به نام خدا
آگاهیهای انسان
انسان هم خود آگاه است و هم جهان آگاه ، و دوست میدارد از خود و از
جهان آگاهتر گردد . تکامل و پیشرفت و سعادت او در گرو این دو آگاهی
است .
از این دو آگاهی کدام از نظر اهمیت در درجهء اول است و کدام در درجهء
دوم ؟ داوری در این موضوع چندان ساده نیست . برخی بیشتر به خود آگاهی
بها میدهند و برخی به جهان آگاهی . احتمالا یکی از وجوه اختلاف طرز تفکر
شرقی و طرز تفکر غربی در نوع پاسخی است که به این پرسش میدهند ،
همچنانکه یکی از وجوه تفاوتهای علم و ایمان در این است که علم وسیلهء
جهان آگاهی و ایمان سرمایهء خود آگاهی است .
البته علم سعی دارد انسان را همان گونه که به جهان آگاهی میرساند به
خود آگاهی نیز برساند . علم النفسها چنین وظیفهای بر عهده دارند . اما
خود آگاهیهایی که علم میدهد مرده و بیجان است ، شوری در دلها نمیافکند و نیروهای خفتهء انسان را بیدار نمیکند ، بر خلاف
خود آگاهیهایی که از ناحیهء دین و مذهب پیدا میشود که با یک ایمان پی
ریزی میشود . خود آگاهی ایمانی ، سراسر وجود انسان را مشتعل میسازد .
آن خودآگاهی که خود واقعی انسان را به یادش میآورد ، غفلت را از او
میزداید ، آتش به جانش میافکند ، او را دردمند و درد آشنا میسازد کار
علوم و فلسفهها نیست . این علوم و فلسفهها احیانا غفلت زا هستند و
انسان را ازیاد خودش میبرند ، از این روبسا دانشمندان و فیلسوفان بیدرد
و سر در آخور و خود ناآگاه و بسا تحصیل ناکردههای خودآگاه .
دعوت به خودآگاهی و اینکه " خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی
" ، " خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش میکنی " سر
لوحهء تعلیمات مذهب است .
قرآن کریم میفرماید :
« و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم اولئک هم الفاسقون
( 1 ) .
از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا آنها را از خودشان
فراموشانید . آنان همان فاسقاناند ( از خود بدر رفتگاناند ) .
رسول اکرم فرمود :
« من عرف نفسه عرف ربه »
هر که خود را بشناسد خدای خویش را میشناسد .
علی ( ع ) فرمود :
« معرفة النفس أنفع المعارف » .
خودشناسی سودمندترین شناساییهاست .
و هم او فرمود :
« عجبت لمن ینشد ضالته کیف لا ینشد نفسه » . در شگفتم از کسی که چیزی از خود گم میکند و در جستجویش بر میآید ، و خود را گم کرده اما جستجو نمیکند . آگاهان جهان ، عیب اساسی که بر فرهنگ و تمدن غربی گرفتهاند این است که این فرهنگ ، فرهنگ جهان آگاهی و خود فراموشی است . انسان در این فرهنگ به جهان آگاه میگردد ، و هر چه بیشتر به جهان آگاه میگردد ، بیشتر خویشتن را از یاد میبرد . راز اصلی سقوط انسانیت در غرب همین جاست . انسان آنگاه که خود را ، به تعبیر قرآن ، ببازد ( خسران نفس ) ، به دست آوردن جهان به چه کارش میآید ؟ فکر میکنم کسی که بهتر از همه فرهنگ غرب را از این نظر انتقاد کرده است " مهاتما گاندی " رهبر فقید هند است . گاندی میگوید : " غربی به کارهای بزرگی قادر است که ملل دیگر آن را در قدرت خدا میدانند ، لیکن غربی از یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است . تنها این موضوع برای پوچی درخشندگی کاذب تمدن جدید کافی است . تمدن غربی اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی نموده است ، به خاطر این است که غربی به جای " خویشتن جویی " در پی نسیان و هدر ساختن " خویش " است . اغلب کارهای بزرگ و قهرمانی و حتی اعمال نیک غربی ، فراموشی ( فراموشی خود ) و بیهودگی است . قوهء عملی او بر اکتشاف و اختراع و تهیهء وسایل جنگی ، ناشی از فرار غربی از " خویشتن " است نه قدرت و تسلط استثنایی وی بر خود . |
وقتی انسان روح خود را از دست بدهد ، فتح دنیا به چه درد او میخورد ؟ "
( 1 )
گاندی میگوید :
" در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد و آن شناسایی ذات ( نفس = خود )
است . هر کس خود را شناخت ، خدا و دیگران را شناخته است ، هر کس خود
را نشناخت ، هیچ چیز را نشناخته است . در دنیا فقط یک نیرو و یک
آزادی و یک عدالت وجود دارد و آن نیروی حکومت بر خویشتن است . هر کس
بر خود مسلط شد ، بر دنیا مسلط شده است . در دنیا فقط یک نیکی وجود
دارد و آن دوست داشتن دیگران مانند دوست داشتن خویش است . به عبارت
دیگر ، دیگران را مانند خود انگاریم . باقی مسائل ، تصور و وهم و عدم
است " ( 2 ) .
به هر حال ، خواه به خود آگاهی بهای بیشتر بدهیم و خواه به جهان آگاهی
، و خواه بهای مساوی به آنها بدهیم ، آنچه مسلم است این است که توسعهء
آگاهی به معنی توسعه و بسط حیات انسان است . روح یا جان مساوی با خبر و
آگاهی است و آگاهی و خبر مساوی با روح و جان است . آن که آگاهتر است
جانش فزونتر است .
جان نباشد جز " خبر " در آزمون هر که را افزون " خبر " جانش
فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر |
از چه ؟ زان رو که فزون دارد خبر |
پس فزون از جان ما جان ملک |
کو منزه شد ز حس مشترک |
وز ملک جان خداوندان دل |
باشد افزون تو تجبر را بهل |
زان سبب آدم بود مسجودشان |
جان او افزونتر است از بودشان |
جانتر " است
است . جانداری ، به اصطلاح فلاسفه حقیقت مشککه است ، یعنی درجات و مراتب دارد ، تدریجا که درجهء آگاهی انسان بالا میرود ، درجهء حیات و جانداریاش بالا میرود . بدیهی است که خود آگاهی مورد بحث ، خود آگاهی شناسنامهای نیست که نامم چیست ؟ نام پدر و مادرم چیست ؟ در کجا زادهام و در کجا سکونت دارم ؟ و یا خود آگاهی بیولوژیکی نیست که در شناخت حیوانی یک درجه بالاتر از خرس و میمون خلاصه میشود. |
.: Weblog Themes By Pichak :.