگان متعصب که در تحلیل فضایل حضرت على ـ علیه السلام ـ انحراف خاصى دارنـد عزل ابوبکر ونصب حضرت على ـ علیه السلام ـ را به مقام مذکور چنین توجیه کرده اند که ابـوبـکـر مـظـهـر شـفـقت وحضرت على ـ علیه السلام ـ مظهر قدرت وشجاعت بود وابلاغ آیات وخـوانـدن قـطعنامه به شجاعت قلبى وتوانایى روحى نیازمند بود واین صفات در حضرت على ـ علیه السلام ـ بیشتر وجود داشت .
این توجیه , جز یک تعصب بیجا نیست .
زیـرا,چـنـانکه گذشت , پیامبر (ص ) علت این عزل ونصب را به نحو دیگر تفسیر کرد وگفت که براى این کار جز او وکسى که از اوست صلاحیت ندارد.
ابن کثیر در تفسیر خود حادثه را به طور دیگر تحلیل کرده است .
او مـى گـویـد:شیوه عرب این بود که هرگاه کسى مى خواست پیمانى را بشکند باید نقض آن را خـود آن شخص یا یک نفر از بستگان او انجام دهد ودر غیر این صورت پیمان به صورت خود باقى مى ماند.
از این جهت حضرت على ـ علیه السلام ـ براى این کار انتخاب شد.
زیـرا هدف اساسى پیامبر (ص ) از اعزام حضرت على ـ علیه السلام ـ براى خواندن آیات وقطعنامه شکستن پیمانهاى بسته شده نبود تا یکى از بستگان خود را بفرستد, بلکه صریح آیه چهارم از سوره تـوبـه این است که به پیمان افرادى که به مقررات آن کاملا عمل نموده اند احترام بگذارد تا مدت پیمان سپرى گردد.
(1) بـنـابراین , اگر نقض پیمانى نیز نسبت به پیمان شکنان در کار بوده کاملا جنبه فرعى داشته است .
هدف اصلى این زیرا هدف اساسى پیت .
هدف اصلى این بود که بت پرستى یک امر غیر قانونى ویک گناه نابخشودنى اعلام شود.
اگر بخواهیم در این حادثه تاریخى بى طرفانه داورى کنیم , باید بگوییم که پیامبر اسلام (ص ) به امر الهى قصد داشت در دوران حیات خود دست حضرت على ـ علیه السلام ـ را در مسائل سیاسى وامور مربوط به حکومت اسلامى باز بگذارد تا مسلمانان آگاه شوند وعادت کنند که پس از غروب خـورشـیـد رسالت , در امور سیاسى وحکومتى باید به حضرت على ـ علیه السلام ـ مراجعه کنند وپس از پیامبر اسلام (ص ) براى این امور فردى شایسته تر از حضرت على ـ علیه السلام ـ نیست .
زیـرا آشـکـارا دیـدنـد که یگانه کسى که از طرف خدا براى رفع امان از مشرکان مکه , که از شون حکومت است , منصوب شد همان حضرت على ـ علیه السلام ـ بود.




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 2:52 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

فروغ ولایت

وافـتـادگان پاکدل را برانگیخت ومتقابلا شعله خشم وغضب حریصان وقانون شکنان را در سینه هاشان بر افروخت .
آوازه عدالت وتقید شدید امام ـ علیه السلام ـ به رعایت اصول وقوانین , مخصوص به دوره حکومت او نیست .
اگـر چـه بـیـشـتر نویسندگان وگویندگان , هنگامى که از دادگرى وپارسایى امام سخن مى گویند, غالبا به حوادث دوران حکومت او تکیه مى کنند, زیرا زمینه بروز این فضیلت عالى انسانى در دوران حکومت آن حضرت بسیار مهیا بود.
امـا عـدالـت ودادگـرى امام ـ علیه السلام ـ وسختگیرى وتقید کامل او به رعایت اصول , از عصر رسالت , زبانزد خاص وعام بود.
از این رو,افرادى که تحمل دادگرى امام را نداشتند, گاه وبیگاه , از حضرت على ـ علیه السلام ـ به پیامبر (ص ) شکایت مى بردند وپیوسته با عکس العمل منفى پیامبر, واینکه حضرت على ـ علیه السلام ـ در رعایت قوانین الهى سر از پا نمى شناسد, وبرومى شدند.
در تـاریـخ زندگانى امام ـ علیه السلام ـ در عصر رسالت حوادثى چند به این مطلب گواهى مى دهـد ومـا بـراى نـمـونـه دو حـادثـه را در اینجا نقل مى کنیم :1ـ در سال دهم هجرت که پیامبر گـرامى (ص ) عزم زیارت خانه خدا داشت حضرت على ـ علیه السلام ـ را با گروهى از مسلمانان به یمن اعزام کرد.
حضرت على ـ علیه السلام ـ مامور بود در بازگشت از یمن پارچه هایى را که مسیحیان نجران در روز مباهله تعهد کرده بودند از ایشان بگیرد وبه محضر رسول خدا برساند.
او پس از انجام ماموریت آگاه شد که پیامبر گرامى (ص ) رهسپار خانه خدا شده است .
ازاین جهت مسیر خود را تغییر داد ورهسپار مکه شد.
آن حـضرت راه مکه را به سرعت مى پیمود تا هرچه زودتر به حضور پیامبر برسد وبه همین جهت پـارچـه ها را به یکى از افسران خود سپرد واز سربازان خویش فاصله گرفت تا در نزدیکى مکه به حضور پیامبر رسید.
حـضرت از دیدار او فوق العاده خوشحال شد وچون او را در لباس احرام دید از نحوه نیت کردن او جویا شد.
حـضـرت على ـ علیه السلام ـ گفت :من هنگام احرام بستن گفتم بار الها ! به همان نیتى احرام مى بندم که پیامبر احرام بسته است .
حضرت على ـ علیه السلام ـ از مسافرت خود به یمن ونجران وپارچه هایى که آورده بود به پیامبر گزارش داد وسپس به فرمان آن حضرت به سوى سربازان خود بازگشت تا به همراه آنان مجددا به مکه باز گردد.
وقـتـى امـام ـ علیه السلام ـ به سربازان خود رسید, دید که افسر جانشین وى تمام پارچه ها را در میان سربازان تقسیم کرده است وسربازان پارچه ها را به عنوان لباس احرام بر تن کرده اند.
حضرت على ـ علیه السلام ـ از عمل بى مورد افسر خود سخت ناراحت شد وبه او گفت :چرا پیش از آنـکـه پـارچـه هـا را به رسول خدا (ص ) تحویل دهیم آنها را میان سربازان تقسیم کردى ؟
وى گفت : سربازان شما اصرار کردند که من پارچه ها را به عنوان امانت میان آنان قسمت کنم وپس از مراسم حج , همه را از آنان باز گیرم .
حضرت على ـ علیه السلام ـ پوزش او را نپذیرفت وگفت : تو چنین اختیارى نداشتى .
سـپـس دسـتور داد که پارچه هاى تقسیم شده تماما جمع آورى شود تا در مکه به پیامبر گرامى تحویل گردد.
(1)گروهى که پیوسته از عدل ونظم وانضباط رنج مى برند ومى خواهند که امور همواره بر طبق خواسته هاى آنان جریان یابد به حضور پیامبر (ص ) رسیدند واز انضباط وسختگیرى حضرت على ـ علیه السلام ـ شکایت کردند.
ولـى آنان از این نکته غفلت داشتند که یک چنین قانون شکنى وانعطاف نابجا, به یک رشته قانون شکنیهاى بزرگ منجر مى شود.
ازدیـدگـاه امـیـر مؤمنان ـ علیه السلام ـ یک فرد خطاکار(خصوصا خطاکارى که لغزش خود را کـوچک بشمارد) مانند آن سوار کارى است که بر اسب سرکش ولجام گسیخته اى سوار باشد که مسلما چنین مرکب سرکشى راکب خود را در دل دره وبر روى صخره ها واژگون مى سازد.
(2) مـقـصـود امام از این تشبیه این است که هرگناهى , هرچند کوچک باشد, اگر ناچیز شمرده شود گناهان دیگرى را به دنبال مى ورد وتا انسان را غرق گناه نسازد ودر آتش نیفکند دست از او برنمى دارد.
از ایـن جـهـت بـایـد از روز نـخـست پارسایى را شیوه خویش ساخت واز هر نوع مخالفت با اصول وقوانین اسلامى پرهیز کرد.
پیامبر (ص ) که از کار حضرت على ـ علیه السلام ـ ودادگرى او کاملا آگاه بود یکى از یاران خود را خـواسـت وبـه او گـفـت که میان این گروه شاکى برو وپیام زیر را برسان :از بدگویى در باره حضرت على ـ علیه السلام ـ دست بردارید که او در اجراى دستور خدا بسیار دقیق وسختگیر است وهرگز در زندگانى او تملق ومداهنه وجود ندارد.
او در سال هفتم هجرت از مکه به مدینه مهاجرت کرد وبه مسلمانان پیوست .
ولـى پـیـش از آنـکـه به آیین توحید بگرود کرارا در نبردهایى که از طرف قریش براى برانداختن حکومت نوبنیاد اسلام برپا مى شد شرکت مى کرد.
هـم او بـود کـه در نـبـرد احـد بـر مسلمانان شبیخون زد واز پشت سر آنان وارد میدان نبرد شد ومجاهدان اسلام را مورد حمله قرار داد.
ایـن مـرد پس از اسلام نیز عداوت ودشمنى حضرت على ـ علیه السلام ـ را فراموش ت ودشمنى حـضرت على ـ علیه السلام ـ را فراموش نکرد وبر قدرت بازوان وشجاعت بى نظیر امام رشک مى برد.
پس از درگذشت پیامبر (ص ), به دستور خلیفه وقت تصمیم بر قتل حضرت على ـ علیه السلام ـ گرفت , ولى به عللى موفق نشد.
(1)احـمد بن حنبل در مسند خود مى نویسد:پیامبر اکرم حضرت على را در راس گروهى که در میان آنان خالد نیز بود به یمن اعزام کرد.
ارتش اسلام در نقطه اى از یمن با قبیله بنى زید به نبرد پرداخت وبر دشمن پیروز شد وغنایمى به دست آورد.
روش امـام ـ عـلـیه السلام ـ در تقسیم غنایم مورد رضایت خالد واقع نشد وبراى ایجاد سوء تفاهم میان پیامبر (ص ) وحضرت على ـ علیه السلام ـ نامه اى به رسول خدا نوشت وآن را به بریده سپرد تا هرچه زودتر به حضور پیامبر برساند.
بریده مى گوید:من با سرعت خود را به مدینه رسانیدم ونامه را تسلیم پیامبر کردم .
آن حضرت نامه را به یکى از یاران خود داد تا براى او بخواند.
چون قرائت نامه به پایان رسید, ناگهان دیدم که آثار خشم در چهره پیامبر (ص ) ظاهر شد.
بریده مى گوید:از آوردن چنین نامه اى سخت پشیمان شدم وبراى تبرئه خود گفتم که به فرمان خالد به چنین کارى اقدام کرده ام ومرا چاره اى جز پیروى از فرمان مقام بالاتر نبود.
او مى گوید:پس از خاتمه کلام من لحظاتى سکوت بر مجلس حکومت کرد.
نـاگهان پیامبر (ص ) سکوت را شکست فرمود:درباره على بدگویى مکنید((فا نه منی و انا منه و هو و لیکم بعدی ))( او از من ومن از او هستم واو زمامدار شما پس از من است ).
بـریده مى گوید:من از کرده خود سخت نادم شدم واز محضر رسول خدا درخواست کردم که در حق من استغفار کند.
پیامبر (ص ) فرمود تا على نیاید وبه چنین کارى رضا ندهد هرگز درحق تو طلب آمرزش نخواهم کرد.
ناگهان حضرت على ـ علیه السلام ـ رسید ومن از او درخواست کردم که از پیامبر (ص ) خواهش کند که در باره من طلب آمرزش کند.
(1)این رویداد سبب شد که بریده دوستى خود را با خالد قطع کند ودست ارادت واخلاص به سوى حـضـرت عـلـى ـ علیه السلام ـ دراز کند; تا آنجا که پس از درگذشت پیامبر (ص ), وى با ابوبکر بیعت نکرد ویکى از آن دوازده نفرى بود که ابوبکر را در این مورد استیضاح کرد, و او را به رسمیت نشناخت .




