تاریخ : سه شنبه 91/11/10 | 1:53 صبح | نویسنده : علی اصغربامری
غم و شادی در قرآن
آیة الله محمد تقی مصباح یزدی
از یک نظر انفعالات روحی از همه ابعاد وجود انسان وسیع تر و در عین حال سطحی تر است، چرا که در واقع، معلول و متأثر از سایر ابعاد است؛ یعنی قبلاً چیزهای دیگری باید در نفس باشد تا این حالات انفعالی پدید آید، و چون نزدیکی بیشتری با بدن و حالات مادی دارد، از این رو، آن را سطحی تر تلقی می کنیم، هر چند در عمقش چیزهای دیگری وجود دارد.
و اما این که وسیع تر است: محور همه انفعالات این گونه است که وقتی انسان مطلوبی دارد هنگامی که مطلوبش تحقق پیدا کرد، حالتی به نام شادی، خشنودی و امثال این تغییرات، برای انسان پدید می آید، و اگر از دستش رفت حالتی به نام حزن و اندوه و... به وجود می آید.
بنابراین، انفعالات نفسانی به یکی از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد، بلکه هر یک از خواسته های روحی انسان این گونه است که به هنگام تحقق آن، حالت شادی و به هنگام عدم تحقق آن، حالت غم روی می دهد.
انسان به زندگی علاقه مند است. این یکی از ابعاد وجود انسان است که از یک نظر می شود عمیق ترین بعد وجود یا ژرف ناک ترین لایه روحی انسان در نظر گرفته شود؛ اگر انسانی احساس کند که حیاتش به خطر افتاده است، حالتی به نام خوف برایش پیش می آید. و اگر متوجه شود که آن خطر رفع شده و حیاتش ادامه خواهد یافت، حالتی دیگر به نام سرور و شادی برایش پدید می آید.
درباره قدرت هم همین طور است اگر کسی احساس کند که قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد، احساس خوف به او دست می دهد. و اگر کسی که عاجز بوده قدرتش برگردد یا کسی که فلج بوده شفا پیدا کند، احساس سرور به او دست می دهد. چنان که اگر سلامتی اش به خطر افتد می ترسد و هنگامی که مریض شود محزون می گردد.
هم چنین انسانی که به مال علاقه دارد، اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست می دهد و اگر از دستش برود محزون می شود، اما اگر ناگهان مالی به او برسد شاد می شود. در مورد فرزند هم امر به همین منوال است، اگر به فرزند کسی مصیبتی برسد پدر محزون می شود، اما اگر فرزند مشرف به مرگی نجات پیدا کند، پدر شاد می شود.
حاصل آن که هر مطلوبی تحقق پیدا کند، موجب سرور می شود و هر کدام از دستش برود موجب غم و اندوه می گردد از این جهت این بعد وسیع ترین ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد. یک حالت فراگیری نسبت به همه شؤون زندگی
دارد. این دو ویژگی از ویژگی های این بعد انسان است: یکی این که سطحی تر از همه و معلول سایر جهات نفسانی است. و دوم این که وسیع تر و فراگیرتر از همه است.
نکته دیگری که باید گفته آید، این است که تحقق یا از دست رفتن مطلوب اضافات گوناگونی دارد که بر حسب این اضافات مفاهیم و عناوین متعددی پدید می آید؛ مثلاً مطلوب انسان گاهی حاصل کارِ خود اوست و گاهی نتیجه کار دیگران. کسی که خود موجب زیان کاری شده، پشیمان می شود. این ندامت همان حزن است و اگر دیگری موجب زیان مندی شده باشد هیچ وقت نمی گوییم، پشیمان شد.
همین گونه از دست رفتن مطلوب گاهی «بالفعل» تحقق پیدا کرده، یا یک امر نامطلوبی برای انسان پیدا شده است؛ یعنی اگر در نظر بگیریم که در گذشته ـ ولو لحظه ای قبل ـ ضرری به انسان رسیده است در این جا «خوف» معنا ندارد، بلکه جای «حزن» است. اما نسبت به آینده وقتی احتمال بدهد که ضرری به او می رسد یا مطلوبش از دست می رود حالت «خوف» به او دست می دهد. پس «خوف» نسبت به آینده است، ولی «حزن» و «غم» نسبت به گذشته است.
