سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:50 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

معجزاتى از امام موسى کاظم علیه السلام‏

13- نیز از داود رقّى روایت شده که گفت: بصادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله گفتم: مرا از حال گروهى (که به عذاب خدا دچارند) خبر بده، فرمود: تو را خبر بدهم نزد تو محبوبتر است یا اینکه آنان را بچشم خود مشاهده کنى بهتر است؟ پس بموسى بن جعفر فرمود: برو چوب دستى مرا بیاور!، آن حضرت رفت و چوبدستى را حاضر کرد، امام صادق علیه السّلام بموسى بن جعفر فرمود: که با آن چوب بزمین ضربتى زد، زمین شکافته شد، دریائى پیدا شد، با آن چوب ضربت دیگرى بدریا زد، دریا شکافته شد و سنگ سیاهى ظاهر گردید، ضربت دیگرى که بآن سنگ سیاه زد آن سنگ نیز شکافته شد و درى بازشد، من دیدم کلیه‏آن گروهى که شماره آنان معلوم نبود در آنجا بودند، صورتهاشان سیاه، چشمانشان کبود، هر یک از آنان به یک طرف آن سنگ بسته و مقیّد بودند، بهر کدام از آنان ملکى موکل بود، وقتى که صدا میزدند یا محمّد شعله آتش بصورت آنان میزد و میگفت: دروغ میگوئید نه محمّد از شما است و نه شما از محمّد هستید.

من به امام صادق گفتم: فداى تو شوم اینها کیانند؟ فرمود: آن جبت و آن طاغوت و آن رجس‏ مفردات راغب گوید: جبت و طاغوت بر هر سرکشى و هر معبودى غیر از خدا گفته میشود. رجس یعنى پلیدى. در تفسیر صافى گوید: منظور از جبت و طاغوت فلان و فلان و آنهائى هستند که بغض آل محمد صلى اللّه علیه و آله را داشتندو آن لعین بن لعین است. همچنان آن بزرگوار آنان را از اول تا آخر با نامشان شماره کرد تا اینکه نوبت به اصحاب سقیفه و اصحاب عقبه و بنى ارزق و بنى اوزاغ که از آل ابو سفیان و مروان بودند رسید، خدا هر صبح و شب عذاب آنان را تجدید نماید، پس حضرت صادق علیه السّلام به آن سنگ فرمود: بحال خود برگرد تا آن وقتى که نزد خدا معلوم است.

نشو و نماى موسى بن جعفر علیهما السّلام نیز مثل نشو و نماى پدران بزرگوارش بود. وقتى که وفات امام صادق علیه السّلام نزدیک شد فرزند خود موسى بن جعفر را خواست، او را وصى خود نمود، میراث‏هاى پیمبران را بآن حضرت تسلیم کرد.

بحضرت صادق رسیده بود که منصور گفته: اگر براى امام جعفر صادق پیش‏آمدى کند (یعنى از دنیا برود) و من زنده باشم هر کسى‏را که وصى آن حضرت باشد خواهم کشت، لذا امام صادق بجهت اینکه موسى بن جعفر کشته نشود تقیه کرد و در وصیّت ظاهرى خود چهار نفر را وصى خود قرار داد: 1- منصور 2- عبد اللّه افطح که پسر آن حضرت بود 3- دختر خود را که فاطمه نام داشت 4- حضرت موسى بن جعفر.

موسى بن جعفر علیهما السّلام مخفیانه براى امر خدا قیام کرد، مؤمنین از آن حضرت متابعت کردند. قیام موسى بن جعفر در سنه (148) هجرى بوده، در آن موقع از عمر آن بزرگوار بیست سال گذشته بود. همین‏که خبر وفات حضرت صادق بمنصور رسید و منصور از وصى آن حضرت پرسش نمود؟ به او خبر دادند که تو را با سه نفر دیگر وصى خود قرار داده، موقعى که وصیتنامه آن حضرت را به منصور دادند و دید که نام خودش مقدم بر نام دیگران قرار گرفته ساکت شد و مزاحم حضرت موسى بن جعفر نشد. منصور در سنه (158) هجرى که مدت (20) سال از امامت موسى بن جعفر گذشته بود از دنیا رفت. بعد از منصور مردم با پسرش مهدى که محمّد بن عبد اللّه باشد بیعت کردند، وقتى که مهدى مالک خلافت شد جمعیتى از یاران خود را فرستاد تا موسى بن جعفر را بعراق آوردند.

14- از ابو خالد زبالى روایت شده که گفت: وقتى که مهدى عباسى حضرت موسى بن جعفر را خواست آن بزرگوار بر ما وارد شد، من بفاصله چند میل از زباله از آن حضرت استقبال کردم و بعد از آن از آن امام عزیز بدرقه کردم، وقتى که با او وداع کردم گریه کردم، فرمود: چرا گریه میکنى؟ گفتم: براى اینکه شما را میبرند و من نمیدانم بسر شما چه خواهد آمد؟ فرمود: در این مرتبه خوفى‏براى من نخواهد بود.

من در فلان روز و فلان ماه و فلان ساعت نزد تو مى‏آیم، تو در انتظار من باش، امام کاظم علیه السّلام رفت و با مهدى عباسى ملاقات کرد، خدا شرّ مهدى را از امام کاظم رد کرد و مهدى متعرض آن حضرت نشد، مهدى از موسى بن جعفر درخواست کرد که حاجت‏هاى خود را اظهار نماید؟ امام کاظم آن حاجتهائى که لازم بود بیان کرد و مهدى هم آنها را روا کرد، امام کاظم از مهدى اجازه مراجعت خواست، مهدى اجازه داد.

