سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 3:4 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نحوه بیعت گرفتن از حضرت على

ایـن بـخـش از تـاریخ اسلام از دردناکترین وتلخترین بخشهاى آن است که دلهاى بیدار وآگاه را سخت به درد مى آورد ومى سوزاند.
ایـن قـسـمـت از تـاریخ در کتابهاى دانشمندان اهل تسنن به صورت کوتاه وفشرده ودر کتابهاى علماى شیعه به صورت گسترده نوشته شده است .
شـایـد در مـیان خوانندگان گرامى کسانى باشند که بخواهند ماجراى تجاوز به خانه وحى را از زبان محدثان وتاریخنویسان اهل تسنن بشنوند.
از ایـن جـهـت , این بخش را به اتکاى مدارک ومصادر آنان مى نویسیم تا افراد شکاک ودیرباور در در ایـن مـقـاله , ترجمه آنچه را که مورخ شهیر ابن قتیبه دینورى در کتاب ((الامامة والسیاسة )) آورده است نقل مى کنیم وتجزیه وتحلیل این بخش را به بعد وامى گذاریم .
نـویـسندگان اهل تسنن اتفاق نظر دارند که هنوز مدتى از بیعت سقیفه نگذشته بود که دستگاه خلافت تصمیم گرفت که از حضرت على ـ علیه السلام ـ وعباس وزبیر وسایر بنى هاشم نسبت به خـلافت ابوبکر اخذ بیعت کند تا خلافت وى رنگ اتحاد واتفاق به خود بگیرد و در این مقواتفاق به خود بگیرد ودر نتیجه هر نوع مانع ومخالف از سر راه خلافت برداشته شود.
پس از حادثه سقیفه , بنى هاشم وگروهى از مهاجران وعلاقه مندان امام ـ علیه السلام ـ به عنوان اعتراض در خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ متحصن شده بودند.
تـحـصـن آنـان در خـانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ, که در زمان رسول خدا (ص ) از احترام خاصى برخوردار بود, مانع مى شد که دستگاه خلافت اندیشه یورش به خانه وحى را در دماغ خود بپرورد ومتحصنان را به زور به مسجد بکشاند واز آنان بیعت بگیرد.
اما سرانجام علاقه به گسترش قدرت کار خود را کرد واحترام خانه وحى نادیده گرفته شد.
خلیفه , عمر را با گروهى مامور کرد تا به هر قیمتى که باشد متحصنان را از خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ یبرون بکشند واز همه آنان بیعت بگیرند.
وى بـا گـروهـى کـه در مـیان آنان اسید بن حضیر وسلمة بن سلامة وثابت بن قیس ومحمد بن مسلمة به چشم مى خوردند(1) رو به خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ آورد تا متحصنان را به مامور خلیفه در مقابل خانه با صداى بلند فریاد زد که متحصنان براى بیعت با خلیفه هرچه زودتر خانه را ترک گویند.
اما داد وفریاد او اثر نبخشید وآنان خانه را ترک نگفتند.
در این هنگام مامور خلیفه هیزم خواست تا خانه را بسوزاند وآن را بر سر متحصنان خراب کند.
ولـى یکى از همراهان او به پیش آمد تا مامور خلیفه را از این تصمیم باز دارد وگفت :چگونه خانه را آتـش مـى زنـى در حالى که دخت پیامبر فاطمه در آن مامور خلیش مى زنى در حالى که دخت پـیامبر فاطمه در آنجاست ؟
وى با خونسردى پاسخ داد که بودن فاطمه در خانه مانع از انجام این کار نمى تواند باشد.
در این موقع حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ پشت در قرار گرفت وگفت :جمعیتى را سراغ ندارم که در موقعیت بدى همچون موقعیت شما قرار گرفته باشند.
شـمـا جـنـازه رسـول خـدا (ص ) را در مـیان ما گذاشتید واز پیش خود در باره خلافت تصمیم گرفتید.
چـرا حـکـومـت خـود را بـر مـا تـحـمـیل مى کنید وخلافت را که حق ماست به خود ما باز نمى خلیفه که مى دانست با مخالفت متحصنان , که شخصیتهاى بارزى از مهاجران وبنى هاشم بودند, پایه هاى حکومت او محکم واستوار نمى شود این بار غلام خود قنفذ را مامور کرد که برود وعلى ـ علیه السلام ـ را به مسجد بیاورد.
