سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 2:50 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

نبرد خیبر وسه امتیاز بزرگ

چگونه زبان دشمن به شرح افتخارات حضرت على ـ علیه السلام ـ گشوده شد ومجلسى که براى بدگویى از او تشکیل شده بود به مجلس ثناخوانى وى تبدیل گشت ؟
شهادت امام مجتبى ـ علیه الـسلام ـ به معاویه فرصت داد که در حیات خود زمینه خلافت را براى فرزندش یزید فراهم سازد واز بـزرگـان صـحابه ویاران رسول خدا که در مکه ومدینه مى زیستند براى یزید بیعت بگیرد, تا دست فرزند او را به عنوان خلیفه اسلام وجانشین پیامبر بفشارند.
بـه هـمـین منظور, معاویه سرزمین شام را به قصد زیارت خانه خدا ترک گفت ودر طول اقامت خود در مراکز دینى حجاز, با صحابه ویاران رسول خدا ملاقاتهایى کرد.
وقتى از طواف کعبه فارغ شد در ((دار الندوة )), که مرکز اجتماع سران قریش در دوران جاهلیت بود, قدرى استراحت کرد وبا سعد وقاص ودیگر شخصیتهاى اسلامى , که در آن روز اندیشه خلافت وجانشینى یزید بدون جلب رضایت آنان عملى نبود, به گفتگو پرداخت .
وى بر روى تختى که براى او در دار الندوه گذارده بودند نشست وسعد وقاص را نیز در کنار خود نشاند.
او محیط جلسه را مناسب دید که از امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ بدگویى کند وبه او ناسزا بگوید.
ایـن کـار, آن هـم در کـنـار خـانه خدا ودر حضور صحابه پیامبر که از سوابق درخشان وجانبازى وفـداکـاریـهـاى امـام ـ علیه السلام ـ آگاهى کاملى داشتند, کار آسانى نبود, زیرا مى دانستند تا چندى پیش محیط کعبه وداخل وخارج آن مملو از معبودهاى باطل بود که همه به وسیله حضرت عـلـى ـ عـلـیه السلام ـ سرنگون شدند واو به فرمان پیامبر (ص ) گام بر شانه هاى مبارکش نهاد وبـتـهـایـى را کـه خـود مـعاویه وپدران وى سالیان دراز آنها را عبادت مى کردند از اوج عزت به حضیض ذلت افکند وهمه را در هم شکست .
(1) اکـنون معاویه مى خواست , با تظاهر به توحید ویگانه پرستى , از بزرگترین جانباز راه توحید, که در پرتو فداکاریهاى او درخت توحیددر دلها ریشه دوانید وشاخ وبرگ بر آورد, انتقاد کند وبه او ناسزا بگوید.
سـعد وقاص در باطن از دشمنان امام ـ علیه السلام ـ بود وبه مقامات معنوى وافتخارات بارز امام رشک مى ورزید.
روزى که عثمان به وسیله مهاجمان مصرى کشته شد همه مردم با کمال میل ورغبت امیرمؤمنان را بـراى خـلافـت وزعـامـت انـتـخاب کردند, جز چند نفر انگشت شمار که از بیعت با وى امتناع ورزیدند وسعد وقاص از جمله آنان بود.
هـنـگـامـى که عمار او را به بیعت با حضرت على ـ علیه السلام ـ دعوت کرد سخنى زننده به وى گفت .
عمار جریان را به عرض امام ـ علیه السلام ـ رسانید.
حضرت فرمود:حسادت اورا از بیعت وهمکارى با ما بازداشته است .
تـظـاهـر سـعد به مخالفت با امام ـ علیه السلام ـ به حدى بود که روزى که خلیفه دوم به تشکیل شوراى خلافت فرمان داد واعضاى شش نفرى شورا را خود تعیین کرد وسعد وقاص وعبد الرحمان بـن عـوف پسر عموى سعد وشوهر خواهر عثمان را از اعضاى شورا قرار داد, افراد خارج از شورا با بـیـنـش خـاصى گفتند که عمر با تشکیل شورایى که برخى از اعضاى آن را سعد وعبد الرحمان تـشـکیل مى دهند مى خواهد براى بار سوم دست حضرت على ـ علیه السلام ـ را از خلافت کوتاه سازد.
