به نام خدا
عدم تشریفات
امام از بسیارى از تکلفاتى که سایر مراجع داشتند، از قبیل رفت و آمد کردن دستبوسى، تعظیم و تکریم و در خانه را باز کردن دورى مىکردند. (1)
من ماشین نمىخواهم
امام در نجف که بودند یکى از ایرانیان ماشینى را از آلمان خاص ایشان خریده بود که آقا با آن به حرم مشرف شوند و یا در ایام زیارتى به کربلا بروند آقا مىفرمودند: «من ماشین نمىخواهم.» وقتى او اصرار مىکرد که من این ماشین را به اسم شما و براى شما از آلمان آوردهام ولى امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن رامىفروشم و پولش را به طلبهها مىدهم» او هم مىگفت که نه شرط ما این است که شما این را نفروشید.ما به او گفتیم آقا مىفروشد به هر حال امام آن را نپذیرفتند. (2)
با دار و دسته راه نمىرفتند
امام در رفت و آمدها و دید و بازدیدها همیشه تنها حرکت مىکردند.ایشان با دار و دستهاى نمىرفتند و از راه انداختن اصحاب و عساکر و اطرافى متنفر بودند.آقاى شیخ حسن صانعى نقل مىکرد، روزى در قم امام مىخواستند به دیدن یکى از علما بروند، لکن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هر چه اصرار کردم که به عنوان راهنمایى تا در آن منزل ایشان را همراهى کنم، نپذیرفتند. (3)
اجازه نمىدادند پشتسرشان راه برویم
در سالهاى 1327 و 1328 وقتى که امام در مسجد «سلماسى» قم تدریس مىکردند، مسیر حرکت ایشان از خانه به طرف محل درسشان با بنده یکى بود.چون منزل ما هم در نزدیکى منزل امام بود.لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد مىکردیم.امام وقتى صداى پاى ما را مىشنیدند با ما احوالپرسى مىکردند و به ما تکلیف مىکردند که پیشاپیش ایشان حرکت کنیم و اجازه نمىدادند پشتسرشان حرکت کنیمو همیشه هم به تنهایى از منزل به طرف مسجد سلماسى حرکت مىکردند. (4)
حتى بعضى از مغازهدارها امام را نمىشناختند
امام از حالتهایى که براى ایشان تعین درست مىکرد بى اندازه متنفر بودند و جلوى آنها را هم مىگرفتند.اگر کسى به دنبال یا همراه ایشان راه مىرفت.بر مىگشتند و او را از این کار منع مىکردند....امام اینقدر در این جهت جدیت کرده بودند که برخى از صاحبان مغازههاى اطراف منزلشان سیماى ایشان را به درستى نمىشناختند. (5)
آقایان بفرمایند بروند
از خصایص امام این بود که هرگز دوست نداشتند در معابر عمومى طورى ظاهر شوند که عدهاى دور و بر ایشان را بگیرند.تا آنجا که ممکن بود سؤالات طلبهها را در خانهشان جواب مىدادند.وقتى که از کلاس درس خارج مىشدند، مسیر خلوتى را که عمدتا کوچههاى منتهى به منزل بود، انتخاب مىکردند و به منزل مىآمدند.بارها دیده مىشد که بعد از درس عدهاى از آقایان که دوست داشتند همراه امام حرکت کنند، به دنبال ایشان راه مىافتادند.اما وقتى امام متوجه حضور آقایان مىشدند مىایستادند و مىگفتند: «آقایان بفرمایند بروند» . (6)
جرات دخالت نداریم
آقاى سید على شاهرودى پسر مرحوم آیت الله شاهرودى (اعلى الله مقامه) نقل مىکرد روزى در حرم مطهر حضرت على (ع) دیدم امام در میان جمعیت انبوه در هم پیچیده مىشوند و هر لحظه خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند.
