سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 91/11/8 | 12:56 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

     به نام خدا

 [عدم منافات بین توکّل و کسب‏]

بدان که نیست منافاتى میان کسب و اسباب با توکّل، بلکه فیض بى‏واسطه محال است. بیانش این است: آن که بى‏واسطه فیض به وى رسد همان اوّل ما خلق اللّه است و بس، و از وى گذشته همه ما سوى به وسایط فیض برند و بدون واسطه محال است که چیزى به ایشان رسد. بلى بعضى را واسطه یکى است و بعضى را دو و هکذا الى ما شاء اللّه. پس هر کسى باید چشم امید به خدا از راه وسایط داشته باشد. و آن که گوید بى‏واسطه خواهم، در کمال نادانى است و تمناى محال نموده و مقام اوّل ما خلق اللّه خواسته. و چشم به وسایط داشتن جبلّى انسان و فطرى هر حیوانى است. سائل با آنکه از تو سؤال کند نگاهش به دست تو است. چون غلام خود را طلبى نظر به روى تو دارد که انبساط دارد تا خوش‏حال شود و یا انقباض. آن کیست که مى‏خواهد آسمان و زمین و سایر عناصر و ملائکه مدبّره، واسطه او نباشند؟ گیرم که خیال تو این شود که خدا بى‏آب و نان مرا سیر کند و بى‏حرکت مرا فلان بلد رساند و خدا هم چنین نمود، آیا گمان کنى واسطه در اینجا هیچ نبوده؟ زهى غفلت و نادانى. و اگر دانى که باز واسطه هست، پس فرق میان این واسطه و آن واسطه چیست که یکى با توکّل منافات ندارد و یکى دارد؟

پس به وضوح پیوست که فرقى میان قلّت و کثرت و جلىّ و خفىّ بودن وسایط نیست درمنافات و عدم منافات.

چون این مطلب را دانستى حال گوئیم که حقیقت توکّل چنانچه اشاره نمودیم این است که شخصى هر مطلبى را از راه اسبابش طلب کند با اعتقاد به اینکه خدایا تو این را سبب این قرار داده و فلان مطلب را بر این مترتّب ساخته‏اى و هر وقت هم که خواستى این اثر و این ترتّب را برداشتى. اى بسا اشخاص که آب خوردند تا هلاک شدند و فریاد العطش همى‏کردند و کارد در دست مثل خلیل (ص) چون اذن تو نبود او را هر چه سود، اثر نبود. من به امر تو با امید ترتّب آمده‏ام، اگر خواهى اثر کند و اگر نخواهى نکند. پس توکل اعتقاد است به کلمه (ما شاء اللّه کان و ما لم یشأ لم یکن) 379 و کلمه (لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظیم). 380 پس زنهار که خود را قادر بر حرکت و سکون و قیام و قعود و تکلم ندانى و خود را مستقل در به هم زدن چشم گمان نکنى و خود را شریک خدا قرار ندهى.

پس ظاهر شد که تفویض و انقطاع، انقطاع دل است از اغیار نه انقطاع دست از کار.