ونتیجه همان شد که پیش بینى شده بود.
سـعـد, بـه رغـم سابقه عداوت ومخالفتهاى خود با امام ـ علیه السلام ـ, هنگامى که مشاهده کرد مـعـاویـه به على ـ علیه السلام ـ ناسزا مى گوید به خود پیچید ورو به معاویه کرد وگفت :مرا بر روى تخت خود نشانیده اى ودر حضور من به على ناسزا مى گویى ؟
به خدا سوگند هرگاه یکى از آن سـه فـضیلت بزرگى که على داشت من داشتم بهتر از آن بود که آنچه آفتاب بر آن مى تابد مال من باشد:1ـ روزى که پیامبر (ص ) او را در مدینه جانشین خود قرار داد وخود به جنگ تبوک رفت به على چنین فرمود:((موقعیت تو نسبت به من , همان موقعیت هارون است نسبت به موسى , جز اینکه پس از من پیامبرى نیست )).
2ـ روزى کـه قـرار شـد پـیامبر با سران ((نجران )) به مباهله بپردازد, دست على وفاطمه وحسن وحسین را گرفت وگفت :((پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند)).
3ـ روزى کـه مـسـلـمـانـان قسمتهاى مهمى از دژهاى یهودان خیبر را فتح کرده بودند ولى دژ ((قـمـوص )), کـه بزرگترین دژ ومرکز دلاوران آنها بود, هشت روز در محاصره سپاه اسلام بود ومجاهدان اسلام قدرت فتح وگشودن آن را نداشتند.
سـردرد شـدیـد رسـول خدا مانع از آن شده بود که شخصا در صحنه نبرد حاضر شود وفرماندهى سپاه را بر عهده بگیرد وهر روز پرچم را به دست یکى از سران سپاه اسلام مى داد وهمه آنان بدون نتیجه باز مى گشتند.
روزى پـرچم را به دست ابوبکر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولى هر دو, بى آنکه کارى صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند.
ادامه این وضع براى رسول خدا گران ودشوار بود.
لـذا فـرمود:فردا پرچم را به دست کسى مى دهم که هرگز از نبرد نمى گریزد وپشت به دشمن نمى کند.
او کسى است که خداو رسول خدا او را دوست دارند وخداوند این دژ را به دست او مى گشاید.
هـنـگامى که سخن پیامبر (ص ) را براى حضرت على ـ علیه السلام ـ نقل کردند, او رو به درگاه الهى کرد وگفت :((اللّه م لا معطی لم ا منعت و لا م انع لم ا ا عطیت )).
یـعـنـى پـروردگارا! آنچه را که تو عطا کنى بازگیرنده اى براى آن نیست وآنچه را که تو ندهى دهنده اى براى او نخواهد بود.
[سعد ادامه داد:] هنگامى که آفتاب طلوع کرد یاران رسول خدا دور خیمه او را گرفتند تا ببینند این افتخار نصیب کدام یک از یاران او مى شود.
وقتى پیامبر (ص ) از خیمه بیرون آمد گردنها به سوى او کشیده شد ومن در برابر پیامبر ایستادم شاید این افتخار از آن من گردد وشیخین بیش از همه آرزو مى کردند که این افتخار نصیب آنان شود.
نـاگـهـان پـیـامبر فرمود: على کجاست ؟
به حضرتش عرض شد که وى به درد چشم دچار شده واستراحت مى کند.
سلمة بن اکوع به فرمان پیامبر به خیمه حضرت على رفت .