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 2:50 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نبرد خیبر وسه امتیاز بزرگ

چگونه زبان دشمن به شرح افتخارات حضرت على ـ علیه السلام ـ گشوده شد ومجلسى که براى بدگویى از او تشکیل شده بود به مجلس ثناخوانى وى تبدیل گشت ؟
شهادت امام مجتبى ـ علیه الـسلام ـ به معاویه فرصت داد که در حیات خود زمینه خلافت را براى فرزندش یزید فراهم سازد واز بـزرگـان صـحابه ویاران رسول خدا که در مکه ومدینه مى زیستند براى یزید بیعت بگیرد, تا دست فرزند او را به عنوان خلیفه اسلام وجانشین پیامبر بفشارند.
بـه هـمـین منظور, معاویه سرزمین شام را به قصد زیارت خانه خدا ترک گفت ودر طول اقامت خود در مراکز دینى حجاز, با صحابه ویاران رسول خدا ملاقاتهایى کرد.
وقتى از طواف کعبه فارغ شد در ((دار الندوة )), که مرکز اجتماع سران قریش در دوران جاهلیت بود, قدرى استراحت کرد وبا سعد وقاص ودیگر شخصیتهاى اسلامى , که در آن روز اندیشه خلافت وجانشینى یزید بدون جلب رضایت آنان عملى نبود, به گفتگو پرداخت .
وى بر روى تختى که براى او در دار الندوه گذارده بودند نشست وسعد وقاص را نیز در کنار خود نشاند.
او محیط جلسه را مناسب دید که از امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ بدگویى کند وبه او ناسزا بگوید.
ایـن کـار, آن هـم در کـنـار خـانه خدا ودر حضور صحابه پیامبر که از سوابق درخشان وجانبازى وفـداکـاریـهـاى امـام ـ علیه السلام ـ آگاهى کاملى داشتند, کار آسانى نبود, زیرا مى دانستند تا چندى پیش محیط کعبه وداخل وخارج آن مملو از معبودهاى باطل بود که همه به وسیله حضرت عـلـى ـ عـلـیه السلام ـ سرنگون شدند واو به فرمان پیامبر (ص ) گام بر شانه هاى مبارکش نهاد وبـتـهـایـى را کـه خـود مـعاویه وپدران وى سالیان دراز آنها را عبادت مى کردند از اوج عزت به حضیض ذلت افکند وهمه را در هم شکست .
(1) اکـنون معاویه مى خواست , با تظاهر به توحید ویگانه پرستى , از بزرگترین جانباز راه توحید, که در پرتو فداکاریهاى او درخت توحیددر دلها ریشه دوانید وشاخ وبرگ بر آورد, انتقاد کند وبه او ناسزا بگوید.
سـعد وقاص در باطن از دشمنان امام ـ علیه السلام ـ بود وبه مقامات معنوى وافتخارات بارز امام رشک مى ورزید.
روزى که عثمان به وسیله مهاجمان مصرى کشته شد همه مردم با کمال میل ورغبت امیرمؤمنان را بـراى خـلافـت وزعـامـت انـتـخاب کردند, جز چند نفر انگشت شمار که از بیعت با وى امتناع ورزیدند وسعد وقاص از جمله آنان بود.
هـنـگـامـى که عمار او را به بیعت با حضرت على ـ علیه السلام ـ دعوت کرد سخنى زننده به وى گفت .
عمار جریان را به عرض امام ـ علیه السلام ـ رسانید.
حضرت فرمود:حسادت اورا از بیعت وهمکارى با ما بازداشته است .
تـظـاهـر سـعد به مخالفت با امام ـ علیه السلام ـ به حدى بود که روزى که خلیفه دوم به تشکیل شوراى خلافت فرمان داد واعضاى شش نفرى شورا را خود تعیین کرد وسعد وقاص وعبد الرحمان بـن عـوف پسر عموى سعد وشوهر خواهر عثمان را از اعضاى شورا قرار داد, افراد خارج از شورا با بـیـنـش خـاصى گفتند که عمر با تشکیل شورایى که برخى از اعضاى آن را سعد وعبد الرحمان تـشـکیل مى دهند مى خواهد براى بار سوم دست حضرت على ـ علیه السلام ـ را از خلافت کوتاه سازد.
ونتیجه همان شد که پیش بینى شده بود.
سـعـد, بـه رغـم سابقه عداوت ومخالفتهاى خود با امام ـ علیه السلام ـ, هنگامى که مشاهده کرد مـعـاویـه به على ـ علیه السلام ـ ناسزا مى گوید به خود پیچید ورو به معاویه کرد وگفت :مرا بر روى تخت خود نشانیده اى ودر حضور من به على ناسزا مى گویى ؟
به خدا سوگند هرگاه یکى از آن سـه فـضیلت بزرگى که على داشت من داشتم بهتر از آن بود که آنچه آفتاب بر آن مى تابد مال من باشد:1ـ روزى که پیامبر (ص ) او را در مدینه جانشین خود قرار داد وخود به جنگ تبوک رفت به على چنین فرمود:((موقعیت تو نسبت به من , همان موقعیت هارون است نسبت به موسى , جز اینکه پس از من پیامبرى نیست )).
2ـ روزى کـه قـرار شـد پـیامبر با سران ((نجران )) به مباهله بپردازد, دست على وفاطمه وحسن وحسین را گرفت وگفت :((پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند)).
3ـ روزى کـه مـسـلـمـانـان قسمتهاى مهمى از دژهاى یهودان خیبر را فتح کرده بودند ولى دژ ((قـمـوص )), کـه بزرگترین دژ ومرکز دلاوران آنها بود, هشت روز در محاصره سپاه اسلام بود ومجاهدان اسلام قدرت فتح وگشودن آن را نداشتند.
سـردرد شـدیـد رسـول خدا مانع از آن شده بود که شخصا در صحنه نبرد حاضر شود وفرماندهى سپاه را بر عهده بگیرد وهر روز پرچم را به دست یکى از سران سپاه اسلام مى داد وهمه آنان بدون نتیجه باز مى گشتند.
روزى پـرچم را به دست ابوبکر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولى هر دو, بى آنکه کارى صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند.
ادامه این وضع براى رسول خدا گران ودشوار بود.
لـذا فـرمود:فردا پرچم را به دست کسى مى دهم که هرگز از نبرد نمى گریزد وپشت به دشمن نمى کند.
او کسى است که خداو رسول خدا او را دوست دارند وخداوند این دژ را به دست او مى گشاید.
هـنـگامى که سخن پیامبر (ص ) را براى حضرت على ـ علیه السلام ـ نقل کردند, او رو به درگاه الهى کرد وگفت :((اللّه م لا معطی لم ا منعت و لا م انع لم ا ا عطیت )).
یـعـنـى پـروردگارا! آنچه را که تو عطا کنى بازگیرنده اى براى آن نیست وآنچه را که تو ندهى دهنده اى براى او نخواهد بود.
[سعد ادامه داد:] هنگامى که آفتاب طلوع کرد یاران رسول خدا دور خیمه او را گرفتند تا ببینند این افتخار نصیب کدام یک از یاران او مى شود.
وقتى پیامبر (ص ) از خیمه بیرون آمد گردنها به سوى او کشیده شد ومن در برابر پیامبر ایستادم شاید این افتخار از آن من گردد وشیخین بیش از همه آرزو مى کردند که این افتخار نصیب آنان شود.
نـاگـهـان پـیـامبر فرمود: على کجاست ؟
به حضرتش عرض شد که وى به درد چشم دچار شده واستراحت مى کند.
سلمة بن اکوع به فرمان پیامبر به خیمه حضرت على رفت .
آنـگاه پیامبر زره خود را به حضرت على پوشانید وذوالفقار را بر کمر او بست وپرچم را به دست او داد ویـاد آور شد که پیش از جنگ آنان را به آیین اسلام دعوت کن واگر نپذیرفتند به آنان برسان کـه مـى توانند زیر لواى اسلام وبا پرداخت جزیه وخلع سلاح , آزادانه زندگى کنند وبر آیین خود باقى بمانند واگر هیچ کدام را نپذیرفتند راه نبرد را در پیش گیر; وبدا پیامبر در حق وى دعا در پیش گیر; وبدان که هرگاه خداون آنامبر در حق وى دعا در پیش گیر; وبدان که هرگاه خداوند فـردى را بـه وسیله تو راهنمایى کند بهتر از آن است که شتران سرخ موى مال تو باشد وآنها را در راه خدا صرف کنى .
(1)سـعـد وقاص پس از آنکه قسمت فشرده اى از این جریان را, که به طور گسترده آوردیم , نقل کرد مجلس معاویه را به عنوان اعتراض ترک گفت .
پـیـروزى درخـشـان اسلام در خیبراین بار نیز مسلمانان در پرتو فداکارى امیرمؤمنان به پیروزى چشمگیرى دست یافتند واز این جهت امام ـ علیه السلام ـ را فاتح خیبر مى نامند.
وقتى با گروهى از سربازان که پشت سر وى گام بر مى داشتند به نزدیکى دژ رسید, پرچم اسلام را بر زمین نصب کرد.
در این هنگام دلاوران دژ همگى بیرون ریختند.
حارث برادر مرحب , نعره زنان به سوى حضرت على شتافت .
نعره او آنچنان بود که سربازانى که پشت سر حضرت على ـ علیه السلام ـ قرار داشتند بى اختیار به عـقـب رفـتند وحارث به مانند شیرى خشمگین بر حضرت على تاخت , ولى لحظاتى نگذشت که جسد بى جان او بر خاک افتاد.
مـرگ بـرادر, مـرحب را سخت متاثر ساخت وبراى گرفتن انتقام , در حالى که غرق در سلاح بود وزرهى فولادین بر تن وکلاهى از سنگ بر سر داشت وکلاه خود را روى آن قرار داده بود به میدان حضرت على ـ علیه السلام ـ آمد.
هر دو قهرمان شروع به رجز خوانى کردند.
ضربات شمشیر ونیزه هاى دو قهرمان اسلام ویهود وحشت عجیبى در دل ناظران افکنده بود.
ناگهان شمشیر برنده وکوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد واو را به خاک افکند.
دلاوران یـهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار گذاشتند وگروهى که قصد مقاومت داشتند با حضرت على ـ علیه السلام ـ تن به تن جنگ کردند وهمگى با ذلت تمام جان سپردند.
نوبت آن رسید که امام ـ علیه السلام ـ وارد دژ شود.
بـسـته شدن در مانع از ورود امام وسربازان او شد, ولى امام ـ علیه السلام ـ با قدرت الهى دروازه خیبر را از جا کند وراه را براى ورود سربازان هموار ساخت وبه این طریق آخرین لانه فساد وکانون خـطر را درهم کوبید ومسلمانان را از شر این عناصر پلید وخطرناک , که پیوسته دشمنى با اسلام ومسلمانان را به دل داشتند(ودارند), آسوده ساخت .
(1)نـسبت امیرالمؤمنین با رسول اکرم (ص )اکنون که در باره یکى از سه فضیلتى که سعد وقاص در حـضور معاویه براى امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ یاد آورى کرد سخن گفتیم , شایسته است که در باره آن دو فضیلت دیگر نیز به طور فشرده سخن بگوییم .
یکى از افتخارات امام ـ علیه السلام ـ این است که در تمام نبردها ملازم پیامبر(ص ) وپرچمدار وى بود, جز در غزوه تبوک که به فرمان پیامبر در مدینه باقى ماند.
زیـرا پـیـامبر به خوبى آگاه بود که منافقان تصمیم گرفته اند پس از خروج آن حضرت از مدینه شورش کنند.
از ایـن رو, به حضرت على ـ علیه السلام ـ فرمود: تو سرپرست اهل بیت وخویشاوندان من وگروه مهاجر هستى وبراى این کار جز من وتو کسى شایستگى ندارد.
اقامت امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ نقشه منافقان را نقش بر آب کرد.
لذا به فکر افتادند نقشه دیگرى طرح کنند تا حضرت على ـ علیه السلام ـ نیز مدینه را ترک گوید.
از ایـن رو شـایع کردند که روابط پیامبر وحضرت على به تیرگى گراییده است وحضرت على به جهت دورى راه وشدت گرما از جهاد در راه خدا سر باز زده است .
هنوز پیامبر (ص ) چندان از مدینه دور نشده بود که این شایعه در مدینه انتشار یافت .
امام ـ علیه السلام ـ براى پاسخ به تهمت آنان به حضور پیامبر (ص ) رسید وجریان را با آن حضرت در میان نهاد.
پیامبر (ص ) با ذکر جمله تاریخى خود ـ که سعد وقاص آرزو داشت اى کاش در باره او گفته مى شد ـ آن حضرت را تسلى داد وفرمود:((ا م ا ترضى ا ن تکون منی بمنزلة ه ارون من موسى ا لا ا نه لا نبی بعدی ؟
))آیا راضى نیستى که نسبت به من , همچون هارون نسبت به موسى باشى ؟
جز اینکه پس از من پیامبرى نیست .
(1)ایـن حـدیث که در اصطلاح دانشمندان به آن ((حدیث المنزله )) مى گویند تمام مناصبى که هـارون داشـت بـراى حضرت على ـ علیه السلام ـ ثابت کرده جز نبوت که باب آن براى ابد بسته شده است .
این حدیث از احادیث متواتر اسلامى است که محدثان وسیره نویسان در کتابهاى خود آورده اند.
فضیلت سومى که سعد وقاص از آن یاد کرد مساله مباهله پیامبر (ص ) با مسیحیان نجران بود.
آنـان پـس از مـذاکـره با پیامبر در باره عقاید باطل مسیحیت حاضر به پذیرش اسلام نشدند, ولى آمادگى خود را براى مباهله اعلام کردند.
وقت مباهله فرا رسید.
پیامبر ازمیان بستگان خود فقط چهار نفر را انتخاب کرد تا در این حادثه تاریخى شرکت کنند واین چهار تن جز حضرت على ودخترش فاطمه وحسن وحسین ـ علیهم السلام ـ نبودند.
زیـرا در مـیـان تمام مسلمانان نفوسى پاکتر وایمانى استوارتر از نفوس وایمان این چهار تن وجود نداشت .
پـیـامبر (ص ) فاصله منزل ومحلى را که بنا بود مراسم مباهله در آنجا انجام بگیرد با وضع خاصى طى کرد.
او در حـالى که حضرت حسین ـ علیه السلام ـ را در آغوش داشت ودست حسن ـ علیه السلام ـ را در دسـت گرفته بود وفاطمه ـ علیها السلام ـ وحضرت على ـ علیه السلام ـ پشت سر آن حضرت حرکت مى کردند قدم به محل مباهله نهاد وپیش از ورود به محوطه به همراهان خود گفت :من هر موقع دعا کردم شما دعاى مرا با گفتن آمین بدرقه کنید.
چهره هاى نورانى پیامبر (ص ) وچهار تن دیگر که سه تن ایشان شاخه هاى شجره وجود مقدس او بـودنـد چـنـان ولوله اى در مسیحیان نجران افکند که اسقف اعظم آنان گفت :((چهره هایى را مـشاهده مى کنم که اگر براى مباهله رو به درگاه الهى کنند این بیابان به جهنمى سوزان بدل مى شود ودامنه عذاب به سرزمین نجران نیز کشیده خواهد شد.
از این رو, از مباهله منصرف شدند وحاضر به پرداخت جزیه شدند.
عـایشه مى گوید:پیامبر (ص ) در روز مباهله چهار تن همراهان خود را زیر عباى سیاه خود وارد کرد واین آیه را تلاوت نمود:[ا نم ا یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس ا هل البیت و یطهرکم تطهیرا].
زمـخشرى مى گوید:سرگذشت مباهله ومفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء است وسندى زنده بر حقانیت آیین اسلام به شمار مى رود.




