تاریخ : چهارشنبه 91/8/24 | 2:16 صبح | نویسنده : علی اصغربامری
منم سفیر عزیز زهرا
شدم به کوفه غریب وتنها
دلم شکسته ز بی وفائی
به روی دارم به عشق مولا
میا به کوفه میا به کوفه
ز مردمان این دیار
به گریه و تاب وتبم
به دست بسته دم به دم
فقط به فکر زینبم
نگاه مردمش حسین
ز کینه ها لبالبه
تموم سنگ کوفیان
به انتظار زینبه
میا به کوفه میا به کوفه
میا به کوفه
شدم اسیرش
نداره رحمی
جوان و پیرش
خدا میدونه
دلم می لرزه
ز حرمله و سه شعبه تیرش
میا به کوفه میا به کوفه
ز حال و روز کوفیان
شنو ز من تو روضه ها
چه رونقی گرفته است
دکان نیزه سازها
میان کوفه رسمیه
سراسرش رنج و محن
نمیدهند یه جرعه آب
به میهمان خویشتن
ز کودکی من اسیر عشقم
دخیل عشق امیر عشقم
خدای قلبم فقط حسینه
به روضه اون فقیر عشقم
غریب مادر غریب مادر
به روی نقشه دلم
یه سر زمین با صفاست
همون زمین کربلاست
که پایتخت قلب ماست
به نام نامی حسین
همیشه زیر پرچمم
من از تبار گریه و دیوونه محرمم
.: Weblog Themes By Pichak :.