به نام خدا
حضور قلب در نماز
امّا حضور قلب در عبادت : پس از براى آن نیز مراتبى است که عمده آن دو مرتبه است : یکى حضور در عبادت اجمالاً، و آن چنان است که در عین اشتغال به عبادت - هر عبادتى باشد چه از باب طهارت مثل وضو و غسل و چه از باب نماز و روزه و حجّ و دیگر امور - انسان به طریق اجمال ملتفت باشد که ثناى معبود مى کند گرچه خود نمى داند که چه ثنائى مى کند و چه اسمى از اسماء حقّ را مى خواند. شیخ عارف کامل ما(140) - روحى فداه - براى این نحو عبادت مثل مى زدند به اینکه یکى قصیده در مدح کسى بگوید و به طفلى که معناى آن را نمى فهمد بدهد که در محضر او بخواند و به طفل بفهماند که این قصیده در مدح این شخص است . البتّه آن طفل که قصیده را مى خواند اجمالاً مى داند ثناى ممدوح را مى کند گرچه کیفیّت آن را نمى داند. ماها نیز که طفل ثناخوان حقّ هستیم و نمى دانیم که این عبادات را چه اسرارى است و هر یک از این اوضاع الهیّه با چه اسمى از اسماء ارتباط دارد و به چه کیفیّت ثناى حقّ است ، اینقدر باید ملتفت باشیم که هر یک از آنها ثنائى است از کامل مطلق و معبود و ممدوح على الاطلاق ، که خود ذات مقدّس در این اوضاع خود را ثنا فرموده و ما را امر فرموده که در پیشگاه مقدّسش این نحو ثنا کنیم .(141) عزیزم ! تو مناجات با حقّ را مثل تکلّم با یکنفر بندگان ناچیز حساب کن . چه شده است که اگر با یک نفر از دوستان ، سهل است با یک نفر از بیگانگان ، اشتغال به صحبت داشته باشى مادام که با او مذاکره مى کنى ، از غیر غافلى ، و با تمام توجّه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مکالمه و مناجات یا ولىّ النعم و پروردگار عالمیان ، بکلّى از او منصرف و غافلى و به دیگر امور متوجّهى ؟! آیا قدر بندگان از ذات مقدّس حقّ افزون است ؟ یا تکلّم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بیشتر است ؟ آرى من و (شما) مناجات با حقّ را نمى دانیم چیست . تکالیف الهیّه را سربار امور مى دانیم . البتّه امرى که تحمیل بر شخص شد و سربار زندگانى گردید، در نظر اهمّیّت نخواهد داشت . باید سرچشمه را اصلاح کرد و ایمان به خداوند و فرمایشات انبیاء پیدا کرد تا کار اصلاح شود. همه بدبختى ها از ضعف ایمان و سستى یقین است .(142) انسان در حال غلبه غضب و غلبه محبّت گاهى از هر امرى غافل مى شود. یکى از دوستان موثّق ما مى گفت : ((وقتى با جمعى از اوباش در اصفهان منازعه کردیم ، در بین اشتغال به زد و خورد مى دیدم بعضى از آنها مشت به من مى زند؛ نفهمیدم چیست ، بعد که فراغت حاصل شد و به خود آمدم معلوم شد با کارد چندین زخم به من زدند که از آثار آن تا چندى بسترى بودم )). البتّه نکته آن هم معلوم است . وقتى که نفس توجه تامّ به یک امرى پیدا کرد از مُلک بدن غافل مى شود و احساسات از کار مى افتد و همّش همّ واحد مى شود. ما خود در جنگ و جدال مباحثات - نعوذباللّه منها - دیدیم که اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن بکلّى غافل هستیم . ولى افسوس که ما به هر امرى توجه تامّ داریم جز به عبادت پروردگار عبادت پروردگار.(143) بنابراین ، اوّل مرتبه حضور قلب در باب عبادات ، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ و آن از براى همه کس میسور است . و آن ، چنان است که انسان به قلب خود بفهماند که باب عبادات باب ثناى معبود است . و از اوّل عبادت تا آخر آن ، به طور اجمال قلب را به این معنى که اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر کند؛ گرچه خود نمى داند چه ثنائى مى کند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مى کند و آیا این عبادت ثناى ذاتى است یا اسمائى یا غیر آن ، تقدیسى یا تحمیدى است ؛ مثل آنکه شاعرى مدیحه اى براى کسى بگوید و به طفلى بفهماند که این در مدح فلان است ، ولى او نداند که ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا کرده ؛ او اجمالاً مى داند که مدح مى کند گرچه تفصیلاً نداند. همین طور اطفال دبستان معارف محمّدى صلّى اللّه علیه و آله ، که مدایح و ثناهائى را که به کشف کامل تامّ آن حضرت مکشوف و به وحى و افاضه حضرت حق ، جلّ جلاله ، بر قلب شریفش نازل شده ، در پیشگاه مقدّس مى سرایند؛ گرچه خود نمى دانند که چه ثنائى مى گویند و به چه و براى چه ، مدح مى سرایند؛ ولى اوّل مرتبه کمال عبادات آنها آن است که قلب آنها در عبادت حاضر باشد که ثناى حقّ مى کنم به ثنائى که حقّ تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللّسان شده اند. بلکه اگر ثناگوئى به لسان اولیاکند بهتر است .