بلى در اینجا نکته‏اى است و آن این است که اشخاص در مقام و حفظ حسن ظن و محبت و غیر ذلک مختلفند و سلوک خدا نیز با ایشان مختلف است. اى بسا که این کارى کند که معراج وى همان باشد و اگر همان را دیگرى کند کفر و ارتداد و خلاف تکلیف باشد. بلکه حالت یک شخص به حسب زمان و مکان و سن و علم و جهل و غیر ذلک مختلف شود. پس در وقتى کارى کند و آن را عین توکل و تقرب داند و همان را در حالت دیگر مبعّد داند و هر دو را نیز درست فهمیده باشد. این همه از اختلاف و انقلاب دل خیزد. و برخ اسود چنان گستاخانه مناجات کند و باران طلبد که حضرت موسى (ع) کمر به قتل او بندد، ندا رسد دست از او بدار که روزى ما را چند مرتبه مى‏خنداند، و فى الفور باران فرستد. 381 و حضرت خلیل (ع) را به منجنیق گذارند و جمیع ما سوى اللّه به ناله درآیند و مثل جبرئیل به وساطت آید که هل لک الىّ من حاجة؟ قبول نکند و بفرماید (امّا الیک فلا و امّا الى ربّ العالمین فنعم). 382 آیا در حق من و تو نیز این توکل جایز است؟ با آنکه همین خلیل در وقت دیگر توریه نماید و انّى سقیم 383 فرماید و تبر به گردن بت بزرگ گذارد بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا 384 تا آخر گوید و گاهى حضرت مریم را روزى از خان غیب روانه نماید که حضرت زکریا (ع) از روى تعجب فرماید انّى لک هذا؟ جواب دهد هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏ 385 و گاهى با حالت وضع حمل به وى امر نماید وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا. 386 تو نیز گاهى چنان شوى که گوئى اظهار حال نمودن و روزى از دست‏خلق خواستن شرک است، پس در ببندى و به وسعت تمام روزى خورى؛ و گاهى طور دیگر شوى و گوئى أبى اللّه ان یجرى الامور الّا باسبابها، 387 پس در باز کنى و به هر طرف روان شوى و جز این نتوانى نمود و اگر هم به تکلّف نمائى روزى نبینى؛ و گاهى مریض شوى و همان توکّل تو دواى تو شود و گاهى به دواى دیگر خدا تو را محتاج کند. اینها اموراتى است که دخلى به ظاهر شرع ندارد. گفت: این کار، کار عشق است دخلى به دین ندارد. و للنّاس فیما یعشقون مذاهب. 388 و از براى مقام حدّى و معیارى نیز نتوان قرار داد و حدّ او با دل است و اختلاف آیات و اخبار نیز به اختلاف دل وارد شده. گاهى خاتم (ص) به اعرابى فرماید اعقلها و توکّل: 389 شتر ببند و توکل کن؛ و گاهى صادق (ع) فرماید و تکتسب ما لا بدّ منه: 390 به قدر معیشت کسب کن، و گاهى فرماید اذا فتحت بابک و بسطت بساطک فقد قضیت ما علیک: 391 همین که در باز کنى و فرش پهن کنى تکلیف خود را در تحصیل روزى بجا آورده‏اى. و نعم ما قیل.

نه زین رشته سر مى‏توان تافتن‏

 

نه سر رشته را مى‏توان یافتن‏

     

 

    [درجات توکل‏]

آنکه خاتم (ص) فرمود غنیتر، کسى است که وثوقش به آنچه در خزینه خدا است بیشتر باشد از آنچه در دست اوست، 392 این مقام کسى است که توکل او به خدا به قدر توکل طفل باشد به پدرش که کیسه پدر را بهتر از دست خود داند که به تجربه دیده آنچه در دست داشته بسیار گم کرده و یا دیگرى گم کرده و یا دیگرى گرفته، و کیسه پدر محفوظ مانده. و بالاتر از این کسى است که مقام او مقام طفل چند روزه دست و پا بسته باشد که خود را مصداق (لا یملک لکم ضرّا و لا نفعا) چون میّت بین یدى الغسّال بیند و جز گریه و زارى در مملکت وجود خود چیزى گمان نبرد و غیر از مادر احدى را نیز نشناسد. و به الهام الهى نیز داند که هرگز مادر از او غفلت نکند و هر وقت به درگاه مادر بنالد به فریادش رسد، پس هر درد که او را رسد گریه سر کند و ناله بلند نماید. اى مهربانتر از مادر، چه شود ما را به مقام این طفل رسانى و از آلایش هر دو عالم برهانى.

خلاصه توکّل را درجات بسیار است و اوّل درجه توحید و توکل این است که‏لا اقل ما سوى را با خدا، بلا تشبیه، بى‏اثرتر و مطیعتر داند از بدن نسبت به روح که بى‏اذن و التفات تو نه چشم را دیدنى و نه گوش را شنیدنى و نه زبان را یاراى تکلمى و نه دست را حرکتى و هکذا، با آنکه ما للتّراب و ربّ الارباب، چه نسبت خاک را با عالم پاک، روح و بدن هر دو مخلوق قادر بى‏چونند و نسبت خالقیت و مخلوقیت در میان نیست.


اوست بیرون از همه و هم و قیاس‏

 

کرده آن را و هم و این را او قیاس‏

و دانستن اینها ثمرش از براى ما ملتفت شدن به کمى از جهات نقص و قصور خودمان است و از جهل مرکب خلاص شدن است و زیاد شدن اعتقاد و محبت و بندگى است نسبت به بزرگان دین و اهل البیت طیّبین، و الّا ما کجا و این مقامات کجا؟ عنقا شکار کس نشود دام بازگیر.