سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/11/12 | 5:59 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

غلبه اسلام بر تعصبات

عجیب اینست که ملل اسلامی غالبا پیرو فتوای علمایی بوده اند که از نظر
ملیت با آنها مخالف بوده اند ، مثلا مردم مصر تابع فتوای لیث بن سعد
بودند که یک ایرانی بود ، ولی مردم ایران در قدیم بیشتر تابع شافعی‏
بودند که عربی نژاد بود . بعضی از علمای ایرانی مانند امام الحرمین جوینی‏
و غزالی طوسی تعصب شدیدی له شافعی و علیه ابوحنیفه ایرانی دارند . مردم‏
ایران در دوره های بعدی شیعه
شدند و امامت ائمه اطهار را پذیرفتند که قرشی و هاشمی می‏باشند .
در فتواهای علمای مذاهب گاهی چیزها دیده می‏شود که از نظر تعصبات ملی‏
موجب حیرت می‏شود ، یعنی قدرت و تسلط و غلبه اسلام را بر این تعصبات‏
می‏رساند .
مسئله ای است در فقه در باب نکاح درباره " کفویت " ، یعنی آیا همه‏
نژادها از نظر ازدواج کفو یکدیگرند ؟ در اینجا فتوای ابوحنیفه ایرانی‏
جلب توجه می‏کند ابوحنیفه مانند کسی که دچار تعصب عربی باشد نظر می‏دهد و
مدعی می‏شود : عجم کفو عرب نیست ، عجم نمی تواند زن عرب بگیرد ، ولی‏
سایر فقها از قبیل مالک بن انس با آنکه خود عرب است می‏گویند خیر ،
عرب و عجم از این نظر تفاوتی ندارد .
سفیان ثوری نیز که عرب است همین فتوا را می‏دهد . علامه حلی از بزرگان‏
فقهای شیعه که او نیز عرب است در کتاب " تذکرش الفقهاء " فتوای‏
ابوحنیفه را نقل می‏کند و می‏گوید : " سخن ابو حنیفه نادرست است ، در
اسلام شریف علوی و کنیز حبشی برابر است " .
می‏گوید : " دلیل این مطلب اینست که پیغمبر اکرم ضباعة ، دختر عموی‏
خود را به عقد مقداد بن اسود کندی در آورد که سیاه بود ، و وقتی که به‏
آنحضرت اعتراض کردند ، فرمود : « لتتضع المناکح » ، یعنی برای اینکه‏
کفویت در یک سطح قرار بگیرد " .
فتوای ابوحنیفه عجیب است و علتش همچنانکه خود اهل تسنن اعتراف‏
دارند کم اطلاعی ابوحنیفه از سیرت و سنت نبوی است ، ولی از اینجا
می‏توان فهمید که در آن اعصار چیزی که در میان علمای مسلمین وجود نداشته‏
تعصبات ملی است .
داستانی شنیدنی در کتب فقه در این مورد نقل می‏شود که از طرفی از
تعصبات شدید عرب نسبت به غیر عرب حکایت می‏کند و از طرف دیگر نمونه‏
ای از پیروزی عجیب اسلام است بر تعصبات . می‏نویسند : " سلمان فارسی دختر عمر را
خواستگاری کرد ، عمر با آنکه از بعضی تعصبات خالی نبود ، به حکم اینکه‏
اسلام آن چیزها را الغا کرده پذیرفت . عبدالله پسر عمر روی همان تعصب‏
عربی ناراحت شد ، اما در مقابل اراده پدر چاره‏ای نداشت . دست به دامن‏
عمرو بن العاص شد ، عمرو گفت چاره این کار با من . یک روز عمرو عاص‏
با سلمان روبرو شد و گفت تبریک عرض می‏کنم ، شنیده‏ام می‏خواهی به دامادی‏
خلیفه مفتخر بشوی . سلمان گفت اگر بناست این کار برای من افتخار شمرده‏
شود پس من نمی کنم و انصراف خود را اعلام کرد .