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 2:49 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

پیروزى قطعى اسلام بر شرک

سپاه اعراب بت پرست , به سان مور وملخ , در کنار خندق ژرفى فرود آمدندکه مسلمانان شش روز پیش از ورود آنان حفر کرده بودند.
آنـان تصور مى کردند که همچون گذشته با مسلمانان در بیابان احد روبرو خواهند شد, ولى این بار اثرى از آنان ندیدند ولاجرم به پیشروى خود ادامه دادند تا به دروازه شهر مدینه رسیدند.
مشاهده خندقى ژرف در نقاط آسیب پذیر مدینه آنان را حیرت زده ساخت .
شـمـاره سـربـازان دشمن از ده هزار متجاوز بود, در حالى که شماره مجاهدان اسلام از سه هزار تجاوز نمى کرد.
(1)مـحـاصره مدینه حدود یک ماه طول کشید وسربازان قریش هرگاه به فکر عبور از خندق مى افـتـادنـد بـا مقاومت پاسداران خندق , که در فاصله هاى کوتاهى از آن در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند, روبرو مى شدند.
تیر اندازى از هر دو طرف روز وشب ادامه داشت وهیچ یک بر دیگرى پیروز نمى شد.
ادامه این وضع براى سپاه دشمن دشوار وگران بود.
زیـرا سردى هوا وکمبود علوفه دامهاى آنان را به مرگ تهدید مى کرد ومى رفت که شور جنگ از سرهایشان بیرون رود وسستى وخستگى در روحیه آنان رخنه کند.
از ایـن رو, سـران سـپاه جز این چاره ندیدند که رزمندان سرسخت وتواناى خود را از خندق عبور دهند.
شـش نـفـر از قهرمانان سپاه قریش اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت وتاز در آوردند واز نقطه باریکى عبور کردند و وارد میدان شدند.
یـکـى از ایـن شـش نـفر, قهرمان نامى عرب , عمرو بن عبدود, بود که نیرومندترین ودلاورترین جنگجوى شبه جزیره به شمار مى رفت واو را با هزار مرد جنگى مى سنجیدند وبرابر مى شمردند.
وى در پـوششى فولادین از زره قرار داشت ودر برابر صفوف مسلمانان مانند شیر مى غرید وفریاد مـى کشید که :مدعیان بهشت کجا هستند؟
آیا از میان شما یک نفر نیست که مرا به دوزخ بفرستد یا من او را به بهشت روانه سازم ؟
کلمات او نداى مرگ بود ونعره هاى پیاپى او چنان ترسى در دلها افکنده بود که گویى گوشها بسته وزبانها براى جواب از کار افتاده بود.
(1)بـار دیگر قهرمان سالخورده عرب دهانه اسب خود را رها کرد ودر برابر صفوف مسلمانان بالید وخرامید ومبارز طلبید.
هـربـار که نداى قهرمان عرب براى مبارزه بلند مى شد فقط جوانى بر مى خاست واز پیامبر اجازه مى گرفت که به میدان برود ولى پیوسته با مقاومت وامتناع آن حضرت روبرو مى شد.
آن جوان حضرت على ـ علیه السلام ـ بود وپیامبر (ص ) در برابر تقاضاى او مى فرمود:بنشین این عمرو است !عمرو براى بار سوم نعره کشید وگفت : صدایم از فریاد کشیدن گرفت .
آیـا در مـیـان شما کسى نیست که به میدان گام نهد؟
این بار نیز حضرت على ـ علیه السلام ـ با التماس فراوان از پیامبر (ص ) خواست که به وى اذن مبارزه دهد.
پیامبر فرمود: این مبارز طلب عمرو است .
حضرت على عرض کرد:باشد.
سرانجام پیامبر با درخواست وى موافقت فرمود وشمشیر خود را به او داد وعمامه اى بر سر او بست ودر حق او دعا کرد(2) وگفت : خداوندا, على را از بدى حفظ فرما.
پـروردگـارا, در بـدر عبیده و در احد شیرخدا حمزه را از من گرفتى ; خداوندا, على را از آسیب حفظ فرما.
سپس این آیه را تلاوت کرد:[رب لا تذرنی فردا وا نت خیر الو ارثین ] (انبیاء:89).
سپس این جمله تاریخى را بیان فرمود:((برز الایمان کله ا لى الشرک کله )).
یعنى دو مظهر کامل ایمان وشرک با هم روبرو شدند.
(1) حضرت على ـ علیه السلام ـ مظهر ایمان وعمرو مظهر کامل شرک وکفر بود.
وشـایـد مـقـصود پیامبر (ص ) از این جمله این باشد که فاصله ایمان وشرک بسیار کم شده است وشکست ایمان در این نبرد موقعیت شرک را درجهان تحکیم مى کند.
امـام ـ علیه السلام ـ, براى جبران تاخیر, به سرعت رهسپار میدان شد ورجزى به وزن وقافیه رجز قهرمان عرب خواند که مضمون آن این بود که : عجله مکن ; مرد نیرومندى براى پاسخ به نداى توا ک مده است .
حضرت على ـ علیه السلام ـ زرهى آهنین بر تن داشت وچشمان او از میان مغفر مى درخشید.
قـهـرمـان عـرب پـس از آشـنـایى با حضرت على از مقابله با او خود دارى کرد وگفت : پدرت از دوستان من بود ومن نمى خواهم خون فرزند او را بریزم .
ابـن ابـى الحدید مى گوید:استاد تاریخ من ابوالخیر وقتى این قسمت از تاریخ را تدریس مى کرد چنین گفت :عمرو در جنگ بدر شرکت داشت واز نزدیک شجاعت ودلاوریهاى على را دیده بود.
از این رو, بهانه مى آورد ومى ترسید که با چنین قهرمانى روبرو گردد.
سرانجام حضرت على ـ علیه السلام ـ به او گفت : تو غصه مرگ مرا مخور.
من , خواه کشته شوم وخواه پیروز گردم , خوشبخت خواهم بود وجایگاه من در بهشت است , ولى در همه احوال دوزخ در انتظار توست .
در ایـن موقع عمرو لبخندى زد وگفت :برادر زاده ! این تقسیم عادلانه نیست ; بهشت ودوزخ هر دو مال تو باشد.
(2)آنگاه حضرت على ـ علیه السلام ـ او را به یاد نذرى انداخت که با خدا کرده بود که اگر فردى از قریش از او دو تقاضا کند یکى را بپذیرد وعمرو گفت چنین است .
حضرت على ـ علیه السلام ـ گفت :درخواست نخست من این است که اسلام را بپذیر.
قهرمان عرب گفت : از ا ین درخواست بگذر که مرا نیازى به دین تو نیست .
سـپـس حضرت على ـ علیه السلام ـ گفت : بیا از جنگ صرف نظر کن ورهسپار زادگاه خویش شو وکار پیامبر را به دیگران واگذار که اگر پیروز شد سعادتى است براى قریش واگر کشته شد آرزوى تو بدون نبرد جامه عمل پوشیده است .
عمرو در پاسخ گفت :زنان قریش چنین سخن نمى گویند.
چگونه برگردم , در حالى که بر محمد دست یافته ام واکنون وقت آن رسیده است که به نذر خود عـمـل کـنـم ؟
زیـرا من پس از جنگ بدر نذر کرده ام که بر سرم روغن نمالم تا انتقام خویش را از محمد بگیرم .
این بار حضرت على ـ علیه السلام ـ گفت :پس ناچار باید آماده نبرد باشى وگره کار را از ضربات شمشیر بگشاییم .
در این موقع قهرمان سالخورده از کثرت خشم به سان پولاد آتشین شد وچون حضرت على ـ علیه الـسلام ـ را پیاده دید از اسب خود فرود آمد وآن را پى نمود وبا شمشیر خود بر حضرت على تاخت وآن را به شدت بر سر آن حضرت فرود آورد.
حـضـرت عـلى ـ علیه السلام ـ ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر به دو نیم شد وکلاه خود نیز درهم شکست وسرآن حضرت مجروح شد.
در هیمن لحظه امام فرصت را غنیمت شمرده , ضربتى محکم بر او فرود آورد واو را نقش بر زمین ساخت .
صداى ضربات شمشیر وگرد وخاک میدان مانع از آن بود که سپاهیان دوطرف نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند.
امـا وقـتـى ناگهان صداى تکبیر حضرت على ـ علیه السلام ـ بلند شد غریو شادى از سپاه اسلام برخاست ومسلمانان دریافتند که حضرت على ـ علیه السلام ـ بر قهرمان عرب غلبه یافته , شر او را از سر مسلمانان کوتاه ساخته است .
کـشـتـه شـدن ایـن قهرمان نامى سبب شد که آن پنج قهرمان دیگر, یعنى عکرمه وهبیره ونوفل وضرار ومرداس , که به دنبال عمرو از خندق عبور کرده , منتظر نتیجه مبارزه حضرت على ـ علیه السلام ـ وعمرو بودند, پا به فرار گذاشتند.
چهار نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشکرگاه خود بگذرند وقریش را از قتل قهرمان بزرگ خود آگاه سازند, ولى نوفل به هنگام فرار با اسب خود در خندق افتاد وحضرت على ـ علیه السلام ـ که در تعقیب او بود وارد خندق شد واو را با یک ضربت از پاى در آورد.
(1)مرگ این قهرمان سبب شد که شور جنگ به خاموشى گراید وقبایل مختلف عرب هر کدام به فکر بازگشت به زادگاه خود بیفتند.
چیزى نگذشت که سپاه ده هزار نفرى که با سرما وکمى علوفه نیز روبرو بودند راه خانه هاى خود را در پـیـش گـرفـتـنـد واسـاس اسلام که از طرف نیرومندترین دشمن تهدید مى شد, در پرتو فداکارى حضرت على ـ علیه السلام ـ محفوظ ومصون بماند.
ارزش ایـن فـداکـاریکسانى که از ریزه کاریهاى این نبرد واوضاع رقتبار مسلمانان واز ترسى که بر آنـان در اثـر غـریـدن قـهـرمان نامى قریش مستولى شده بود آگاهى کاملى ندارند وبه اصطلاح ((دستى از دور بر آتش دارند)) نمى توانند به ارزش واقعى این فداکارى پى ببرند.
ولى براى یک محقق که این بخش از تاریخ اسلام را به دقت خوانده , آن را با اسلوب صحیح واستوار تجزیه وتحلیل کرده است , ارزش والاى این فداکارى مخفى نخواهد بود.
در ایـن داورى کافى است که بدانیم اگر حضرت على ـ علیه السلام ـ به میدان دشمن نرفته بود در هـیـچ یک از مسلمانان جرات مبارزه با دشمن متجاوز نبود, وبزرگترین ننگ براى یک ارتش مبارز این است که به نداى مبارز طلبى دشمن پاسخ مثبت ندهد وترس روح وروان سپاهیان را فرا گیرد.
حـتـى اگـر دشـمـن از نبرد صرف نظر مى کرد وپس از شکستن حلقه محاصره به زادگاه خود بازمى گشت , داغ این عار, براى ابد بر پیشانى تاریخ دفاعى اسلام باقى مى ماند.
اگـر حـضـرت على ـ علیه السلام ـ در این نبرد شرکت نمى کرد ویا کشته مى شد قریب به اتفاق سـربـازانى که در دامنه کوه ((سلع )) گرداگرد پیامبر بودند واز غرشهاى قهرمان عرب مثل بید مى لرزیدند, پا به فرار گذارده , از کوه سلع بالا رفته ومى گریختند.
چـنانکه عین این جریان در نبرد احد ونبرد حنین , که سرگذشت آن در تاریخ منعکس است , رخ داد وجـز چـنـد نفر انگشت شمار که در میدان نبرد استقامت ورزیدند واز جان پیامبر (ص ) دفاع کردند, همه پا به فرار گذاشتند وپیامبر را در میدان تنها نهادند.
اگر امام ـ علیه السلام ـ در این مبارزه شکست مى خورد, نه تنها سربازانى که در دامنه کوه سلع به زیر پرچم اسلام ودر کنار پیامبر قرار داشتند فرار مى کردند, بلکه سربازان مراقبى که در طول خـط خـنـدق در فاصله هاى کوتاهى موضع گرفته بودند, سنگرها را رها مى کردند وهر کدام به گوشه اى پناه مى بردند.
اگـر حـضرت على ـ علیه السلام ـ در این نبرد جلو تجاوز قهرمانهاى قریش را نمى گرفت یا در این راه کشته مى شد, عبور سربازان دشمن از خط دفاعى خندق آسان وقطعى بود وسرانجام موج سـپاه دشمن متوجه ستاد ارتش اسلام مى شد وتا آخرین نقطه میدان مى تاختند ونتنیجه آن جز پیروزى شرک بر آیین توحید وبسته شدن پرونده اسلام نبود.
بـنـابـر ایـن مـحاسبات , پیامبر گرامى (ص ) با الهام از وحى الهى , فداکارى حضرت على ـ علیه الـسـلام ـ را در آن روز چـنـیـن ارزیابى کرد وفرمود:((ضربة علی یوم الخندق ا فضل من عب ادة الثقلین )).
(1)ارزش ضربتى که على در روز خندق بر دشمن فرود آورد از عبادت جهانیان برتر است .
فلسفه این ارزیابى روشن است .
زیرا اگر این فداکارى واقع نمى شد آیین شرک سراسر جهان را فرا مى گرفت ودیگر مشعلى باقى نمى ماند که ثقلین دور آن گرد آیند ودر پرتو فروغ آن به عبادت وپرستش خدا بپردازند.
ایـنـجاست که باید گفت امام ـ علیه السلام ـ با فداکارى بى نظیر خود مسلمانان جهان وپیروان آیین توحید را قرین منت خود قرار داده است وبه سخن دیگر, اسلام وایمان در طى قرون واعصار گذشته مرهون فداکارى امام ـ علیه السلام ـ بوده است .
بـارى , عـلاوه بر فداکارى , جوانمردى حضرت على ـ علیه السلام ـ به حدى بود که پس از کشتن عمرو به زره پرقیمت او دست نزد ونعش ولباس او را به همان حال در میدان ترک کرد.
بـا ایـنکه عمرو او را در این کار سرزنش کرد ولى حضرت على ـ علیه السلام ـ به سرزنش او اعتنا نکرد.
از این رو, هنگامى که خواهر عمرو بر بالین برادر آمد چنین گفت :هرگز براى تو اشک نمى ریزم زیـرا بـه دسـت فرد کریمى کشته شدى (1) که به جامه هاى گرانبها وسلاح جنگى تو دست نزده است .