امام کاظم علیه السّلام بطرف مدینه رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله خارج شد.

ابو خالد گوید: همین‏که روز کذائى فرا رسید من بسوى جاده حرکت کردم و در انتظار امام کاظم علیه السّلام بودم تا آفتاب زرد شد، میترسیدم که شاید آمدن آن حضرت بتأخیر افتاده باشد لذا اراده مراجعت نمودم ناگاه سیاهى را دیدم که مى‏آید و مرا از عقب سر صدا میزند چون متوجه عقب سر شدم دیدم مولاى من موسى بن جعفر علیه السّلام است که بر استر خود سوار است، فرمود: اى ابو خالد! گفتم: لبّیک اى مولاى من اى پسر پیغمبر، خدا را حمد میکنم که تو را خلاص و (بطرف وطن خود) رد کرد، فرمود: اى ابو خالد من یک مرتبه دیگر بسوى این ستمکیشان بر میگردم که خلاصى نخواهم داشت پس از گفتن این کلام بطرف مدینه حرکت کرد.

15- از على بن ابو حمزه روایت شده که گفت: من در خدمت امام کاظم علیه السّلام بودم، مردى از اهل رى که او را جندب میگفتند در حضور آن حضرت آمد، سلام کرد و نشست، امام کاظم از او پرسش‏کرد ولى او از جواب دادن خوددارى کرد. امام کاظم علیه السّلام به او فرمود: برادرت چه کار میکند؟ گفت: حال او خوب است و شما را سلام میرساند، امام کاظم فرمود: اى جندب خدا در مصیبت برادرت بتو اجر بزرگى مرحمت کند، جندب گفت: اى مولاى من سیزده روز قبل از این کاغذ سلامتى او براى من آمده؟!.

فرمود: برادرت دو روز بعد از آنکه براى تو نامه نوشت از دنیا رفت. برادرت مالى را نزد زوجه خود نهاد و گفت: این مال نزد تو باشد تا آن موقعى که برادرم بیاید به او رد کنى، آن زن آن مال را در آن اطاقى که خوابگاه برادرت بود پنهان نموده، وقتى که تو آن زن را ملاقات کردى با او مهربانى کن، به او وعده ازدواج بده تا آن مال را بتو رد کند.

على بن ابو حمزه گوید: من بعد از چند سال جندب را دیدم که از حج مراجعت میکرد، راجع بآن موضوعى که امام کاظم باو فرموده بود سؤال کردم؟ گفت: بخدا قسم که مولاى من راست گفت بدون اینکه کم و زیادى در قول او باشد.

16- از اسحاق بن عمار روایت شده که گفت: شنیدم امام کاظم علیه السّلام به مردى خبر مرگ میداد. من با خودم گفتم: آیا امام کاظم میداند این مردى که شیعه آن حضرت است چه موقع خواهد مرد؟! ناگاه دیدم امام کاظم مثل کسى که غضب کند متوجه من شد و فرمود:

اى اسحاق! رشید که از مستضعفین بود داراى علم منایا و بلایا بود منظور از رشید: همان رشید حجرى است که از یاران على (ع) بود    .     علم منایا و بلایا علمى است که انسان از موقع مردن دیگران و بلاهاى آنان با خبر باشد

اى اسحاق! امام که بدانستن این علم سزاوارتر است. اى اسحاق هر کارى که میخواهى بکن، عمر تو فانى شده، تو تا دو سال دیگر بیشتر زنده نیستى. برادران و اهل بیت تو بعد از تو مکثى نمیکنند که از یکدیگر جدا خواهند شد، بیکدیگر خیانت میکنند، دشمنان بر آنان طعنه میزنند.

اسحاق بعد از گذشتن دو سال از دنیا رفت و فرزندان عمّار اموال مردم را بردند و به بدترین فقر و بیچارگى دچار شدند.

17- از هشام بن سالم روایت شده که گفت: رفتم نزد عبد اللّه ابن جعفر (که عبد اللّه افطح باشد) چند مسئله‏اى از او پرسش نمودم؟

نتوانست جواب بگوید، رفتم درب خانه امام کاظم علیه السّلام، آن حضرت بمن اجازه نداد، رفتم سر قبر پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله نشستم، دعا کردم، گریه کردم، با خود میگفتم: کجا رو کنم؟ بسوى مرجئه، یا قدریه، یا زیدیه، یا حروریه؟در کتاب ملل و نحل گوید: مرجئه آن گروهى هستند که خلافت على را در مرتبه چهارم میدانند. در کتاب اقرب الموارد در لغت (قدر) گوید:

قدریه گروهى هستند که منکر قدرت خدایند. در کتاب فرق و مذاهب تألیف حسن بن موسى نوبختى گوید: حروریه فرقه‏اى از خوارج نهروان هستند.

زیدیه فرقه اى هستند تابع زید بن على بن الحسین که در کوفه خروج کرد و شهید شد من در همین حال بودم که ناگاه دیدم مصاف خادم آن حضرت آمد دستم را گرفت و مرا نزد آن حضرت برد.