اتفاقا در همان لحظهها دو نفر نیز به عنوان همراه در پشتسر امام بودند.آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض کرد که چرا ایستادهاید؟ منتظرید امام براى شما راه باز کند؟ پاسخ دادند ما جرات دخالت نداریم.آقا اجازه راه باز کردن به ما نمىدهند.سید على شاهرودى عصبانى مىشود عبا را به گوشهاى مىاندازد و جلو مىرود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار مىزند.اما امام مرتب دستبه پشت او مىزدند و او را از این کار منع مىکردند. (7)
به مردم فشار نیاورید
در نجف یک وقتخبر رسید که گروهى از ایران به دستور شاه آمدهاند تا امام را ترور کنند - اواخر سال 46 و اوایل سال 47- ما احساس وظیفه شرعى کردیم که باید امام محافظتبشوند و بر این اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعى که مىروند درس حاضر باشیم.شب اول امام که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمى که راه رفتیم، سر کوچه رسیدیم.امام برگشتند و فرمودند که برگردید.البته آن شب ما یک مقدار خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند، اما بعد پیغام دادیم به امام که ما احساس وظیفه شرعى مىکنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب مىدانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مساله را ادامه دادیم.در شبهایى که حرم بسیار شلوغ مىشد، ایرانیهایى که مىآمدند براى زیارت هجوم مىآوردند دستامام را ببوسند و احیانا امام در فشار جمعیت قرار مىگرفتند، در آنجا ما مىآمدیم که یک مقدارى راه را باز کنیم.بارها شد که امام در همان میان جمعیت مىفرمودند: «فشار نیاورید به مردم، و ما را کنار مىزدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بى احترامى نشود» . (8)
من تنها باید اینجا بروم
روزى قرار بود امام در نجف به منزل یکى از بزرگان بروند.بعضى از طلاب که متوجه موضوع شدند به قصد مشایعت ایشان اطراف منزل ایشان تجمع کردند.وقتى امام از منزل بیرون آمدند طلبهها در خدمت ایشان و همراهشان حرکت کردند.امام متوجه شدند ولى چیزى نگفتند تا وقتى که به در منزل آن آقا رسیدند و در باز شد.بلافاصله وارد شدند و خودشان در را بستند که معناى آن این بود که آقایان بروند من تنها باید اینجا بروم.طلبهها همه مراجعت کردند، در حالى که از این برخورد امام یک درس اخلاقى هم فرا گرفته بودند. (9)
هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید
در سال 1348 که به ده هزار زوار ایرانى پس از زیارت حج، ویزاى عراق داده بودند، جمعیت انبوهى از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردى نجف شرکت کردند و پس از پایان نماز مىخواستند در خیابانها با سلام و صلوات امام را همراهى و بدرقه نمایند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتى مىخواستند از مدرسه بیرون بروند دستور مىدادند که به مردم اعلام کنید هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید.لذا زوار در مدرسه مکث مىکردند تا وقتى امام دور مىشدند بتدریجخارج مىشدند.ایشان در شرایطى زوار ایرانى را از حرکت پشتسر خود بر حذر مىداشتند که در عراق سخت تنها و بى یاور بودند. (10)
دوست ندارم شخصیتشما کوچک شود
یادم مىآید هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در کوچه به امام برخورد کردیم و چون دوست داشتیم که همراه ایشان باشیم، لذا پشتسر آقا به طرف حرم مطهر حرکت کردیم.امام وقتى متوجه حضور ما شدند، ایستادند و فرمودند: «آقایان فرمایشى دارند؟» گفتیم: «نه! عرضى نداریم، فقط دوست داریم که همراه شما باشیم و از این کار لذت مىبریم.»
ایشان فرمودند: «شکر الله سعیکم.من از این کار شما تشکر مىکنم، شما آقا هستید، طلبه هستید، محترم هستید، من دوست ندارم که شخصیتشما با حرکت کردن به دنبال من کوچک شود» . (11)
حتى اشارهاى هم نمىکردند
امام خیلى حسینى بودند در ایام محرم که به کربلا مشرف مىشدند هر روز در حرم حضرت سید الشهدا زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن مىخواندند این کار، گاهى یک ساعت و نیم طول مىکشید ولى امام با آن سن زیادى که داشتند و در این اوقات هم حرم خیلى شلوغ بود (بخصوص بالاى سر حضرت که امام مىنشستند) میان مردمى که مرتب از روى شانه و اطرافشان رد مىشدند مىنشستند و اصلا حاضر نبودند حتى ما به اشاره به کسى بگوییم که مواظب ایشان باشند تا متوجه مىشدند بر مىگشتندو به من مىگفتند تو نمىخواهى من زیارت کنم! ایشان هیچوقت کنار دیوار نمىنشستند که مثل بعضى هم از رفت و آمدها به دور باشند و هم به دلیل سن و خستگى یک و نیم ساعته بخواهند به دیوار تکیه کنند.گاهى مىدیدم امام به سجده مىرفتند و بعضى از این عربها که رد مىشدند درست پایشان را روى دست ایشان مىگذاشتند.من نگاه مىکردم مىدیدم قرمز شده است ولى امام هیچ چیز نمىگفتند، حتى اشارهاى هم نمىکردند. (12)
بیایید جلو، جا مىشود
امام در مسجد سلماسى که درس مىفرمودند پاى درس ایشان شاگردان زیادى مىآمدند و جا نبود.هر چه به آقا عرض مىکردیم که اینجا تنگ است، یک جاى دیگر تشریف ببرید قبول نمىکردند.نظر آقایان دیگر هم این بود، نه اینکه ما مىخواستیم ترویج و تبلیغ ایشان را بکنیم.امام مىفرمودند: «بیایید جلو کم کم جا مىشود.» جمعیتحتى روى سکوهاى مسجد مىنشستند و امام هم منبر مىرفتند و با آن کثرت جمعیت درس مىگفتند، تا اینکه آقاى شیخ نصر الله خلخالى که از یاران امام بود ایشان را با التماس جهت تدریس به مسجد اعظم بردند.
