به نام خدا
قهرمان بى نظیر جنگ بدر
نـعـره هاى جگر خراش مردى به نام ضمضم که گوشهاى شتر خود را بریده , بینى آن را شکافته , جهازش را برگردانده , وارونه نهاده بود, توجه قریش را به خود جلب کرد.
او در حالى که پیراهن خود را از جلو وعقب چاک زده , بر پشت شترى که خون از گوش ودماغ آن مى چکید ایستاده بود وفریاد مى زد:مردم ! شترانى که حامل نافه مشکند از طرف محمد ویاران او در خطرند.
آنان مى خواهند همه آنها را در سرزمین ((بدر)) مصادره کنند.
به فریاد برسید! یارى کنید!ناله ها واستغاثه هاى پیاپى او سبب شد که تمام دلاوران وجوانان قریش خانه ومحل کار وکسب خود را ترک گویند ودور او را بگیرند.
وضـع رقـت بـار شـتـر وزارى والـتـمـاس ضمضم عقل رااز سر مردم ربود وزمام کار را به دست احساسات سپرد.
اکثر مردم تصمیم گرفتند که شهر مکه را براى نجات کاروان قریش به سوى بدر ترک کنند.
پـیـامـبر عالیقدر برتر وبالاتر از آن بود که به مال ومنال کسى چشم بدوزد واموال گروهى را بى جهت مصادره کند.
اما چه شده بود که وى چنین تصمیمى گرفته بود؟
انگیزه رسول اکرم (ص ) براى این کار دو چیز بـود:1) قریش بدانند که راههاى بازرگانى آنها در اختیار نیروهاى اسلام قرار گرفته است واگر آنـان از نشر وتبلیغ اسلام مانع شوند وآزادى بیان را از مسلمانان سلب کنند شریانهاى حیاتى آنان به وسیله نیروهاى اسلام بریده خواهد شد.
زیرا گوینده هر قدر قوى باشد وهر چه اخلاص واستقامت ورزد, تا از آزادى بیان وتبلیغ برخوردار نشود به طور شایسته نخواهد توانست انجام وظیفه کند.
در محیط مکه , قریش بزرگترین مانع براى تبلیغ اسلام وتوجه مردم به آیین یکتاپرستى بودند.
آنـان بـه تـمـام قـبـایـل اجازه مى دادند که در ایام حج وارد مکه شوند, ولى رهبر عالیقدر اسلام ومـسـلمانان از ورود به مکه وحوالى آن کاملا ممنوع بودند وحتى اگر بر او دست مى یافتند او را مى کشتند.
در صـورتى که در ایام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد مى آمدند واین ایام بهترین فرصت براى تبلیغ توحید وآیین پاک الهى بود.
2)گـروهى از مسلمانان که به عللى نتوانسته بودند مکه را به عزم مدینه ترک کنند پیوسته مورد آزار قـریـش بـودنـد واموال آنان وکسانى که مهاجرت کرده بودند اما موفق به انتقال دارایى خود نشده بودند همواره از طرف قریش تهدید مى شد.
پـیامبر (ص ) با اقدام به مصادره کالاى کاروان قریش مى خواست گوشمالى سختى به آن گروه بـدهـد کـه هـر نـوع آزادى را از مـسلمانان سلب کرده بودند وپیوسته به آنان آزار واذیت روا مى داشتند ودر مصادره اموالشان پروایى نداشتند.
ازایـن جـهـت , پـیـامبر در ماه رمضان سال دوم هجرى با 313 نفر براى مصادره اموال وکالاهاى کاروان قریش از مدینه خارج شد ودر کنار چاههاى بدر توقف کرد.
کاروان بازرگانى قریش از شام به سوى مکه باز مى گشت ودر مسیر خود از دهکده بدر عبور مى کرد.
ابوسفیان سرپرست کاروان که از تصمیم پیامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قریش در مکه به وسـیـلـه ضـمضم گزارش داد واو را براى ابلاغ پیام خویش به سران قریش اجیر کرد تا به کمک کاروان بشتابند.
صـحـنـه اى کـه ضمضم پدید آورد سبب شد که دلاوران وجنگجویان قریش براى نجات کاروان برخیزند واز طریق نبرد به کار پایان دهند.