امام کاظم علیه السّلام بمن نظرى کرد و فرمود: اى هشام! نه بطرف مرجئه، نه قدریه، نه زیدیه، نه حروریه، بلکه بسوى ما. لذا من‏به امامت آن حضرت قائل شدم و تسلیم امر آن بزرگوار گردیدم.

18- از ابو بصیر روایت شده که گفت: از امام کاظم علیه السّلام شنیدم که میفرمود: وقتى امام صادق علیه السلام مبتلى به آن مرضى شد که از دنیا رفت به من فرمود: اى پسرک عزیز من! غیر از تو کسى مرا غسل نخواهد داد، زیرا که من پدر خود را غسل دادم و باید امام‏ها یکدیگر را غسل دهند. آنگاه بمن فرمود: اى پسرم! (بعد از من) عبد اللّه افطح ادعاى امامت خواهد کرد ولى او را واگذار کن، زیرا او اول کسى است که از اهل بیت من بمن ملحق خواهد شد.

وقتى که امام صادق علیه السّلام از دنیا رفت امام کاظم علیه السّلام پرده (خانه) خود را انداخت (کنایه از این است که ادعاى امامت نکرد) ولى عبد اللّه افطح مردم را به امامت خود دعوت میکرد. ابو بصیر به امام کاظم گفت: تو چرا امسال (گوسفندى) نمیکشى (و سورى نمیدهى) در صورتى که عبد اللّه افطح شتر کشته؟! امام کاظم علیه السّلام در جواب من فرمود: اى ابو بصیر! عبد اللّه افطح بیشتر از یک سال زنده نخواهد ماند، بعد از او یارانش کجا خواهند رفت؟ گفتم: یک سال که بر او گذشته است؟ فرمود: در همین سال از دنیا خواهد رفت و بیشتر از امسال زنده نخواهد ماند.

19- نیز از ابو بصیر روایت شده که گفت: من بحضور امام کاظم علیه السّلام مشرف شدم و گفتم: فداى تو شوم، امام را چگونه میتوان شناخت؟ فرمود: بچند خصلت:

1- اینکه پدر امام او را در بین مردم براى امامت معرفى و نصب کند تا براى مردم حجت باشد، زیرا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله امیر المؤمنین‏

علیه السّلام را براى مقام امامت بجهت مردم معرّفى و منصوب کرد، همینطور هر امامى باید امام بعد از خود را براى مردم معرفى نماید.

2- هر سؤالى که میکنى جواب گوید.

3- تو ساکت باشى و امام بسخن ابتدا کند (و منظور ترا بگوید).

4- مردم را از جریان فردا خبر دهد.

5- با هر یک از مردم بزبان خودشان تکلم نماید.

به امام کاظم علیه السّلام گفتم: فداى تو شوم! امام باید بهر زبانى تکلم کند؟ فرمود: آرى، منطق پرنده را هم میداند، الساعه من علامت آن را قبل از آنکه تو بخواهى از جاى خود بلند شوى بتو عطا خواهم کرد. طولى نکشید که دیدم مردى از خراسان در خدمت آن حضرت وارد شد و بزبان عربى با امام کاظم علیه السّلام صحبت کرد، آن حضرت جواب او را بزبان فارسى فرمود. آن مرد خراسانى گفت: من بزبان فارسى با تو گفتگو نکردم براى اینکه شاید شما کاملا زبان فارسى را ندانى؟ حضرت کاظم علیه السّلام فرمود: سبحان اللّه اگر من نتوانم بطور نیکوئى جواب تو را بگویم پس چه فضیلتى بر تو خواهم داشت؟.

آنگاه امام کاظم علیه السّلام بمن فرمود: اى ابو محمّد! امام آنست که کلام احدى از مردم، پرنده، حیوان، چیز که در آن روح باشد بر او مخفى و پوشیده نباشد، کسى که این خصلتها در وجود او نباشد امام نخواهد بود.

20- از حمّاد بن عیسى روایت شده که گفت: در حضور امام کاظم علیه السّلام مشرف شدم و گفتم: فدایت شوم دعا کن که خدا بمن خانه، زوجه، فرزند و خادم مرحمت کند و در همه سال حج بجاى‏آورم؟ امام کاظم علیه السّلام دو دست خود را بلند کرد و این دعا را خواند:

اللهم صل على محمد و آل محمد و ارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما و الحج خمسین سنة.

حمّاد گفت: تا کنون (48) حج بجا آورده‏ام، این هم زوجه من است در پشت پرده که کلام مرا مى‏شنود، این هم پسر و خانه و خادم من که حاضرند. حمّاد بعد از این کلام دو حج دیگر بجاى آورد، حمّاد بعد از پنجاه حج پشت سر ابو العباس نوفلى سوار شد، همین‏که بموضع احرام‏احرام لباسى است که حاجیها در موقع حج مى‏پوشند رسید و خواست غسل نماید سیل آمد و او را برد و در محل سیل دفن شد.

امام کاظم علیه السّلام ما بقى روزگار مهدى را در مدینه بود. مهدى عباسى در سنه (169) هجرى که مدت (21) سال از امامت حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام گذشته بود وفات کرد، مردم با پسرش موسى که به هادى ملقب بود بیعت کردند، خلافت هادى یک سال و دو ماه بود، هادى در سنه (170) هجرى که مدت (22) سال از امامت موسى ابن جعفر علیهما السّلام طى شده بود از دنیا رفت.

