تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 2:40 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

فداکارى امیر المؤمنین در جنگ احد

فداکارى امیر المؤمنین در جنگ احدروحیه قریش بر اثر شکست در جنک بدر سخت افسرده بود.
بـراى جـبـران ایـن شکست مادى ومعنوى وبه قصد گرفتن انتقام کشتگان خود, بر آن شد که با ارتشى مجهز ومتشکل از دلاوران ورزیده اکثر قبایل عرب به سوى مدینه حرکت کنند.
از این رو عمرو عاص وچند نفر دیگر مامور شدند که قبایل کنانه وثقیف را با خود همراه سازند واز آنان براى جنگ با مسلمانان کمک بگیرند.
آنان توانستند سه هزار مرد جنگى براى مقابله با مسلمانان فراهم آورند.
دسـتـگـاه اطلاعاتى اسلام , پیامبر را از تصمیم قریش وحرکت آنان براى جنگ با مسلمانان آگاه ساخت .
رسـول اکـرم (ص ) براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشکیل داد واکثریت اعضا نظر دادند که ارتش اسلام از مدینه خارج شود ودر بیرون شهر با دشمن بجنگد.
پـیـامـبـر پس از اداى نماز جمعه با لشکرى بالغ بر هزار نفر مدینه را به قصد دامنه کوه احد ترک گفت .
صف آرایى دو لشکر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد.
ارتش اسلام مکانى را اردوگاه خود قرار داد که از پشت به یک مانع وحافظ طبیعى یعنى کوه احد محدود مى شد.
ولـى در وسـط کوه بریدگى خاصى بودکه احتمال مى رفت دشمن , کوه را دور زند واز وسط آن بریدگى در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود.
پـیـامـبر براى رفع این خطر عبد اللّه جبیر را با پنجاه تیر انداز بر روى تپه اى امستقر ساخت که از نفوذ دشمن از این راه جلوگیرى کنند وفرمان داد که هیچگاه از این نقطه دور نشوند, حتى اگر مسلمانان پیروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد.
پیامبر (ص ) پرچم را به دست مصعب داد زیرا وى از قبیله بنى عبد الدار بود وپرجمدار قریش نیز از این قبیله بود.
جنگ آغاز شد, وبراثر دلاوریهاى مسلمانان ارتش قریش با دادن تلفات زیاد پا به فرار گذارد.
تیراندازان بالاى تپه , تصور کردند که دیگر به استقرار آنان بر روى تپه نیازى نیست .
ازاین رو, برخلاف دستور پیامبر (ص ), براى جمع آورى غنایم مقر نگهبانى را ترک کردند.
خالد بن ولید که جنگاورى شجاع بود از آغاز نبرد مى دانست که دهانه این تپه کلید پیروزى است .
چـنـد بـار خـواسته بود که از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود کند ولى با تیراندازى نگهبانان روبرو شده , به عقب بازگشته بود.
ایـن بـار کـه خالد مقر نگهبانى را خلوت دید با یک حمله توام با غافلگیرى , در پشت سر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غیر مسلح وغفلت زده را از پشت سر مورد حمله قرار داد.
هرج ومرج عجیبى در میان مسلمانان پدید آمد وارتش فرارى قریش , از این راه مجددا وارد میدان نبرد شد.
در ایـن مـیـان مصعب بن عمیر پرچمدار اسلام به وسیله یکى از سربازان دشمن کشته شد وچون صـورت مصعب پوشیده بود قاتل او خیال کرد که وى پیامبر اسلام است , لذا فریاد کشید:((ا لا قد قتل محمد)).
( هان اى مردم , آگاه باشید که محمد کشته شد).
خـبر مرگ پیامبر در میان مسلمانان انتشار یافت واکثریت قریب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند, به طورى که در میان میدان جز چند نفر انگشت شمار باقى نماندند.
ابـن هـشـام , سـیـره نویس بزرگ اسلام , چنین مى نویسد:انس بن نضر عموى انس بن مالک مى گـویـد:مـوقـعـى کـه ارتـش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پیامبر منتشر شد, بیشتر مسلمانان به فکر نجات جان خود افتادند وهر کس به گوشه اى پناه برد.
وى مى گوید: دیدم که دسته اى از مهاجر وانصار, که در بین آنان عمر خطاب وطلحه وعبید اللّه بودند, در گوشه اى نشسته اند ودر فکر نجات خود هستند.
مـن بـا لـحن اعتراض آمیزى به آنان گفتم : چرا اینجا نشسته اید؟
در جواب گفتند:پیامبر کشته شده است ودیگر نبرد فایده ندارد.
من به آنها گفتم : اگر پیامبر کشته شده دیگر زندگى سودى ندارد; برخیزید ودر آن راهى که او کشته شد شما هم شهید شوید; واگر محمد کشته شد خداى او زنده است .
وى مـى افـزایـد که :من دیدم سخنانم در آنها تاثیر ندارد; خوددست به سلاح بردم ومشغول نبرد شدم .
(1)ابن هشام مى گوید:انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او کسى دیگر نشناخت .
