به نام خدا
قضاوت امام زمان (عج ) بین شیعه و سنى
حـکـایـت دوازدهـم ـ قـصـه مـنـاظـره مـردى از شـیـعـه بـا شـخـصـى از اهـل سـنـت : عـالم فـاضـل خـبـیـر میرزا عبداللّه اصفهانى تلمیذ علامه مجلسى رحمه اللّه در فـصـل ثـانـى از خـاتـمـه قـسـم اول کـتـاب ( ریـاض العـلمـاء عـ( فرموده که شیخ ابـوالقـاسـم بـن مـحـمـّد بـن ابـى القـاسـم حـاسـمـى فـاضـل عـالم کامل معروف است به حاسمى و از بزرگان مشایخ اصحاب ما است و ظاهر آن است که او از قدماى اصحاب است و امیر سید حسین عاملى معروف به ( مجتهد ) معاصر سـلطـان شـاه عـبـاس مـاضـى صـفـوى ، فـرمـوده در اواخر رساله خود که تاءلیف کرده در احـوال اهـل خـلاف در دنـیـا و آخـرت در مـقـام ذکـر بـعـضـى از مـنـاظـرات واقعه میان شیعه و اهـل سـنـت بـه ایـن عبارت که : دوم از آنها حکایت غریبه اى است که واقع شده در بلده طیبه هـمـدان مـیـان شـیـعـه اثـنـى عـشـرى و مـیان شخص سنى که دیدم آن را در کتاب قدیمى که مـحـتـمـل اسـت حـسـب عـادت تـاریـخ کـتـابـت آن سـیـصـد سال قبل از این باشد و مسطور در آن کتاب به این نحو بود که : واقع شد میان بعضى از علماى شیعه اثنى عشریه که اسم او ابوالقاسم محمّد بن ابوالقاسم حاسمى است و میان بـعـضـى از عـلمـاى اهـل سـنـت کـه اسم او رفیع الدّین حسین است مصادقت و مصاحبت قدیمه و مـشـارکـت در امـوال و مـخالطت در اکثر احوال و در سفرها و هر یک از این دو مخفى نمى کردند مذهب و عقیده خود را بر دیگرى و بر سبیل هزل نسبت مى داد ابوالقاسم رفیع الدّین را به نصب یعنى مى گفت به او ناصبى ، و نسبت مى داد رفیع الدّین ابوالقاسم را به رفض و مـیـان ایشان در این مصاحبت مباحثه در مذاهب واقع نمى شد تا آنکه اتفاق افتاد در مسجد بلده هـمـدان کـه آن مـسـجـد را مـسـجـد عـتـیـق مـى گـفـتـنـد صـحـبت میان ایشان ، و در اثناى مکالمه تـفـضیل داد رفیع الدّین حسین فلان و فلان بر امیرالمؤ منین علیه السلام ، و ابوالقاسم رد کرد رفیع الدّین را و تفضیل داد امیرالمؤ منین على علیه السلام را بر فلان و فلان . و ابـوالقـاسـم استدلال کرد براى مذهب خود به آیات و احادیث بسیارى و ذکر نمود مقامات و کـرامـات و معجزات بسیارى که صادر شد از آن جناب و رفیع الدّین عکس نمود قضیه را و استدلال کرد براى تفضیل ابى بکر بر على علیه السلام به مخالطت و مصاحبت او در غار و مـخـاطـب شـدن او بـه خـطـاب صـدیـق اکبر در میان مهاجرین و انصار و نیز گفت ابوبکر مـخـصوص بود میان مهاجران و انصار به مصاهرت و خلافت و امامت و نیز رفیع الدّین گفت دو حـدیـث اسـت از پـیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم که صادر شده در شاءن ابى بکر یکى آنکه تو به منزله پیراهن منى الخ ، و دومى که پیروى کنید به دو نفر که بعد از من انـد ابـى بـکـر و عـمـر. ابـوالقـاسـم شـیـعـى بـعـد از شـنـیـدن ایـن مقال از رفیع الدّین ، گفت : به چه سبب تفضیل مى دهى ابوبکر را بر سید اوصیا و سند اولیـا و حـامـل لواء و بـر امـام جـن و انـس ، قـسـیـم دوزخ و جـنـت و حـال آنـکـه تـو مـى دانـى کـه آن جـنـاب صـدیـق اکـبـر و فـارق ازهـر اسـت بـرادر رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم و زوج بـتـول و نیز مى دانى که آن جناب وقت فرار رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به سـوى غـار از دسـت ظلمه و فجره کفار، خوابید بر فراش آن حضرت و مشارکت نمود با آن حضرت در حالت عسر و فقر. و سد فرمود رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم درهاى صـحـابـه را از مسجد مگر باب آن جناب را و برداشت على علیه السلام را بر کتف شریف خـود بـه جـهـت شـکـسـتـن اصـنـام در اول اسلام و تزویج فرمود حق جلا و علا فاطمه علیها السـلام را بـه عـلى علیه السلام در ملا اعلى و مقاتله نمود با عمرو بن عبدود و فتح کرد خـیـبـر را و شرک نیاورد به خداى تعالى به قدر به هم زدن چشمى به خلاف آن سه . و تـشـبـیـه فـرمـود رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلم على علیه السلام را به چهار پیغمبر در آنجا که فرمود هرکه خواهد نظر کند به سوى آدم در علمش و به سوى نوح در فـهـمـش و به سوى موسى در شدتش و به سوى عیسى در زهدش پس نظر کند به سوى عـلى بـن ابـى طـالب عـلیـه السـلام . و بـا وجـود ایـن فـضـائل و کـمـالات ظـاهـره و بـاهـره و بـا قـرابـتـى کـه با رسول خدا (ص) دارد و با برگردانیدن آفتاب برای او چگونه معقول و جایز است تفضیل ابی بکر بر علی علیه السلام ؟ چون رفیع الدین استماع نمود این مقاله را از ابی القاسم که تفضیل می دهد علی علیه السلام را بر ابی بکر پایه خصوصیتش با ابوالقاسم منهدم شد و بعد از گفتگویی چند رفیع الدین به ابوالقاسم ، گفت : هر مردی که به مسجد بیاید پس هر چه حکم کند از مذهب من یا مذهب تو اطاعت می کنیم و چون عقیده اهل همدان بر ابوالقاسم مکشوف بود یعنی می دانست که از اهل سنت اند خائف بود از این شرطی که واقع شد میان او و رفیع الدین لکن به جهت کثرت مجادله و مباحثه ، قبول نمود . ابوالقاسم شرط مذکور را با کراهت راضی شد و بعد از قرار شرط مذکور بدون فاصله وارد شد جوانی که ظاهر بود از رخسارش آثار جلالت و نجابت و هویدا بود از احوالش که از سفر می آید و داخل شد در مسجد و طوافی کرد در مسجد و بعد از طواف آمد به نزد ایشان ، رفیع الدین از جا برخاست در کمال اضطراب و سرعت و بعد از سلام به آن جوان سئوال کرد و عرض نمود امری را که مقرر شد میان او و ابوالقاسم و مبالغه بسیار نمود در اظهار عقیده خود برای آن جوان و قسم موکد خورد و او را قسم داد که عقیده خود را ظاهر نماید بر همان نحوی که در واقع دارد آن جوان مذکور بدون توقف این دو بیت را فرمود :
مَتى اَقُلْ مَوْلاى اَفْضَلُ مِنْهُما
|
اَکُنْ لِلَّذى فَضَّلْتُه مُتَنَقِّصا
|
اَلَمْ تَرَ اَنَّ السَّیْفَ یُرزْرى بِحَدِّهِ
|
مَقالُکَ هذا الْسَّیْفُ اَحْذى مِن العَصا
|
و چون جوان از خواندن این دو بیت فارغ شد و ابوالقاسم و رفیع الدّین در تحیر بودند از فـصـاحـت و بـلاغـت او، خـواسـتـنـد کـه تـفـتـیـش نـمـایـنـد از حال آن جوان که از نظر ایشان غایب شد و اثرى از او ظاهر نشد، و رفیع الدّین چون مشاهده نـمـود این امر غریب و عجیب را ترک نمود مذهب باطل خود را و اعتقاد کرد مذهب حق اثنى عشرى را.