قـریـش بـا نهصد نفر نظامى کار آزموده وجنگ دیده ومجهز با مدرنترین اسلحه روز به سوى بدر حـرکـت کـردنـد, امـا پیش از رسیدن به مقصد به وسیله فرستاده دیگر ابوسفیان آگاه شدند که کاروان مسیر خود را عوض کرده , از یک راه انحرافى از تیررس مسلمانان خارج شده , خود را نجات داده است .
بـا ایـن وصف , آنان براى سرکوبى اسلام جوان به راه خود ادامه دادند وبامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى از پشت تپه اى به دشت بدر سرازیر شدند.
مسلمانان در گذرگاه شمالى بدر در سرازیرى دره [العدوة الدنی ا] (1) موضع گرفته , در انتظار عبور کاروان بودند که ناگهان گزارش رسید که دلاوران قریش براى حفظ کالاهاى بازرگانى از مکه خارج شده اند ودر نقطه مرتفع دره [العدوة القصوى ] (2) فرود آمده اند.
پیمان پیامبر با انصار, پیمان دفاعى بود نه جنگى .
آنـان با پیامبر در عقبه تعهد کرده بودند که اگر دشمن بر مدینه یورش آورد از وجود پیامبر دفاع کنند نه اینکه با دشمن او در بیرون مدینه بجنگند.
لذا رسول اکرم (ص ) در یک شوراى نظامى که مرکب از جوانان انصار وگروهى از مهاجران بود به نظر خواهى عمومى مبادرت کرد.
نـظـراتى که در این شورا مطرح شد از یک سو شجاعت وسلحشورى عده اى واز سوى دیگر جبن وزبونى عده دیگرى را منعکس ساخت .
نـخـست ابوبکر برخاست وگفت :بزرگان ودلاوران قریش در تجهیز این ارتش شرکت جسته اند وهیچ گاه قریش به آیینى ایمان نیاورده اند ولحظه اى خوار وذیل نشده اند.
ما هرگز با آمادگى کامل بیرون نیامده ایم .
(3) یعنى مصلحت این است که از این راه به سوى مدینه باز گردیم .
عمر نیز برخاست وسخنان دوست خود را بازگو نمود.
در ایـن هـنـگـام مـقداد برخاست وگفت :به خدا سوگند ما همچون بنى اسرائیل نیستیم که به موسى بگوییم :((اى موسى تو وپروردگارت بروید جهاد کنید وما در اینجا نشسته ایم )).
ما عکس آن را مى گوییم .
تو در ظل عنایات پروردگار خود جهاد کن , ما نیز در رکاب تو نبرد مى کنیم .
طبرى مى نویسد:هنگامى که مقداد برخاست سخن بگوید چهره پیامبر از خشم (نسبت به سخنان دو نـفـر گـذشته ) برافروخته بود, ولى وقتى سخنان مقداد با نوید کمک به پایان رسید چهره آن حضرت باز شد.
(1)سـعد معاذ نیز برخاست وگفت :هرگاه شما گام در این دریا [اشاره به بحر احمر] نهید ما نیز پشت سرتان گام در آن مى گذاریم .
به هر نقطه اى که مصلحت مى دانید ما را سوق دهید.
در ایـن مـوقع آثار سرور وخرسندى در چهره پیامبر آشکار شد وبه عنوان نوید به آنان گفت :من کشتارگاه قریش را مى نگرم .
سپس سپاه اسلام به فرماندهى پیامبر (ص ) به راه افتاد ودر نزدیکى آبهاى بدر موضع گرفت .
کتمان حقیقت گروهى از تاریخ نویسان , مانند طبرى ومقریزى , کوشیده اند که چهره حقیقت را بـا پـرده تـعصب بپوشانند وحاضر نشده اند متن گفتگوى شیخین را با پیامبر (ص ) به نحوى که واقدى در مغازى خود آورده است نقل کنند,بلکه مى گویند: ابوبکر برخاست ونیکو سخن گفت وهمچنین عمر برخاست ونیکو حرف زد!ولى باید از این دو نویسنده نامى تاریخ پرسید که هرگاه آنان در آن شورا نیکو سخن گفته اند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز مى زنند, در صورتى که مـذاکـره مـقـداد وسعد را با تمام جزئیات نقل مى کنند؟
اگر آنان نیکو سخن گفتند چرا چهره پیامبر از سخنان آنان در هم شد, چنانکه طبرى خود به آن تصریح مى کند؟
اکنون وقت آن رسیده است که موقعیت حضرت على ـ علیه السلام ـ را در این نبرد بررسى کنیم .