او نـیـز پـشـت در آمـد وعـلى ـ علیه السلام ـ را صدا زد وگفت : به امر خلیفه رسول خدا باید به مـسـجـد بیایید! وقتى امام ـ علیه السلام ـ این جمله را از قنفذ شنید گفت :چرا به این زودى به رسول خدا خله را از قنفذ شنید گفت :چرا به این زودى به رسول خدا دروغ بستید؟
پیامبر (ص ) کـى او را جـانـشـین خود قرار داد تا وى خلیفه رسول خدا (ص ) باشد؟
غلام با نومیدى بازگشت وجریان را به آگاهى خلیفه رساند.
مقاومت متحصنان در برابر دعوتهاى پیاپى دستگاه خلافت خلیفه را سخت عصبانى وناراحت کرد.
سرانجام عمر, براى دومین با, با گروهى رو به خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ آورد.
هنگامى که دخت پیامبر (ص ) صداى مهاجمان را شنید از پشت در با صداى بلند ناله کرد وگفت ناله هاى حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ,که هنوز در سوگ پدر نشسته بود, چنان جانگذاز بود که گروهى از آن جمعیت را که همراه عمر آمده بودند از انجام ماموریت حمله به خانه زهرا منصرف کرد واز همانجا گریه کنان بازگشتند.
امـا عمر وگروهى دیگر, که براى گرفتن بیعت از حضرت على ـ علیه السلام ـ وبنى هاشم اصرار مى ورزیدند, او را با توسل به زور از خانه بیرون آوردند واصرار کردند که حتما با ابوبکر بیعت کند.
نوردند واصرار کردند که حتما با ابوبکر بیعت کند.
اما م ـ علیه السلام ـ فرمود:اگر بیعت نکنم چه خواهد شد؟
گفتند: کشته خواهى شد.
حـضـرت عـلى ـ علیه السلام ـ گفت :با چه جرات بنده خدا وبرادر رسول اکرم (ص ) را خواهید کشت ؟
مقاومت سرسختانه حضرت على ـ علیه السلام ـ در برابر دستگاه خلافت سبب شد که او را به حال خود واگذارند.
امـام ـ علیه السلام ـ از فرصت استفاده کرد و به عنوان تظلم , به قبر رسول خدا (ص ) نزدیک شد وهمان جمله اى را که هارون به موسى ـ علیه السلام ـ گفته بود بر زبان آورد وگفت :[یابن ا م ا ن القوم استضعفونی و ک ادوا یقتلوننی ].
(اعراف :150)برادر! پس از درگذشت تو, این گروه مرا ناتوان شمردند ونزدیک بود که مرا بکشند.
(1)داورى تـاریـخ در بـاره هجوم به خانه وحیحوادث پس از سقیفه یکى از دردناکترین وتلخترین حوادث تاریخ اسلام وزندگانى امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ است .
واقـعـنـمـایـى و رک گـویـى در ایـن زمینه موجب رنجش گروهى است که نسبت به مسببان وگـردانـنـدگـان این حوادث تعصب مى ورزند وحتى الامکان مى خواهند گردى بر دامن آنان نـنشیند وقداست ونزاهت آنان محفوظ بماند; چنانکه پوشاندن حقایق ووارونه جلوه دادن حوادث یـک نوع خیانت به تاریخ ونسلهاى آینده محسوب است وهرگز یک نویسنده آزاد ننگ این خیانت را بر خود نمى خرد وبراى جلب نظر گروهى بر روى حقیقت پا نمى گذارد.
بـزرگـتـرین حادثه تاریخى پس از انتخاب ابوبکر براى خلافت موضوع هجوم بردن به خانه وحى ومنزل حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ است , به قصد آنکه متحصنان بیت حضرت فاطمه را براى اخذ بیعت به مسجد بیاوررند.
تشریح وارزیابى صحیح این موضوع مستلزم آن است که به اتکاى مصادر مطمئن در صحت یا سقم سه موضوع زیر بحث کنیم وسپس در باره نتایج حادثه به داورى بپردازیم .