صـاحـب ( ریاض ) پس از نقل این قصه از کتاب مذکور مى فرمود که ظاهرا آن جوان حـضرت قائم علیه السلام بود، و مؤ ید این کلام است آنچه خواهیم گفت در باب نهم و اما دو بیت مذکور پس با تغییر و زیادتى در کتب علما موجود است به این نحو:
یَقُولُونَ لى فَضِّلْ عَلِیا عَلَیْهِمُ
|
فَلَسْتُ اَقُولُ التِّبْرُ اَعْلى مِنَ الَحصا
|
اِذا اَنَا فَضَّلْتُ الاِمامَ عَلَیْهِمُ
|
اَکُنْ بِالَّذى فَضَّلْتُهُ مُتَنَقِّصا
|
اَلَمْ تَرَ اَنَّ السَّیْفَ یُزْرى بِحَدِّهِ
|
مَقالَةُ هذا السَّیْفُ اَعْلى مِنَ الْعَصا
|
و در ( ریاض ) فرموده که آن دو بیت ماده این ابیات است یعنى منشى آن از آن حکایت اخذ نموده .(133)
شفا یافتن صاحب وسائل به دست صاحب الزمان علیه السلام
حـکـایـت سـیـزدهم ـ قصه عافیت یافتن جناب شیخ حر عاملى است از مرض خود به برکت آن حضرت علیه السلام : محدث جلیل شیخ حر عاملى در ( اثبات الهداة ) فرموده که من در زمـان کـودکـه کـه ده سـال داشـتـم بـه مـرض سـخـتـى مـبـتـلا شـدم بـه نـحـوى کـه اهـل و اقـارب [ خـویـشـان ] من جمع شدند و گریه مى کردند و مهیا شدند براى عزادارى و یقین کردند که من خواهم مرد در آن شب پس دیدم پیغمبر و دوازده امام علیهم السلام را و من در مـیـان خواب و بیدارى بودنم پس سلام کردم بر ایشان و با یک یک مصافحه نمودم و میان مـن و حـضـرت صادق علیه السلام سخنى گذشت که در خاطرم نمانده جز آنکه آن جناب در حق من دعا کرد پس سلام کردم بر حضرت صاحب علیه السلام و با آن جناب مصافحه کردم و گریستم و گفتم : اى مولاى من ! مى ترسم که بمیرم در این مرض و مقصد خود را از علم و عـمـل بـه دسـت نـیاورم ، پس فرمود: نترس زیرا که تو نخواهى مرد در این مرض بلکه خداوند تبارک و تعالى تو را شفا مى دهد و عمر خواهى کرد عمر طولانى . آنگاه قدحى به دسـت مـن داد کـه در دسـد مـبـارکـش بـود پـس آشـامـیـدم از آن و در حـال عـافـیـت یـافـتـم و مـرض بـالکـلیـه از مـن زایـل شـد و نـشـسـتـم و اهـل و اقـاربـم تـعـجـب کـردنـد و ایـشان را خبر نکردم به آنچه دیده بودم مگر بعد از چند روز.(134)
گفت و گوى مقدس اردبیلى با امام زمان علیه السلام
حـکـایـت چـهاردهم ـ قصه ملاقات مقدس اردبیلى است آن حضرت را: سید محدث جزایرى سید نـعـمـة اللّه در ( انـوار النـعمانیه ) فرموده که خبر داد مرا اوثق مشایخ من در علم و عـمـل کـه از بـراى مـولاى اردبـیـلى رحـمـه اللّه تـلمـیـذى بـود از اهـل تـفـرش کـه نـام او مـیـر عـلام بـود و در نـهـایـت فـضـل و ورع بـود و او نـقل کرد که مرا حجره اى بود در مدرسه اى که محیط است به قبه شریفه پس اتفاق افتاد که من از مطالعه خود