در ماه ربیع الاول همان سال بود که مردم با هارون الرشید بیعت کردند. هارون الرشید فرستاد تا حضرت موسى بن جعفر را بیاورند، وقتى که فرستادگان هارون نزد امام کاظم علیه السّلام آمدند آن بزرگوار امام رضا علیه السّلام را که بزرگترین فرزندانش بود، خواست و در حضور عده‏اى از شیعیان خصوصى خود آن حضرت را وصى خود قرار داد، او را به ما یحتاج خود مأمور کرد.امام کاظم علیه السّلام عهدنامه و کتابى را به امّ احمد داد و مخفیانه به او فرمود: آن کسى که نزد تو آمد و نشانى آنچه را که من بتو دادم داد، آن را باو ردّ کن!، رقعه سربسته‏اى را نیز به امّ أحمد داد و دستور داد که هر وقت حضرت على بن موسى الرضا علیه السّلام آن رقعه را خواست بآن بزرگوار تسلیم نماید.

امام کاظم علیه السّلام فرزند خود امام رضا را دستور داد که همه شب مادامى‏که موسى بن جعفر زنده است در راهرو خانه یا پشت بام بخوابد.

21- ابو نصر بزنطى از مسافر که خادم آن حضرت بود روایت کرده که گفت: در آن موقعى که میخواستند امام کاظم را بطرف عراق ببرند آن بزرگوار به امام رضا علیه السّلام دستور داد که همه شب در راهرو خانه آن حضرت بخوابد، ما همه شب جاى امام رضا را در راهرو خانه مى‏انداختیم، آن حضرت مى‏آمد، در آنجا میخوابید، همین‏که صبح میشد بمنزل خود میرفت. چه بسا میشد که ما چیز خوردنى را پنهان میکردیم و امام رضا علیه السّلام مى‏آمد و آن را خارج میکرد و بما میفرمود: من هم از این چیزى که پنهان کردید خبر دارم.

مدت چهار سال بدین نحو گذشت، امام کاظم علیه السّلام در عراق پیش هارون در حبس نظر بود، در کمال رفاهیت و احترام بسر میبرد، هارون الرشید درباره مسائل و موضوعات دینیه بآن بزرگوار رجوع میکرد، آن حضرت هم جواب میفرمود، تا آنچه از قبیل بدگوئى و شکایت که نباید از برمکى‏ها سر بزند سر زد و هارون هم آن حضرت را بدست سندى بن شاهک ولد الزنا زندانى کرد، برمکى‏ها دائما حربه‏مکر و حیله خود را بکار مى‏بردند تا اینکه هارون الرشید سندى بن شاهک را دستور داد که موسى بن جعفر علیه السّلام را بوسیله زهر شهید نماید، آنگاه قبل از شهید شدن آن حضرت مردمان عادل و قاضى‏ها را بخواهد تا امام کاظم را بسلامت ببینند. هر وقت مردم در خانه سندى بن شاهک وارد میشدند مى‏دیدند که آن حضرت در آنجا است.

22- روایت شده که مردم بیشتر اوقات حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام را در حال سجود مى‏دیدند، گمان میکردند: لباسى است که در پیش ایوان خانه افتاده، در بعضى اوقات که از جریان آن لباس پرسش میکردند؟ بآنان گفته میشد: این موسى بن جعفر علیهما السّلام است، هر وقت نماز صبح را میخواند براى تعقیب و دعا مى‏نشیند تا آفتاب طلوع کند، آنگاه مشغول قرائت و تسبیح و دعا میشود، بعد از آن بسجده میرود تا ظهر بگذرد.

سه روز قبل از اینکه امام کاظم علیه السّلام شهید شود سندى بن شاهک قاضى‏ها را جمع کرد، آن حضرت را نزد آنان آورد، بآنان گفت:

مردم میگویند: موسى بن جعفر در دست من در فشار و زحمت بسر میبرد این موسى بن جعفر است که درد و مرضى در وجودش نیست! امام کاظم علیه السّلام بقاضى‏ها توجّهى کرد و فرمود: شما شاهد باشید که من بعد از سه روز دیگر بوسیله زهر کشته خواهم شد، پس مردم متفرق شدند.

 


 

 

 




تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:50 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شهادت موسى بن جعفر علیهما السّلام‏

1- در روایات صحیح وارد شده که سندى بن شاهک امام کاظم را بوسیله رطب مسموم کرد، همین‏که آن حضرت تعداد ده عدد خرماخورد سندى لعین گفت: بیشتر میل کن؟ فرمود: تو مأموریت خود را انجام دادى و بحاجت خود رسیدى؛ آن زهر زهرى بوده که بعد از سه روز انسان را تلف میکرده؛ بعد از آن سندى بن شاهک مردمان عادل و قاضى‏ها را جمع کرد و موسى بن جعفر علیه السّلام را بآنان نشان داد.

موسى بن جعفر علیهما السّلام بآن مردم فرمود: من ظاهرا سالم هستم ولى باطنا مسموم شده‏ام، امروز رنگ من بشدت قرمز میشود، فردا شدیدا زرد خواهد شد، پس فردا سفید میگردد و بسوى رحمت خدا خواهم رفت.