نقطه مقابلِ خوف، امن و آسایش خاطر است و آن وقتی است که خطری شخص را تهدید نمی کند و اگر انتظار امر مطلوبی یا رفع امر نامطلوبی داشته باشد، حالت امید و رجا به او دست می دهد و در مقابل وقتی امید به امری مطلوب یا رفع نامطلوبی نداشته باشد حالت یأس و نومیدی برایش حاصل می شود.
پس محور همه این حالات، تحقق یا عدم تحقق امر مطلوب یا نامطلوب است.
خشم، نوعی دیگر از حالات روانی است که با توجه به این که امری نامطلوب از طرف شخص دیگری متوجه انسان می شود یا امری مطلوب از وی سلب می گردد، پدید می آید؛ مثلاً وقتی انسان احساس می کند شخصی می خواهد ضرری به او بزند یا نفعی را از او سلب کند، نسبت به وی خشمگین می شود. در مقابل چنین حالتی، حالت رضا و خشنودی قرار دارد.
بنابراین، با توجه به این نسبت ها و اضافات گوناگون، حالات مختلفی پدید می آید و در حقیقت گستردگی مفاهیم در این باب از دو جهت است: یکی این که همه خواسته های انسان را شامل می شود؛ مانند حب ذات و حب کمال و انواع لذت ها، که تحقق و عدم تحقق همه اینها، موجب شادی و غم می شود، و یکی هم از لحاظ اضافات گوناگون؛ مثلاً حالت انسان در مرگ فرزند؛ اگر نسبت به گذشته باشد حزن است، و اگر نسبت به آینده باشد، خوف است، و نسبت به کسی که می خواهد فرزندش را بکشد و از دست او بگیرد «خشمگین» می شود. در همه این موارد متعلَّق حالات و انفعالات نفسانی، مرگ فرزند است، اما با توجه به اختلاف زمان ها و اضافات گوناگون حالات گوناگون و عکس العمل های متعددی پدید می آید.
اگر بخواهیم تمامی مفاهیم مربوط به این بخش را بررسی کنیم و آیات مربوط را از دیدگاه های مختلف مورد بحث قرار دهیم، از مجال مقال فراتر خواهد رفت. بنابراین، تنها عناوین و سرفصل های موضوع را یادآور می شویم: فرح، سرور، حبور: «فهم فی روضة یحبرون»1 مرح، بطر، از یک سوی، و مفاهیم حزن اسی: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم»2 اسف، ضیق صدر: «فلاتکن فی ضیق مما یمکرون»3، «یضیق صدری»4 بخوع «باخع نفسک»5 و ندامت. همین طور مفهوم «رضا» از یک طرف، مفاهیم سخط، غضب، کراهت، غیظ، مکظومیت، و کظیم به معنای مکظوم؛ مانند «و لاتکن کصاحب الحوت اذ نادی و هو مکظوم»6، «و هو کظیم»7 از طرف دیگر است. همین گونه خوف و خشیت و اشفاق و رهبت و وجل که تقریبا مترادف هستند؛ در مقابل امن و سکینه و اطمینان قلب و نیز رجاء که انتظار رفع محذور یا تحقق مطلوب
سرور و شادی هم گاهی موجب این می شود که انسان فعالیت بیشتری انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادی و نشاط، انسان کارش بهتر پیش می رود؛ چه کار بدنی، چه کار روحی و چه کار فکری. اگر فرح و انبساطی باشد که طبعا از حصول نعمتی و مطلوبی حاصل می شود موجب این می شود که انسان به فعالیت بیشتری بپردازد چنین فرح و سروری مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مؤمنین و مزاح در سفر و چیزهایی از این قبیل که موجب سرور و انبساط می شود به سبب آثار مطلوبی است که بر آن مترتب می شود.
است؛ در مقابل آن یأس و قنوط و ابلاس قرار دارد.
آثار بدنی که در اثر حالت شادی و خشنودی و انبساط روح پدید می آید، عبارت است از: گشاده رویی و خنده و در مقابلش گرفتگی چهره، عبوس شدن و گریه است. (البته گاهی گریه در اثر شوق هم دست می دهد). در این موارد هم می توان به این مفاهیم رجوع کرد: ضحک، بکاء، استبشار، اسفار، و قرة عین. «وجوه یومئذ مسفره، ضاحکة مستبشره»8 و در مقابل گشاده رویی حالت عبوس: «عبس و تولّی»9، قمطریر: «یوما عبوسا قمطریرا»10، یا تیرگی و غبارآلودگی: «علیها غبره»11 به کار رفته است و می توان تعبیر «کالحون» را که در آیه 104 سوره مؤمنون آمده است، بر آنها افزود.
