سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/18 | 1:5 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

شرح حال مالک بن نُوَیْره
 مـالِکِ بـْنِ نـُوَیـْرَة الحـنـفـى الیـربوعى از ارداف ملوک و شجاعان روزگار و فـُصـحاى شیرین گفتار و صحابه سیّد مختار و مخلصان صاحب ذوالفقار بوده . قاضى نـوراللّه در (مـجـالس ) شـطـرى از احـوال خـیـر مآل او و شهادت یافتن او به سبب محبّت اهـل بـیـت در دسـت خـالد بـن ولیـد ذکـر کـرده و هـم در احـوال او گـفته از برآء بن عازب روایت کرده اند که گفت در اثناى آنکه حضرت رسالت صـلى اللّه عـلیه و آله و سلّم با اصحاب خود نشسته بودند رؤ ساى بنى تمیم که یکى از ایـشـان مـالک بـن نـُوَیـْره بـود درآمـدنـد و بـعـد از اداى خـدمـت گـفـت : یـا رسول اللّه ! عَلِّمْنِى الایمانَ فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم : الا یمانُ اَنْ تـَشـْهـَدَ اَنْ لااِل هَ اِلا اللّهُ وَاَنـّی رَسـُولُ اللّهِ وَتُّصـَلِّىَ الْخـَمْسَ وَتَصُومَ شَهْرَ رَمَضانَ وَتـُؤَدِّىَ الزَّک وةَ وَتـَحـُجَّ الْبـَیـْتَ وَتُوالى وَصِیّى هذا. وَاَشارَ اِلى عَلِىّ بْنِ ابى طالب علیه السّلام .
؛ یعنى مالک به حضرت رسالت گفت : مرا طریق ایمان بیاموز، آن حضرت فرمود: ایمان آن اسـت کـه گـواهـى دهـى بـه آنـکـه لا اِلهَ اِلا اللّه و بـه آنـکـه مـن رسـول خـدایـم و نماز پنجگانه بگزارى و روزه ماه رمضان بدارى و به اداى زکات و حجّ خانه خداى رو آورى و این را که بعد از من وصِىّ من خواهد بود دوست دارى و اشاره به على بـن ابـى طـالب عـلیـه السـّلام کـرد، و دیـگـر آنـکه خون ناحق نریزى و از دزدى و خیانت بپرهیزى و از خوردن مال یتیم و شُرْب خَمْر بگریزى و ایمان به احکام شریعت من بیاورى و حلال مرا حلال و حرام مرا حرام دانى و حقگذارى ضعیف و قوى و صغیر و کبیر به جا آرى . آنـگاه شرایع اسلام و احکام آن را بر او شمرد تا یاد گرفت . آنگاه مالک برخاست و از غایت نشاط دامن کشان مى رفت و با خود مى گفت : تَعَلَّمْتُ الایمانَ وَرَبِّ الْکَعْبَةِ؛ یعنى به خـداى کـعـبـه کـه احکام دین آموختم و چون از نظر حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم دور شد آن حضرت فرمودند که :
(
مَنْ اَحَبَّ اَنْ یَنْظُرَ اِلى رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ فَلْیَنْظُرْ اِلى هذا الرّجُلِ)

دو نفر از حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم دستورى طلبیده از عقب او رفتند و آن بشارت به وى رسانیدند و از او التماس نمودند که چون حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم ترا از اهل جنّت شمرده مى خواهیم که جهت ما طلب مغفرت کنى ، مالک گفت : لا غَفَرَ اللّهُ لکُم ا؛خداى تعاى شما را نیامرزد که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم که صاحب شفاعت است مى گذارید و از من درخواست مى کنید که جهت شما استغفار کنم !؟ پـس آن دو نـفـر مـُکَدَّر بازگشتند چون حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم را نظر بر روى ایشان افتاد گفت که فِى الْحَقِّ مَبْغضَةٌ؛ یعنى شنیدن سخن حق گاه است که آدمـى را خـشـمـنـاک و مـُکَدَّر سازد. و آخر چون حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم وفـات یـافت مالک به مدینه آمد و تفحّص نمود که قائم مقام حضرت رسالت صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم کـیـسـت ؟ در یکى از روزهاى جمعه دید که ابوبکر بر منبر رفته و از براى مردم خطبه مى خواند، مالک بى طاقت شد با ابوبکر گفت که تو همان برادر تیمى مـا نـیستى ؟ گفت : بلى ، مالک گفت : چه کار پیش آمد آن وصّى حضرت صلى اللّه علیه و آله و سلّم را که مرا به ولایت او ماءمور ساخته بود؟ مردم گفتند: اى اعرابى ! بسیار است که کارى از پس کارى حادث مى شود. مالک گفت : واللّه ! هیچ کارى حادث نشده بلکه شما خـیـانـت کـرده ایـد در کـار خـدا و رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بعد از آن متوجه ابـوبـکـر شـد و گـفـت : کـیـسـت کـه تـرا بـر ایـن مـنـبـر بـالا بـرده و حـال آنـکـه وصـّى پـیغمبر نشسته است ، ابوبکر به حاضران گفت که این اعرابى بَوالٌ عـَلى عـَقـِبـیـه را از مسجد رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بیرون کنید. پس قُنْفُذ و خـالد بـن ولیـد بـرخـاسـتند و مالک را پى گردنى زده از مسجد بیرون کردند. مالک بر اشـتـر خـود سوار شد صلوات بر حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد و بعد از صلوات این ابیات بر زبان راند:
شعر :

اَطَعْنا رَسُولَ اللّهِ ما کانَ بَیْنَنا

فَی ا قَوْمِ ما شَاْنی وَشَاْنِ اَبى بَکْرٍ

اِذا ماتَ بَکْرٌ قامَ بَکْرٌ مَقامَهُ

فَتِلْکَ وَبَیْتِ اللّهِ قاصِمَةُ الظَّهْرِ(468)

مـؤ لف گـویـد: کـه شـیـعـه و سنى نقل کرده اند که خالد بن ولید، مالک را بى تقصیر بـکـشـت و سـر او را دیـک پـایـه نـمـود و در هـمـان شـب کـه او را بـه قـتـل رسـانـیـد با زوجه اش همبستر شد و طایفه مالک را بکشت و زنان ایشان را اسیر کرده به مدینه آوردند و ایشان را اهل (رِدَّه ) نامیدند.(469)