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 2:40 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

فداکارى امیر المؤمنین در جنگ احد

فداکارى امیر المؤمنین در جنگ احدروحیه قریش بر اثر شکست در جنک بدر سخت افسرده بود.
بـراى جـبـران ایـن شکست مادى ومعنوى وبه قصد گرفتن انتقام کشتگان خود, بر آن شد که با ارتشى مجهز ومتشکل از دلاوران ورزیده اکثر قبایل عرب به سوى مدینه حرکت کنند.
از این رو عمرو عاص وچند نفر دیگر مامور شدند که قبایل کنانه وثقیف را با خود همراه سازند واز آنان براى جنگ با مسلمانان کمک بگیرند.
آنان توانستند سه هزار مرد جنگى براى مقابله با مسلمانان فراهم آورند.
دسـتـگـاه اطلاعاتى اسلام , پیامبر را از تصمیم قریش وحرکت آنان براى جنگ با مسلمانان آگاه ساخت .
رسـول اکـرم (ص ) براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشکیل داد واکثریت اعضا نظر دادند که ارتش اسلام از مدینه خارج شود ودر بیرون شهر با دشمن بجنگد.
پـیـامـبـر پس از اداى نماز جمعه با لشکرى بالغ بر هزار نفر مدینه را به قصد دامنه کوه احد ترک گفت .
صف آرایى دو لشکر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد.
ارتش اسلام مکانى را اردوگاه خود قرار داد که از پشت به یک مانع وحافظ طبیعى یعنى کوه احد محدود مى شد.
ولـى در وسـط کوه بریدگى خاصى بودکه احتمال مى رفت دشمن , کوه را دور زند واز وسط آن بریدگى در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود.
پـیـامـبر براى رفع این خطر عبد اللّه جبیر را با پنجاه تیر انداز بر روى تپه اى امستقر ساخت که از نفوذ دشمن از این راه جلوگیرى کنند وفرمان داد که هیچگاه از این نقطه دور نشوند, حتى اگر مسلمانان پیروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد.
پیامبر (ص ) پرچم را به دست مصعب داد زیرا وى از قبیله بنى عبد الدار بود وپرجمدار قریش نیز از این قبیله بود.
جنگ آغاز شد, وبراثر دلاوریهاى مسلمانان ارتش قریش با دادن تلفات زیاد پا به فرار گذارد.
تیراندازان بالاى تپه , تصور کردند که دیگر به استقرار آنان بر روى تپه نیازى نیست .
ازاین رو, برخلاف دستور پیامبر (ص ), براى جمع آورى غنایم مقر نگهبانى را ترک کردند.
خالد بن ولید که جنگاورى شجاع بود از آغاز نبرد مى دانست که دهانه این تپه کلید پیروزى است .
چـنـد بـار خـواسته بود که از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود کند ولى با تیراندازى نگهبانان روبرو شده , به عقب بازگشته بود.
ایـن بـار کـه خالد مقر نگهبانى را خلوت دید با یک حمله توام با غافلگیرى , در پشت سر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غیر مسلح وغفلت زده را از پشت سر مورد حمله قرار داد.
هرج ومرج عجیبى در میان مسلمانان پدید آمد وارتش فرارى قریش , از این راه مجددا وارد میدان نبرد شد.
در ایـن مـیـان مصعب بن عمیر پرچمدار اسلام به وسیله یکى از سربازان دشمن کشته شد وچون صـورت مصعب پوشیده بود قاتل او خیال کرد که وى پیامبر اسلام است , لذا فریاد کشید:((ا لا قد قتل محمد)).
( هان اى مردم , آگاه باشید که محمد کشته شد).
خـبر مرگ پیامبر در میان مسلمانان انتشار یافت واکثریت قریب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند, به طورى که در میان میدان جز چند نفر انگشت شمار باقى نماندند.
ابـن هـشـام , سـیـره نویس بزرگ اسلام , چنین مى نویسد:انس بن نضر عموى انس بن مالک مى گـویـد:مـوقـعـى کـه ارتـش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پیامبر منتشر شد, بیشتر مسلمانان به فکر نجات جان خود افتادند وهر کس به گوشه اى پناه برد.
وى مى گوید: دیدم که دسته اى از مهاجر وانصار, که در بین آنان عمر خطاب وطلحه وعبید اللّه بودند, در گوشه اى نشسته اند ودر فکر نجات خود هستند.
مـن بـا لـحن اعتراض آمیزى به آنان گفتم : چرا اینجا نشسته اید؟
در جواب گفتند:پیامبر کشته شده است ودیگر نبرد فایده ندارد.
من به آنها گفتم : اگر پیامبر کشته شده دیگر زندگى سودى ندارد; برخیزید ودر آن راهى که او کشته شد شما هم شهید شوید; واگر محمد کشته شد خداى او زنده است .
وى مـى افـزایـد که :من دیدم سخنانم در آنها تاثیر ندارد; خوددست به سلاح بردم ومشغول نبرد شدم .
(1)ابن هشام مى گوید:انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او کسى دیگر نشناخت .
گـروهى از مسلمانان به قدرى افسرده بودند که براى نجات خود نقشه مى کشیدندکه چگونه به عـبـد اللّه بن ابى منافق متوسل شوند تا از ابوسفیان براى آنها امان بگیرد! گروهى نیز به کوه پناه بردند.
ک.
کـتـاب مغازى واقدى را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوى درس مى گرفت ومن نیز یک روز در آن مجلس درس شرکت کردم .
هـنگامى که مطلب به اینجا رسید که محمد بن مسلمة , که صریحا نقل مى کند که در روز احد با چشمهاى خود دیده است که مسلمانان از کوه بالا مى رفتند وپیامبر آنان را به نامهایشان صدا مى زد ومى فرمود:((ا لی یا فلان , ا لی یا فلان ( به سوى من بیا اى فلان ) ولى هیچ کس به نداى رسول خدا جواب مثبت ن ق .
کـتاکتاب مغازى واقدى نمى داد, استاد به من گفت که منظور از فلان همان کسانى هستند که پـس از پـیامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوى , از ترس , از تصریح به نامهاى آنان خوددارى کرده است وصریحا نخواسته است اسم آنان را بیاورد.
(3)فداکارى نشانه ایمان به هدفجانبازى وفداکارى نشانه ایمان به هدف است وپیوسته مى توان با میزان فداکارى اندازه ایمان واعتقاد انسان را به هدف تعیین کرد.
درحـقـیـقـت عالیترین محک وصحیحترین مقیاس براى شناسایى میزان اعتقاد یک فرد, میزان گذشت او در راه هدف است .
قرآن این حقیقت را در یکى از آیات خود به این صورت بیان کرده است .
[ا نما المؤمنون الذین آمنوا باللّه و رسوله ثم لم یرت ابوا و ج اهدوا با موالهم و ا نفسهم فی سبیل اللّه ا ول ئک هم الصادقون ].
(حجرات :15)افراد با ایمان کسانى هستند که به خدا ورسول او ایمان آوردند ودر ایمان خود شک وتردید نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاى خود جهاد کردند.
حقا که آنان در ادعاى خود راستگویانند.
جـنـگ احد بهترین محک براى شناختن مؤمن از غیر مؤمن وعالیترین مقیاس براى تعیین میزان ایمان بسیارى از مدعیان ایمان بود.
فـرار گـروهى ازمسلمانان در این جنگ چنان تاثر انگیز بود که زنان مسلمان , که در پى فرزندان خـود بـه صـحنه جنگ آمده بودند وگاهى مجروحان را پرستارى مى کردند وتشنگان را آب مى دادند, مجبور شدند که از وجود پیامبر (ص ) دفاع کنند.
هـنـگامى که زنى به نام نسیبه فرار مدعیان ایمان را مشاهده کرد شمشیرى به دست گرفت واز رسول خدا (ص ) دفاع کرد.
وقتى پیامبر جانبازى این زن را در برابر فرار دیگران مشاهده کرد جمله تاریخى خود را در باره این زن فـداکـار بـیان کرد وفرمود:((مق ام نسیة بنت کعب خیر من مقام فلان و فلان ))( مقام نسیبه دخـتـر کـعـب از مقام فلان وفلان بالاتر است ) ابن ابى الحدید مى گوید: راوى به پیامبر خیانت کرده , نام افرادى را که پیامبر صریحا فرموده , نیاورده است .
(1)در برابر این افراد, تاریخ به ایثار افسرى اعتراف مى کند که در تمام تاریخ اسلام نمونه فداکارى است وپیروزى مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازى اوست .
این افسر ارشد, این فداکار واقعى , مولاى متقیان وامیر مؤمنان , على ـ علیه السلام ـ است .
عـلـت فـرار قریش در آغاز نبرد این بود که پرچمداران نه گانه آنان یکى پس از دیگرى به وسیله حـضرت على ـ علیه السلام ـ از پاى در آمدند وبالنتیجه رعب شدیدى در دل قریش افتاد که تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود.
(1)شرح فداکارى امام نویسندگان معاصر مصرى که وقایع اسلام را تحلیل کرده اند حق حضرت عـلـى ـ عـلـیه السلام ـ را چنانکه شایسته مقام اوست ویا لااقل به نحوى که در تواریخ ضبط شده است ادا نکرده اند وفداکارى امیر مؤمنان را در ردیف دیگران قرار داده اند.
ازایـن رو لازم مـى دانیم اجمالى از فداکاریهاى آن حضرت را از منابع خودشان در اینجا منعکس سازیم .
1ـ ابـن اثیر در تاریخ خود (2) مى نویسد:پیامبر (ص ) از هر طرف مورد هجوم دسته هایى از لشکر قریش قرار گرفت .
هـر دسـته اى که به آن حضرت حمله مى آوردند حضرت على ـ علیه السلام ـ به فرمان پیامبر به آنها حمله مى برد وبا کشتن بعضى از آنها موجبات تفرقشان را فراهم مى کرد واین جریان چند بار در احد تکرار شد.
بـه پـاس ایـن فـداکارى , امین وحى نازل شد وایثار حضرت على را نزد پیامبر ستود وگفت : این نهایت فداکارى است که او از خود نشان مى دهد.
رسـول خـدا امـیـن وحى را تصدیق کرد وگفت :((من از على واو از من است )) سپس ندایى در میدان شنیده شد که مضمون آن چنین بود:((لا سیف ا لا ذوالفقار, ولا فتى ا لا علی)).
شمشیرى چون ذوالفقار وجوانمردى همچون على نیست .
ابـن ابى الحدید جریان را تا حدى مشروحتر نقل کرده , مى گوید:دسته اى که براى کشتن پیامبر (ص ) هجوم مى آوردند پنجاه نفر بودند وعلى ـ علیه السلام ـ در حالى که پیاده بود آنها را متفرق مى ساخت .
سـپـس جـریان نزول جبرئیل را نقل کرده , مى گوید:علاوه بر این مطلب که از نظر تاریخ مسلم اسـت , مـن در بـرخـى از نسخه هاى کتاب ((غزوات )) محمد بن اسحاق جریان آمدن جبرئیل را دیده ام .
حتى روزى از استاد خود عبد الوهاب سکینه از صحت آن پرسیدم .
وى گفت صحیح است . مـن بـه او گفتم چرا این خبر صحیح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشته اند؟
وى در پاسخ گفت : خـیـلـى از روایـات صـحـیح داریم که نویسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزیده اند!(1)2ـ در سخنرانى مشروحى که امیر مؤمنان براى ((راس الیهود)) در محضر گروهى از اصحاب خود ایراد فرمود به فداکارى خود چنین اشاره مى فرماید:هنگامى که ارتش قریش سیل آسا بر ما حمله کرد, انصار ومهاجرین راه خانه خود گرفتند.
من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع کردم .
سپس آن حضرت قبا را به کنار زد ودست روى مواضع زخم , که نشانه هاى آنها باقى بود, کشید.
حـتـى بـه نـقل ((خصال )) صدوق , حضرت على ـ علیه السلام ـ در دفاع از وجود پیامبر (ص ) به قـدرى پـافشارى وفداکارى کرد که شمشیر او شکست وپیامبر شمشیر خود را که ذوالفقار بود به وى مرحمت نمود تا به وسیله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد.
(2)3ـ ابن ابى الحدید مى نویسد:هنگامى که غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوى آن حضرت بالا گرفت .
دسته اى از قبیله بنى کنانه وگروهى از قبیله بنى عبد مناف که در میان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوى پیامبر هجوم آوردند.
در ایـن هنگام حضرت على پروانه وار گرد وجود پیامبر مى گشت واز نزدیک شدن دشمن به او جلوگیرى مى کرد.
گـروهـى که تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز مى کرد قصد جان پیامبر کردند وتنها حملات آتشین حضرت على بود که آنان را متفرق مى کرد.
اما آنان باز در نقطه اى گرد مى آمدند وحمله خود را از سر مى گرفتند.
در این حملات , آن چهار قهرمان وده نفر دیگر که اسامى آنان را تاریخ مشخص نکرده است کشته شدند.
جـبـرئیـل ایـن فـداکـارى حـضرت على ـ علیه السلام ـ را به پیامبر (ص ) تبریک گفت وپیامبر فرمود:((على از من ومن از او هستم )).
4ـ در صحنه جنگهاى گذشته پرچمدار از موقعیت بسیار بزرگى برخوردار بوده وپیوسته پرچم به دست افراد دلیر وتوانا واگذار مى شده است .
پـایـدارى پـرچـمـدار مـوجـب دلگرمى جنگجویان دیگر بود وبراى جلوگیرى از ضربه روحى به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعیین مى شد تا اگر یکى کشته شود دیگرى پرچم را به دست بگیرد.
قریش از شجاعت ودلاورى مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود.
از این رو, تعداد زیادى از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معین کرده بود.
نخستین کسى که مسئولیت پرچمدارى قریش را به عهده داشت طلحة بن طلیحه بود.
وى نخستین کسى بود که با ضربات حضرت على ـ علیه السلام ـ از پاى در آمد.
پس از قتل او پرچم قریش را افراد زیر به نوبت به دست گرفتند وهمگى با ضربات حضرت على ـ عـلیه السلام ـ از پاى در آمدند:سعید بن طلحه , عثمان بن طلحه , شافع بن طلحه , حارث بن ابى طلحه , عزیز بن عثمان , عبد اللّه بن جمیله , ارطاة بن شراحبیل , صواب .
بـا کـشـته شدن این افراد, سپاه قریش پا به فرار گذارد واز این راه نخستین پیروزى مسلمانان با فداکارى حضرت على ـ علیه السلام ـ به دست آمد.
(1)مـرحوم مفید در ارشاد از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل مى کند که پرچمداران قریش نه نفر بودند وهمگى , یکى پس از دیگرى , به دست حضرت على ـ علیه السلام ـ از پاى در آمدند.
ابن هشام در سیره خود علاوه بر این افراد از افراد دیگرى نام مى برد که در حمله نخست با ضربات على ـ علیه السلام ـ از پاى در آمدند.




