به نام خدا
محالیّت محبّت مسلمان معصیت را
از آنچه گفته آمد بدیهى شد که محال است مسلمان معصیت را دوست دارد از آن جهت که خدا و اولیاء خدا او را بد دارند و یا طاعت را بد دارد از آن جهت که خدا و معصوم او را دوست دارند. بلى شود با آنکه از این جهت معصیت را بد دارد به جهت لذت او را دوست دارد و بجا آورد و کذا از این جهت طاعت را دوست دارد به جهت کاهلى و زحمت بجا نیاورد. پس ظاهر شد که لازمه اسلام و دوستى، دوست داشتن طاعت و بندگى و خدمتگزارى است و دشمن داشتن مخالفت و معصیت و سرکشى است. پس اگر مخالفتى نماید به جهت غلبه شهوت و هوا و هوس، عرضى او خواهد بود زیرا که خلاف مقتضاى طبع محب است از آن جهت که محب است زیرا که مقتضاى ذات محبّ، طاعت و بندگى است چنانچه مقتضاى محبوب عالى التفات و احسانریزى است، و چون مقتضاى ذات دشمن مخالفت و معصیت است پس گویا معصیت لباس او است که دوست به عاریت گرفته، چنانچه اگر دشمن طاعتى کند گویا لباس عاریتى است از دوست گرفته. پس هرگز عذاب دوست عاصى، ابدى نگردد. نمىبینى که چون طفل تو مثلا با تو خلاف کند او را فى الجمله ادب کنى و رها نمائى و چون دشمن به چنگ تو آید به غیر از کشتن راضى نشوى مگر آنکه دست از دشمنى بردارد. بلکه واقع این است که هرگز کسى دوست را عذاب نکرده زیرا که مقصود از عذاب او نیست مگرتربیت او و ترقى و تکمیل و صحت، پس این نیز عین التفات و دوستى است. چه خوب فرمود در نساء ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ 53. تو را بدیهى نیست که زدن طفل و مکتب فرستادن او و فصد و حجامت کردن او همه عین التفات است و دوستى، نه عذاب و دشمنى؟ پس عذاب و عقاب که معنى او آن است که از روى غیظ و غضب و عداوت حاصل شود مخصوص دشمن است و تمامى هم ندارد، و از این است که عذاب دشمنان خدا ابدى باشد و خود فرمود ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ 54 زیرا که در دنیا اسلام و انقلاب عداوت به محبت ممکن است، که دار تکلیف است نه در آخرت که دار جزاست. و چون ممکن نیست اهل جهنم مىگویند یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ 55 و گویند رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ 56 و گویند رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ 57. و از این است که عذاب دوستان ابدى نیست، به قدر معصیت که لباس عاریت است عذاب بینند و عاقبت به بهشت رفته مخلّد بمانند. و از آنچه یاد شد ظاهر شد معنى دعاى ابو حمزه الهى لم اعصک حین عصیتک و انا بربوبیّتک جاحد تا آنکه فرمود و لکن خطیئة عرضت و سوّلت لى نفسى 58 تا آخر. ببین چه خوب به لفظ عرض اداى مقصود نمودند که معصیت مسلم عارضى است. و ظاهر شد مثل معنى آن حدیث که اگر دومى متعه را حرام نمىکرد زنا نمىکرد مگر شقى، 59 یعنى بسیارى زنا مىکنند به جهت غلبه شهوت که دست ایشان به حلال نمىرسد نه از روى شقاوت، و شقى آن است که او را حلال ممکن است و مع ذلک پى حرام مىرود.
پس بنابراین گناهکار سه نفرند: اوّل آن که دست او به حلال نمىرسد و الّا گناه نمىکرد، دوم آن که با امکان حلال پى حرام مىرود و شقى او را گویند، سوّم آن که از روى کفر و عناد و استکبار العیاذ باللّه من الجمیع، گناه کند چون شیطان و فراعنه.
و از آنچه گفتیم سرّ اخبار طینت ظاهر شد که فرمودند طبیعت و طینت مؤمن را که از علّیین است با طینت کافر که از سجّین است مخلوط نمودند و هر چه مؤمن گناه کند از آن جزء طینت کافر است و کافر هر چه نیکى کند از آن جزء طینت مؤمن است و چون قیامت شود که روز امتیاز است طینت کافر را از مؤمن گرفته، به او دهند و کذا العکس. پس از براى مؤمن خالص ثواب ماند و از براى کافر خالص گناه، چنانچه خدا در فرقان فرمود یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.مثالش چنانچه اگر لباس جندى در خانه یا بدن فقیه دیده شود و یا عمامه با جندى باشد همه حکم کنند که این وضع شیء فى غیر محل است باید این به آن داده شود و آن به این، تا وضع شىء در محل که عین عدل است لازم آید. و هم در سابق تحقیق نمودهایم که مراد از علّیّین و سجّین همین ترکیب عناصر و مزاج است زیرا که گاهى از ترکیب ایشان مزاجى حاصل آید که اخلاق نیک را بالفطره در بر داشته باشد، پس لا بد صاحبش را داعى باشد به سوى خیرات، و گاهى مزاجى حاصل آید که بالفطره اخلاق بد در بر داشته باشد و لا بد داعى باشد به سوى شرور، و گاهى مزاجى شود مرکب از هر دو، گاهى به خیر کشد و گاهى به شر، و مزاجى که صرف شر باشد وجودش به طور یقین ظاهر نشده. بارى هر چند در جمیع صور انسان مختار است و تغییر و تبدیل اخلاق هم بالبدیهه ممکن است و لکن از هزار یکى تبدیل اخلاق شر به خیر نکند و از هزار یکى آنچه را که خلق بد به سوى او خواند از معاصى ترک نکند.
حال گوئیم چون مؤمن دوست خداست و دوست رسول (ص) و آل اوست و مقتضاى محبت و دوستى بالفطره اطاعت و بندگى مولى است، چنانچه بدیهى شد، و اطاعت خدا در اخلاق نیک و افعال خیر و عبادت است، پس هر معصیتى که به جهت خلق بد و غلبه هوا و هوس نماید خلاف فطرت اوست که محبّت و دوستى است، و چون کافر دشمن است و مقتضاى دشمنى بالفطره عناد و مخالفت است پس اگر به جهت خلق خوبى که دارد عمل خیرى از او صادر شود خلاف فطرت اوست که عداوت و دشمنى است؛ با آنکه نه این، عمل نیک را به قصد امتثال و فرمانبردارى نماید و نه آن، گناه را به قصد مخالفت و عناد و سرکشى، بلکه با خوف و ترس و لرز. پس به وضوح پیوست که طاعت و عمل خیر این را لباسى است عارضى و عاریت که از مؤمن و دوست اخذ شده و گناه نیز آن را لباسى است عارضى و عاریت که از کافر و دشمن گرفته شده.
بگیر مطلب را که تا حال چنین تحقیق بحمد اللّه دیده نشده. و هم ظاهر شد معنى آن اخبار که هر که گناه با اقرار به گناه و خوف عقاب کند پس او مؤمن است حقّا.
.: Weblog Themes By Pichak :.