ایـن سـه مـوضوع عبارتند از:1ـ آیا صحیح است که ماموران خلیفه تصمیم گرفتند خانه حضرت فـاطـمه ـ علیها السلام ـ را بسوزانند؟
در این مورد تا کجا پیش رفتند؟
2ـ آیا صحیح است که امیر مـؤمـنـان ـ علیه السلام ـ را به وضع زننده ودلخراشى به مسجد بردند تا از او بیعت بگیرند؟
3ـ آیا صحیح است که دخت گرامى پیامبر (ص ) در این حادثه از ناحیه مهاجمان صدمه دید وفرزندى را کـه در رحم داشت ساقط کرد؟
این سه مورد از موارد حساس در این حادثه است که ما به اتکاى مصادر ومدارک دانشمندان اهل سنت در باره آنها به بحث مى پردازیم .
از تـعـالیم زنده وارزنده اسلام این است که هیچ مسلمانى نباید به خانه کسى وارد شود مگر اینکه قبلا اذن بگیرد واگر صاحب خانه معذور بود واز پذیرفتن مهمان پوزش خواست عذر او را بپذیرد وبدون اینکه برنجد از همانجا باز گردد.
(1)قـرآن مـجید, گذشته از این دستور اخلاقى , هر خانه اى را که در آن صبح وشام نام خدا برده شود واو را پرستش کنند محترم شمرده است :[فی بیوت ا ذن اللّه ا ن ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیه ا بالغدو و الص ال ].
(نـور:36)(2)خـداونـد بـه تعظیم وتکریم خانه هایى فرمان داده است که در آنها مردان پاکدامن , صبح وشام , خدا را تسبیح وتقدیس مى کنند.
احـتـرام این خانه ها به سبب عبادت وپرستشى است که در آنها انجام مى گیرد وبه احترام رجال الـهـى است که در آنها به تسبیح وتقدیس خدا مشغولند, وگرنه خشت وگل هیچ گاه احترامى نداشته ونخواهد داشت .
از میان همه خانه هاى مسلمانان , قرآن کریم در باره خانه پیامبر (ص ) به مسلمانان دستور خاص مى دهد ومى فرماید:[ی ا ا یها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی ا لا ا ن یؤذن لکم ].
(احزاب :53)اى افراد با ایمان به خانه هاى پیامبر بدون اذن وارد نشوید.
شـکـى نیست که خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ از جمله بیوت محترم ورفیعى است که در نـمـى تـوان گـفـت کـه خانه عایشه یا حفصه خانه پیامبر است , اما خانه دخت والامقام وى , که گرامیترین زنان جهان است , یقینا خانه پیامبر (ص ) است .
اکنون ببینیم ماموران دستگاه خلافت احترام خانه پیامبر (ص ) را تا چه حد رعایت کردند.
بررسى حوادث روزهاى نخست خلافت ثابت مى کند که ماموران دستگاه خلافت همه این آیات را زیر پا نهاده , شئون خانه پیامبر (ص ) را اصلا رعایت نکردند.
بسیارى از تاریخنویسان اهل تسن نمى توان گفت سان اهل تسنن حادثه حمله به خانه وحى را به طور مبهم وبرخى از آنان تا حدى روشن نوشته اند.
طبرى که نسبت به خلفا تعصب خاصى دارد فقط مى نویسد که عمر با جمعیتى در برابر خانه زهرا ـ علیها السلام ـ آمد وگفت :به خدا قسم , این خانه را مى سوزانم یا اینکه متحصنان , براى بیعت , خانه را ترک گویند.
(1)ولى ابن قتیبه دینورى پرده را بالاتر زده , مى گوید که خلیفه نه تنها این جمله را گفت , بلکه دستور داد در اطراف خانه هیزم جمع کنند وافزود:به خدایى که جان عمر در دست اوست , یا باید خانه را ترک کنید یا اینکه آن را آتش زده ومى سوزانم .
وقتى به او گفته شد که دخت گرامى پیامبر (ص ),حضرت فاطمه , در خانه است , گفت : باشد.