تاریخ : سه شنبه 91/12/22 | 7:13 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

حضرت على داماد رسول اکرم ص

حـضـرت عـلى ـ علیه السلام ـ, بنابر امر الهى وسنت حسنه اسلامى , بر آن مى شود که در بحران جوانى به کشتى زندگانى خود سکونت و آرامش بخشد.
امـا شـخـصـیتى چون حضرت على ـ علیه السلام ـ هرگز در همسرگزینى به یک آرامش نسبى وموقت اکتفا نمى کند وآفاق دیگر زندگانى را از نظر دور نمى دارد.
از ایـن رو خـواسـتـار همسرى مى شود که از نظر ایمان وتقوى ودانش وبینش ونجابت واصالت , ((کفو)) وهمشان او باشد.
چنین همسرى جز دختر رسول خدا حضرت فاطمه زهرا ـ علیها السلام ـ که به همه خصوصیات او از هنگام تولد تا آن زمان کاملا آشنایى داشت , کسى دیگر نبود.
خواستگاران حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ پیش از حضرت على ـ علیه السلام ـ افرادى مانند ابوبکر وعـمـر آمـادگى خود را براى ازدواج با دختر پیامبر (ص ) اعلام کرده بودند وهر دو از پیامبر یک پاسخ شنیده بودند وآن اینکه در باره ازدواج زهرا منتظر وحى الهى است .
آن دو کـه از ازدواج بـا حـضـرت زهرا نومید شده بودند با سعد معاذ رئیس قبیله اوس به گفتگو پـرداخـتـنـد وآگـاهـانه دریافتند که جز حضرت على ـ علیه السلام ـ کسى شایستگى ازدواج با حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ را ندارد ونظر پیامبر (ص ) نیز به غیر او نیست .
از ایـن رو دسـتـه جـمعى در پى حضرت على ـ علیه السلام ـ رفتند وسرانجام او را در باغ یکى از انصار یافتند که با شتر خود مشغول آبیارى نخلها بود.
آنـان روى بـه عـلـى کـردنـد وگفتند: اشراف قریش از دختر پیامبر (ص ) خواستگارى کرده اند وپـیامبر در پاسخ آنان گفته است که کار زهرا منوط به اذن خداست و ما امیدواریم که اگر تو (با سوابق درخشان وفضایلى که دارى ) از فاطمه خواستگارى کنى پاسخ موافق بشنوى واگر دارایى تو اندک باشد ما حاضریم تو را یارى کنیم .
بـا شـنـیدن این سخنان دیدگان حضرت على ـ علیه السلام ـ را اشک شوق فرا گرفت وگفت : دختر پیامبر (ص ) مورد میل وعلاقه من است .
ایـن را گفت ودست از کار کشید وراه خانه پیامبر را, که در آن وقت نزد ام سلمه بسر مى برد, در پیش گرفت .
هـنـگامى که در خانه رسول اکرم را کوبید پیامبر فورا به ام سلمه فرمود: برخیز و در را باز کن که این کسى است که خدا ورسولش او را دوست مى دارند.
ام سـلمه مى گوید:شوق شناسایى این شخص که پیامبر او را ستود آنچنان بر من مستولى شد که وقتى برخاستم در را باز کنم نزدیک بود پایم بلغزد.
من در را باز کردم وحضرت على ـ علیه السلام ـ وارد شد ودر محضر پیامبر (ص ) نشست , اما حیا وعظمت محضر پیامبر مانع از آن بود که سخن بگوید, لذا سر به زیر افکنده بود وسکوت بر مجلس حکومت مى کرد.
تا اینکه پیامبر (ص ) سکوت مجلس را شکست وگفت : گویا براى کارى آمده اى ؟
حضرت على ـ علیه السلام ـ در پاسخ گفت :پیوند خویشاوندى من با خاندان رسالت وثبات وپایداریم در راه دین وجهاد وکوششم در پیشبرد اسلام بر شما روشن است .
پیامبر (ص ) فرمود: تو از آنچه که مى گویى بالاتر هستى .
حـضـرت عـلـى ـ عـلـیـه الـسـلام ـ گـفـت :آیـا صـلاح مى دانید که فاطمه را در عقد من در آوریـد؟
(1)حـضـرت على ـ علیه السلام ـ در طرح پیشنهاد خود بر تقوا وسوابق درخشان خود در اسـلام تـکیه مى کند واز این طریق به همگان تعلیم مى دهد که ملاک برترى این است نه زیبایى وثروت ومنصب .
پیامبر اکرم (ص ) از اصل آزادى زن در انتخاب همسر استفاده کرد ودر پاسخ حضرت على ـ علیه السلام ـ فرمود:پیش از شما افراد دیگرى از دخترم خواستگارى کرده اند ومن درخواست آنان را با دخترم در میان نهاده ام ولى در چهره او نسبت به آن افراد بى میلى شدیدى احساس کرده ام .
اکنون درخواست شما را با او در میان مى گذارم , سپس نتیجه را به شما اطلاع مى دهم .
پـیـامبر (ص ) وارد خانه زهرا ـ علیها السلام ـ شد و او برخاست و ردا از دوش آن حضرت برداشت وکـفـشـهـایـش را از پایش در آورد وپاهاى مبارکش را شست وسپس وضو ساخت ودر محضرش نشست .
پـیـامـبـر سخن خود را با دختر گرامیش چنین آغاز کرد:على فرزند ابوطالب از کسانى است که فـضـیـلـت ومـقام او در اسلام بر ما روشن است ومن از خدا خواسته بودم که تو را به عقد بهترین مـخلوق خود در آورد واکنون او به خواستگارى تو آمده است ; در این باره چه مى گویى ؟
در این هـنـگـام زهـرا ـ عـلـیـهـا السلام ـ در سکوت عمیقى فرو رفت ولى چهره خود را از پیامبر (ص ) برنگرداند وکوچکترین ناراحتى در سیماى او ظاهر نشد.
رسـول اکـرم (ص ) از جـاى برخاست وفرمود:((اللّه ا کبر سکوته ا اقراره ا)) یعنى :خدا بزرگ است ;سکوت دخترم نشانه رضاى اوست .
(1)هـمشانى روحى وفکرى واخلاقیدرست است که در آیین اسلام هر مرد مسلمان کفو وهمشان مـسـلـمـان دیگرى است وهر زن مسلمان که در عقد مرد مسلمانى در آید با همشان خود پیمان زناشویى بسته است , ولى اگر جنبه هاى روحى وفکرى را در نظر بگیریم بسیارى از زنان همشان برخى مردان نیستند و بالعکس .
مـردان مـسلمان شریف واصیل که از ملکات عالى انسانى وسجایاى اخلاقى ودانش وبینش وسیع بـرخـوردارنـد بـاید با زنانى پیمان زناشویى ببندند که از نظر روحیات وسجایاى اخلاقى همشان ومشابه آنان باشند.
ایـن امـر در باره زنان پاکدامن وپرهیزگار که از فضایل اخلاقى واندیشه وبینش بلند برخوردارند نیز حکمفرماست .
هـدف عمده ازدواج , که برقرارى سکونت وآرامش خاطر در طول زندگى است , جز با رعایت این نـکـتـه تـامـیـن نـمى شود وتا یک نوع مشابهت اخلاقى ومحاکات روحى وجذبه روانى بر محیط زندگى سایه نگستراند پیوند زناشویى فاقد استوارى لازم خواهد بود.
بـا توجه به این بیان , حقیقت خطاب الهى به پیامبر اکرم (ص ) روشن مى شود که فرمود:((لو لم ا خـلـق عـلـیا لم ا کان لف اطمة ابنتک کفو على وجه الا رض ))(1)اگر على را نمى آفریدم , براى دختر تو فاطمه هرگز در روى زمین همشانى نبود.
به طور مسلم مقصود از این کفویت همشانى مقامى وروحى است .
هـزیـنـه عـقـد وعـروسیتمام دارایى حضرت على ـ علیه السلام ـ در آن زمان منحصر به شمشیر وزرهـى بـود کـه مـى تـوانست به وسیله آنها در راه خدا جهاد کند وشترى نیز داشت که با آن در باغستانهاى مدینه کار مى کرد وخود را از میهمانى انصار بى نیاز مى ساخت .
پس از انجام خواستگارى ومراسم عقد وقت آن رسید که حضرت على ـ علیه السلام ـ براى همسر گرامى خود اثاثى تهیه کند وزندگى مشترک خود را با دختر پیامبر آغاز کند.
پیامبر اکرم (ص ) پذیرفت که حضرت على ـ علیه السلام ـ زره خود را بفروشد وبه عنوان جزئى از مهریه فاطمه ـ علیها السلام ـ در اختیار پیامبر بگذارد.
زره به چهارصد درهم به فروش رفت .
پـیامبر قدرى از آن را در اختیار بلال گذاشت تا براى زهرا عطر بخرد وباقیمانده را به عمار یاسر وگروهى از یاران خود داد تا براى فاطمه وعلى لوازم منزل تهیه کنند.
از صورت جهیزیه حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ مى توان به وضع زندگى بانوى بزرگوار اسلام به خوبى پى برد.
فرستادگان پیامبر (ص ) از بازار باز گشتند وآنچه براى حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ تهیه کرده بـودنـد بـه قـرار زیـر بـود:1ـ پیراهنى به بهاى هفت درهم ;2ـ یک روسرى به بهاى یک درهم ;3ـ قطیفه مشکى که تمام بدن را نمى پوشانید;4ـ یک تخت عربى از چوب ولیف خرما;5ـ دو تشک از کتان مصرى که یکى پشمى ودیگرى از لیف خرما بود;6ـ چهار بالش , دو تا از پشم ودو تاى دیگر از لـیـف خرما;7ـ پرده ;8ـ حصیر هجرى ;9ـ دست آس ;10ـ طشت بزرگ ;11ـ مشکى از پوست ;12ـ کـاسه چوبى براى شیر;13ـ ظرفى از پوست براى آب ;14ـ آفتابه ;15ـ ظرف بزرگ مسى ;16ـ چند کوزه ;17ـ بازوبندى از نقره .
یـاران پـیامبر وسایل خریدارى شده را بر آن حضرت عرضه کردند وپیامبر, در حالى که اثاث خانه دختر خود را زیر ورو مى کرد, فرمود:((اللّه م ب ارک لقوم جل آنیتهم الخزف )).
یـعـنـى : خـداونـدا, زندگى را بر گروهى که بیشتر ظروف آنها را سفال تشکیل مى دهد مبارک گردان .
(1)مـهـریـه حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ مهریه دختر پیامبر (ص ) پانصد درهم بود که هر درهم معادل یک مثقال نقره بود.
(هر مثقال 18 نخود است ).
مراسم عروسى دختر گرانمایه پیامبر اکرم (ص ) در کمال سادگى وبى آلایشى برگزار شد.
یـک مـاه از عـقـد پـیـمان زناشویى مى گذشت که زنان رسول خدا به حضرت على گفتند:چرا هـمسرت را به خانه خویش نمى برى ؟
حضرت على ـ علیه السلام ـ در پاسخ آنان آمادگى خود را اعلام کرد.
ام ایمن شرفیاب محضر رسول خدا (ص ) شد وگفت :اگر خدیجه زنده بود دیدگان او از مراسم عروسى دخترش فاطمه روشن مى شد.
پیامبر (ص ) وقتى نام خدیجه را شنید چشمان مبارکش از اشک پر شد وگفت : او مرا هنگامى که هـمه تکذیبم کردند تصدیق کرد ودر پیشبرد دین خدا یاریم داد وبا اموال خود به گسترش اسلام مدد رساند.
(2)ام ایمن افزود: دیدگان همه را با اعزام فاطمه به خانه شوهر روشن کنید.
رسـول اکـرم (ص ) دستور داد که یکى از حجره ها را براى زفاف زهرا آماده سازند واو را براى این شب آرایش کنند.
(3)زمـان اعـزام عـروس بـه خانه داماد که فرا رسید, پیامبر اکرم (ص ) حضرت زهرا را به حضور طلبید.
زهـرا ـ عـلـیها السلام ـ, درحالى که عرق شرم از چهره اش مى ریخت , به حضور پیامبر رسید واز کثرت شرم پاى او لغزید ونزدیک بود به زمین بیفتد.
در این موقع پیامبر (ص ) در حق او دعا کرد وفرمود:((ا ق الک اللّه العثرة فی الدنی ا و الخرة )).
خدا تو را از لغزش در دو جهان حفظ کند.
سپس چهره زهرا را باز کرد ودست او را در دست على نهاد وبه او تبریک گفت وفرمود:((ب ارک لک فی ابنة رسول اللّه ی ا علی نعمت الزوجة ف اطمة )).
سپس رو کرد به فاطمه وگفت :((نعم البعل علی)).
آنـگـاه بـه هـر دو دستور داد که راه خانه خود را در پیش گیرند وبه شخصیت برجسته اى مانند سـلـمان دستور داد که مهار شتر زهرا ـ علیها السلام ـ را بگیرد و از این طریق جلالت مقام دختر گرامیش را اعلام داشت .
هنگامى که داماد وعروس به حجله رفتند, هر دو از کثرت شرم به زمین مى نگریستند.
پـیـامبر اکرم (ص ) وارد اطاق شد وظرف آبى به دست گرفت وبه عنوان تبرک بر سر وبر اطراف بدن دخترش پاشید وسپس در حق هر دو چنین دعا فرمود:((اللّه م ه ذه ابنتی و ا حب الخلق ا لی اللّه م و ه ذا ا خی و ا حب الخلق ا لی اللّه م اجعله ولیا و )).
(1)پروردگارا, این دختر من ومحبوبترین مردم نزد من استت .
پروردگارا, على نیز گرامى ترین مردم نزد من است .
خداوندا, رشته محبت آن دو را استوارتر فرما




