به نام خدا
شرح حال جناب سلمان رحمه اللّه
اوّل ـ سـلمـان مـحـمـّدى اسـت رضـوان اللّه عـلیـه (376)، کـه اوّل ارکـان اربـعـه و مـخـصوص به شرافت (سَلْمانُ منَّا اَهْلَ الْبَیْتِ)(377) و مـنـخـرط در سـِلک اهـل بـیـت نـبـوّت و عـصـمـت اسـت و در فـضـیـلت او، جـنـاب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرموده :
سـَلْمـانُ بـَحـْرٌ لایـُنـْزَفٌ وَکـَنـْز لایـُنـْفَدُ، سلمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ یَمْنَحُ الْحِکمَةَ وَیُؤ تى الْبُرهانَ.(378)
و حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام او را مثل لقمان حکیم بلکه حضرت صادق علیه السّلام او را بـهـتـر از لقـمـان فـرمـوده و حـضـرت بـاقـر عـلیـه السـّلام او را از (مـتـوسـّمـیـن )(379)شـمـرده اسـت .(380) و از روایـات مـسـتـفـاد شده که آن جناب (اسـم اعـظـم ) مـى دانـسـت (381)و از مـُحـدَّثـیـن (382) (بـه فـتـح دال ) بـوده . و از بـراى ایمان ده درجه است و او در درجه دهم بوده و عالم به غیب و منایا و از تـُحـَف بـهـشـت در دنـیـا مـیـل فـرمـوده و بـهـشـت مـشـتـاق و عـاشـق او بـوده و خـدا و رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم او را دوست مى داشتند. و حق تعالى پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را امر فرموده به محبّت چهار نفر که سلمان یکى از ایشان است و آیاتى در مـدح او و اَقـران او نـازل شـده و جـبـرئیـل هـر وقـت بـر حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم نـازل مـى شـد امر مى کرده از جانب پروردگار که سـلمـان را سـلام بـرسـانـد و مـطـّلع گـردانـد او را بـه عـلم مـنـایـا و بـلایـا و اَنـسـاب (383)؛ و شـبها براى او در خدمت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مجلس خلوتى بوده و حضرت رسول و امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیهما و آلهما چیزهائى تعلیم او فـرمـودنـد از مـکـنـون و مـخـزون عـلم اللّه کـه احـدى غـیـر او قابل و قوّه تحمّل آن را نداشته ؛ و رسیده به مرتبه اى که حضرت صادق علیه السّلام فرموده :
(اَدْرَکَ سـَلْمـانُ الْعـِلْمَ الاَوَّلَ وَالْعـِلْمَ الا خـِرَ وهـُوَ بـَحـْرٌ لا یـُنـْزَحُ وَهـُوَ مـِنـّا اَهـْلَ الْبَیْتِ).(384)
سـلمـان درک کـرد عـلم اوّل و آخـر را و او دریـائى اسـت که هرچه از او برداشته شود تمام نشود و او از ما اهل بیت است .
قـاضـى نـوراللّه فـرموده : (سلمان فارسى از عنفوان صبا در طلب دین حقّ ساعى بود و نزد علماء ادیان از یهود و نصارى و غیرهم تردّد مى نمود و در شدائدى که از این ممَرّ به او مـى رسید صبر مى ورزید تا آنکه در سلوک این طریق زیاده از ده خواجه او را فروختند و آخـر الا مـر نـوبـت بـه خـواجـه کـایـنـات ـ عـلیـه و آله افـضـل الصـّلوة ـ رسـیـد و او را از قوم یهود به مبلغى خرید و محبّت و اخلاص و مودّت و اخـتـصـاص او نـسـبـت بـه آسـتـان نـبـوى به جائى رسید که از زبان مبارک آن سرور به مضمون عنایت مشحون سَلْمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ سرافراز گردید وَلَنِعْمَ م ا قیلَ:
شعر :
کانَتْ مَوَدَّةُ سَلْمان لَهُ نَسَبا |
وَلَمْ یَکُنْ بَیْنَ نُوحٍ وَابْنِه رَحِما).(385) |
اِنَّ سَلْمانَ کانَ عَبْدا صالحا حَنیفا مُسْلِما وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ(386)