فارغ شسدم و بسیارى از شب گذشته بود پـس بـیـرون آمدم از حجره و نظر مى کردم در اطراف حضرت شریفه و آن شب سخت تاریک بـود پـیـش مـردى را دیدم که رو به حضرت شریفه کرده مى آید پس گفتم شاید این دزد اسـت آمـده کـه بـدزدد چـیـزى از قـنـدیـلهـا را پـس از مـنزل خود به زیر آمدم و رفتم به نزدیکى او و او مرا نمى دید پس رفت به نزدیکى در حـرم مـطـهر و ایستاد پس دیدم قفل را که افتاد و باز شد براى او و در دوم و سوم به همین ترتیب و مشرف شد به قبر شریف پس سلام کرد و از جانب قبر مطهر رد شد سلام بر او پـس شناختم آواز او را که سخن مى گفت با امام علیه السلام در مساءله علمیه آنگاه بیرون رفت از بلد و متوجه شد به سوى مسجد کوفه پس من از عقب او رفتم و او مرا نمى دید پس چون رسید به محراب مسجدى که امیرالمؤ منین در آن محراب شهید شده بود، شنیدم او را که سخن مى گوید با شخصى دیگر در همان مساءله پس برگشت و من از عقب او برگشتم و او مـرا نـمـى دید. پس چون رسید به دروازه ولایت صبح روشن شده بود پس خویش را بر او ظـاهـر کـردم و گـفـتـم یـا مـولانـا مـن بـودم بـا تـو از اول تـا آخـر پـس مـرا آگـاه کـن کـه شخص اول کى بود که در قبه شریفه با او سخن مى گـفـتـى و شخص دوم کى بود که با او سخن مى گفتى در کوفه ؟ پس عهدها گرفت از من کـه خـبـر ندهم به سرّ او تا آنکه وفات کند، پس به من فرمود: اى فرزند من ! مشتبه مى شود بر من بعضى از مسایل پس بسا هست بیرون مى روم در شب نزد قبر امیرالمؤ منین على عـلیـه السـلام و در آن مـسـاءله بـا آن جـناب تکلم مى نمایم و جواب مى شنوم و در این شب حواله فرمود مرا به سوى حضرت صاحب الزمان علیه السلام و فرمود که فرزندم مهدى عـلیـه السـلام امـشـب در مـسـجـد کـوفـه است پس برو به نزد او و این مساءله را از او سؤ ال کن و این شخص مهدى علیه السلان بود.(135)
صحیفه سجادیه هدیه امام زمان علیه السلام
حـکایت پانزدهم ـ قصه مرحوم آخوند ملا محمّد تقى مجلسى است : و آن چنان است که در ( شرح من لایحضر الفقیه ) در ضمن احوال مـتـوکـل بـن عـمـیـر راوى ( صـحـیـفـه کـامـله سـجـادیـه ) ذکـر نـمـوده کـه مـن در اوائل بلوغ طالب بودم مرضات خداوندى را و ساعى بودم در طلب رضاى او و مرا از ذکر جـنـابـش قرارى نبود تا آنکه دیدم در میان بیدارى و خواب که صاحب الزمان علیه السلام ایـسـتاده در مسجد جامع قدیم که در اصفهان است قریب به در طنابى که الان مدرس من است پس سلام کردم بر آن جناب و قصد کردم که پاى مبارکش را ببوسم پس نگذاشت و گرفت مـرا پـس بـوسـیـدم دسـت مـبـارکـش را و پـرسـیـدم از آن جـنـاب مـسـایـلى را کـه مـشکل شده بود بر من ، یکى از