مفاهیم دیگری نیز هست که مربوط به رفتار انسان و عکس العمل او در برابر رویدادهای خوشایند و ناخوشایند است؛ مثلاً وقتی بلایی بر کسی وارد می شود و حزن و اندوه او را می گیرد گاهی در عمل بی تابی می کند، زیاد گریه و ناله می کند، اسم این حالت «جزع» است (فزع همان خوف است «و هم من فزع یومئذ آمنون»)12 جزع آن حالت بی تابی است که انسان در مقابل مصیبت یا از دست دادن امر مطلوبی از خودش نشان می دهد. «ان
الانسان خلق هلوعا * اذا مسّه الشّر جزوعا»13 و در مقابل آن واژه «صبر» به کار می رود. هم چنین مفاهیم حلم و کظم غیظ در مورد فروخوردن خشم و غضب و مفهوم عجله (در مقابل تأنی) در مورد ترس از دست دادن منفعت یا مفهوم فظّ و غلظت (تندی و درشتی) در مقابل لین و رفق (نرم خویی) از مفاهیم اخلاقی است که با توجه به انفعالات نفسانی و عکس العمل انسان در برابر حوادث انتزاع می شود.
ارزش اخلاقی شادی و غم
اکنون باید گفت این حالات از نظر اخلاقی چه ارزشی دارد؟ این حالات تا آن جا که غیر اختیاری باشد از نظر اخلاقی نه ارزش مطلوب دارد و نه نامطلوب، نه ارزش مثبت دارد و نه منفی. هر انسانی طبیعتا وقتی متوجه خطری می شود حالت خوف پیش می آید. این طبیعی است و اختیاری هم نیست و هنگامی که چیز مطلوبی تحقق پیدا کند، شادمان می شود. این شادی امری طبیعی است، برای انبیا و اولیای خدا هم چنین حالتی بوده است. در قرآن کریم بسیاری از موارد همین اسف و غضب و حزن در مورد انبیا است. این حالات تا آن جایی که یک انفعال طبیعی است مدح و ذمی در پی ندارد، ولی ادامه این حالات و عکس العمل هایی که انسان انجام می دهد از آن نظر که اختیاری است، ارزش های مثبت و منفی خواهد داشت.
این حالات مانند همه حالات ادراکی، وقتی تحقق پیدا می کند که انسان نسبت به آنها آگاهی داشته باشد. توجه پیدا کردن گاهی غیر اختیاری است و انسان دفعتا متوجه می شود خطری او را تهدید می کند؛ مثلاً نگاهش به شیری می افتد که قصد حمله به او دارد و بی اختیار می ترسد، اما گاهی این توجه با اختیار خود انسان حاصل می شود؛ مثلاً می نشیند درباره چیزی فکر می کند و متوجه می شود که خطری او را تهدید می کند. این جاست که جنبه اختیاری پیدا می کند و وارد حوزه اخلاق می شود، مثلاً انسان درباره عذاب های آخرت فکر کند تا توجه ندارد ترسی هم ندارد و یادش نیست که اصلاً جهنّمی و عذابی هم هست، اما وقتی از راه فکر کردن خوفی برایش پدید آید این خوف اختیاری است، به دلیل این که مقدماتش اختیاری بوده است، یا این که فکر کند درباره عظمت الهی و گناهان خودش و صفاتی که موجب خوف از خدا می شود. این خوفی است اختیاری، چون مقدماتش اختیاری است.