همانطور که آن بزرگوار فرموده بود در آخر روز سوم در سنه (183) هجرى شهید شدساعت شهادت: چاشت، بقولى طرف عصر. روز شهادت از ایام هفته: روز جمعه. روز شهادت از ایام ماه: پنجم یا ششم یا بیست و چهارم یا بیست و پنجم ماه رجب. ماه شهادت: ماه رجب. سال شهادت:

سال یکصد و شصت و هشت هجرى، بقولى یکصد و هشتاد و سوم. محل دفن:

کاظمین. مدت عمر: پنجاه و چهار سال، بقولى پنجاه و پنج سال، بقولى شصت و پنج سال. مدت امامت: بیست و هشت سال و نه ماه. قاتل: سندى بن شاهک بدستور هارون الرشید علت وفات: زهرى بود که در طعام یا خرما ریخته بودند؛ سنّ حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام در موقع وفات (54) سال بوده. مدت (20) سال را با امام جعفر صادق بود. مدت (34) سال هم امامت کرد.

سندى بن شاهک لعنه اللّه جنازه موسى بن جعفر علیهما السّلام را در مجلس پاسبانها که نزدیک پل بود حمل کرد، صورت مبارک آن حضرت را بازنمود، منادى ندا کرد: هر کس بخواهد جنازه موسى بن جعفر علیه السّلام را ببیند آزاد است، موسى بن جعفر بدرد خدائى مرده، مسموم و مقتول نشده. مردم مى‏آمدند و بجنازه آن حضرت نگاه میکردند، آنگاه جنازه آن بزرگوار را بطرف قبرستان قریش بردند. مردم از جنازه آن حضرت تشییع کردند تا در مدینة السلام (کاظمین) در آن موضعى که براى خود خریدارى کرده بود دفن شد.

غلام موسى بن جعفر علیه السّلام که نامش مسافر بود میگوید: در یکى از شبها ما رختخواب امام رضا علیه السّلام را گسترانیدیم، رسم آن حضرت این بود که براى خوابیدن دیر مى‏آمد، ولى آن شب را تا صبح در منزل و خوابگاه خود نیامد، لذا اهل خانه ناراحت شدند، ترسیدند، بجهت دیر آمدن آن حضرت دچار وحشت گردیدند.

وقتى که صبح شد ناگاه امام رضا علیه السّلام بدون خبر وارد خانه شد، ام احمد را خواست و فرمود: آن امانتى که پدرم نزد تو نهاده حاضر کن- امام رضا نشانى آن امانت را داد- ام احمد چون این خبر وحشتناک را شنید صدا بگریه بلند کرد، لطمه بصورت زد، لباس‏هاى خود را پاره کرد و گفت: بخدا قسم که مولاى من از دستم رفت.

امام رضا علیه السّلام او را امر بصبر کرد، فرمود: این موضوع را پنهان کن! آن را ظاهر مکن تا این خبر به والى مدینه برسد، مردم براى او تعریف کنند و از زبان ما شنیده نشود.

آنگاه امّ احمد کیسه‏اى را آورد که امانتهاى موسى بن جعفر با (6000) دینار در آن بود، آن را به امام رضا علیه السّلام تسلیم کرد وخبر شهادت موسى بن جعفر علیه السّلام را منتشر نکردند تا اینکه خبر فوت آن حضرت از زبان مردم بگوش والى مدینه رسید. همین‏که ما خبر شهادت امام کاظم را از زبان مردم شنیدیم و با آن شبى که امام رضا علیه السّلام در منزل نیامده بود تطبیق کردیم دیدیم همانطور بود که آن حضرت فرموده بود.

منبع:ترجمه إثبات الوصیة للإمام علی بن ابی طالب ع، متن، ص: 378




تاریخ : پنج شنبه 91/11/5 | 8:48 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

موسى بن جعفر علیهما السّلام‏

1- بعد از حضرت صادق فرزند بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام جانشین پدر خود گردید. از جابر روایت شده که گفت:

امام محمّد باقر علیه السّلام بمن فرمود: مردى از طرف مغرب زمین آمده که داراى غلام و کنیزهائى است، امام باقر صفات کنیزى را براى من بیان کرد، کیسه پولى بمن داد تا آن کنیز را خریدارى نمایم، من نزد آن شخص برده‏فروش رفتم، او کلیه غلام و کنیزان خود را بمن عرضه کرد، گفتم: آیا غیر از اینهائى که بمن نشان دادى کنیز دیگرى دارى؟ گفت: فقط یک کنیزک مریضى باقى مانده، گفتم: او را نیز بیاور! حمیده را بر من عرضه کرد، گفتم: قیمت او چند است؟ گفت:

هفتاد دینار، من کیسه پول را به او دادم، آن برده‏فروش گفت:

لا إله إلّا اللّه!! من دیشب پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله را در خواب دیدم که این کنیز را بهمین کیسه پول از من خریدارى کرد. جابر گوید: من آن کنیز را از او خریدم، او پول را گرفت و کنیز را بمن تسلیم کرد، در آن کیسه هفتاد دینار پول بود.

همین‏که آن کنیز را خدمت امام باقر علیه السّلام آوردم آن حضرت از نام او پرسش نمود؟ گفت: نام من «حمیده» است، حضرت باقرفرمود: در دنیا و آخرت پسندیده‏اى. امام باقر علیه السّلام از شرح حال او سؤال کرد؟ گفت: من باکره هستم و دست مردى بمن نرسیده امام باقر فرمود: چگونه میشود در صورتى که تو دختر بزرگى هستى؟! گفت: من مولائى داشتم که هر وقت میخواست نزدیک من بیاید مرد خوش صورتى مى‏آمد و او را از نزدیک شدن بمن مانع میشد، من آن مرد نیکو صورت را مى‏دیدم ولى مولاى من او را نمیدید.