(1)مـؤلـف ((عـقـد الـفـرید))(2) گامى پیشتر نهاده , مى گوید:خلیفه به عمر ماموریت داد که متحصنان را از خانه بیرون کند واگر مقاومت کردند با آنان بجنگد.
از این رو, عمر آتشى آورد که خانه را بسوزاند.
در این موقع با فاطمه روبرو شد.
دخت پیامبر به او گفت : فرزند خطاب , آمده اى خانه ما را به آتش بکشى ؟
وى گفت : آرى , مگر این که همچون دیگران با خلیفه بیعت کنید.
هنگامى که به کتابهاى علماى شیعه مراجعه مى کنیم جریان را واضحتر وگویاتر مى یابیم .
سـلیم بن قیس (3) در کتاب خود حادثه هجوم به خانه وحى را به طور مبسوط نگاشته , پرده دثه اومـى نـویـسد:((مامور خلیفه آتشى برافروخت وسپس فشارى به در آورد ووارد خانه شد, ولى با مقاومت حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ روبرو گردید.
(4)عالم بزرگوار شیعه , مرحوم سید مرتضى , بحث گسترده اى در باره حادثه کرده است .
از جمله , از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ نقل مى کند که حضرت على ـ علیه السلام ـ بیعت نکرد تا آنگاه که دود غلیظى خانه او را فرا گرفت .
(1)در اینجا دامن سخن را در باره نخستین پرسش از حااومى نویسد:((ماموپرسش از حادثه جمع مـى کـنـیـم وقـضاوت را به دلهاى بیدار واگذار مى کنیم ودنبال حادثه را به اتکاى مدارک اهل تسنن مى نگاریم .
چگونه حضرت على را به مسجد بردند؟
این بخش از تاریخ اسلام همچون بخش پیش تلخ ودردناک اسـت زیرا هرگز تصور نمى رفت که شخصیتى مانند حضرت على ـ علیه السلام ـ را به وضعى به مسجد ببرند که چهل سال بعد, معاویه آن را به صورت طعن وانتقاد نقل کند.
وى در نامه خود به امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ پس از یاد آورى مقاومت امام ـ علیه السلام ـ در بـرابـر دستگاه خلافت چنین مى نویسد: تا آنجا که دستگاه خلافت تو را مهار کرده وهمچون شتر سرکش براى بیعت به طرف مسجد شاندند.
(2)امـیـر مـؤمنان در پاسخ نامه معاویه , تلویحا, اصل موضوع را مى پذیرد وآن را نشانه مظلومیت خود دانسته , مى گوید:گفتى که من به سان شتر سرکش براى بیعت سوق داده شدم .
بـه خـدا سـوگند, خواستى از من انتقاد کنى ولى در واقع مرا ستودى وخواستى رسوایم کنى اما خود را رسوا کردى .
هرگز بر مسلمانى ایراد نیست که مظلوم واقع شود.
(3)ابن ابى الحدید تنها کسى نیست که جسارت به ساحت قدس امام ـ علیه السلام ـ را نقل کرده اسـت , بـلـکه پیش از او ابن عبد ربه در ((عقد الفرید)) (ج2 ,ص 285) وپس از وى مؤلف ((صبح العشى )) (در ج1 , ص 128) نیز آن را نقل کرده اند.
شگفت اینجاست که ابن ابى الحدید هنگامى که به شرح نامه بیست وهشتم امام ـ علیه السلام ـ در نـهـج الـبلاغه مى رسد نامه آن حضرت ونامه معاویه را نقل مى کند ودر صحت ماجرا تردید نمى کـنـد, ولى در آغاز کتاب , هنگامى که شرح خطبه بیست وششم را به پایان مى برد, اصل واقعه را انکار کرده مى گوید:این نوع مطالب را تنها شیعه نقل کرده و از غیر آنان نقل نشده است .
(1)جسارت به ساحت حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ سومین پرسش این بود که آیا در ماجراى بیعت گرفتن از حضرت على ـ علیه السلام ـ به دخت گرامى پیامبر نیز جسارتى شد وصدمه اى رسید یا نه ؟
از نظر دانشمندان شیعه پاسخ به این سؤال ناگوارتر از پاسخ به دو سؤال گذشته است .