آنـگاه پیامبر زره خود را به حضرت على پوشانید وذوالفقار را بر کمر او بست وپرچم را به دست او داد ویـاد آور شد که پیش از جنگ آنان را به آیین اسلام دعوت کن واگر نپذیرفتند به آنان برسان کـه مـى توانند زیر لواى اسلام وبا پرداخت جزیه وخلع سلاح , آزادانه زندگى کنند وبر آیین خود باقى بمانند واگر هیچ کدام را نپذیرفتند راه نبرد را در پیش گیر; وبدا پیامبر در حق وى دعا در پیش گیر; وبدان که هرگاه خداون آنامبر در حق وى دعا در پیش گیر; وبدان که هرگاه خداوند فـردى را بـه وسیله تو راهنمایى کند بهتر از آن است که شتران سرخ موى مال تو باشد وآنها را در راه خدا صرف کنى .
(1)سـعـد وقاص پس از آنکه قسمت فشرده اى از این جریان را, که به طور گسترده آوردیم , نقل کرد مجلس معاویه را به عنوان اعتراض ترک گفت .
پـیـروزى درخـشـان اسلام در خیبراین بار نیز مسلمانان در پرتو فداکارى امیرمؤمنان به پیروزى چشمگیرى دست یافتند واز این جهت امام ـ علیه السلام ـ را فاتح خیبر مى نامند.
وقتى با گروهى از سربازان که پشت سر وى گام بر مى داشتند به نزدیکى دژ رسید, پرچم اسلام را بر زمین نصب کرد.
در این هنگام دلاوران دژ همگى بیرون ریختند.
حارث برادر مرحب , نعره زنان به سوى حضرت على شتافت .
نعره او آنچنان بود که سربازانى که پشت سر حضرت على ـ علیه السلام ـ قرار داشتند بى اختیار به عـقـب رفـتند وحارث به مانند شیرى خشمگین بر حضرت على تاخت , ولى لحظاتى نگذشت که جسد بى جان او بر خاک افتاد.
مـرگ بـرادر, مـرحب را سخت متاثر ساخت وبراى گرفتن انتقام , در حالى که غرق در سلاح بود وزرهى فولادین بر تن وکلاهى از سنگ بر سر داشت وکلاه خود را روى آن قرار داده بود به میدان حضرت على ـ علیه السلام ـ آمد.
هر دو قهرمان شروع به رجز خوانى کردند.
ضربات شمشیر ونیزه هاى دو قهرمان اسلام ویهود وحشت عجیبى در دل ناظران افکنده بود.
ناگهان شمشیر برنده وکوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد واو را به خاک افکند.
دلاوران یـهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار گذاشتند وگروهى که قصد مقاومت داشتند با حضرت على ـ علیه السلام ـ تن به تن جنگ کردند وهمگى با ذلت تمام جان سپردند.
نوبت آن رسید که امام ـ علیه السلام ـ وارد دژ شود.
بـسـته شدن در مانع از ورود امام وسربازان او شد, ولى امام ـ علیه السلام ـ با قدرت الهى دروازه خیبر را از جا کند وراه را براى ورود سربازان هموار ساخت وبه این طریق آخرین لانه فساد وکانون خـطر را درهم کوبید ومسلمانان را از شر این عناصر پلید وخطرناک , که پیوسته دشمنى با اسلام ومسلمانان را به دل داشتند(ودارند), آسوده ساخت .
(1)نـسبت امیرالمؤمنین با رسول اکرم (ص )اکنون که در باره یکى از سه فضیلتى که سعد وقاص در حـضور معاویه براى امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ یاد آورى کرد سخن گفتیم , شایسته است که در باره آن دو فضیلت دیگر نیز به طور فشرده سخن بگوییم .
یکى از افتخارات امام ـ علیه السلام ـ این است که در تمام نبردها ملازم پیامبر(ص ) وپرچمدار وى بود, جز در غزوه تبوک که به فرمان پیامبر در مدینه باقى ماند.
زیـرا پـیـامبر به خوبى آگاه بود که منافقان تصمیم گرفته اند پس از خروج آن حضرت از مدینه شورش کنند.
از ایـن رو, به حضرت على ـ علیه السلام ـ فرمود: تو سرپرست اهل بیت وخویشاوندان من وگروه مهاجر هستى وبراى این کار جز من وتو کسى شایستگى ندارد.
اقامت امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ نقشه منافقان را نقش بر آب کرد.