صفوف حق وباطل در برابر همصف آرایى مسلمانان ودلاوران قریش آغاز شد وچند حادثه کوچک آتش جنگ را شعله ور کرد.
در آغاز, نبردهاى تن به تن در گرفت .
سـه نـفر به نامهاى عتبه پدر هند(همسر ابوسفیان ) وبرادر بزرگ او شیبه وولید فرزند عتبه غرش کنان به وسط میدان آمده وهماورد طلبیدند.
نـخـسـت سـه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد میدان شدند وخود را معرفى کردند, اما دلاوران مکه از جنگ با آنان خوددارى کردند وفریاد زدند:((ی ا محمد ا خرج ا لین ا ا کف اءن ا من قومن ا)) یعنى افرادى که از اقوام ما وهمشان ما باشند براى جنگ با ما بفرست .
رسول خدا به عبیدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و على ـ علیه السلام ـ دستور داد برخیزند وپاسخ دشمن را بدهند.
سه افسر عالیقدر اسلام با صورتهاى پوشیده روانه رزمگاه شدند.
هـر سه دلاور خود را معرفى کردند وعتبه هر سه را براى مبارزه پذیرفت وگفت : همگى همشان ما هستید.
در ایـنجا برخى ازمورخان , مانند واقدى , مى نویسند: هنگامى که سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به میدان شدند خود پیامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست که در نخستین نبرد اسلام انصار شرکت کنند وضمنا به همه افراد رسانید که آیین توحید در نظر وى به قدرى ارجمند است که حاضر شده است عزیزترین ونزدیکترین افراد خود را در این جنگ شرکت دهد.
از ایـن حیث رو کرد به بنى هاشم وگفت : برخیزید وبا باطل نبرد کنید; آنان مى خواهند نور خدا را خاموش سازند.
(1)برخى مى گویند در این نبرد هر یک از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت .
جـوانـتـرین آنان على ـ علیه السلام ـ با ولید دایى معاویه , متوسط آنان , حمزه , با عتبه جد مادرى معاویه , وعبیده که پیرترین آنان بود با شیبه شروع به نبرد کردند.
ولى ابن هشام مى گوید که شبیه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبیده بوده است .
(2) اکنون ببینیم کدام یک از این دو نظر صحیح است .
بـا در نـظـر گـرفـتن دو مطلب حقیقت روشن مى شود:1) مورخان مى نویسند که على وحمزه هماوردان خود را در همان لحظه هاى نخست به خاک افکندند, ولى ضربات میان عبیده وهماورد او رد وبدل مى شد وهریک دیگرى را مجروح مى کرد وهیچ کدام بر دیگرى غالب نمى شد.
على وحمزه پس از کشتن رقیبان خود به کمک عبیده شتافتند وطرف نبرد او را کشتند.
2) امیر مؤمنان در نامه اى که به معاویه مى نویسد چنین یاد آورى مى کند:((وعندی السیف الذی ا عضضته بجدک و خ الک و ا خیک فی مقام واحد))(1) یعنى شمشیرى که من آن را در یک روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاویه ) ودایى تو(ولید فرزند عتبه ) وبرادرت (حنظله ) فرود آوردم در نزد من است .
یعنى هم اکنون نیز با آن قدرت مجهز هستم .
ودر جـاى دیـگـر مـى فرماید:((قد عرفت مواقع نضاله ا فی ا خیک و خ الک و جدک و م ا هی من الظالمین ببعید)).
(2) یـعنى تو اى معاویه مرا با شمشیر مى ترسانى ؟
حال آنکه از جایگاههاى فرود آمدن شمشیر من بر برادر ودایى وجد خود آگاه هستى ومى دانى که همه را در یک روز از پاى در آوردم .
از ایـن دو نـامـه بـه خوبى استفاده مى شود که حضرت امیر ـ علیه السلام ـ در کشتن جد معاویه دسـت داشته است واز طرف دیگر مى دانیم که حمزه وحضرت على هر کدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاکت رسانده اند.
هـرگـاه حـمـزه طرف جنگ عتبه (جد معاویه ) باشد دیگر حضرت امیر نمى تواند بفرماید:((اى مـعـاویـه جـد تو زیر ضربات شمشیر من از پاى در آمد)) به ناچار باید گفت که شبیه طرف نبرد حـمزه بود وعتبه هماورد عبیده بوده است که حمزه وحضرت على پس از کشتن مبارزان خود به سوى او رفتند واو را از پاى در آوردند.
.: Weblog Themes By Pichak :.