به نام خدا
[جمع بین توکّل با ملاحظه واسطه]
چون دانستى که وسایط را خدا قرار داده و فیض را به هر کس، از این راه فرستاده و زمام همه را به دست خود گرفته، همه ما سوى نسبت به خدا بلا تشبیه چون دست و چشم توست نسبت به تو که بىفرمان تو نه آن را حرکتى و نه این را بصارتى، و آنى از ایشان غافل نیستى اگر چه ایشان از تو غافلند. پس بر توست که هر واسطه را نیز به اندازه او شکر نمائى و ثناى او بجاى آورى و چنانچه شکر خدا جبلّى و فطرى است، و پیش گفتیم، همچنین شکر وسائط. کسى که درست تیر به نشانه زند گوید اى دستمریزاد و چون در شب تار چیزى بیند گویند اى آفرین بر این چشم، با آنکه تو زدهاى و تو دیدهاى.
خاتم (ص) فرمود من لم یشکر النّاس لم یشکر اللّه: 393 هر که شکر نکند احسان مردم را، شکر نکرده است خدا را. و فرمود من اتى الیه معروف فلیکاف به و ان عجز فلیثن فان لم یفعل فقد کفر النّعمة: 394 هر که به او احسانى کنند، پس تلافى نماید و اگر نتواند، مدح و ثناى او گوید، اگر این را هم نکند کفران نعمت کرده. یعنى بنده شاکر البته شکر خدا و شکر واسطه، هر دو را خواهد نمود و چون شکر واسطه نکرد، کاشف است که شکر خدا نیز نکند. معنى دیگر، شکر و تعظیم وسائط، عین شکر و تعظیم ذى الواسطه است و ثناى منسوب عین ثناى منسوب الیه است و تحقیر این عین تحقیر اوست. هر که اطاعت و تعظیم فرستاده سلطان و واسطه امیر جهان نماید عین اطاعت و تعظیم سلطان است و اگر ترک کند، سلطان از او بازخواست نماید که چرا فرستاده مرا احترام نداشتى. عاشق آناست که جان در ره پیغام دهد. و اگر ثناى غلام تو ثناى تو نیست چرا لذّت برى و اگر گناه او گناه تو نیست اگر کسى را کشد تو چرا خجالت کشى و اگر او را اذیت کنند چرا گوئى مرا اذیت کردند؟ خدا در سوره احزاب فرمود إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ 395 و در فتح فرمود لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. 396 معصوم (ع) فرمود مراد گناه امت است. 397
یعنى همه ما سوى امت و منسوب وىاند، پس گناه هر کس به منزله گناه اوست و منشأ خجالت و عذر خواهى اوست، چنانچه گناه غلام تو نسبت به تو چنین است. پس العیاذ باللّه گمان نکنى که امثال این آیات و این احادیث بىربط است و خارج از طریقه محاورات و رسوم عقلاست با آنکه ترک شکر سبب انقطاع فیض است. قال الصّادق (ع) لعن اللّه قاطعى سبیل المعروف. قیل و ما قاطعوا سبیل المعروف؟ قال الرّجل یصنع الیه المعروف فیکفّره و یمنع صاحبه من ان یصنع ذلک الى غیره: 398 صادق (ع) فرمود خدا لعنت کند کسانى را که راه خیر و احسان مردم را مىبندند. عرض کردند ایشان کیانند. فرمود او مردى است که کسى به او احسان مىکند او کفران نعمت مىکند و وامىدارد صاحب خیر را که دیگر به کسى احسان نکند.
فان قلت سبب چیست که شکر منشأ ازدیاد نعمت است و کفران باعث انقطاع، قلت اوّل بدان شک نیست که مطلب نظرى تا منجر به بدیهى نشود چیزى معلوم نشود و جز لزوم دور و تسلسل که باطل است چیزى به دست نیاید و لذا خدا به حکمت بالغه علوم بدیهیه به هر کسى عطا کرده که فروزآور هر مجهول به آنها شود و آنها محکماتند، و نظریات، متشابهات که باید رد به محکمات شود.
حال گوئیم برهان قاطع دو بیش نیست، یکى اجمالى تقلیدى، و او قول کسى است که معصوم باشد، و کتاب و سنت و اجماع و تواتر و ضروریات شرع همه از همین جهت حجّتند که قول کسانى هستند که از احتمال کذب و خطا محفوظند. دوم تفصیلى اجتهادى، و او رساندن مطلب است به بدیهیات، چون اجتماع نقیضین و کذا ضدّین محال است و کل اعظم از جزء است و نقض غرض قبیح است و هکذا. و در دلیل اجمالى همه خلق یکسانند و تفاوت عالم از جاهل در جهت دوم است. و لکن غالب خلق از فهم مطالب به برهان عقل عاجزند و این است یک سرّ بعثت انبیاء و یک سرّ لزوم عصمت ایشان. و ما بحمد اللّه جمیع این مطالب که نوشتیم، او را منتهى ساختهایم به چیزى که مسلّمى نسوان و صبیان است، بلکه بسیارى از آنها مسلّمى فطرت حیوانات است. وعقلى که حجت است این امور مسلمه بىشک و شبهه است. و تفصیل این مطلب را در اصول دین نوشتهایم رجوع کن.
پس باید جمیع براهین منتهى شود به قاعده محال و ما یلزم من وجوده العدم، یعنى از فرض وجودش لازم آید عدمش، و تا به این منتهى نشود جاى سؤال باقى است. و چون دقت کنى هر برهان قطعى را چنین بینى اگر چه در اول بعضى محتاج به تأمل است.
زیرا که سخن یا در ممکن بالذات است و ممتنع بالعرض، چون احکام شرع و ما نحن فیه که علم اخلاق است و برهان او منتهى شود به اینکه قبیح است پس فعل او نقض غرض است زیرا که غرض تکمیل است و فعل قبیح منشأ نقص است و حال آنکه هر فاعل فعل را به قصد تکمیل به عمل آورد و نقض غرض عبارت دیگر یلزم من وجوده العدم است، یا به اینکه حسن است یعنى ترک او نقض غرض است، و یا در ممتنع بالذات است و او معلوم است که یلزم من وجوده العدم. و این تقسیم از براى تشریح است و الّا ظاهر است که ما بالعرض نیز ناچار باید منتهى به ما بالذات شود دفعا للدور و التسلسل. و مآل دور و تسلسل نیز به همان قاعده است. فافهم و در این قاعده بسیار مشق کن تا تو را ملکه شود که از بهترین قواعد است.
حال گوئیم احسان از براى تربیت محسن الیه است و یا به جهت تکمیل و تربیت خود محسن است اگر ناقص باشد. و چون احسان منشأ غفلت و غرور و سرکشى شود، نقض غرض لازم آید، پس قطع احسان لازم است و گوشمالش واجب است. و اگر شکر و اطاعت و بندگى او بیشتر شود و در جاى خود صرف کند و کامل شود و تربیت یابد، باید احسان را زیاد نمود که کاملتر شود. و اگر خواهى که خود کامل شوى و باز در مقابل او احسان نمائى و او را ضایع سازى هم خلاف حکمت و نقض غرض نموده مگر در وقتى که مستدرج باشد و از لیاقت و تربیت گذشته و افتاده باشد، إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ، 399 که در این صورت خلاف حکمت نباشد و تو آنچه شأن توست به عمل آورى، چنانچه فرمود سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ 400 و فرمود إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً، 401 فافهم. و پیش وجه دیگر هم گفتیم و لکن آنچه اینجا گفتیم بهتر و ظاهرتر است و هو العالم.
.: Weblog Themes By Pichak :.