زیـرا هـنگامى که مى خواستند حضرت على ـ علیه السلام ـ را به مسجد ببرند با مقاومت حضرت فـاطـمه ـ علیها السلام ـ روبرو شدند وحضرت فاطمه براى جلوگیرى از بردن همسر گرامیش صدمه هاى روحى وجسمى بسیار دید که زبان وقلم یاراى گفتن ونوشتن آنها را ندارد.
(2)ولـى دانـشـمـنـدان اهـل تـسنن براى حفظ موقعیت خلفا از بازگو کردن این بخش از تاریخ خوددارى کرده اند وحتى ابن ابى الحدید در شرح خود آن را از جمله مسائلى دانسته است که در میان مسلمانان تنها شیعه آن را نقل کرده است .
(3)دانشمند بزرگوار شیعه مرحوم سید مرتضى مى گوید:در آغاز کار محدثان وتاریخنویسان از نـقل جسارتهایى که به ساحت دخت پیامبر اکرم وارد شد امتناع نمى کردند واین مطلب در میان آنـان مـشـهـور بـود که مامور خلیفه با فشار در خانه را بر حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ زد واو فـرزنـدى را کـه در رحـم داشت سقط کرد وقنفذ, به امر عمر, زهرا ـ علیها السلام ـ را زیر تازیانه گرفت تا دست از حضرت على ـ علیه السلام ـ بردارد.
ولى بعدها دیدند که نقل این مطالب با مقام وموقعیت خلفا سازگار نیست واز نقل آنها خوددارى کردند.
(1)گواه گفتار سیدمرتضى این است که , به رغم عنایتها وکنترلهاى بسیار, باز هم این جریان در برخى از کتابهاى آنان به چشم مى خورد.
شـهـرسـتـانى از ابراهیم بن سیار معروف به غطام , رئیس معتزله , نقل مى کند که وى مى گفت :عمر در ایام اخذ بیعت در را بر پهلوى فاطمه زد واو بچه اى را که در رحم داشت سقط کرد.
ونـیـز فـرمـان داد کـه خـانه را با کسانى که در آن بودند بسوزانند, در حالى که در خانه جز على وفاطمه وحسن وحسین ـ علیهم السلام ـ کسى دیگر نبود.
(2)مـقام حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ بالاتر از مقام زینب دختر پیامبر (ص ) استابو العاص شوهر زیـنـب دخـتـر پـیامبر اکرم (ص ) در جنگى از طرف مسلمانان به اسارت در آمد, ولى بعدا مانند اسیران دیگر آزاد شد.
ابـو الـعاص به پیامبر (ص ) وعده داد که پس از مراجعت به مکه وسایل مسافرت دختر پیامبر را به مدینه فراهم ازد.
پـیامبر (ص ) به زید بن حارثه وگروهى از انصار ماموریت داد که در هشت میلى مکه توقف کنند وهر وقت کجاوه زینب به آنجا رسید او را به مدینه بیاورند.
جبار بن الاسود با جمعى خود را به کجاوه زینب رسانید ونیزه خود را بر کجاوه کوبید.
در اثر این ضربه زینب کودکى را که در رحم داشت سقط کرد وبه مکه بازگشت .
پیامبر (ص ) از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد, به حدى که در فتح مکه خون او را مباح شمرد.
ابن ابى الحدید مى گوید:من این مطلب را بر استادم ابوجعفر خواندم .
فرمود: هرگاه پیامبر خون کسى را که دخترش زینب را ترسانید واو سقط جنین کرد مباح شمرد, اگـر زجبار بن الاسود با جم کرد مباح شمرد, اگر زنده بود خون کسانى را که دخترش فاطمه را ترسانیده و او فرزند خود محسن را سقط کرد حتما مباح مى شمرد.
(1)حکومت مردم بر مردمکسانى که مى خواهند خلافت خلفا را با شکل ((حکومت مردم بر مردم )) ویا اصل ((مشاوره )) توجیه کنند یکى از دو گروه زیر هستند:1ـ گروهى که پیوسته مى خواهند اصـول اسـلامـى را بـا افـکار روز وموازین علمى کنونى تطبیق دهند واز این طریق توجه غربیان وغـرب زدگـان را بـه اسـلام جلب کنند وچنین القا نمایند که حکومت مردم بر مردم زاییده فکر جـدیـد نـیست بلکه چهارده قرن پیش اسلام داراى چنین طرحى بوده است وپس از درگذشت پیامبر (ص ) یاران وى این طرح را در انتخاب خلیفه اجرا کرده اند.