(144) سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست . اگر ما مناجات حقّ تعالى و ولىّ نعم خود را به قدر مکالمه با یک مخلوق عادى ضعیف اهمیت دهیم ، هرگز این قدر غفلت و سهو و نسیان نمى کنیم . و پر معلوم است که این سهل انگارى و مسامحه ناشى از ضعف ایمان به خداى تعالى و رسول و اخبار اهل بیت عصمت است ؛ بلکه این مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبیّت و مقام مقدّس حقّ است ، ولىّ نعمتى که ما را به لسان انبیا و اولیاء، بلکه با قرآن مقدّس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابواب مکالمه و مناجات با خود را به روى ما فرموده ، با این وصف ما به قدر مذاکره با یک بنده ضعیف ادب حضور او را نگاه نداریم ؛ بلکه هر وقت وارد نماز، که باب الابواب محضر ربوبیّت و حضور درگاه او است ، مى شویم ، گوئى وقت فرصتى به دست آوردیم و مشغول افکار متشتّته و خواطر شیطانیّه مى گردیم ، کانّه نماز کلید دکّان یا چرتکه حساب یا اوراق کتاب است . این را نباید جز ضعف ایمان به او، و ضعف یقین ، چیز دیگر محسوب داشت ، و انسان اگر عواقب و معایب این سهل انگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمى آید و خود را معالجه مى کند. انسان اگر امرى را با اهمیّت و عظمت تلقّى نکند، کم کم منجر به ترک آن مى شود؛ و ترک اعمال دینیّه به ترک دین ، انسان را مى رساند.(145) ...و از امورى که انسان را اعانت کامل کند بر تحصیل حضور قلب ، مراقبه از وقت است که عهد معهود و میعاد موعود حقّ است . و شخص سالک الى اللّ ه و مجاهد فى سبیل اللّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حقّ دهد، لااقل این پنج وقت را که حقّ تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده باید مراقبت کند و از حقّ تعالى به جان و دل تشکّر کند که او را اجازه ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده . پس ، از آن غفلت نکند و از وعده گاه حقّ تخلّف نورزد.(146) اى عزیز، تو نیز به قدر میسور و مقدار مقدور این وقت مناجات را غنیمت شمار و به آداب قلبیّه آن قیام کن ، و به قلب خود بفهمان که مایه حیات ابدى اخروى و سرچشمه فضائل نفسانیّه و راس المال کرامات غیرمتناهیه به مراودت و موانست با حق است و مناجات با او، خصوصاً نماز که معجون روحانى ساخته شده با دست جمال و جلال حق است و از جمیع عبادات جامعتر و کاملتر است . پس ، از اوقات آن حتى الامکان محافظت کن . و اوقات فضیلت آن را انتخاب کن که در آن نورانیتى است که در دیگر اوقات نیست و اشتغالات قلبیّه خود را در آن اوقات کم کن بلکه قطع کن . و این حاصل شود، به اینکه اوقات خود را موظفّ و معیّن کنى . و براى نماز که متکفّل حیات ابدى تو است ، وقتى خاصّ تعیین کنى که در آن وقت کارهاى دیگرى نداشته باشى و قلب را تعلّقاتى نباشد، و نماز را با امور دیگر مزاحم قرار مده تا بتوانى قلب را راحت و حاضر کنى .(147) اگر اجازه نبود که انسان وارد بشود بر عبادات ، همه عبادات ، انسان خجالت مى کشید که بایستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا او را تمجید کند. انسان کوچکتر از این است که بایستد در مقابل خدا و خدا را تمجید کند، تحمید کند. این ادعاست . تحمید و تمجید، ادعاى این است که من شناختم ، و انسان عاجز است از اینکه بشناسد، لکن چاره نیست چون خود گفته است ، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است ، همه باید اطاعت کنند ولو اینکه قاصر هستند از اینکه تحمید کنند خدا را، تنزیه کنند خدا را. هر جا تکبیر آمده ، دنبالش تنزیه هم ، در نماز اینطور است ، سبحان الله مى گوید بعد الله اکبر. اول تنزیه مى کند خدا را، بعد تحمید مى کند، بعد تکبیر مى کند که حمد خدا در بین یک تنزیه و یک تکبیر واقع مى شود. مى خواهید رکوع بروید تکبیر مى کنید، تکبیر مى گوئید. از رکوع برمى خیزید تکبیر مى گوئید. در رکوع تنزیه مى کنید. وقتى وارد به سجود مى خواهید بشوید باز تکبیر مى گوئید، در سجود تنزیه مى کنید، بعد از سجود تکبیر مى گوئید، باز تکبیر مى گوئید و وارد سجود مى شوید و تنزیه مى کنید. همه اش براى این است که بفهماند که مساءله بالاتر از این مسائل است . منزه است از اینکه تو تکبیر کنى ، تکبیر مى گوئید، تنزیه مى کند او را از اینکه تکبیر بگوئید برایش . تنزیه مى کنید، تکبیر مى کند او را که تنزیه اش کنید. نماز و وضعش اینطورى است و عبادات دیگر. و اگر نبود امر خدا و لزوم اطاعت از امر خدا، باید بگویم انسان آن که حظ ضعیفى از معرفت دارد جراءت به اینکه بایستد و عبادت کند خدا را نداشت .(148)
|
منبع:چهل سؤ ال عرفانى و اخلاقى از امام خمینى(ره)