آنها این بود که من وسوسه داشتم در نماز خود و مى گفتم کـه آنـهـا نـیـسـت بـه نـحـوى کـه از مـن خـواسـتـه انـد و مـن مـشـغـول بـودم بـه قـضـاء و مـیـسـر نـبـود بـراى مـن نـمـاز شـب و سـؤ ال کـردم از شـیـخ خـود شـیـخ بهائى رحمه اللّه از حکم آن پس گفت به جاى آور یک نماز ظـهـر و عـصـر و مـغـرب بـه قـصـد نـمـاز شـب و مـن چـنـیـن مـى کـردم پـس سـؤ ال کـردم از حـضـرت حـجت علیه السلام که من نماز شب بکنم ؟ فرمود: بکن و به جا نیاور مانند آن نماز مصنوعى که مى کردى و غیر اینها از مسایلى که در خاطرم نماند، آنگاه گفتم : اى مـولاى مـن ! مـیـسر نمى شود براى من که برسم به خدمت جناب تو در هر وقتى ، پس عـطـا کـن به من کتابى که همیشه عمل کنم بر آن ، پس فرمود که من عطا کردم به جهت تو کتابى به مولا محمّد تاج و من در خواب او را مى شناختم ، پس فرمود برو بگیر آن کتاب را از او.
پس بیرون رفتم از در مسجدى که مقابل روى آن جناب بود به سمت دار بطیخ که محله اى اسـت از اصـفـهـان پـس چون رسیدم به آن شخص و مرا دید گفت : تو را صاحب الا مر علیه السـلام فـرسـتـاده نـزد مـن ؟ گـفـتـم : آرى ! پـس بـیـرون آورد از بـغـل خـود کتاب کهنه اى چون باز کردم آن را ظاهر شد براى من که آن کتاب دعا است پس بـوسـیـدم آن را و بـر چـشـم خـود گـذاشـتـم و برگشتم از نزد او و متوجه شدم به سوى حضرت صاحب الا مر علیه السلام که بیدار شدم و آن کتاب با من نبود پس شروع کردم در تـضـرع و گـریـه و نـاله بـه جـهت فوت آن کتاب تا طلوع فجر پس چون فارغ شدم از نماز و تعقیب و در دلم چنین افتاده بود که مولا محمّد همان شیخ بهائى است و نامیدن حضرت او را بـه تـاج به جهت اشتهار اوست در میان علما، پس چون رفتم به مدرس او که در جوار مسجد جامع بود دیدم او را که مشغول است به مقابله ( صحیفه کامله ) و خواننده سید صالح امیر ذوالفقار گلپایگانى بود پس ساعتى نشستم تا فارغ شد از آن کار و ظاهر آن بـود کـه کـلام ایـشـان در سـنـد صـحیفه بود لکن به جهت غمى که بر من ستولى بود نـفـهـمیدم سخن او و سخن ایشان را و من گریه مى کردم پس رفتم نزد شیخ و خواب خود را بـه او گـفـتـم و گـریه مى کردم به جهت فوت کتاب پس شیخ گفت : بشارت باد تو را بـه علوم الهیه و معارف یقینیه و تمام آنچه همیشه مى خواستى و بیشتر صحبت من با شیخ در تـصـوف بـود و او مـایل بود به آن پس قلبم ساکن نشد و بیرون رفتم با گریه و تـفـکـر تا آنکه در دلم افتاد که بروم به آن سمتى که در خواب به آنجا رفتم پس چون رسیدم به محله دار بطیخ دیدم مرد صالحى را که اسمش آقا حسن بود و ملقب بود به ( تاج ) پس چون رسیدم به او سلام کردم بر او. گفت : یا فلان ، کتب وقفیه در نزد من اسـت ، هـر طـلبـه اى کـه مـى گـیـرد از آن عـمـل نـمـى کـنـد بـه شـروط وقـف و تـو عـمـل مى کنى به آن بیا و نظر کن به این کتب و هرچه را که محتاجى به آن بگیر پس با او رفـتـم در کـتـابـخـانه او پس اولى کتابى که به من داد کتابى بود که در خواب دیده بـودم ، پـس شـروع کـردم در گریه و ناله و گفتم مرا کفایت مى کند و در خاطر ندارم که خـواب را براى او گفتم یا نه و آمدم در نزد شیخ و شروع کردم در مقابله با نسخه او که جـد پـدر او نـوشـتـه بـود از شهید و شهید رحمه اللّه نسخه خود را نوشته بود از نسخه عـمـیـدالرؤ ساء و ابن سکون و مقابله کرده بود با نسخه ابن ادریس بدون واسطه یا به یـک واسـطـه و نـسـخـه اى کـه حضرت صاحب الا مر علیه السلام به من عطا فرمود از خط شـهـید نوشته بود و در نهایت موافقت داشت با آن نسخه حتى در نسخه ها که در حاشیه آن نوشته شده بود و بعد از آنکه فارغ شدم از مقابله شروع کردند مردم در مقابله نزد من و بـه بـرکت عطاى حضرت حجت علیه السلام گردید ( صحیفه کامله ) در بلاد مانند آفـتـاب طـالع در هـر خانه و سیما در اصفهان زیرا که براى اکثر مردم صحیفه هاى متعدده اسـت و اکـثـر ایـشـان صـلحـا و اهـل دعا شدند و بسیارى از ایشان مستجاب الدعوة و این آثار مـعـجـزه اى است از حضرت صاحب الا مر علیه السلام و آنچه خداوند عطا فرمود به من به سبب صحیفه ، احصاى آن را نمى توانیم بکنم .
مـؤ لف [مـحـدث نـورى ] گـوید: که علامه مجلسى رحمه اللّه در ( بحار ) صورت اجـازه مـختصرى از والد خود از براى ( صحیفه کامله ) ذکر فرموده و در آنجا گفته کـه مـن روایـت مـى کـنـم صـحـیـفـه کـامـله را کـه مـلقـب اسـت بـه ( زبـور آل مـحـمـّد عـلیـهـم السـلام ) و ( انـجـیـل اهـل بـیـت عـلیـهـم السـلام ) و دعـاى کامل به اسانید بسیار و طریقهاى مختلف یکى از آنها آن است که من روایت مى کنم او را به نـحـو مناوله از مولاى ما صاحب الزمان و خلیفة الرحمن علیه السلام در خوابى طولانى الخ .(136)
گل سرخى از خرابات
حـکـایـت شـانـزدهـم ـ قـصـه گـل و خرابات : علامه مجلسى در ( بحار ) فرموده که جـمـاعـتى مرا خبر دادد از سید سند فاضل میرزا محمّد استرآبادى رضى اللّه عنه که گفت : شـبـى در حـوالى بـیت اللّه الحرام مشغول طواف بودم ناگاه جوانى نیکو روى را دیدم که مـشـغـول طـواف بـود چـون نـزدیـک مـن رسـیـد یـک طـاقـه گـل سـرخ بـه مـن دنـاد و آن وقـت مـوسـم گـل نـبـود و مـن آن گـل را گـرفـتـم و بـویـیـدم و گـفتم : این از کجا است اى سید من ! فرمود که از خرابات براى من آورده اند آنگاه از نطر من غایب شد و من او را ندیدم .
