به نام خدا
کمال و نقص و معنى تزکیه و استقامت.
بدان که کمال تو آن است که در تو و ذاتى تو و ذات تو است و هرگز از تو مفارقت نکند و اگر پدر یا پسر یا اسب یا عمارت یا لباس تو را مثلا کمالى و نقصى باشد کمال و نقص آنها است نه تو و هر صفتى که به مرگ از تو مفارقت کند آن نیز على الاطلاق کمال و نقص تو نیست و اینها را کمال و نقص دانستن از نادانى و ابلهى است. و آنچه با تو بماند نباشد مگر عقاید و محبت و ملکات و این دو هیچیک اختیارى نباشند و آنچه اختیارى است مقدّمات و اسباب اینها است که علم و عمل و دانستن و کردن باشد. پس آن دو کمالاند و این دو اسباب و مکمل، و هر چه غیر اینها است نقص است. پس نقص منحصر است در جهل صرف و جهل مرکب که بىاعتقادى و بداعتقادى باشد و در نداشتن ملکات خوب و داشتن ملکات بد. و جهل صرف و بىاعتقادى و نداشتن اخلاق خوب بهتر است از داشتن اعتقاد کج و اخلاق زشت، زیرا که اول پى کمال نرفته و راه مقصود نپیموده و دوّم تا توانسته به عکس مقصود قدم زده. نستجیر باللّه.
و به عبارت دیگر بگو کمال منحصر است در استقامت و راستى و اندازه نگهداشتن، چه در علم و چه در عمل، و نقص منحصر است در کجى و افراط و تفریط و عاجزى از داشتن اندازه. چنانچه در سوره هود (ع) فرمود إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ 162 و فرمود فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ وَ لا تَطْغَوْا 163 و عن ابن عبّاس ما نزلت آیة کانت اشقّ على رسول اللّه من هذه الآیة و لهذا قال شیّبتنى هود و الواقعة و اخواتها: 164 از ابن عباس روایت شده که نازل نشد آیهاى که بوده باشد مشکلتر و پرمشقّتتر از براى پیغمبر از این آیه و به جهت این بود که فرمود پیر کرد مرا سوره هود و سوره واقعه و امثال آنها و در سوره حم سجده فرمود إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا 165 و لذا مقابل استقامت و امر به او ذکرفرمود طغیان و تجاوز و نهى از او را، زیرا که هر موجودى از راستى نسبت به خود بگذرد نام او جز کجى و طغیان و تجاوز از حد خود نباشد. و راستى هر چیز منحصر در یک صورت است و کجى او افراد لا یتناهى دارد. پس ترک این غیر متناهى و ثابت ماندن بر یکى، از هر چه تو فرض کنى مشکلتر است. پس این آیه شریفه مشکلترین آنها است و جامع است این امر و این نهى جمیع اوامر و نواهى را و جمیع مراتب ترقى و تنزل را با بیان فائده همه، زیرا که بنا بر این حاصل معنى این شود که راست باش چنانچه مأمورى به راستى، یعنى حاصل همه اوامر راستى است، و تجاوز از راستى مکن و کج مباش چنانچه نهى شدهاى از کجى، یعنى حاصل همه نواهى کجى است. پس ظاهر شد که آنچه در آیه شریفه مذکور است در بر دارد معنى کما نهیت را و محتاج به تقدیر کما نهیت بعد از لفظ لا تَطْغَوْا نیست. تا بگوئیم کَما أُمِرْتَ قرینه او است بلکه گوئیم که لفظ وَ لا تَطْغَوْا تأکید است و همان فَاسْتَقِمْ کفایت از او کند، زیرا که به ضرورت اهل لغت و عرف و شرع امر به شىء لازم دارد نهى از ترک و ضد عام او را، بلکه ادعاى عینیت کنند، و ترک راستى جز کجى و طغیان نباشد، بلکه لفظ کما امرت نیز تأکید است و از براى بیان فائده اوامر است که فائده نواهى را نزى در بر دارد، و از براى این است که بیان کند انحصار راستى را در شریعت و طریقه خدا و باطل نمودن هر چه خیال رسد جز این راه. و بیانش این است که تکلیف کسى را کنند که به تکلیف کامل و راست شود، هم در علم و اعتقادات و هم در اعمال و ملکات. پس چگونه معقول است که بىتکلیف و به غیر از این راه راست شود؟ این است بیان کما امرت یعنى چنانچه مأمورى به استقامت و راستى، یعنى به اوامرى که اسباب استقامت مطلقند و هر یک نفس استقامت جزئىاند. و اگر کاف را به معنى لازم بگیریم، مثل وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ 166، اى فاستقم لامره ایّاک، در مطلب صریح گردد. فافهم. و معنى تزکیه نفس نیز همین راستى است.