تاریخ : سه شنبه 91/12/22 | 1:57 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

قهرمان بى نظیر جنگ بدر

نـعـره هاى جگر خراش مردى به نام ضمضم که گوشهاى شتر خود را بریده , بینى آن را شکافته , جهازش را برگردانده , وارونه نهاده بود, توجه قریش را به خود جلب کرد.
او در حالى که پیراهن خود را از جلو وعقب چاک زده , بر پشت شترى که خون از گوش ودماغ آن مى چکید ایستاده بود وفریاد مى زد:مردم ! شترانى که حامل نافه مشکند از طرف محمد ویاران او در خطرند.
آنان مى خواهند همه آنها را در سرزمین ((بدر)) مصادره کنند.
به فریاد برسید! یارى کنید!ناله ها واستغاثه هاى پیاپى او سبب شد که تمام دلاوران وجوانان قریش خانه ومحل کار وکسب خود را ترک گویند ودور او را بگیرند.
وضـع رقـت بـار شـتـر وزارى والـتـمـاس ضمضم عقل رااز سر مردم ربود وزمام کار را به دست احساسات سپرد.
اکثر مردم تصمیم گرفتند که شهر مکه را براى نجات کاروان قریش به سوى بدر ترک کنند.
پـیـامـبر عالیقدر برتر وبالاتر از آن بود که به مال ومنال کسى چشم بدوزد واموال گروهى را بى جهت مصادره کند.
اما چه شده بود که وى چنین تصمیمى گرفته بود؟
انگیزه رسول اکرم (ص ) براى این کار دو چیز بـود:1) قریش بدانند که راههاى بازرگانى آنها در اختیار نیروهاى اسلام قرار گرفته است واگر آنـان از نشر وتبلیغ اسلام مانع شوند وآزادى بیان را از مسلمانان سلب کنند شریانهاى حیاتى آنان به وسیله نیروهاى اسلام بریده خواهد شد.
زیرا گوینده هر قدر قوى باشد وهر چه اخلاص واستقامت ورزد, تا از آزادى بیان وتبلیغ برخوردار نشود به طور شایسته نخواهد توانست انجام وظیفه کند.
در محیط مکه , قریش بزرگترین مانع براى تبلیغ اسلام وتوجه مردم به آیین یکتاپرستى بودند.
آنـان بـه تـمـام قـبـایـل اجازه مى دادند که در ایام حج وارد مکه شوند, ولى رهبر عالیقدر اسلام ومـسـلمانان از ورود به مکه وحوالى آن کاملا ممنوع بودند وحتى اگر بر او دست مى یافتند او را مى کشتند.
در صـورتى که در ایام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد مى آمدند واین ایام بهترین فرصت براى تبلیغ توحید وآیین پاک الهى بود.
2)گـروهى از مسلمانان که به عللى نتوانسته بودند مکه را به عزم مدینه ترک کنند پیوسته مورد آزار قـریـش بـودنـد واموال آنان وکسانى که مهاجرت کرده بودند اما موفق به انتقال دارایى خود نشده بودند همواره از طرف قریش تهدید مى شد.
پـیامبر (ص ) با اقدام به مصادره کالاى کاروان قریش مى خواست گوشمالى سختى به آن گروه بـدهـد کـه هـر نـوع آزادى را از مـسلمانان سلب کرده بودند وپیوسته به آنان آزار واذیت روا مى داشتند ودر مصادره اموالشان پروایى نداشتند.
ازایـن جـهـت , پـیـامبر در ماه رمضان سال دوم هجرى با 313 نفر براى مصادره اموال وکالاهاى کاروان قریش از مدینه خارج شد ودر کنار چاههاى بدر توقف کرد.
کاروان بازرگانى قریش از شام به سوى مکه باز مى گشت ودر مسیر خود از دهکده بدر عبور مى کرد.
ابوسفیان سرپرست کاروان که از تصمیم پیامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قریش در مکه به وسـیـلـه ضـمضم گزارش داد واو را براى ابلاغ پیام خویش به سران قریش اجیر کرد تا به کمک کاروان بشتابند.
صـحـنـه اى کـه ضمضم پدید آورد سبب شد که دلاوران وجنگجویان قریش براى نجات کاروان برخیزند واز طریق نبرد به کار پایان دهند.
قـریـش بـا نهصد نفر نظامى کار آزموده وجنگ دیده ومجهز با مدرنترین اسلحه روز به سوى بدر حـرکـت کـردنـد, امـا پیش از رسیدن به مقصد به وسیله فرستاده دیگر ابوسفیان آگاه شدند که کاروان مسیر خود را عوض کرده , از یک راه انحرافى از تیررس مسلمانان خارج شده , خود را نجات داده است .
بـا ایـن وصف , آنان براى سرکوبى اسلام جوان به راه خود ادامه دادند وبامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى از پشت تپه اى به دشت بدر سرازیر شدند.
مسلمانان در گذرگاه شمالى بدر در سرازیرى دره [العدوة الدنی ا] (1) موضع گرفته , در انتظار عبور کاروان بودند که ناگهان گزارش رسید که دلاوران قریش براى حفظ کالاهاى بازرگانى از مکه خارج شده اند ودر نقطه مرتفع دره [العدوة القصوى ] (2) فرود آمده اند.
پیمان پیامبر با انصار, پیمان دفاعى بود نه جنگى .
آنـان با پیامبر در عقبه تعهد کرده بودند که اگر دشمن بر مدینه یورش آورد از وجود پیامبر دفاع کنند نه اینکه با دشمن او در بیرون مدینه بجنگند.
لذا رسول اکرم (ص ) در یک شوراى نظامى که مرکب از جوانان انصار وگروهى از مهاجران بود به نظر خواهى عمومى مبادرت کرد.
نـظـراتى که در این شورا مطرح شد از یک سو شجاعت وسلحشورى عده اى واز سوى دیگر جبن وزبونى عده دیگرى را منعکس ساخت .
نـخـست ابوبکر برخاست وگفت :بزرگان ودلاوران قریش در تجهیز این ارتش شرکت جسته اند وهیچ گاه قریش به آیینى ایمان نیاورده اند ولحظه اى خوار وذیل نشده اند.
ما هرگز با آمادگى کامل بیرون نیامده ایم .
(3) یعنى مصلحت این است که از این راه به سوى مدینه باز گردیم .
عمر نیز برخاست وسخنان دوست خود را بازگو نمود.
در ایـن هـنـگـام مـقداد برخاست وگفت :به خدا سوگند ما همچون بنى اسرائیل نیستیم که به موسى بگوییم :((اى موسى تو وپروردگارت بروید جهاد کنید وما در اینجا نشسته ایم )).
ما عکس آن را مى گوییم .
تو در ظل عنایات پروردگار خود جهاد کن , ما نیز در رکاب تو نبرد مى کنیم .
طبرى مى نویسد:هنگامى که مقداد برخاست سخن بگوید چهره پیامبر از خشم (نسبت به سخنان دو نـفـر گـذشته ) برافروخته بود, ولى وقتى سخنان مقداد با نوید کمک به پایان رسید چهره آن حضرت باز شد.
(1)سـعد معاذ نیز برخاست وگفت :هرگاه شما گام در این دریا [اشاره به بحر احمر] نهید ما نیز پشت سرتان گام در آن مى گذاریم .
به هر نقطه اى که مصلحت مى دانید ما را سوق دهید.
در ایـن مـوقع آثار سرور وخرسندى در چهره پیامبر آشکار شد وبه عنوان نوید به آنان گفت :من کشتارگاه قریش را مى نگرم .
سپس سپاه اسلام به فرماندهى پیامبر (ص ) به راه افتاد ودر نزدیکى آبهاى بدر موضع گرفت .
کتمان حقیقت گروهى از تاریخ نویسان , مانند طبرى ومقریزى , کوشیده اند که چهره حقیقت را بـا پـرده تـعصب بپوشانند وحاضر نشده اند متن گفتگوى شیخین را با پیامبر (ص ) به نحوى که واقدى در مغازى خود آورده است نقل کنند,بلکه مى گویند: ابوبکر برخاست ونیکو سخن گفت وهمچنین عمر برخاست ونیکو حرف زد!ولى باید از این دو نویسنده نامى تاریخ پرسید که هرگاه آنان در آن شورا نیکو سخن گفته اند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز مى زنند, در صورتى که مـذاکـره مـقـداد وسعد را با تمام جزئیات نقل مى کنند؟
اگر آنان نیکو سخن گفتند چرا چهره پیامبر از سخنان آنان در هم شد, چنانکه طبرى خود به آن تصریح مى کند؟
اکنون وقت آن رسیده است که موقعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ را در این نبرد بررسى کنیم .
صفوف حق وباطل در برابر همصف آرایى مسلمانان ودلاوران قریش آغاز شد وچند حادثه کوچک آتش جنگ را شعله ور کرد.
در آغاز, نبردهاى تن به تن در گرفت .
سـه نـفر به نامهاى عتبه پدر هند(همسر ابوسفیان ) وبرادر بزرگ او شیبه وولید فرزند عتبه غرش کنان به وسط میدان آمده وهماورد طلبیدند.
نـخـسـت سـه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد میدان شدند وخود را معرفى کردند, اما دلاوران مکه از جنگ با آنان خوددارى کردند وفریاد زدند:((ی ا محمد ا خرج ا لین ا ا کف اءن ا من قومن ا)) یعنى افرادى که از اقوام ما وهمشان ما باشند براى جنگ با ما بفرست .
رسول خدا به عبیدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و على ـ علیه السلام ـ دستور داد برخیزند وپاسخ دشمن را بدهند.
سه افسر عالیقدر اسلام با صورتهاى پوشیده روانه رزمگاه شدند.
هـر سه دلاور خود را معرفى کردند وعتبه هر سه را براى مبارزه پذیرفت وگفت : همگى همشان ما هستید.
در ایـنجا برخى ازمورخان , مانند واقدى , مى نویسند: هنگامى که سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به میدان شدند خود پیامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست که در نخستین نبرد اسلام انصار شرکت کنند وضمنا به همه افراد رسانید که آیین توحید در نظر وى به قدرى ارجمند است که حاضر شده است عزیزترین ونزدیکترین افراد خود را در این جنگ شرکت دهد.
از ایـن حیث رو کرد به بنى هاشم وگفت : برخیزید وبا باطل نبرد کنید; آنان مى خواهند نور خدا را خاموش سازند.
(1)برخى مى گویند در این نبرد هر یک از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت .
جـوانـتـرین آنان على ـ علیه السلام ـ با ولید دایى معاویه , متوسط آنان , حمزه , با عتبه جد مادرى معاویه , وعبیده که پیرترین آنان بود با شیبه شروع به نبرد کردند.
ولى ابن هشام مى گوید که شبیه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبیده بوده است .
(2) اکنون ببینیم کدام یک از این دو نظر صحیح است .
بـا در نـظـر گـرفـتن دو مطلب حقیقت روشن مى شود:1) مورخان مى نویسند که على وحمزه هماوردان خود را در همان لحظه هاى نخست به خاک افکندند, ولى ضربات میان عبیده وهماورد او رد وبدل مى شد وهریک دیگرى را مجروح مى کرد وهیچ کدام بر دیگرى غالب نمى شد.
على وحمزه پس از کشتن رقیبان خود به کمک عبیده شتافتند وطرف نبرد او را کشتند.
2) امیر مؤمنان در نامه اى که به معاویه مى نویسد چنین یاد آورى مى کند:((وعندی السیف الذی ا عضضته بجدک و خ الک و ا خیک فی مقام واحد))(1) یعنى شمشیرى که من آن را در یک روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاویه ) ودایى تو(ولید فرزند عتبه ) وبرادرت (حنظله ) فرود آوردم در نزد من است .
یعنى هم اکنون نیز با آن قدرت مجهز هستم .
ودر جـاى دیـگـر مـى فرماید:((قد عرفت مواقع نضاله ا فی ا خیک و خ الک و جدک و م ا هی من الظالمین ببعید)).
(2) یـعنى تو اى معاویه مرا با شمشیر مى ترسانى ؟
حال آنکه از جایگاههاى فرود آمدن شمشیر من بر برادر ودایى وجد خود آگاه هستى ومى دانى که همه را در یک روز از پاى در آوردم .
از ایـن دو نـامـه بـه خوبى استفاده مى شود که حضرت امیر ـ علیه السلام ـ در کشتن جد معاویه دسـت داشته است واز طرف دیگر مى دانیم که حمزه وحضرت على هر کدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاکت رسانده اند.
هـرگـاه حـمـزه طرف جنگ عتبه (جد معاویه ) باشد دیگر حضرت امیر نمى تواند بفرماید:((اى مـعـاویـه جـد تو زیر ضربات شمشیر من از پاى در آمد)) به ناچار باید گفت که شبیه طرف نبرد حـمزه بود وعتبه هماورد عبیده بوده است که حمزه وحضرت على پس از کشتن مبارزان خود به سوى او رفتند واو را از پاى در آوردند.




