سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 91/8/24 | 1:25 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

 

می گفت وقتی که کاروان شهدا رو می آوردند،این استخونهارو،نزدیک خرم آباد،می گفت:یه مرتبه دیدم،جلوی یکی از این تریلی ها غوغایی شده،اومدم جلو دیدم یه دختر،چهارده پانزده ساله،جلوی یکی از این ماشین ها خوابیده،گفتند:این دختر اسم باباشو روی این تابوت ها دیده،گفته تا بابامو نبینم،نمیذارم رد شید برید،حرف دارم،گفتم صبر کن،دو روز دیگه می رسن تهران،معراج شهداء جنازه برمی گرده،،گفت:نه من هنوز به دنیا نیومده بودم،بابام شهید شد،باید بابامو ببینم،میگه تابوت رو زمین گذاشتن،پرچم رو باز کردن،حالا این دختر می خواد ببینه بعد چهارده پانزده سال باباشو،همه ی چشم ها مبهوت و خیره است،یه کفن کوچلو در آوردند،دخترای شهید ببخشید،این کفن رو باز کردند،سه چار تیکه استخون دادن،هی به چشماش می مالید،هی می گفت:بابا،بابا،اما حرف من این نیست،می گفت:دیدن این دختر داره جون می ده،گفتن دیگه بسه عزیز دلم،بذار برسونیم،گفت:تو رو خدا،یه خواهش بکنم،گفتند:بگو،گفت:حالا که می خواهید ببرید،به من بگید،استخون دست بابام کدوم از این استخونهاست،همه موندن،می خواد چه کنه این دختر،گفت:کاری کرد،زمین و زمان و به لرزه انداخت، به من بگید،استخون دست بابام کدومه،می گه استخون دست باباشو دادن،تا گرفت گذاشت رو سرش،آرزوداشتم یه روز بابام دست رو سرم بذاره،می رفتم مدرسه،همکلاسیهام با،باباهاشون می اومدن،بابا ها دست رو سر دختر می کشیدن،آی،آی...هی این سر و بغل کرد،

شب تاره بی قراره

دلی که آروم نداره

نفسم مونده تو سینه

چشم من براه یاره

شب تاره

تو بهشت با حال مضطر

همه ی آل پیمبر

براهه چشم رقیه

کنار علی اصغر

نفسا مونده تو سینه

شرط انتظار همینه

علی از نجف رسیده

مادر اومده از مدینه

بی برادر شه بی سر

اومده با چشمای تر

به روی سینه گرفته

سر نازنین خواهر

با برادر

شب تاره بی قراره

دلی که آروم نداره

نفسم مونده تو سینه

چشم من براه یاره

شب تاره

مثل ابر بارون می بارم

جونمو نگه می دارم

تا بیاد داداش حسینم

سرمو رو پاش بزارم

افتاده لرزه به دستم

رو همه چشمامو بستم

تا حسین بیاد بگیره

بوسه از سر شکستم

دل پر خون چشم گریون

دل من بی سر و سامون

خواهرت خوشی ندیده

از شب شام غریبون

شب بارون

شب تاره بی قراره

دلی که آروم نداره

نفسم مونده تو سینه

چشم من براه یاره

شب تاره

چرا دل آروم بگیره

داداشم یادم نمیره

شبی که دیدم سه ساله

سرشو بغل می گیره

بار غصه رو کشیدم

رخ مادر رو ندیدم

یه شبی کنج خرابه

صورت نیلیو دیدم

دلم از غم شده پاره

گل تو کفن نداره

چقدر ناله زدم من

سه ساله زدن نداره

شب تاره بی قراره

دلی که آروم نداره

نفسم مونده تو سینه

چشم من براه یاره

شب تاره