امام حاضر نبودند در جاهایى که مثلا نمایش قدرت ایشان باشد حاضر بشوند. (13)
در مقابل رسول الله چه جوابى داریم؟
در نجف بعضیها خیال داشتند روشى اتخاذ کنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عالیقدر شیعه تا به این بهانه موقعیت و حیثیت اجتماعى امام را نادیده بگیرند.این امر به دوستان خیلى گران آمد.بنده با دو نفر مامور شدیم از طرف کلیه دوستان خدمت امام برسیم و عرض کنیم که چنین مطلبى است.من چون در صحبت کردن صریحتر بودم به امام عرض کردم که هر محیطى آداب و رسومى دارد و ظاهرا مراعات رسوم اشکال شرعى نداشته باشد.و موقعیتحضرتعالى طورى است که شما براى عامه مسلمین هستید و این موقعیتباید براى اسلام حفظ شود و آقایان با آن برنامهاى که دارند مىخواهند این موقعیتشما را نادیده بگیرند.یا خداى نخواسته به خیال خودشان هتک حرمتشما کنند، لذا ما از شما خواهش مىکنیم بر اساس آداب و رسوم حاکم در این محیط، برنامه آقایان را نپذیرفتند.سخنان ما که تمام شد ایشان یک قصهاى نقل کردند که ما در مقابل عظمت روحى ایشان احساس حقارت و شرمسارى کردیم.امام فرمودند: «در گذشته که برق نبود و کوچهها تاریک بود یکى از آقایان به جایى مىرفت و طبق مرسوم شخصى هم جلوى ایشان فانوس به دست گرفته بود.او اتفاقا عازم مجلسى بود که یک آقاى دیگرى هم عازم آن مجلس بود.در راه که برخورد کردند، این آقا یک مقدار از آن دیگرى فاصله گرفت تا معلوم شود که ایشان یک تشکیلات جدا و یک فانوس کش مخصوصى دارد و مىخواست که موقعیتش شناخته شود.» امام پس از نقل این داستان فرمودند: «اگر روز قیامت ما را در محضر رسول الله (ص) به صف وا دارند و از این چیزها از ما سؤال کنند، آیا آقایان براى این سؤال، جوابى در نظر گرفتهاند که مثلا این جلوتر باشد آن عقبتر باشد، این زودتر باشد آن دیرتر باشد؟ این اعتباراتى که آقایان در نظر مىگیرند اگر در آن صف، حضرت رسول (ص) از ما سؤال کردند آیا جوابى داریم بگوییم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامهاى که آنها تهیه کردهاند عمل کنید. (14)
مردم از من محافظت مىکنند
مشکل بسیار بزرگى روزهاى اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنیت ایشان وجود داشت و آن این بود که امام مانع مىشدند پاسداران با اسلحه دنبال ایشان باشند.همیشه مىفرمودند: «من مامور مسلح نمىخواهم.» امام شبها به منزل فضلا و خانوادههاى شهدا مىرفتند و مردم قم هم به مجرد اینکه مىشنیدند امام از کوچه یا خیابانى عبور مىکنند همگى از خانهها بیرون مىریختند و دور ماشین امام جمع مىشدند.حتى روى سقف ماشین سوار مىشدند تا جایى که راننده نمىدانست کجا مىرود و در عین حال امام مىفرمودند: «کسى دنبال من نیاید، مردم از من محافظت مىکنند» . (15)
تشک را کنار زدند
امام در ایام تابستان بعضى از سالها که حوزه علمیه قم تعطیل بود به محلات تشریف مىبردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارک رمضان درس اخلاق مىگفتند.روزى امام براى درس گفتن وارد مسجد شده و متوجه شده که آن روز تشکى براى ایشان انداختهاند.فورا آن را کنار زدند و مثل سایر مردم روى زیلوى مسجد نشستند. (16)
ایشان همینجورى تشریف آورد؟
بعد از انقلاب خانم خبرنگارى از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع که در لندن بودم مىشناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبهاى با امام براى او ترتیب دهم.من با مرحوم آقاى اشراقى تلفنى صحبت کردم که این خانم سؤالات زیادى دارد و دلش مىخواهد مسایلى را از امام بپرسد.ایشان موافقت نفرمودند.شبى امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفا آن خبرنگار هم آنجا بود.وقتى امام تشریف آوردند تمام مسایل او حل شد و گفت: عجب ایشان همین جورى تشریف آوردند اینجا؟ ! گفتم بله ایشان به خانه طلبه هم تشریف مىبرند.گفت: همان شخصى که این همه سر و صدا کرده است، بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟ او که قبلا تشریفات سلطنتى را دیده بود، ارادت فراوانى به امام پیدا کرد. (17)
راضى نیستم براى من صلوات بفرستید