ایـن گروه , هرچند با نیت پاک در این راه گام بر مى دارند, ولى متاسفانه در مسائل اسلامى رنج تحقیق به خود نمى دهند وبه متخصصان نیز مراجعه نمى کنند وبه یک رشته منقولات بى اساس وظواهر فریبنده اکتفا کرده اندودر نتیجه قیل وقال بپا مى کنند.
2ـ گـروهـى کـه بـه عـلـلـى از تشیع وروحانیت عقده هایى دارند واحیانا بر اثر تحریکات مرموز تمایلات سنى گرایى پیدا کرده اند وبه جاى مبارزه با انواع مفاسد اخلاقى وکجرویهاى عقیدتى به جان جوانان مؤمن ولى ساده لوح افتاده اند واعتقاد آنان را نسبت به اصول تشیع سست مى کنند.
اشتباهات گروه نخست قابل جبران است .
آنان با ارائه مدارک صحیح وقابل اعتماد از اشتباهات خود بر مى گردند.
لذا بدگویى از آنان بسیار نارواست وبهترین خدمت به آنها این است که پیوسته با ایشان در ارتباط باشیم ورابطه فکرى وعلمى خود را با آنان قطع نکنیم .
ولى اصلاح وهدایت گروه دوم دشوار است .
زیرا علاوه بر اینکه عقده اى هستند, اطلاع کافى ودرستى هم از دین ندارند.
لذا کوشش براى هدایت آنان غالبا بى فایده است .
آنـچه مهم است این است که ترتیبى داده شود که جوانان ساده لوح وکم اطلاع به دام آنان نیفتند واگر چنین شد کوشش شود که هرچه زودتر اشکالات وشبهات از دل آنان زدوده شود.
آیـا عـقـل وشـرع اجازه مى دهد که ماموران حزب حاکم , به زور سرنیزه , به خانه اى یورش آورند ومتحصنان در آن خانه را به مسجد بکشند واز آنان بیعت بگیرند؟
آیا معنى دموکراسى همین است کـه رئیـس حـزب حـاکم گروهى را مامور کند که از افراد مخالف یا بى طرف جبرا بیعت بگیرند واگـر حاضر به بیعت نشوند با آنان بجنگند؟
تاریخ گواهى مى دهد که بیش از همه اعضاى حزب حاکم , عمر براى اخذ بیعت وگرد آورى آراى بیشتر اصرار مى ورزید ودر این راه تا حد جنگ پیش مى رفت .
زبـیـر از جمله متحصنان خانه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ بود وهنوز در ارتباط وى با خاندان رسالت تیرگى رخ نداده بود.
هـنـگامى که فشار ماموران به متحصنان خانه دخت گرامى پیامبر افزایش یافت , زبیر با شمشیر برهنه از خانه بیرون آمد وگفت :هرگز بیعت نمى کنم .
نه تنها بیعت نمى کنم ,بلکه باید همه با على بیعت کنید.
زبـیـر از قـهـرمانان نامى اسلام ومردى دلاور وشمشیر زنى ماهر بود وضربات شمشیر او در میان دیگر ضربات شناخته مى شد.
از ایـن رو, مـاموران احساس خطر کردند وبا یورش دسته جمعى شمشیر از دست او گرفتند واز یک خونریزى بزرگ جلوگیرى کردند.
علت آن همه اصرار وبه اصطلاح فداکارى عمر چه بود؟
آیا به راستى عمر با نیت پاک در این میدان گـام بـر مـى داشـت یا اینکه یک نوع توافق وبه اصطلاح قرار ومدار میان او وابوبکر به عمل آمده بـود؟
امـیـر مـؤمـنان ـ علیه السلام ـ, درهمان موقع که تحت فشار ماموران دستگاه خلافت قرار گـرفـتـه بود وپیوسته تهدید به قتل مى شد, رو به عمر کرد وگفت :عمر, بدوش که نیمى از آن مال توست ومرکب خلافت را براى ابوبکر محکم ببند تا فردا به تو بازش گرداند.
