به نام خدا
حالت قلب و تأثیر علم و عمل و بیان صبغة اللّه.
بدان که دل آدمى که مراد از او روح انسانى است به منزله کرباس است و علم و ادراک و دانش به منزله یک خم صبّاغى است و عمل و فعل و ترک به منزله یک خم دیگر است و دل از خم اول رنگى گیرد و از خم دوّم نقش دیگرى پذیرد. بیانش این است که از علم و دانش و ادراک بىدرنگ قهرا اعتقاد خوبى و بدى و اعتقاد نفع و ضررخیزد بىاختیار، و از این اعتقاد محبت و عداوت و حب و بغض و میل و بىمیلى خیزد قهرا و بىاختیار، و حب و بغض و میل و بىمیلى منشأ شوق و عزم شوند و چون عزم به حدّ کمال و جزم رسد بدن به گردش و حرکت در آید از براى فعل و ترک، و محال است که با عزم جزمى یکى از فعل و ترک مقدور به عمل نیاید. پس عزم چون موج است و بدن بیچاره چون تخته پاره است که بر روى دریا افتاده باشد، و یا بگو عزم چون باد و نسیم است و بدن چون برگ درخت که به محض جنبش موج و وزیدن نسیم برگ و تخته بىاختیار به حرکت درآیند و هر سمت که موج و نسیم حرکت دهد ایشان به آن سمت حرکت کنند. این بود بیان رنگ گرفتن و رنگین شدن دل از خم علم و دانش.
اما بیان نقش گرفتن قلب از عمل این است که هر عملى که از شخص صادر شود در دل اثرى کند و نقشى زند و چون آن کار را دوباره نمود آن رنگ و نقش ظاهرتر و سیرتر و قدرى ثابتتر شود و چون بسیار مکرر شد آن رنگ و نقش در تمام دل خوب جا گیرد بطورى که زمان بسیار و سالهاى بىشمار بماند و چون به این مقام رسید آن رنگ و نقش را ملکه و خلق گویند و صفت و عادتش نام نهند. پس آن رنگ که دل از علم و ادراک گیرد نام او اعتقاد و حب و بغض است و آن نقشى که دل از عمل و فعل و ترک پذیرد نام او خلق و ملکه است. و محال است که این خم آن کار را نماید و ممتنع است که آن خم فائده این خم را بخشد. اگر شخص هزار سال به خط خوش نگاه کند ملکه خوشنویسى پیدا نکند و اگر هزار سال تصویر صبر و جود و بخشش و عفو و سایر اخلاق و صفتها نماید محال است که ملکه آنها را دریابد و همچنین اگر هزار سال کسى را به شغلى وادارند که نفع و ضرر آن نفهمیده باشد محال است که اعتقاد و محبت و عداوت در او پیدا شود. پس بدیهى شد که به محض علم و ادراک، اعتقاد حاصل شود و محتاج به تکرار نیست و لکن به محض عمل، ملکه و خلق حاصل نشود و لا بد محتاج به تکرار عمل است، چه عمل فعل باشد یا ترک، زیرا که مثل صبر و حلم و وقار و امثال ایشان ملکاتى هستند که حاصل نشوند مگر از تکرار ترک. و هم بدیهى شد که عمل محتاج به علم است و ملکه محتاج به عمل، بلى سهولت و کثرت عمل محتاج به ملکه است و از خود عمل نیز حدسها و تجربهها و علمها حاصل شود. پس اول علم است، بعد عمل، بعد ملکه، بعد سهولت و کثرت و شدت و خوبى و تناسب عمل، زیرا که شخص تا ملکه نوشتن مثلا نداشته باشد نتواند ده الف مناسب و مثل هم نویسد. و ایضاظاهر است کار نیکو کردن از پر کردن است، بعد ایضا علم است. باز سلسله دور زند و همان دور اول به تسلسل در آید و هکذا الى ما لا نهایة له فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. 158 اللّه اکبر این چه دلى است و چه رنگى است و این چه دکان رنگریزى است، بلى صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً 159 (بقره) و فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ 160 (روم) و سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا 161 (فتح).
.: Weblog Themes By Pichak :.