تاریخ : سه شنبه 91/12/22 | 1:55 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

دو فضیلت بزرگ

در هـر مـسـئلـه اى از مـسائل اجتماعى تردید کنیم ویا براى اثبات آن به آزمایش وبرهان وگواه نـیازمند باشیم , در باره لزوم اتحاد وهمبستگى اجتماعى ومنافع سرشار آن تردید به خود راه نمى دهیم وهرگز کسى را پیدا نمى کنیم که بگوید پراکندگى ودو دستگى خوب ومفید است واتحاد واتفاق بد وزیانمند.
زیرا کمترین سودى که از اتفاق عاید جامعه مى شود پیوستن نیروهاى کوچک وپراکنده به یکدیگر اسـت کـه در سـایـه آن نـیـروى عظیمى پدید مى آید که مى تواند مبدا تحولاتى بزرگ در شئون مختلف جامعه شود.
آبهایى که در پشت سدهاى بزرگ به صورت دریاچه جلوه مى کند از پیوستن رودهاى کوچکى به وجود آمده است که به تنهایى نه قدرت تولید برق دارند ونه چندان به درد کشاورزى مى خورند.
اما از اجتماع این رودهاى کوچک در یک محل دریاچه اى حاصل مى شود که قدرت تولید هزاران کیلو وات برق را دارد وبا آب آن هزاران هکتار زمین را مى توان زیر کشت برد.
غـرض زانـجمن واجتماع جمع قواستزقطره هیچ نیاید ولى چو دریا گشتزقطره , ماهى پیدا نمى شـود هـرگـززگـندمى نتوان پخت نان وقوت نمودزفرد فرد محال است کارهاى بزرگبلى چو مـورچگان را وفاق دست دهدچرا که قطره چو شد متصل به هم دریاستهر آنچه نفع تصور کنى در آن آنـجـا اسـتـمـحـیـط گـشت , از آن نهنگ خواهد خاستچو گشت خرمن وخروار وقت برگ ونـواستولى ز جمع توان خواست هرچه خواهى خواستبه قول شیخ , هژبر ژیان اسیر وفناستنه تنها باید از نیروهاى مادى در پیشبرد اهداف کمک خواست بلکه باید از قدرت فکرى ومعنوى افراد در رفع مشکلات اجتماعى وبرنامه ریزیهاى صحیح استمداد جست واز طریق مشاوره وتبادل نظر راه وچاه را روشن ساخت وبر کوههایى از مشکلات فایق آمد.
از ایـن جـهت , در برنامه هاى اصیل وارزنده آیین اسلام , اهمیت موضوع مذاکره ومشاوره در امور اجـتماعى به خوبى به چشم مى خورد وقرآن کریم کسانى را حقجو وواقع بین معرفى مى کند که اساس کارهاى آنان را مشاوره وتبادل نظر تشکیل دهد:[و الذین استج ابوا لربهم و ا ق اموا الصلا ة و ا مرهم شورى بینهم و مم ا رزقن اهم ینفقون ].
(شورى :38)کسانى که به نداى پروردگار خود پاسخ گفتند ونماز را برپا مى دارند وامور خود را با مشورت در میان خویش انجام مى دهند واز آنچه که روزى آنان کرده ایم انفاق مى کنند.
اتحاد وپیوند برادریاخوت اسلامى از اصول اجتماعى آیین اسلام است .
پیامبر اسلام (ص ) به صورتهاى مختلف در جهت استوار ساختن این پیوند کوشیده است .
پس از ورود مهاجران به مدینه , براى نخستین بار, پیوند برادرى میان دو تیره از انصار, یعنى اوس وخزرج , به دست پیامبر (ص ) گره خورد.
ایـن دو قـبیله , که بومیان مدینه بودند وسالیان درازى با یکدیگر نبرد داشتند, در پرتو کوششهاى رسول اکرم با یکدیگر برادر شدند وتصمیم گرفتند که گذشته ها را فراموش کنند.
هدف از عقد این پیوند آن بود که اوس وخزرج , که دو ستون عمده ارتش اسلام را در برابر مشرکان تـشـکیل مى دادند, کشت وکشتار وظلم وتعدى به یکدیگر را به فراموشى بسپارند وصلح وصفا را جایگزین عداوتهاى دیرینه کنند.
بـراى بـار دوم , پیامبر گرامى (ص ) دستور داد که یاران او, اعم از مهاجر وانصار, با یکدیگر برادر شوند وهر کدام براى خود برادرى بگیرد.
چه بسا دو مهاجر با یکدیگر ویا یکى از مهاجران با یکى از انصار عقد اخوت بستند ودست یکدیگر را به عنوان برادرى فشردند واز این طریق یک نوع قدرت سیاسى معنوى بر سرآنان سایه افکند.
مـورخـان ومـحدثان اسلامى مى نویسند:روزى پیامبر اکرم (ص ) برخاست وخطاب به یاران خود فرمود:((تخوا فی اللّه ا خوین ا خوین )).
یعنى در راه خدا دو تا دو تا با هم برادر شوید.
تاریخ در این مورد از افرادى نام مى برد که به فرمان پیامبر (ص ) در آن روز با یکدیگر پیوند اخوت برقرار کردند.
مـثـلا ابـوبـکر باعمر, عثمان با عبد الرحمان بن عوف , طلحه با زبیر, ا بى بن کعب با ابن مسعود, عـمـار بـا ابو حذیفه , سلمان با ابو الدرداء و پیوند برادرى بستند واخوت این افراد به تصویب پیامبر رسید.
ایـن پـیـونـد برادرى که در میان افراد معدودى صورت گرفت , غیر آن اخوت همگانى وبرادرى اسلامى است که قرآن مجید آن را در مقیاس جهان اسلام اعلام کرده است وهمه مؤمنان را برادر یکدیگر خوانده است .
حـضـرت على برادر پیامبر (ص ) استرسول اکرم (ص ) براى هر یک از افرادى که در مسجد النبى حاضر بودند برادرى معین کرد.
على ـ علیه السلام ـ در آن میان تنها ماند وبراى او برادرى تعیین نشد.
در این هنگام على ـ علیه السلام ـ با دیدگان اشک آلود به حضور پیامبر (ص )رسید وگفت :براى هر یک از یاران خویش برادرى تعیین کردى ولى میان من وکسى پیوند اخوت برقرار نفرمودى !در ایـن لـحـظه پیامبر اکرم کلام تاریخى خود که را که مبین مقام وموقعیت على ـ علیه السلام ـ از حـیث قرب ومنزلت او نسبت به پیامبر است خطاب به او فرمود:((ا نت ا خی فی الدنی ا و الخرة و الذی بعثنی بالحق م ا ا خرتک ا لا لنفسی .
ا نت ا خی فی الدنی ا و الخرة )).
(1)تو برادر من در این جهان وسراى دیگر هستى .
بـه خدایى که مرا به حق برانگیخته است من کار برادرى تو را به عقب انداختم که تو را برادر خود انتخاب کنم , اخوتى که دامنه آن هر دو جهان را فرا گیرد.
ایـن کـلام مـوقـعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ را نسبت به پیامبر اکرم (ص ), از نظر معنویت وپاکى واز نظر اخلاص در اهداف دینى , به خوبى روشن مى سازد واز میان دانشمندان اهل تسنن مؤلف ((الریاض النضرة )) به این حقیقت اعتراف کرده است .
(2)از اینجا مبناى تفسیر آیه مباهله (3) به دست مى آید.
علماى تفسیر به اتفاق کلمه مى گویند مقصود از عبارت [وا نفسن ا و ا نفسکم ] على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ است که قرآن مجید او را ((نفس پیامبر)) وخود او شمرده است .
زیرا تجاذب فکرى وروحى نه تنها دو همفکر را به سوى هم مى کشد بلکه گاهى دو فرد را شخص واحد نشان مى دهد.
ایـنکه هر موجودى همجنس خود را جذب ومخالف خود را دفع مى کند اختصاص به عالم اجسام واجـرام زمـیـن وآسـمان ندارد بلکه شخصیتهاى بزرگ جهان مظاهر جذب ودفعند; گروهى را جذب وگروه دیگرى را دفع مى کنند.
این نوع کشش وگریز بر اساس سنخیت یا تضاد روحى پى ریزى شده است وسنخیت وتضاد است که گروهى را دور هم گرد مى آورد وگروه دیگرى را عقب مى راند.
از این مسئله در فلسفه اسلامى چنین تعبیر شده است :((السنخیة علة الانضمام )) یعنى سنخیت ومشابهت , مایه اجتماع وانضمام اشیاء است .
فضیلت دیگرى براى امام پس از بناى مسجد النبى , یاران پیامبر (ص ) در اطراف مسجد براى خود خانه هایى ساخته بودند که یکى از درهاى آنها رو به مسجد باز مى شد.
پیامبر گرامى (ص ) به فرمان خدا دستور داد که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد ببندند, جز در خانه على بن ابى طالب را.
ایـن مطلب بر بسیارى از یاران رسول خدا گران آمد, از این رو پیامبر (ص ) بر منبر رفت وچنین فـرمود:خداوند بزرگ به من دستور داده است که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شود ببندم , جـز در خـانـه عـلى را; ومن هرگز از پیش خود به بسته شدن درى ویا باز ماندن آن دستور نمى دهم ; من در این مسایل پیرو فرمان خدا هستم .
(1)آن روز تمام یاران رسول خدا این موضوع را فضیلت بزرگى براى حضرت على ـ علیه السلام ـ تـلـقـى کـردنـد تا آنجا که خلیفه دوم بعدها مى گفت :اى کاش سه فضیلتى که نصیب على شد نصیب من شده بود, وآن سه فضیلت عبارتند از:1) پیامبر دختر خود را در عقد على در آورد.
2) تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد بست , جز در خانه على را.
3) در جنگ خیبر پیامبر پرچم را به دست على داد.
(1)تـفـاوتـى کـه میان حضرت على ـ علیه السلام ـ ودیگران وجود داشت این بود که ارتباط او با مـسجد هیچ وقت قطع نشده بود, او خانه زاد خدا بود ودر کعبه دیده به جهان گشوده بود, بنابر این مسجد از روز نخست خانه او بود واین موقعیت , دیگر هرگز براى هیچ کس دست نداد.
گذشته از این , حضرت على ـ علیه السلام ـ به طور قطع ودر هرحال رعایت شئون مسجد را مى کرد ولى دیگران کمتر مى توانستند شئون مسجد را آن طور که باید رعایت کنند.