همین طور حالت امن؛ مثلاً وقتی شخص درباره چیزی که موجب امنیت خاطر بشود فکر کند، آن نیز یک امر اختیاری است. و حتی در صورتی که اصل خوف یا امن غیر اختیاری باشد، ممکن است ادامه اش اختیاری باشد؛ یعنی توجه اش را متمرکز کند و علت مبقیه برایش ایجاد کند. آن حالت، بقای اختیاری خواهد بود. چنان که عکسش هم همین طور است. بنابراین در این گونه حالات و انفعالات نفسانی جاهایی برای اختیار هست: یکی این که انسان ابتدا خودش فکر کند و از راه فکر کردن آن حالت را پدید آورد که حدوثش هم اختیاری است، و دیگری آن که حدوثش غیر اختیاری، ولی بقایش اختیاری باشد. هم چنین ممکن است تشدید یا تضعیف این حالات، اختیاری باشد؛ مثلاً کسی که توجه ضعیفی پیدا کرده و خوفی متناسب با آن برایش حاصل شده می تواند توجه اش را متمرکز کند یا در اثر متمرکز کردن توجه، حالت خوف تشدید شود. این هم نوعی عمل اختیاری در حالت نفسانی است. در این صورت است که وارد حوزه اخلاق می شود و می سزد که بگوییم کار خوبی انجام داده است یا کار بدی. و آنچه بیش از همه با اختیار انسان ارتباط دارد ترتیب آثار علمی است که به دنبال این حالات چه کاری و چه رفتاری را انجام بدهد و چه عکس العملی در مقابل دیگران نشان بدهد. البته بعضی اختیارشان در این موارد هم خیلی ضعیف است، وقتی عصبانی شدند، دیگر نمی توانند خود را کنترل کنند. هرچه از دهنشان دربیاید می گویند، هر کاری از دستشان برمی آید انجام می دهند، مثل این که دیگر اختیار از آنها سلب می شود. البته اختیار ضعیف را با تمرین ها و تلقین هایی می توان تقویت کرد. در این موارد به همان اندازه که انسان اختیار داشته باشد در ابقای یک حالت یا عکس العمل خاص به همان اندازه هم ارزش اخلاقی دارد.
معیار خوبی و بدی
در این جا سؤال این است که به طور کلی معیار خوبی و بدی چیست؟ معیاری که در همه موارد می توان بر آن تکیه کرد، این است که اگر یک عمل اختیاری موجب این شود که انسان از کمالِ برتری محروم گردد؛ یعنی تزاحمی پیدا شود که اگر یکی از آنها را ارضا کند و به دنبالش برود از دیگری محروم شود، پس اگر آن دیگری مطلوبیت بیشتری داشته باشد موجب این می شود که اولی نامطولب باشد؛ یعنی ارزش منفی دارد، و بر عکس اگر عملی موجب این شود که انسان به خواسته های بیشتر و ارزنده تر و کامل تری برسد، مطلوبیت و ارزش مثبت خواهد داشت. در این جا نیز مطلب همین گونه است: چه خوف، چه حزن، چه سرور، چه رجا چه یأس و چه قنوط و سایر مفاهیمی که اشاره کردیم، اگر در مواردی باشد که انسان را از کمالات دیگر باز دارد آن حالت هم طبعا نامطلوب خواهد بود و به اندازه ای که اختیاری باشد از نظر اخلاقی، ارزش منفی خواهد داشت و چون این
حالات تابع عوامل و زمینه های پیشین و زیرین هستند، ارزش مثبت و منفی آنها هم تابع آنها خواهد بود؛ مثلاً خوف در اثر به خطر افتادن مطلوب است، حال باید دید که آن چیز مطلوبیتش چقدر است؟ آیا آن مطلوب مربوط به دنیاست یا مربوط به آخرت؟ مربوط به بدن است یا مربوط به روح؟ ترس انسان از چه جهتی است؟ و چه اثری بر آن مترتب می شود؟ و آیا تزاحم با چه چیزهایی پیدا می کند؟ مثلاً کسی که
اگر توجه به مال و فرزند و سایر مطلوب های دنیا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحی به انسان داده باشد که اصلاً از دیدن او به یاد خدا می افتد از انس گرفتن با او لذت می برد و بیشتر خدا را شکر می کند، خود داشتن آن فرزند و نگاه کردن به او عبادت می شود. اموال هم همین طور است.