امام باقر گفت: الحمد للّه، و آن کنیز را بحضرت صادق علیه السّلام داد و بآن بزرگوار فرمود: این کنیزى است که بزرگ کنیزها است، نظیر یک قطعه طلا از پلیدیها پاک و پاکیزه است، صاحبهاى او همیشه او را نگاهدارى کرده‏اند تا از طرف خدا نزد تو فرستاده شده است.

2- از ابو بصیر روایت شده که گفت: من در آن سالى که موسى ابن جعفر علیه السّلام متولد شد با صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله حج بجا آوردم، وقتى که بمنزل أبواء (منزلى است بین مکه و مدینه) رسیدیم طعامى براى ما آماده شد. در آن موقعى که ما غذا میخوردیم قاصد حمیده آمد و گفت: حمیده میگوید: من خود را گم کرده‏ام، تو مرا دستور دادى که درباره حادثه این نوزاد بر شما سبقت نگیرم. امام صادق علیه السّلام برخاست و از نظر ما غائب شد، (پس از لحظه‏اى) نزد ما آمد، ما جلو پاى آن حضرت بلند شدیم و گفتیم: خدا تو را خوش‏حال نماید و ما را فداى تو کند، حمیده چه کارى داشت؟ فرمود: خدا او را بسلامت نگاهدارى کرده و پسرى از او بمن عطا کرده که بهترین اهل زمانه خود خواهد شد.حمیده بمن خبرى داد که گمان میکرد من از آن موضوع خبر ندارم در صورتى که من از حمیده بآن موضوع عالم‏تر بودم.

گفتیم: حمیده چه خبرى بتو داد؟ فرمود: بمن گفت: موقعى که موسى بن جعفر علیه السّلام متولد شد دیدم دستهاى خود را بزمین نهاده و سر خود را بسوى آسمان بلند کرد. من به حمیده گفتم: این موضوعى که تو دیدى علامت پیغمبر خدا و امیر المؤمنین علیهما السّلام است، علامت وصى آنست که هرگاه متولد شود دست خود را بر زمین بگذارد و سر خود را بطرف آسمان بلند نماید و از جائى که کسى نشنود بگوید:

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.

موقعى که این دعا را خواند خداى سبحان علم اوّل و آخر را به او عطا میکند و در شب قدر استحقاق زیادى روح را که ملکى بزرگتر از جبرئیل است پیدا خواهد کرد.

ولادت موسى بن جعفر علیهما السّلام‏

1- ولادت حضرت موسى بن جعفر در سنه (128) هجرى بوده.

روایت شده که در سنه (129) هجرى بوده‏روز ولادت از ایام هفته: روز یکشنبه یا سه‏شنبه. روز ولادت از ایام ماه: هفتم ماه صفر. ماه ولادت: ماه صفر سال ولادت: سال صد و بیست و هشتم یا صد و بیست و نهم هجرى محل ولادت: مدینه پیغمبر (ص) اسم: موسى. لقب: آن حضرت را نه لقب است که مشهورترین آنها کاظم است کنیه: چهار کنیه دارد که مشهورترین آنها ابو الحسن ثانى و ابو ابراهیماست. نزد بعضى که کنیه امیر المؤمنین و کنیه زین العابدین را در نظر نگرفته‏اند کنیه موسى بن جعفر را ابو الحسن ماضى و ابو الحسن اول گفته‏اند و کنیه امام رضا را ابو الحسن ثانى گفته‏اند، چنانکه در پاورقى شرح حال امام رضا خواهد آمد، ولادت و نشو و نماى آن حضرت هم نظیر ولادت پدران بزرگوارش بود.

 [معجزاتى از امام موسى کاظم علیه السلام‏]

2- از یعقوب سراج روایت شده که گفت: من خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم، دیدم آن حضرت بالاى سر موسى بن جعفر که در گهواره بود ایستاده و موسى بن جعفر آن حضرت را خوش‏حال و مسرور میکرد. وقتى که حضرت صادق علیه السّلام از گفتگوى با امام کاظم فارغ شد بمن فرمود: جلو بیا و بر مولاى خود سلام کن! من جلو رفتم و بحضرت موسى بن جعفر علیه السّلام سلام کردم، آن بزرگوار جواب سلام مرا ردّ کرد. بعد از آن امام کاظم بمن فرمود: برو نام دختر خود را که دیروز متولد شده عوض کن! زیرا اسم دختر تو اسمى است که خدا آن را دوست ندارد، تو نام دختر خود را حمیراء نهادى (و خدا این نام را دوست ندارد). امام صادق علیه السّلام بمن فرمود: امر آن حضرت را اجرا کن تا هدایت شوى! من رفتم و نام دختر خود را عوض کردم.

3- رفاعة بن موسى روایت کرده که گفت: من نزد حضرت امام صادق علیه السّلام بودم، آن بزرگوار نشسته بود، در آن موقع امام کاظم علیه السّلام که بچّه سن بود وارد گردید، امام صادق آن حضرت را در کنار خود گرفت، سر او را بوسید و بمن فرمود: آیا نه چنین است که این فرزند من گرفتار بنى مرداس میشود و از دست آنان خلاص خواهد شد؟ دوباره او را میگیرند و در دست آنان هلاک خواهد شد؟

خوشا بحال این فرزند من، واى بر کشندگان او.