حال گوئیم فرق است میان راستى علم و راستى عمل، زیرا که راستى علم آن است که مطابق واقع داند و راستى عمل این است که مطابق آنچه داند نماید، و راستى علم و مطابقه دانش و اعتقاد موقوف و محتاج است به معلمى و استادى، چه ظاهرى و چه باطنى، و سلسله اساتید منتهى شود به خدا، چنانچه فرمود وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ. 167 پس معلّم اول خدا است نه ارسطو و هر که از خدا یاد گرفت بالبدیهه علم او هم مطابق است. پسمعلّم ثانى حضرت خاتم (ص) و آل او است نه فارابى. و ایضا هر که یاد گرفت از آن که او از خدا یاد گرفت علم او نیز به ضرورت مطابق واقع است و همچنین هرکجا که این آب جارى شود و این فیض دامن کشد همه مطابق و موافق است. و از همین سخن ظاهر شد که هر که از این سلسله خارج شد استاد او جز شیطان و نفس امّاره نباشد، پس عقاید او جز جهل مرکب و خلاف واقع نباشد و به سیر و تجربه ببین که قائل به جبر و تفویض و تجسم و صفات زائده و جواز رؤیت و غیر ذلک که همه افراط و تفریط است کیانند. پس آن خدائى که ایشان اعتقاد کنند و محبوبش گیرند خیال ایشان باشد نه خداى ذو الجلال.
پس زنهار که به فکر خود مغرور نشوى و دست از قرآن و احادیث و ضرورت و اجماع مذهب و اتفاق عقول بر ندارى.
و اما راستى عمل و مطابقه او با علم موقوف است به خلق و ملکه و عادت. بیانش این است که به کار بردن قوه شهوت و غضب در آنجا که دانسته خوب است و به کار نبردن اینها در آنجا که فهمیده این مطلوب است، و همچنین سر دادن و جان باختن در جائى و بذل مال کردن و دست نگهداشتن و غیر ذلک، هیچ یک را بدون ملکه نتوان به اندازه نگاه داشت. مثل نوشتن که گاهى باید تمام قلم را به کار برد و گاهى نباید، و بدون ملکه الف اگر نویسد بعضى بلند و بعضى کوتاه و بعضى نازک و بعضى زشت و بعضى کج و بعضى راست باشد، و اگر اتفاقا یک الف خوب نویسد مانند تیر در تاریکى به نشانه زدن است، با آنکه همه را خواسته موافق آنچه فهمیده و در پیش اوست از خط استاد، موافق او بنویسد. و همچنین شعر گفتن و نقش نمودن و بر املاء و انشاء مسلّط شدن و یا نجّارى و آهنگرى و بنّائى و خیّاطى و غیر ذلک نمودن، در هیچ یک بىملکه نتواند اندازه نگهداشت و چندین فرد را موافق هم ساخت و گذاشت. و لهذا نزدیک به اجماع رسیده که عدالت عبارت از ملکه است. و از همین گفته بفهم که اعلم و استادتر همان است که ملکه او کاملتر و فعل و کار او به مطابقه علم و واقع ظاهرتر، زیرا که بالبدیهه دانستى استادى عبارت از ملکه است که کاشف او فعل مطابق و با اندازه است. پس تفاضل و تفاوت و استادتر بودن هم بالبدیهه راجع به ملکه است و هیچ کس شک نکند که آنچه موافق خط درویش یا نقش مانى