تاریخ : شنبه 91/11/14 | 2:20 صبح | نویسنده : علی اصغربامری
به نام خدا
داستان ادیب نیشابوری
در مشهد یک کسی بوده به نام ادیب نیشابوری . بعد از او کس دیگری به
نام ادیب ثانی بوده یعنی خیلی خوبیها دارد و مرد با ایمانی است .
ولی این دو نفر ، هم آن ادیب و هم این ادیب ، کوششی داشتند بر ضد
ریاکاران ، یعنی اعمالی بر ضد ریاکاران انجام میدادند . ریاکاران تظاهر
میکنند به عبادت ، و عبادت نمیکنند ، اینها به عکس ، تظاهر میکردند به
اینکه ما عبادت نمیکنیم ولی در سرالسر عبادت میکردند . مثلا هیچوقت کسی
اینها را ندیده بود که بروند زیارت حضرت رضا ، ولی گاهی دیده شده بود
که اینها رفتهاند به زیارت . البته این یک مقداری هم عکسالعمل ریاکاری
ریاکاران است . شعرایی مثل حافظ نیز که در قسمتی از تعبیرات خود دم از رندی و قلاشی میزنند ، یعنی همان تظاهر کردن بر ضد آنچه که ریاکاران تظاهر میکنند . اینها هم روششان یک چنین روشی است . ولی این هم تظاهر است . یک کسی که از شاگردان مرحوم ادیب اول بود - و خودش هم مرد ادیبی بود و بعد ، از معلمین بزرگ وزارت معارف آن وقت شد و مرد فاضلی بود - میگفت که من یک خدمتی در آستانه داشتم و شاگرد ادیب هم بودم ، و شاگردی بودم که غالبا نزد او بودم و حتی کارهایش را انجام میدادم ، چای برایش درست میکردم ، سیگارهایش را به اصطلاح برایش میپیچیدم و از این کارها . یک وقتی هنگام سحر آمده بودم در صحن و مشغول جاروب زدن بودم . یک وقت دیدم استاد عبایش را به سرش کشیده که هیچ کس او را نشناسد . از در صحن که آمد من متوجهش شدم . از هیکل و راه رفتنش ، در آن تاریکی فهمیدم که این استاد است . تعجب کردم که آخر این وقت شب کجا میخواهد برود ؟ ! به عجله هم میرفت در حالی که عصایش را نیز به دست گرفته بود. او به اصطلاح خراسانیها خیلی غراب راه میرفت ، ولی آن شب عصایش را برداشته بود و تند راه میرفت . یک وقت دیدم آمد در صحن کهنه ، مقابل پنجره که رسید همانجا به حالت سجده افتاد روی زمین . یک مدتی در حالت سجده بود ، بعد دو مرتبه عصایش را برداشت ، عبایش را به کلهاش کشید که هیچ کس صورتش را ندید ، و رفت ، اینها هم یک جور آدمهایی بودند . |
.: Weblog Themes By Pichak :.