(1)اگـر به راستى اخذ بیعت براى ابوبکر بنا بر اصول دموکراسى صورت پذیرفته بود ومصداق [وا مرهم شورى بینهم ] بوده است , چرا وى در آخرین لحظات زندگى آرزو مى کرد که اى کاش سه کار را انجام نمى داد:1ـ اى کاش احترام خانه فاطمه را حفظ مى کرد وفرمان حمله به آن را صادر نمى کرد, حتى اگر در را به روى ماموران او مى بست .
2ـ اى کـاش در روز سقیفه بار خلافت را به دوش نمى کشید وآن را به عهده عمر وابووعبیده مى گذارد وخود مقام معاونت ووزارت را مى پذیرفت .
3ـ ا ى کاش ایاس بن عبد اللّه معروف به ((الفجاة )) را نمى وزاند.
(1)اسـف آور است که شاعر معروف معاصر, محمد حافظ ابراهیم مصرى که در سال 1351 هجرى درگـذشته است , در قصیده ((عمریه )) خود به مدح خلیفه دوم برخاسته , او را به جهت جسارت واهـانـتـى کـه کـه به حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ روا داشته ستوده است :وقولة لعلی ق اله ا عمرحرقت د ارک لا ا بقی علیک به ام ا کان غیر ا بی حفص یفوه به اا کرم بس امعه ا ا عظم بملقیه اا ن لـم تب ایع و بنت المصطفى فیه اا م ام ف ارس عدنان و ح امیها (2)به یاد آر سخنى را که عمر به على گفت .
گرامى دار شنونده را; بزرگ دار گوینده را.
به على گفت اگر بیعت نکنى خانه تو را مى سوزانم واجازه نمى دهم در آنجا بمانى .
واین سخن را در حالى گفت که دختر حضرت محمد مصطفى در خانه بود.
این سخن را جز عمر کسى دیگر نمى توانست بگوید.
در مقابل شهسوار عرب عدنان وحامى آن .
این شاعر دور از شعور مى خواهد جنایتى را که عرش الهى از آن مى لرزد از مفاخر خلیفه بشمارد! آیا این افتخار است که بگوییم که دختر گرامى پیامبر (ص ) کمترین احترامى نزد عمر نداشت واو حـاضـر بود که به منظور اخذ راى بیشتر براى ابوبکر خانه ودختر پیامبر (ص ) را بسوزاند؟
وخنده آور اسـت که صاحب ((عقد الفرید)) نقل کرده است هنگامى که على ـ علیه السلام ـ را به مسجد آوردنـد خـلـیـفه به وى گفت :آیا فرمانروایى ما را ناخوش داشتى ؟
وعلى ـ علیه السلام ـ گفت :هرگز; بلکه با خود پیمان بسته بودم که پس از درگذشت رسول خدا (ص ) ردا بر دوش نیفکنم تا قرآن را جمع کنم و از این رو از دیگران عقب ماندم ! وسپس بیعت کرد.
(1) در حـالى که خود او ودیگران از عایشه نقل مى کنند که تا مدت شش ماه که حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ زنده بود على ـ علیه السلام ـ بیعت نکرد وپس از درگذشت او بود که دست بیعت به خلیفه داد.
(2)اما نه تنها حضرت على ـ علیه السلام ـ بیعت نکرد وسخنان او در نهج البلاغه گواه روشن این واقـعـیت است , بلکه گروهى که با نام آنها در تشریح حادثه سقیفه آشنا شدیم نیز با خلیفه بیعت نـکـردنـد وسلمان , که بزرگترین حامى ولایت حضرت على ـ علیه السلام ـ بود, در باره خلافت ابـوبکر چنین گفت :به خلافت کسى تن دادید که تنها از نظر سن بزرگتر از شماست واهل بیت پیامبر خود را نادیده گرفتید.
حـال آنـکه اگر خلافت را از محور خود خارج نمى کردند هرگز اختلافى پدید نمى آمد وهمه از میوه هاى گواراى خلافت [حق ] بهره مند مى شدید.