لذا به فکر افتادند نقشه دیگرى طرح کنند تا حضرت على ـ علیه السلام ـ نیز مدینه را ترک گوید.
از ایـن رو شـایع کردند که روابط پیامبر وحضرت على به تیرگى گراییده است وحضرت على به جهت دورى راه وشدت گرما از جهاد در راه خدا سر باز زده است .
هنوز پیامبر (ص ) چندان از مدینه دور نشده بود که این شایعه در مدینه انتشار یافت .
امام ـ علیه السلام ـ براى پاسخ به تهمت آنان به حضور پیامبر (ص ) رسید وجریان را با آن حضرت در میان نهاد.
پیامبر (ص ) با ذکر جمله تاریخى خود ـ که سعد وقاص آرزو داشت اى کاش در باره او گفته مى شد ـ آن حضرت را تسلى داد وفرمود:((ا م ا ترضى ا ن تکون منی بمنزلة ه ارون من موسى ا لا ا نه لا نبی بعدی ؟
))آیا راضى نیستى که نسبت به من , همچون هارون نسبت به موسى باشى ؟
جز اینکه پس از من پیامبرى نیست .
(1)ایـن حـدیث که در اصطلاح دانشمندان به آن ((حدیث المنزله )) مى گویند تمام مناصبى که هـارون داشـت بـراى حضرت على ـ علیه السلام ـ ثابت کرده جز نبوت که باب آن براى ابد بسته شده است .
این حدیث از احادیث متواتر اسلامى است که محدثان وسیره نویسان در کتابهاى خود آورده اند.
فضیلت سومى که سعد وقاص از آن یاد کرد مساله مباهله پیامبر (ص ) با مسیحیان نجران بود.
آنـان پـس از مـذاکـره با پیامبر در باره عقاید باطل مسیحیت حاضر به پذیرش اسلام نشدند, ولى آمادگى خود را براى مباهله اعلام کردند.
وقت مباهله فرا رسید.
پیامبر ازمیان بستگان خود فقط چهار نفر را انتخاب کرد تا در این حادثه تاریخى شرکت کنند واین چهار تن جز حضرت على ودخترش فاطمه وحسن وحسین ـ علیهم السلام ـ نبودند.
زیـرا در مـیـان تمام مسلمانان نفوسى پاکتر وایمانى استوارتر از نفوس وایمان این چهار تن وجود نداشت .
پـیـامبر (ص ) فاصله منزل ومحلى را که بنا بود مراسم مباهله در آنجا انجام بگیرد با وضع خاصى طى کرد.
او در حـالى که حضرت حسین ـ علیه السلام ـ را در آغوش داشت ودست حسن ـ علیه السلام ـ را در دسـت گرفته بود وفاطمه ـ علیها السلام ـ وحضرت على ـ علیه السلام ـ پشت سر آن حضرت حرکت مى کردند قدم به محل مباهله نهاد وپیش از ورود به محوطه به همراهان خود گفت :من هر موقع دعا کردم شما دعاى مرا با گفتن آمین بدرقه کنید.
چهره هاى نورانى پیامبر (ص ) وچهار تن دیگر که سه تن ایشان شاخه هاى شجره وجود مقدس او بـودنـد چـنـان ولوله اى در مسیحیان نجران افکند که اسقف اعظم آنان گفت :((چهره هایى را مـشاهده مى کنم که اگر براى مباهله رو به درگاه الهى کنند این بیابان به جهنمى سوزان بدل مى شود ودامنه عذاب به سرزمین نجران نیز کشیده خواهد شد.
از این رو, از مباهله منصرف شدند وحاضر به پرداخت جزیه شدند.
عـایشه مى گوید:پیامبر (ص ) در روز مباهله چهار تن همراهان خود را زیر عباى سیاه خود وارد کرد واین آیه را تلاوت نمود:[ا نم ا یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس ا هل البیت و یطهرکم تطهیرا].
زمـخشرى مى گوید:سرگذشت مباهله ومفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء است وسندى زنده بر حقانیت آیین اسلام به شمار مى رود.