امام در بعضى از سالها، تابستان به محلات تشریف مىآوردند.تابستان سال 1325 که به محلات آمدند.علماى شهر که به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست کردند که مسجدى در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.فرمودند مرا به حال خود بگذارید.و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند.پس از چند روزى که از ماه رمضان گذشت، عدهاى گفتند حالا که شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسهاى باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند.بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهاى ماه رمضان ساعت پنجبعد از ظهر در مسجدى که در مرکز شهر بود بر پا مىشد و امام پاى یک ستونى روى زمین مىنشستند و جمعیت دور ایشان مىنشست.در این جلسه دو نکته قابل توجه دیدهام که از خاطرم محو نمىشود.یکى اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکتبکنید من این جلسه را تعطیل مىکنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد.نکته دوم این بود که، مرسوم بود اگر کسى از روحانیون داخل مىشد به احترامش کسى مىگفت صلوات بفرستید.و در اینجا هم شخصى بود که وقتى امام وارد مسجد مىشدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت مىکرد.روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتى را که مىفرستید منظورتان ورود من استیا آنکه این صلوات براى رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براى رسول اکرم (ص) صلوات مىفرستید، این صلوات را یک وقت دیگرى بفرستید و اگر چنانچه براى من است که وارد مسجد مىشوم من راضى نیستم!» از آن جلسه یک نکتهاى در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونى پیدا کردهاید و مىپوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر مىکند، یک غرورى پیدا مىکنید، فکر نکردهاید که این فاستونى پشمى از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندى را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غرورى همنداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است.این چه بدبختى است که ما به چنین چیزهاى بى اساس دل خود را خوش بکنیم؟» (18)
هر جایى خالى بود مىنشستند
امام در نجف به هر مجلسى که وارد مىشدند هر جاى خالى بود همانجا مىنشستند.در حالى که معمولا فضلا و آیت اللهها در یک صف مىنشستند.هر چه هم به ایشان تعارف مىکردند اعتنا نمىکردند که مثل بعضیها جاى دیگران را به خاطر نشستن خود تنگتر کنند.امام گاهى طول مجلس فاتحهاى را در سالن مسجد طى مىکردند که بروند و در جایى که خالى استبنشینند.تا مىنشستند بلافاصله قرآن مىخواندند و بعد با اطرافیان احوالپرسى مىکردند و سپس بر مىخاستند و به منزل مىرفتند. (19)
خودشان اتاقشان را تمیز می کردند
امام از وقتى که وارد پاریس شدند خودشان عهدهدار تمیز کردن اتاق محل مسکونى خود شده بودند و هر چه به ایشان اصرار مىشد اجازه بدهند دیگران این کار را بکنند، چنین اجازهاى نمىدادند.ایشان در روزهاى اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل همیشه زندگى ساده و بى پیرایهاى داشتند و على رغم این که خبرنگاران پر تیراژترین نشریات جهان براى گفتگو با ایشان رقابتسختى با یکدیگر داشتند و تصاویر امام را در صفحات اول نشریاتشان چاپ مىکردند، اما ایشان در روش زندگى خودشان هیچ تغییرى ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند. (20)
مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟
روزى از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند.من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم.تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتى بود که مىگفتبراى ورود امام برنامههایى تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش مىکنیم، چراغانى مىکنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى کوپتر مىرویم و...وقتى خدمت امام مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگى ایشان بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحتخاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر مىخواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابدا این کارها لازم نیستیک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مىگردد.من مىخواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم» . (21)
اینها چه می کنند؟
از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایى را براى فرود هلى کوپتر فراهم آورند که اگر یک وقتى مسالهاى و یا حادثهاى رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مکان به جاى دیگرى انتقال دهند.