4- روایت شده که ابو حنیفه رفت درب خانه صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله تا مسئله‏اى پرسش نماید، به او اجازه ندادند، درب خانه نشست که شاید او را اجازه دهند، امام کاظم که در سنّ پنج سالگى بود از خانه بیرون آمد، ابو حنیفه گفت: اى جوان مسافرین در این شهر شما کجا باید قضاء حاجت کنند؟ حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام بدیوار تکیه کرد و فرمود: اى پیر مرد! باید از کناره‏هاى جویها، محل ریختن میوه‏جات، منزلگاه مسافرین، وسط جاده‏ها، مقابل مسجدها، نزدیک درب آنها، رو بقبله بودن و پشت بقبله بودن خوددارى نماید و خود را بطورى پنهان کند که دیده نشود (غیر از این چند مکانى که گفته شد) در هر جا که قضاء حاجت کند مانعى ندارد.

ابو حنیفه مراجعت کرد و با امام صادق علیه السّلام ملاقات نکرد.

5- از نصر بن قابوس روایت شده که گفت: من در حضور حضرت صادق مشرّف شدم، از امام بعد از آن حضرت سؤال کردم؟ فرمود:

موسى بن جعفر بعد از من امام است.

6- روایت شده که حضرت صادق اسماعیل را که پسر آن حضرت بود دوست میداشت، در حق او دعاى خیر میکرد، لذا بین دوستان اسماعیل و دوستان موسى بن جعفر علیه السّلام مشاجره در گرفت، دوستان اسماعیل در زمان حیات امام صادق علیه السّلام مقام امامت را براى اسماعیل ادعا کردند، دوستان موسى بن جعفر علیه السّلام بآنان گفتند: راجع به این موضوع با ما مباهله کنیدمباهله: در حق یکدیگر نفرین و لعنت کردن ، بطرف صحرا رفتند تا مباهله نمایند، ابرى بر سر آنان سایه افکند و براى دوستان حضرت موسى‏ابن جعفر باران ریخت ولى براى دوستان اسماعیل باران نریخت، یاران موسى بن جعفر نزد حضرت صادق علیه السّلام آمدند، این مژده را بآن بزرگوار دادند، از این لحاظ بود که حضرت صادق علیه السّلام آنان را ممطوره نامید ممطوره یعنى مکانى که باران بر آن ببارد- قاموس. ولى در اینجا منظور افرادى است که براى آنان باران آمده باشد.

[در باره امامت موسى بن جعفر علیه السلام‏]

7- از عیسى بن عبد الملک روایت شده که گفت: بصادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله عرض کردم: خدا مرا فداى تو کند، خدا آن روز را نیارد، اگر پیش‏آمدى بکند (و شما از دنیا بروید) من چه کسى را براى خودم امام قرار دهم؟ فرمود: موسى فرزند من، گفتم: اگر آن حضرت هم از دنیا رفت چه کسى را امام بدانم؟ فرمود: پسر او را اگر چه صغیر و کوچک باشد، دائما وظیفه تو همینطور خواهد بود. گفتم:

اگر امام و مکان او را ندانم چه بایدم کرد؟ فرمود: دعا میکنى و میگوئى: اللهم انى اتولى من حجتک من ولد الامام الماضى.

8- از صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود: بعد از امام حسن و امام حسین مقام امامت نصیب دو برادر نخواهد شد و از فرزندان بعدى هم خارج نمیشود.

9- ابو جعفر ضریر از پدر خود روایت کرده که گفت: من در حضور امام جعفر صادق بودم، فرزند آن حضرت که اسماعیل باشد نیز حضور داشت من از حضرت صادق راجع به قباله زمین پرسش کردم‏قباله زمین یعنى روبرو شدن آن، قباله‏اى که براى خریدوفروش مى‏نویسند

آن حضرت جواب مرا داد، اسماعیل بحضرت صادق گفت: اى پدر تو نفهمیدى که این مرد چه گفت، این مقاله براى من ناگوار شد زیرا در آن موقع ما گمان میکردیم که اسماعیل بعد از پدر خود امام خواهد بود.

امام صادق علیه السّلام به اسماعیل فرمود: من چقدر بتو بگویم:

پیش من باش، علم و ادب یاد بگیر و تو گوش نکنى؟! اسماعیل ساکت شد و از حضور آن حضرت بیرون رفت. من به امام صادق علیه السّلام گفتم:

چرا اسماعیل نزد شما نمى‏ماند و از شما استفاده علمى نمیکند؟ که هر وقت امر امامت نصیب او شود آنچه را که من از شما یاد گرفتم او هم یاد گرفته باشد؟ فرمود: اسماعیل مثل من پسرى از براى پدر خود نیست.

آنگاه امام صادق علیه السّلام بلند شد و بمن فرمود: از جاى خود حرکت نکن، آن بزرگوار داخل اطاقى که خلوتگاه بود گردید، مرا صدا زد، من در حضور امام رفتم، در آن موقعى که من خدمت امام صادق بودم موسى بن جعفر که کودک نورسى بود وارد شد، حضرت صادق به امام کاظم فرمود: نزدیک من بیا! آن بزرگوار نزدیک آمد، حضرت صادق او را در بر گرفت و در کنار خود جاى داد، آنگاه فرمود: من این فرزندم را آنطور مى‏بینم که حضرت یعقوب یوسف را میدید.