گـروهى از مسلمانان به قدرى افسرده بودند که براى نجات خود نقشه مى کشیدندکه چگونه به عـبـد اللّه بن ابى منافق متوسل شوند تا از ابوسفیان براى آنها امان بگیرد! گروهى نیز به کوه پناه بردند.
ک.
کـتـاب مغازى واقدى را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوى درس مى گرفت ومن نیز یک روز در آن مجلس درس شرکت کردم .
هـنگامى که مطلب به اینجا رسید که محمد بن مسلمة , که صریحا نقل مى کند که در روز احد با چشمهاى خود دیده است که مسلمانان از کوه بالا مى رفتند وپیامبر آنان را به نامهایشان صدا مى زد ومى فرمود:((ا لی یا فلان , ا لی یا فلان ( به سوى من بیا اى فلان ) ولى هیچ کس به نداى رسول خدا جواب مثبت ن ق .
کـتاکتاب مغازى واقدى نمى داد, استاد به من گفت که منظور از فلان همان کسانى هستند که پـس از پـیامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوى , از ترس , از تصریح به نامهاى آنان خوددارى کرده است وصریحا نخواسته است اسم آنان را بیاورد.
(3)فداکارى نشانه ایمان به هدفجانبازى وفداکارى نشانه ایمان به هدف است وپیوسته مى توان با میزان فداکارى اندازه ایمان واعتقاد انسان را به هدف تعیین کرد.
درحـقـیـقـت عالیترین محک وصحیحترین مقیاس براى شناسایى میزان اعتقاد یک فرد, میزان گذشت او در راه هدف است .
قرآن این حقیقت را در یکى از آیات خود به این صورت بیان کرده است .
[ا نما المؤمنون الذین آمنوا باللّه و رسوله ثم لم یرت ابوا و ج اهدوا با موالهم و ا نفسهم فی سبیل اللّه ا ول ئک هم الصادقون ].
(حجرات :15)افراد با ایمان کسانى هستند که به خدا ورسول او ایمان آوردند ودر ایمان خود شک وتردید نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاى خود جهاد کردند.
حقا که آنان در ادعاى خود راستگویانند.
جـنـگ احد بهترین محک براى شناختن مؤمن از غیر مؤمن وعالیترین مقیاس براى تعیین میزان ایمان بسیارى از مدعیان ایمان بود.
فـرار گـروهى ازمسلمانان در این جنگ چنان تاثر انگیز بود که زنان مسلمان , که در پى فرزندان خـود بـه صـحنه جنگ آمده بودند وگاهى مجروحان را پرستارى مى کردند وتشنگان را آب مى دادند, مجبور شدند که از وجود پیامبر (ص ) دفاع کنند.
هـنـگامى که زنى به نام نسیبه فرار مدعیان ایمان را مشاهده کرد شمشیرى به دست گرفت واز رسول خدا (ص ) دفاع کرد.
وقتى پیامبر جانبازى این زن را در برابر فرار دیگران مشاهده کرد جمله تاریخى خود را در باره این زن فـداکـار بـیان کرد وفرمود:((مق ام نسیة بنت کعب خیر من مقام فلان و فلان ))( مقام نسیبه دخـتـر کـعـب از مقام فلان وفلان بالاتر است ) ابن ابى الحدید مى گوید: راوى به پیامبر خیانت کرده , نام افرادى را که پیامبر صریحا فرموده , نیاورده است .
(1)در برابر این افراد, تاریخ به ایثار افسرى اعتراف مى کند که در تمام تاریخ اسلام نمونه فداکارى است وپیروزى مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازى اوست .
این افسر ارشد, این فداکار واقعى , مولاى متقیان وامیر مؤمنان , على ـ علیه السلام ـ است .
عـلـت فـرار قریش در آغاز نبرد این بود که پرچمداران نه گانه آنان یکى پس از دیگرى به وسیله حـضرت على ـ علیه السلام ـ از پاى در آمدند وبالنتیجه رعب شدیدى در دل قریش افتاد که تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود.
(1)شرح فداکارى امام نویسندگان معاصر مصرى که وقایع اسلام را تحلیل کرده اند حق حضرت عـلـى ـ عـلـیه السلام ـ را چنانکه شایسته مقام اوست ویا لااقل به نحوى که در تواریخ ضبط شده است ادا نکرده اند وفداکارى امیر مؤمنان را در ردیف دیگران قرار داده اند.
ازایـن رو لازم مـى دانیم اجمالى از فداکاریهاى آن حضرت را از منابع خودشان در اینجا منعکس سازیم .
1ـ ابـن اثیر در تاریخ خود (2) مى نویسد:پیامبر (ص ) از هر طرف مورد هجوم دسته هایى از لشکر قریش قرار گرفت .
هـر دسـته اى که به آن حضرت حمله مى آوردند حضرت على ـ علیه السلام ـ به فرمان پیامبر به آنها حمله مى برد وبا کشتن بعضى از آنها موجبات تفرقشان را فراهم مى کرد واین جریان چند بار در احد تکرار شد.
بـه پـاس ایـن فـداکارى , امین وحى نازل شد وایثار حضرت على را نزد پیامبر ستود وگفت : این نهایت فداکارى است که او از خود نشان مى دهد.