تا امام متوجه صداى ماشینهایى که سطح زمینى را در نزدیکى منزل ایشان تسطیح مىکردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه مىکنند؟» جواب داده شد، زمینى را صاف مىکنند تا هلى کوپتر به راحتى بتواند در آنجا بنشیند.فرمودند: «این کار براىچیست و چه کسى گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کردهام.گفتم که این کار به من ارتباطى ندارد و مربوط به برادران ارتش است - آن روز هم یادم هست که نماینده امام در ارتش آقاى خامنهاى بودند - امام ایشان را خواستند و فرمودند: «من راضى نیستم یک چنین کارى صورت گیرد و بدانید هر شرایطى در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بناى این کار بر این است که من راضى باشم به هیچ وجه راضى نیستم.»
این تذکر امام باعثشد که بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند. (22)
براى من تشریفات نگذارید
ملاقاتهاى مسؤولین و شخصیتها با امام در یک اتاق کوچک سه در چهار انجام مىشد و کسى از محتواى حرفهاى رد و بدل شده اطلاعى نداشت.بارها مردم تقاضا کرده بودند که ملاقاتهاى خصوصى امام با شخصیتهاى سیاسى و بعضا جهانى را جهتحفظ در تاریخ ضبط و فیلمبردارى کنیم اما مىدانستیم که امام در این امور مانع ما مىشوند و راضى به نصب دوربین فیلمبردارى در اتاقشان نیستند و این کار را تشریفات مىدانند.حدود یک سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت کردم تا اینکه پذیرفتند این کار صورت بگیرد.در یک فرصت دو، سه روزه که امام ملاقات نداشتند با همکارى برادران صدا و سیما وسایل فیلمبردارى را در اتاق ایشان نصب کردیم.یکروز صبح که امام طبق روال قبلى جهت ملاقات وارد این اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسایل فیلمبردارى از جمله چند پروژکتور را که به سقف نصب شده بود دیدند ناراحتشده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع کنید و براى من در این آخر عمرى تشریفات نگذارید من احتیاج به این کارها ندارم.» و ما مجبور شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم که وسایلشان را جمع کرده و ببرند.وقتى وسایل جمع آورى شد آثار کندن و جوشکارى پروژکتورها در سقف باقى مانده بود.مىخواستیم سقف را رنگ بزنیم، گفتیم ممکن است امام اشکال بگیرند که به چه مناسبتخراب کردید که حالا مىخواهید اصلاح بکنید لذا از ایشان سؤال کردم که آیا اجازه مىدهید که جاى این جوشکاریها را رنگ بزنیم فرمودند: «احتیاجى نیست» آثار این وسایل هنوز هم بر سقف این اتاق قابل مشاهده است. (23)
پىنوشتها:
1.حجة الاسلام و المسلمین صادق احسان بخش.
2.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.
3.حجة الاسلام و المسلمین حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.
4.حجة الاسلام و المسلمین غیورى - اطلاعات هفتگى - ش 2442.
5.حجة الاسلام و المسلمین سید محمد موسوى خوئینىها - حوزه - ش 37 و 38.
6.حجة الاسلام و المسلمین عبد العلى قرهى.
7.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى.
8.حجة الاسلام و المسلمین محتشمى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.
9.آیت الله قدیرى - ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى - خرداد 70.
10.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.
11.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.
12.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.
13.حجة الاسلام و المسلمین عبد العلى قرهى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.
14.حجة الاسلام و المسلمین کریمى - پاسدار اسلام - ش 8.
15.حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى - ماخذ پیشین - ج 2.
16.حجة الاسلام و المسلمین توسلى - ماخذ پیشین - جلد 2.
17.حجة الاسلام و المسلمین احمد صابرى همدانى - پا به پاى آفتاب - ج 3- ص 276.
18.حجة الاسلام و المسلمین سروش محلاتى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین امام - 7/6/68.
19.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.
20.خبرنگار اعزامى روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو در سال 57- روزنامه اطلاعات - 14/11/71.
21.حجة الاسلام و المسلمین فردوسى پور - روزنامه کیهان 14/4/68.
22.حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین 68.
23.حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى - روزنامه رسالت - 9/3/72.
.: Weblog Themes By Pichak :.