مال را دوست می دارد، باید دید مطلوبیت مال برای او از چه نظر است؟ اگر کسی یک کامیون یا یک کشتی از اموال شخصی خود را می خواهد در راه اسلام صرف کند اگر این اموال در معرض تلف قرار گیرد، ترسش نه از این جهت است که مالی از او سلب می شود و ثروتش از دستش می رود، بلکه از این می ترسد که این مال به جبهه نرسد و کار جهاد اسلامی لنگ بماند. این ترس بسیار ترس مطلوبی است، اما ادامه آن چقدر خوب است؟ جواب این است به اندازه ای که تلاش او را برای نجات آن مال زیاد کند، اما اگر ترس فقط از این باشد که اموالی از دست انسان می رود و دیگر تمتعات دنیوی اش کم می شود و بساط عیش و نوشش به هم می خورد، چنین ترسی در لحظه ای که ابتدا به طور غیر اختیاری حاصل می شود از حوزه اخلاق خارج است و اما ادامه اش از نظر بینش اسلامی مطلوب نیست. چرا؟ برای این که اولاً لذایذ دنیوی و اموالی که وسیله تحقق آنهاست جنبه مقدمی دارد و وسیله آزمایش است. هدف انسان در دنیا این است که آزمایش شود؛ گاهی به داشتن مال و گاهی به نداشتن مال. همین طور که انسان با مال آزمایش می شود که این را در چه راهی صرف می کند، با نداشتن مال هم آزمایش می شود که آیا صبر می کند یا نه، البته این نامطلوبیت درجاتی دارد: اگر طوری شود که انسان را وادار به کارهای خلاف شرع کند، حرام خواهد بود؛ مثلاً وقتی که می ترسد اموالش به خطر بیفتد اگر برای نجاتش دست به وسایل نامشروع بزند یا برای جبرانش دست اندازی به مال دیگران کند و تنها به وسایل مشروع اکتفا نکند گناه خواهد بود و باید سعی کند ترس و نگرانی را از خودش دور کند. فکر کند متاع دنیا ارزشی ندارد و وسیله آزمایشی بیش نیست و بود و نبودش در سرنوشت نهایی انسان چندان تأثیری ندارد. پس من نباید آن قدر متأثر شوم که دست به کارهای غیر مشروع بزنم. یا ناشکری و کفرانِ نعمت کنم و بر عکس هر جا خوف و حزن منشأ افعال مطلوبی باشد یا خوف و حزن نسبت به اموری باشد که خود آنها ارزشمند هستند، ارزش مثبتی خواهد داشت.
اگر کسی پدر و مادری داشت که خدمت کردن و احسان به ایشان موجب سعادت دنیا و آخرت می شد در حالی که مشرف به مرگ هستند، نگران می شود و بعد از وفات ایشان اندوهگین می گردد، از آن رو که دیگر نمی تواند به ایشان خدمت بکند و به ثواب بِرّ و احسان به والدین نایل گردد؛ البته چنین خوف و حزنی مطلوب است اما چه اندازه مطلوب است؟ به همان اندازه ای که انسان را به کارهای خیر بیشتر وادار کند؛ مثلاً بعد از مرگشان صدقاتی بدهد برای آنها، دعایی، قرآنی، نمازی بخواند و هدیه کند برای ایشان این همان حزن است که موجب این کارها می شود و اگر آن حزن نبود، آنان را فراموش می کرد. پس این حزن مطلوب است، چون منشأ خیراتی می شود. هم منشأ کمالاتی برای فرزند می شود و هم برای دیگران، ولی اگر فقط به سر و روی خود بزند که ای وای پدرم مرد! از این به سرزدن نه چیزی به دست می آید و نه مرده زنده می شود و نه اثر خیری بر آن مترتب می گردد. این کار مطلوب نیست و این همان حالت جزع است.
پس اگر ادامه این حالات در جهت خیر باشد و به خاطر از دست رفتن یک خیر معنوی و اخروی باشد مطلوب است و تشدید آن هم تا آن جا که منشأ آثار نیک باشد، مطلوب است، و الا باید انسان خود را منصرف کند و طوری نباشد که حزن قلبش را فرا بگیرد و او را از کارهای دیگر باز دارد؛ مثلاً با این که پدرش از دنیا رفته، درس و بحث و مطالعه را تعطیل کند و تکالیف واجب را ترک کند؛ برای تأثر و غم و اندوهی که از فوت پدر بر او مسلط شده است. چرا که با کمالات دیگری مزاحم است، بلکه آن اندازه مطلوب است که کمالی را ایجاد کند، کمالی که اگر آن حزن و خوف نبود به دست نمی آمد.
نقل می کنند که مرحوم صاحب جواهر ـ رضوان الله علیه ـ فرزندی داشت که خیلی مورد علاقه اش بود. اول شب، فرزندش جوان مرگ شد، جنازه اش را در اطاق گذاشتند تا صبح تشییع کنند. ایشان نشست و گفت خدایا اگر می دانستم که کاری هست که ثوابش برای فرزند من بهتر از نوشتن جواهر باشد آن کار را انجام می دادم، امشب می نشینم در کنار جسد فرزندم و «جواهر» می نویسم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا می کنم. به هر حال پیدایش این حالات آن اندازه ای که اختیاری هست، در صورتی مطلوب است که منشأ کمالی باشد. و آن اندازه ای نامطلوب است که موجب محرومیت از کمال شود و آن وقتی که نه مزاحم است و نه موجب محرومیت؛ نه ارزش مثبت دارد و نه منفی. البته فرض موردی که هیچ گونه مزاحمتی نداشته باشد، خیلی فرض بعیدی است. ولی به حسب افراد متعارف می توان گفت کسانی هستند که کارهای مباحی دارند و تأثرات ایشان موجب ترک آنها می شود. چنین فرضی مخصوصا در زمان ما که شاید کمتر کسی پیدا شود که در شبانه روز از تکالیف واجب مستثنی باشد، خیلی مشکل است. ما در وضعیتی هستیم که هر کس در هر جا هست به آن اندازه ای که نیرو دارد، تکالیف واجب به عهده اش آمده است.