تاریخ : سه شنبه 91/12/22 | 1:53 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

خلاصه اى از دوران هجرت

حـضرت على ـ علیه السلام ـ از مکه به مدینه پس از هجرت پیامبر گرامى (ص ) سومین بخش از زندگى آن حضرت است .
سـراسـر صفحات این فصل از کتاب حیات على ـ علیه السلام ـ یک رشته سطور طلایى وحوادث بسیار برجسته وچشمگیر تشکیل مى دهد.
کـارهـاى مـهـم وحـساس امام در این فصل از زندگى , در دو مورد خلاصه مى شود:1ـ جانبازى وفـداکـارى در مـیـدانـهـاى جهادپیامبر گرامى (ص )در طى دوران زندگى خود در مدینه با مشرکان ویهودان وشورشیان بیست وهفت ((غزوه )) داشت .
در اصـطـلاح سـیـره نـویـسان مسلمان به آن دسته از مجاهدتها ونبردهایى غزوه مى گویند که فـرماندهى ورهبرى سپاه اسلام را پیامبر خود بر عهده مى داشت وشخصا همراه سپاهیان حرکت مى کرد وبا آنان نیز به مدینه باز مى گشت .
علاوه بر غزوات , پنجاه وپنج ((سریه )) نیز به امر آن حضرت صورت گرفت .
(1) مـقـصـود از سـریـه نـبردهایى است که در آنها بخشى از سپاه اسلام براى سرکوبى شورشیان وتـوطـئه گـران از مـدینه حرکت مى کرد وفرماندهى لشکر به عهده یکى از افراد برجسته سپاه اسلام واگذار مى شد.
امیر مؤمنان در بیست وشش غزوه از غزوات پیامبر شرکت کرد وفقط در غزوه ((تبوک )) به فرمان رسـول اکـرم (ص ) در مـدینه اقامت گزید واز شرکت در جنگ باز ماند, زیرا بیم آن مى رفت که منافقان مدینه در غیاب پیامبر شورش کنند وزمام امور را در مرکز اسلام (مدینه ) به دست گیرند.
تعداد سریه هایى که رهبرى آنها بر عهده امام بود به درستى مشخص نیست , ولى تفصیل برخى از این سریه ها را در این بخش خواهیم نگاشت .
2ـ ضبط وکتابت وحى (قرآن )کتابت وحى وتنظیم بسیارى از اسناد تاریخى وسیاسى ونوشتن نامه هاى تبلیغى ودعوتى و یکى دیگر از کارهاى حساس وپر ارج امام ـ علیه السلام ـ بود.
امـیر مؤمنان تمام آیات قرآن را, چه آنها که در مکه نازل مى شد وچه آنها که در مدینه , در دوران حـیـات پـیامبر (ص ) به دقت ضبط مى کرد واز این جهت یکى از کاتبان وحى وحافظان قرآن به شمار مى رفت .
هـمچنین در تنظیم اسناد سیاسى وتاریخى ونامه هاى تبلیغى , که هم اکنون متن بسیارى از آنها در کـتـابهاى سیره وتاریخ مضبوط است , آن حضرت نخستین دبیر اسلام به شمار مى رود, حتى صلحنامه تاریخى ((حدیبیه )) به املاى پیامبر (ص ) وخط على ـ علیه السلام ـ تنظیم شد.
خـدمات علمى وقلمى امام منحصر به اینها نبود, بلکه در حفظ آثار وسنن رسول اکرم کوششهاى بـسـیـار داشـت ودر فـرصـتـهاى مختلف , سخنان پیامبر را در باره احکام وفرایض وآداب وسنن وحوادث واخبار غیبى و ضبط مى کرد.
از ایـن رو امـام ـ عـلـیـه السلام ـ موفق شد آنچه را که از پیامبر (ص ) شنیده بود به صورت شش کتاب از خود به یادگار بگذارد وپس از شهادت امام همه این کتابها درنزد فرزندان آن حضرت به عـنـوان ارزنـده تـریـن گنجینه حفاظت مى شد ودیگر پیشوایان پس از امیر المؤمنین , در مقام احتجاج بر دیگران , به این کتابها استناد مى جستند.
زراره که یکى از شاگردان برجسته امام صادق ـ علیه السلام ـ بوده است برخى از این کتابها را نزد آن حضرت دیده , خصوصیات آنها را نقل کرده است .
(1)چـگـونگى هجرت امام پس از هجرت پیامبر, امام در انتظار نامه رسول اکرم (ص ) بود وچیزى نـگذشت که ابو واقد لیثى نامه اى از آن حضرت به مکه آورد وتسلیم حضرت على ـ علیه السلام ـ کرد.
پـیامبر (ص ) آنچه را که در شب سوم هجرت , در غار ثور, شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تاییدکرده , فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالت حرکت کند وبه افرادناتوان که مایل به مهاجرت هستند نیز کمک کند.
امـام که وصایاى پیامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل کرده بود کارى جز فراهم ساختن اسـبـاب حـرکت خود وبستگانش به مدینه نداشت , لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بـودنـد پـیغام داد که مخفیانه از مکه خارج شوند ودر چند کیلومترى شهر, در محلى به نام ((ذو طوى )) توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد.
اما حضرت على ـ علیه السلام ـ با اینکه چنین پیغامى به آنان داده بود, خود در روز روشن بار سفر بـسـت وزنـان را بـا کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد وبه ابو واقد گفت :((شتران را آهسته بران زیرا زنان , توانایى تند رفتن ندارند)).
ابـن شهر آشوب مى نویسد:عباس از تصمیم على ـ علیه السلام ـ آگاه شد ودانست که مى خواهد در روز روشـن ودر برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید وزنان را همراه خود ببرد, از این رو فـورا خـود را بـه عـلـى ـ علیه السلام ـ رساند وگفت : محمد(ص ) مخفیانه مکه را ترگ گفت وقـریش براى یافتن او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگونه مکه را با این عایله در برابر چشم دشمنان ترک مى گویى ؟
نمى دانى که تو را از حرکت باز مى دارند؟
على ـ علیه السلام ـ در پاسخ عموى خود گفت :شبى که با پیامبر (ص ) در غار ملاقات کردم ودستور داد که با زنان هاشمى از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبى به من نخواهد رسید.
مـن بـه پـروردگارم اعتمادو به قول احمد (ص ) ایمان دارم وراه او با من یکى است ;پس در روز روشـن ودر بـرابـر دیـدگان قریش مکه را ترک مى گویم !سپس اشعارى سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد.
(1)او نـه تـنـهـا بـه عموى خود چنین پاسخ داد, بلکه هنگامى که لیثى هدایت شتران را بر عهده گـرفـت وبراى اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر سرعت شتران افزود, امام ـ عـلـیه السلام ـ او را از شتاب کردن بازداشت وگفت :پیامبر (ص ) به من فرموده است که در این راه آسیبى به من نخواهد رسید.
سپس هدایت شتران را خود بر عهده گرفت وچنین رجز خواند:زمام امور تنها در دست خداست , پس هر بدگمانى را از خود دور کن که پروردگار جهانیان براى هر حاجت مهمى کافى است .
(2)قـریـش حـضـرت عـلـى راتعقیب مى کندکاروان امام ـ علیه السلام ـ نزدیک بود به سرزمین ((ضـجـنان )) برسد که هفت سوار نقابدار از دور نمایان شدند وبه سرعت اسبهاى خود را به سوى کاروان راندند.
عـلى ـ علیه السلام ـ براى جلوگیرى از هر نوع پیشامد بدى براى زنان به واقد وایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند وپاهاى آنها را ببندند.
سـپـس کـمـک کـرد کـه زنـان را پـیـاده کـنند واین کار انجام مى گرفت که سواران نقابدار با شـمـشـیرهاى برهنه سر رسیدند ودر حالى که خشم گلوى آنان را مى فشرد شروع به بدگویى کـردنـد کـه :تو تصور مى کنى با این زنان مى توانى از دست ما فرار کنى ؟
! حتما باید از این راه باز گردى .
على ـ علیه السلام ـ گفت : اگر باز نگردم چه مى شود؟
گفتند: به زور تو را باز مى گردانیم ویا با سر تو باز مى گردیم .
این را گفتند ورو به شتران آوردند که آنها را برمانند.
در این هنگام حضرت على ـ علیه السلام ـ با شمشیر خود مانع از پیشروى آنان شد.
یکى از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت على کرد.
پـسـر ابـوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالى که کانونى از غضب بود به سوى آنان حمله برد وشمشیر خود را متوجه یکى از آنان به نام جناح کرد.
شـمـشـیـر نـزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشیر امام ـ علیه السلام ـ بر پشت اسب او فرود آمد.
در ایـن هنگام حضرت على ـ علیه السلام ـ خطاب به آنان فریاد زد:من عازم مدینه هستم وهدفى جز این ندارم که به حضور رسول خدا برسم ; هرکس مى خواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را بریزم در پى من بیاید ویا به من نزدیک شود.
این را گفت وسپس به ایمن وابو واقد امر کرد که برخیزند وپاى شتران را باز کنند وراه خود پیش گیرند.
دشـمنان احساس کردند که حضرت على ـ علیه السلام ـ آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد وبه چـشـم خـود دیـدنـد کـه نزدیک بود یکى از ایشان جان خود را از دست بدهد, لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند.
امام ـ علیه السلام ـ نیز حرکت به سوى مدینه را ادامه داد.
در نزدیکى کوه ضجنان یک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگرى که تصمیم به مهاجرت داشتند به آنان بپیوندند.
از جـمـلـه افـرادى کـه بـه حـضـرت على ـ علیه السلام ـ وهمراهان او پیوست ام ایمن بود ـ زن پاکدامنى که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.
تـاریـخ مـى نـویـسد که حضرت على ـ علیه السلام ـ تمام این مسافت را پیاده طى کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مى آورد.
برخى از مفسران بر آنند که آیه زیر در باره این افراد نازل شده است :(1)[الذین یذکرون اللّه قی اما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السم وات و الا رض ربن ا م ا خلقت ه ذا ب اطلا].
(آل عمران :191)کسانى که خدا را, (در تمام حالات ) ایستاده ونشسته ویا خوابیده بر پهلوى خود, یـاد مـى کـنـنـد ودر آفرینش آسمانها وزمین فکر مى کنند ومى گویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بى جهت وبدون هدف خلق نکرده اى .
پـس از ورود حـضرت على ـ علیه السلام ـ وهمراهان او به مدینه , رسول اکرم (ص ) به دیدارشان شتافت .
هـنـگـامـى که نگاه پیامبر به حضرت على افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است وقطرات خون از آن مى چکد.
پـس , حضرت على ـ علیه السلام ـ را در آغوش گر واشک در دیدگان پر مهر پیامبر (ص ) حلقه زد.