مؤ لف [محدث نورى ] گوید: که شیخ اجل اکـمـل شـیـخ على بن عالم نحریر شیخ محمّد بن محقق مدقق شیخ حسن صاحب ( معالم ) ابـن عـالم ربـانـى شـهـیـد ثـانـى رحـمـه اللّه در کـتـابـى ( درّالمنثور ) در ضمن احوال والد خود شیخ محمّد صاحب ( شرح استبصار ) و غیره که مجاور مکه معظمه بود در حیات و ممات نقل کرده که خبر داد مرا زوجه او دختر سید محمّد بن ابى الحسن رحمه اللّه و مـادر اولاد او کـه چـون آن مـرحـوم وفـات کـرد مـى شـنـیدند در نزد او تلاوت قرآن را در طـول آن شب و از چیزهایى که مشهور است اینکه او طواف مى کرد پس مردى آمد و عطا نمود به او گلى از گلهاى زمستان که نه در آن بلاد بود و نه آن زمان موسم او بود پس به او گـفـت کـه ایـن را از کـجا آوردى ؟ گفت که از این خرابات . آنگاه اراده کرد که او را ببیند. پـس از ایـن سـؤ ال پـس او را نـدیـد. و مـخـفـى نـمـانـد کـه سـیـد جـلیـل میرزا محمّد استرآبادى سابق الذکر صاحب کتب رجالیه معروفه و ( آیات الا حکام ) مجاور مکه معظمه بود و استاد شیخ محمّد مذکور و مکرر در ( شرح استبصار ) با توقیر اسم او را مى برد و هر دو جلیل القدرند و داراى مقامات عالیه مى شود که این قـضیه براى هر دو روى داده باشد و یا راوى اشتباه کرده به جهت اتحاد اسم و بلد، اگر چه حالت دوم اقرب به نظر مى آید.(137)
دستگیرى از گشمدگان
حـکـایـت هـفـدهـم ـ قـصـه تـشرف شیخ قاسم است به لقاى آن حضرت علیه السلام : سید فـاضـل مـتـبـحـر سـیـد عـلیـخـان حـویـزى نـقـل کـرده کـه خـبـر داد مـرا مـردى از اهل ایمان از اهل بلاد ما که او را شیخ قاسم مى گویند و او بسیار به حج مى رفت ، گفت : روزى خـسـتـه شـدم از راه رفـتـن پـس خـوابـیـدم در زیـر درخـتـى و خـواب مـن طـول کـشـیـد و حاج از من گذشتند و بسیار از من دور شدند چون بیدار شدم دانستن از وقت ، کـه خـوابـم طـول کـشـیـده و ایـنـکـه حاج از من دور شدند و نمى دانستم از وقت ، که خوابم طـول کـشـیده و اینکه حاج از من دور شدند و نمى دانستم که به کدام طرف متوجه شوم پس بـه سـمـتـى متوجه شدم و به آواز بلند صدا مى کردم یا اباصالح و قصد مى کردم به ایـن ، صاحب الا مر علیه السلام را چنانچه ابن طاوس ذکر کرده در ( کتاب امان ) در بـیـان آنـچـه گـفـتـه مـى شـود در وقـت گـمـشـدن راه پـس در ایـن حـال کـه فریاد مى کردم سوارى را دیدم که بر ناقه اى است در زى عربهاى بدوى چون مـرا دید فرمود به من که تو منقطع شدى از حاج ؟ گفتم : آرى ، فرمود: سوار شو در عقب مـن کـه تـو را بـرسـانـم بـه آن جـمـاعـت . پـس در عقب او و سوار شدم و ساعتى نکشید که رسـیـدیـم بـه قـافله ، چون نزدیک شدیم مرا فرود آورد و فرمود: برو از پى کار خود. پس گفتم به او عطش مرا اذیت کرده است پس از زین شتر خود مشکى بیرون آورد که در آن آب بـود و مرا از آن آب سیراب نمود، قسم به خداوند که آن لذیذتر و گواراترین آبى بود که آشامیده بودم آنگاه رفتم تا داخل شدم در حاج و ملتفت شدم به او پس او را ندیدم و ندیده بودم او را در حاج پیش از آن و نه بعد از آنکه مراجعت کردیم .(138)