در مورد «سرور» هم همین طور است. سرور و شادی هم گاهی موجب این می شود که انسان فعالیت بیشتری انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادی و نشاط، انسان کارش بهتر پیش می رود؛ چه کار بدنی، چه کار روحی و چه کار فکری. اگر فرح و انبساطی باشد که طبعا از حصول نعمتی و مطلوبی حاصل می شود موجب این می شود که انسان به فعالیت بیشتری بپردازد چنین فرح و سروری مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مؤمنین و مزاح در سفر و چیزهایی از این قبیل که موجب سرور و انبساط می شود به سبب آثار مطلوبی است که بر آن مترتب می شود، ولی غالبا سرورها در افراد موجب این می شود که از مصالح معنوی و اخرویشان غافل شوند. چون خود سرور و شادی حالتی مطلوب است و همین که یک لحظه تحقق یافت، انسان دلش می خواهد که ادامه پیدا کند. اگر ادامه اش به وسایل نامشروع باشد که حرام است و اگر موجب انجام دادن کار نامشروعی باشد، آن هم ارزش منفی دارد، اما اگر به این حد نرسد دست کم موجب غفلت هایی می شود. غفلت از آخرت، غفلت از تکالیف مهم اجتماعی که به عهده انسان هست. پس به هر اندازه ای که انسان را باز دارد و از کمالات انسانی غافل کند نامطلوب است. «لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله».14
اگر توجه به مال و فرزند و سایر مطلوب های دنیا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحی به انسان داده باشد که اصلاً از دیدن او به یاد خدا می افتد از انس گرفتن با او لذت می برد و بیشتر خدا را شکر می کند، خود داشتن آن فرزند و نگاه کردن به او عبادت می شود. اموال هم همین طور است، اموالی که آدم را مشغول کند و از امور معنوی و توجه به خدا و عبادت غافل کند، این «الهاء عن ذکر الله» است و نامطلوب، اما اگر شاد بشود از این که خدا امسال محصول زیادی به او داده است درآمد خوبی دارد و می تواند اینها را در راه خدا بیشتر انفاق کند، ثواب های بیشتری کسب کند همین شادی اش هم مطلوب است.
پس معیار در این جا هم این است که این حالات تا چه اندازه تأثیر کند در این که انسان برای تکامل خود بیشتر فعالیت کند.به همان اندازه ای کمک باشد برای تحصیل کمالات بیشتری، مطلوب و به اندازه ای که مانع و مزاحم باشد، نامطلوب است.
انسان مؤمن باید طوری تربیت شود که داشتن و نداشتن نعمت های دنیوی از هر قبیلی که باشد، تا آن جا که مربوط به دنیا هست در او تأثیری نداشته باشد: «لکیلا تأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم». بود و نبود و افزایش و کاهش نعمت های دنیا برایش مساوی باشد، چون اینها همه وسیله آزمایش هستند و مطلوبیت ذاتی ندارند. آری اگر مطلوبیت و عدم مطلوبیت ارتباطی با خدا و معنویات پیدا کرد، به همان اندازه ارتباط و تأثیری که در فعالیت های انسان می تواند داشته باشد، مطلوب خواهد بود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
پاورقیها:
14 ) منافقون (63) آیه9.
11 ) عبس (80) آیه40.
10 ) انسان (76) آیه10.
12 ) نمل (27) آیه89.
13 ) معارج (70) آیه20.
1 ) روم (30) آیه15.
2 ) حدید (57) آیه23.
3 ) نمل (27) آیه70.
4 ) شعراء (26) آیه13.
5 ) همان، آیه3.
6 ) قلم (68) آیه48.
7 ) نمل (16) آیه58.
8 ) عبس (80) آیه39.
9 ) همان، آیه1.
.: Weblog Themes By Pichak :.