من گفتم: فدایت شوم بیشتر از این بگو، فرمود: در میان ما اهل بیت هیچ‏کدام مثل این فرزندم نشو و نما نکرد. گفتم: بیشتر از این بفرما؟ فرمود: من این فرزندم را آنطور مى‏یابم که پدرم مرامى‏یافت، عرض کردم: از این هم بیشتر و واضح‏تر بگو، فرمود: من دوست دارم موقعى که این فرزندم دعا میکند و دعاى او مستجاب میگردد مرا در طرف یمین خود جا دهد و دعا کند تا من هم آمین بگویم گفتم: بیش از این براى من توضیح بده، فرمود: من این فرزندم را امین میدانم بر آنچه که پدرم مرا امین میدانست. گفتم: واضح‏تر از این بگو، فرمود: پدرم مرا بکتابهائى که بخط امیر المؤمنین علیه السّلام است امین میدانست من نیز این فرزندم را بر آن کتابها که فعلا نزد او هستند امین میدانم. عرض کردم: از اینهم واضح‏تر؟

فرمود: بلند شو و بر موسى بن جعفر سلام کن زیرا که او بعد از من امام تو خواهد بود در بین من و این پسرم کسى مقام امامت را ادعا نمیکند مگر اینکه دچار فتنه خواهد شد، اگر مردم (براى شناختن امام) به یمین و یسار رفتند تو با موسى بن جعفر باش!، من بلند شدم و دست حضرت موسى بن جعفر را بوسیدم و گفتم: شهادت میدهم که تو مولا و امام من هستى، آن حضرت فرمود: راست گفتى و به صواب رسیدى، گفتم: اى مولاى من این موضوع را بآن افرادى که مورد وثوق هستند خبر دهم؟ فرمود: آرى، پس من بعد از سخن طولانى از جاى خود بلند شدم.

10- از عمر بن یزید روایت شده که گفت: امانتى از حضرت صادق علیه السّلام نزد من بود، وقتى که امام صادق از دنیا رفت من نزد فرزند آن حضرت که عبد اللّه افطح باشد آمدم و گفتم: بعد از پدر تو چه کسى صاحب مقام امامت است؟ گفت: من، گفتم: برادر تو به این امر اقرار دارد؟ گفت: آرى، من آن دو برادر را پیش یکدیگر جمع‏کردم و دوباره آن سخن را گفتم، عبد اللّه افطح ساکت شد و حرفى نزد، موسى بن جعفر علیهما السّلام نیز صحبتى نکرد، چون من دیدم که هیچ‏کدام از آنان سخنى نگفتند گفتم: از پدر شما شنیدم که میفرمود:

رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرموده: کسى که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد حقا که مثل مردن در زمان جاهلیت مرده است.

حضرت موسى بن جعفر فرمود: امامى هست که بعدا آن را خواهیم شناخت، من گفتم: آیا نه چنین است که پدر بزرگوارت این حدیث را شنیده بود؟ فرمود: بخدا قسم که این حدیث را پیغمبر صلى اللّه علیه و آله فرموده است، من بموسى بن جعفر گفتم: آیا تو را امامى هست؟

راوى گوید: عبد اللّه افطح نشسته بود ولى صحبتى نکرد (که بگوید:

من امام موسى بن جعفر هستم).

عمر بن یزید گوید: من از آن مجلس بلند شدم و آنان را ترک گفتم، بعد از آن حضرت موسى بن جعفر را ملاقات کردم، بمن فرمود: چون تو سخن را سر بسته گفتى منهم سربسته گفتم، موقعى که تو واضح تکلم کردى من نیز واضح تکلم کردم.

11- روایت شده که چون عبد اللّه افطح ادعاى امامت کرد جمعیتى از شیعیان پیش او رفتند تا مسائلى را پرسش نمایند. بعضى از آنان پرسیدند: در چه مقدار مال زکات واجب میشود؟ گفت: در (200) درهم پنج درهم زکات واجب میشود. گفتند: در (100) درهم چقدر زکات واجب است؟ گفت: دو درهم و نصف، مردم از نزد عبد اللّه افطح خارج شدند و بعدا چیزى از او نپرسیدند.

    12- از داود رقّى روایت شده که گفت: بحضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: فداى تو شوم اگر پیش‏آمدى شد که (شما از دنیا رفتى) و خدا مرا از فتنه آن نگاه داشت من چه کسى را امام بدانم؟ فرمود:

فرزندم موسى بن جعفر. داود گوید: موقعى که امام صادق علیه السّلام از دنیا رفت من بقدر طرفة العین درباره امامت موسى بن جعفر شک و تردید نداشتم.

مدت سه سال که از امامت حضرت موسى بن جعفر گذشت من خدمت آن حضرت رفتم و گفتم: من در حضور پدرت امام صادق علیه السّلام رفتم و گفتم: بعد از تو امام من کیست؟ آن حضرت تو را بمن معرفى کرد اینک خدمت شما آمدم بپرسم که اگر پیش‏آمدى شد بعد از شما امام من کیست؟ فرمود: فرزندم رضا وقتى که موسى بن جعفر از دنیا رحلت کرد من بقدر طرفة العین درباره امامت حضرت على بن موسى الرضا علیهما السّلام تردید نداشتم.