کند، اگر چه بسیار بسیار کند کار کند، استادتر است از آنکه نتواند و قدرى پستتر کار کند و لکن تند دست باشد و ده مقابل اوّل کار کند. پس حاصل این شد که علم و عقاید حقه و محبت خدا و اولیاء خدا و عداوت دشمنان ایشان،اینها همه لوازمى دارند از افعال بدنیّه، از حمد و شکر و اخلاص و تقرّب و مال و جان در راه او دادن و باختن و با دشمن به عداوت راه رفتن و با عفت و سخاوت و گذشت و با صبر و شجاعت بودن و غیر ذلک، که اگر آن لوازم نباشند کاشف از نبودن ملزومند چنانچه حق فرمود: یا بن عمران کذب من زعم انّه یحبّنى فاذا جنّه اللّیل نام عنّى. 168 در دوستى و عشق مجازى سیر کن تا شک نکنى. و لذا صادق (ع) در آیه إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ 169 فرمودند یعنى بالعالم من صدّق فعله قوله و من لم یصدّق فعله قوله فلیس بعالم 170: مراد از عالم کسى است که فعل او موافق قول او باشد و هر که فعل او موافق قول او نیست پس او عالم نیست.
و کذا باید حفظ نظام دنیا هم نمودن و میان این افعال و تروک و لوازم، تضاد و تزاحم و کشاکش بسیار شود و اعمال و اظهار لوازم و اعمال هم بىملکه ممکن نیست و حاصل شدن ملکه هم بىمشق و مداومت ممکن نیست. ببین خدا چه خوب فرموده در سوره نساء: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ 171 یعنى ایشان را به مشق تجارت وادارید پس اگر از ایشان رشد دیدید مالشان را بدهید؛ و رشد عبارت است از ملکه تجارت و تمیز موارد نفع و ضرر.
پس معلوم شد که علم دو قسم نشود و لکن عمل دو قسم شود، یکى آنکه به منزله مشق کردن است و کج و واج نوشتن است تا ملکه حاصل شود و دوّم عملى است که مقصود از ملکه است و تحصیل ملکه از براى اوست و کار کردن از روى ملکه و عمل نمودن به اندازه است. بلى خلجان قلب و هیجان نفس نیز رفته رفته اعتقادى گردد.
کسى که بنا به احتیاط مىگذارد آخر وسواس مىشود، به اعتقاد، پاک را نجس و صحیح را باطل مىداند، و چون بنابر خلاف این گذاشت رفته رفته نجس را به اعتقاد پاک مىداند و باطل را صحیح. نمىبینى تطیّرات چه طور اعتقادى عالم و جاهل مىشود و محل اعتناء مىگردد. و اگر دفعه اول، اعتناء نکنند و عمل به قول معصوم کنند که فرمود و اذا تطیّرت فامض 172 و توکل بر خدا کنند، به این مرضها گرفتار نشوند؛ و از اینجا گویند که شعبدهباز مردم را به خیال اندازد و کارها کند. پس الآن ظاهر شد معنى سخن بزرگان دین: الواجبات الشّرعیّة لطف فى الواجبات العقلیّة، یعنى همه واجبات دو قسمند: یک قسمى از آنها مقدمه حصول و اسباب وجود واجبات عقلیه است و یک قسم دیگر از آنها لوازم و آثار واجبات عقلیه است، چون حمد و شکر و اظهار لوازم محبت و بندگى.
.: Weblog Themes By Pichak :.