رسـول خـدا امـیـن وحى را تصدیق کرد وگفت :((من از على واو از من است )) سپس ندایى در میدان شنیده شد که مضمون آن چنین بود:((لا سیف ا لا ذوالفقار, ولا فتى ا لا علی)).
شمشیرى چون ذوالفقار وجوانمردى همچون على نیست .
ابـن ابى الحدید جریان را تا حدى مشروحتر نقل کرده , مى گوید:دسته اى که براى کشتن پیامبر (ص ) هجوم مى آوردند پنجاه نفر بودند وعلى ـ علیه السلام ـ در حالى که پیاده بود آنها را متفرق مى ساخت .
سـپـس جـریان نزول جبرئیل را نقل کرده , مى گوید:علاوه بر این مطلب که از نظر تاریخ مسلم اسـت , مـن در بـرخـى از نسخه هاى کتاب ((غزوات )) محمد بن اسحاق جریان آمدن جبرئیل را دیده ام .
حتى روزى از استاد خود عبد الوهاب سکینه از صحت آن پرسیدم .
وى گفت صحیح است . مـن بـه او گفتم چرا این خبر صحیح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشته اند؟
وى در پاسخ گفت : خـیـلـى از روایـات صـحـیح داریم که نویسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزیده اند!(1)2ـ در سخنرانى مشروحى که امیر مؤمنان براى ((راس الیهود)) در محضر گروهى از اصحاب خود ایراد فرمود به فداکارى خود چنین اشاره مى فرماید:هنگامى که ارتش قریش سیل آسا بر ما حمله کرد, انصار ومهاجرین راه خانه خود گرفتند.
من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع کردم .
سپس آن حضرت قبا را به کنار زد ودست روى مواضع زخم , که نشانه هاى آنها باقى بود, کشید.
حـتـى بـه نـقل ((خصال )) صدوق , حضرت على ـ علیه السلام ـ در دفاع از وجود پیامبر (ص ) به قـدرى پـافشارى وفداکارى کرد که شمشیر او شکست وپیامبر شمشیر خود را که ذوالفقار بود به وى مرحمت نمود تا به وسیله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد.
(2)3ـ ابن ابى الحدید مى نویسد:هنگامى که غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوى آن حضرت بالا گرفت .
دسته اى از قبیله بنى کنانه وگروهى از قبیله بنى عبد مناف که در میان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوى پیامبر هجوم آوردند.
در ایـن هنگام حضرت على پروانه وار گرد وجود پیامبر مى گشت واز نزدیک شدن دشمن به او جلوگیرى مى کرد.
گـروهـى که تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز مى کرد قصد جان پیامبر کردند وتنها حملات آتشین حضرت على بود که آنان را متفرق مى کرد.
اما آنان باز در نقطه اى گرد مى آمدند وحمله خود را از سر مى گرفتند.
در این حملات , آن چهار قهرمان وده نفر دیگر که اسامى آنان را تاریخ مشخص نکرده است کشته شدند.
جـبـرئیـل ایـن فـداکـارى حـضرت على ـ علیه السلام ـ را به پیامبر (ص ) تبریک گفت وپیامبر فرمود:((على از من ومن از او هستم )).
4ـ در صحنه جنگهاى گذشته پرچمدار از موقعیت بسیار بزرگى برخوردار بوده وپیوسته پرچم به دست افراد دلیر وتوانا واگذار مى شده است .
پـایـدارى پـرچـمـدار مـوجـب دلگرمى جنگجویان دیگر بود وبراى جلوگیرى از ضربه روحى به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعیین مى شد تا اگر یکى کشته شود دیگرى پرچم را به دست بگیرد.
قریش از شجاعت ودلاورى مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود.
از این رو, تعداد زیادى از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معین کرده بود.
نخستین کسى که مسئولیت پرچمدارى قریش را به عهده داشت طلحة بن طلیحه بود.
وى نخستین کسى بود که با ضربات حضرت على ـ علیه السلام ـ از پاى در آمد.
پس از قتل او پرچم قریش را افراد زیر به نوبت به دست گرفتند وهمگى با ضربات حضرت على ـ عـلیه السلام ـ از پاى در آمدند:سعید بن طلحه , عثمان بن طلحه , شافع بن طلحه , حارث بن ابى طلحه , عزیز بن عثمان , عبد اللّه بن جمیله , ارطاة بن شراحبیل , صواب .
بـا کـشـته شدن این افراد, سپاه قریش پا به فرار گذارد واز این راه نخستین پیروزى مسلمانان با فداکارى حضرت على ـ علیه السلام ـ به دست آمد.
(1)مـرحوم مفید در ارشاد از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل مى کند که پرچمداران قریش نه نفر بودند وهمگى , یکى پس از دیگرى , به دست حضرت على ـ علیه السلام ـ از پاى در آمدند.
ابن هشام در سیره خود علاوه بر این افراد از افراد دیگرى نام مى برد که در حمله نخست با ضربات على ـ علیه السلام ـ از پاى در آمدند.