و هـمـچـنـیـن روایت نموده به اسناد خود از سُدَیْر صیرفى از حضرت امام محمّد باقر علیه السـّلام کـه جـمـاعتى از صحابه با هم نشسته بودند و ذکر نسب خود مى نمودند و به آن افـتـخـار مى کردند و سلمان نیز در آن میان بود، پس عُمر رو به جانب سلمان کرد و گفت : اى سلمان ! اصل و نسب تو چیست ؟فـَقـالَ سـَلْمـانُ: اَنـَا سـَلْمـانُ بْنُ عَبْدِاللّهِ کُنْتُ ضالاً فَهَد انِىَ اللّهُ بِمُحمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عـَلَیـْهِ وَ آلِهـِوَکـُنـْتُ عـائِلاً فـَاَغـْنانِىَ اللّهُ بِمُحمَّدِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَکُنْتُ مَمْلوکا فـَاَعـْتـَقـَنـى اللّهُ تـعـالى بـِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَهذا حَسَبی وَنَسَبی یا عُمَرُ. انتهى .(387)
و در خـبـر اسـت کـه وقـتـى ابـوذر بـر سـلمـان وارد شـد در حـالتـى که دیگى روى آتش گذاشته بود ساعتى با هم نشستند و حدیث مى کردند ناگاه دیگ از روى سه پایه غلطید و سـرنـگون شد و ابدا از آنچه در دیگ بود قطره اى نریخت ، سلمان آن را برداشت و به جاى خود گذاشت ؛ باز زمانى نگذشته بودکه دوباره سرنگون شد و چیزى از آن نریخت ؛ دیـگـر باره سلمان آن را برداشت و به جاى خود گذاشت . ابوذر وحشت زده از نزد سلمان بـیـرون شـد و بـه حالت تفکّر بود که جناب امیرالمؤ منین علیه السّلام را ملاقات نمود و حکایت را براى آن حضرت بگفت ، آن جناب فرمود: اى ابوذر! اگر خبر دهد سلمان ترا به آنـچه مى داند هرآینه خواهى گفت رَحِم اللّهُ قاتِلَ سَلْمانَ! اى ابوذر سلمان باب اللّه است در زمین ، هر که معرفت به حال او داشته باشد مؤ من است و هرکه انکار او کند کافر است و سلمان از ما اهل بیت است .(388)
و هـم وقـتـى مقداد بر سلمان وارد شد دید دیگى سر بار گذاشته بدون آتش مى جوشد، بـه سلمان گفت : اى ابوعبداللّه ! دیگ بدون آتش مى جوشد؟! سلمان دودانه سنگ برداشت و در زیـر دیـگ گـذاشـت سـنـگـهـا شعله کشیدند مانند هیزم دیگ جوشش زیادتر شد. سلمان فـرمـود: جـوش دیـگ را تـسکین کن . مقداد گفت : چیزى نیست که در دیگ بزنم تا جوش او را فـرو نـشـانـم . سـلمـان دسـت مـبـارک خـود را مـانـنـد کـفـچـه داخـل در دیـگ کـرد و دیـگ را بـر هـم زد تا جوشش ساکن شد و مقدارى از آن آش برداشت با دسـت خـود و بـا مـقـداد مـیـل فـرمـود. مـقـداد از ایـن واقـعه خیلى تعجّب کرد و قصّه را براى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرد.(389)
بـالجـمـله ؛ روایـات در مـدح او زیـاده از آن اسـت کـه ذکـر شود و بیاید جمله اى از آنها در احوال حضرت ابوذر رضى اللّه عنه .
در سـَنـَه 36 در مدائن وفات کرد و حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام در همان شب از مدینه بـه (طـىّ الارض ) بـر سـر جـنـازه او حـاضـر شـد و او را غـسـل داد و کـفـن کـرد و نـماز بر او خواند و در همانجا به خاک رفت . و در روایتى است که چـون امـیـرالمـؤ منین علیه السّلام بر سر جنازه سلمان وارد شد رِداء از صورت او برداشت سلمان به صورت آن جناب تبسّمى کرد حضرت فرمود:
(مـَرْحـَبـا ی ااَبا عَبْداللّهِ اِذا لَقیتَ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وآلِهِ فَقُلْ لَهُ مامَرَّ عَلى اَخیک مِنْ قَوْمِکَ).
پـس حـضـرت او را تـجـهـیز کرد و بعد از تجهیز و تکفین ایستاد به نماز بر او، حضرت جـعفر طیّار و حضرت خضر در نماز حضرت سلمان حاضر شدند در حالتى که با هر کدام از آن دو نـفـر هـفـتـاد صـف از مـلائکـه بـود کـه در هـر صـفـى هـزار هـزار فـرشـتـه بـود.(390) و حـضرت امیر علیه السّلام در همان شب به مدینه مراجعت فرمود و فعلاً قبر شریف سلمان در مدائن بابقعه و صحن بزرگى ظاهر و مزار هر بادى و حاضر اسـت . و مـن در (هـدیـة الزّائریـن ) و (مـفـاتـیـح ) زیـارت آن جـنـاب را نقل کرده ام .(391)
.: Weblog Themes By Pichak :.