به نام خدا
تأکید نصیحت.
دانستى که بنده امتحان شده و مؤمن دنیا گذشته به غایت کم است و از گوگرد احمر نایابتر است و حس و تجربه و سیر در ابناء زمان و تأمّل در قصص گذشتگان همه شاهدند گذشته از آیات و اخبار. مثل وَ قَلِیلٌ ما هُمْ. 91 وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ 92 و مثل أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا 93 و مثل قول امیر (ع) در دیوان:
ما اکثر النّاس لا بل ما اقلّهم |
و اللّه یعلم انّى لم اقل فندا |
|
انّى لافتح عینى حین افتحها |
على کثیر و لکن لا ارى احدا |
|
94 معنى شعر اول گذشت و ترجمه شعر دوّم این است که من چون مىگشایم چشم خود را واقع مىشود چشم من بر جمع بسیار و لکن نمىبینم یک انسان کامل را. و مثل قول باقر (ع) النّاس کلّهم بهائم الّا قلیلا من المؤمنین: 95 مردم همه بهائمند مگر کمى از مؤمنین. و باز خدا فرمود کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ. 96 چه نیکو گوید هر که گفت:
گیرم که مار چوبه کند تن به شکل مار |
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست |
|
پس اى عزیز زنهار که این گمان به خود نبرى و خود را از امتحانشدگان نشمرى که همین گمان و همین جهل مرکب تو را هلاک مىکند، و چگونه مىشود که من و تو چنان باشیم و حال آن که مثل خود و برتر از خود هزار هزار مىبینیم؟ و همیشه خود را متهم بدان و از خود بد گمان باش تا به عجب و غرور گرفتار نشوى که هر معصیت با خجالت و شرمسارى به مراتب بهتر از او است، چنانچه پیش دانستى.
در صافى از قمى (قدس سره) در حکایت تعلّم موسى (ع) از خضر (ع) نقل کرده و کان سبب ذلک انّه لمّا کلّم اللّه موسى تکلیما فانزل علیه الالواح و فیها کما قال اللّه و کتبنا له فى الالواح من کلّ شیء موعظة و تفصیلا لکلّ شیء رجع موسى الى بنى اسرائیل فصعد المنبر فاخبرهم انّ اللّه قد انزل علیه التّوریة و کلّمه قال فى نفسه ما خلق اللّه خلقا اعلم منّى و اوحى اللّه الى جبرئیل ادرک موسى فقد هلک و اعلمه انّ ملتقى البحرین عند الصّخرة رجل اعلم منک فصر الیه و تعلّم من علمه فنزل جبرئیل على موسى و اخبره و ذلّ موسى فى نفسه و علم انّه اخطا و دخله الرّعب الى آخره و فى العلل و العیاشى عن الصادق (ع) ما یقرب من صدر هذا الحدیث. و العیاشى عنه (ع) قال بینا موسى (ع) قاعدا فى ملاء من بنى اسرائیل اذ قال له رجل ما ارى احدا اعلم باللّه منک قال موسى (ع) ما ارى فاوحى اللّه الیه بل عبدى الخضر فسئل السّبیل الیه: 97 سبب تعلّم موسى (ع) از خضر (ع) این بود که چون خداوند عالم با حضرت کلیم سخن گفت و الواح و تورات را بر او فرستاد برگشت به سوى بنى اسرائیل و بر منبر بالا رفت و خبر داد که خدا بر او تورات فرستاده و با او سخن گفته، پس در دل او گذشت که خدا اعلم و داناتر از من نیافریده، پس وحى فرستاد خداى تعالى به سوى جبرئیل که دریاب موسى را که هلاک شد و بگو به او که در ملتقى البحرین در نزد صخره مردى است که از تو داناتر است و یاد بگیر از علم او، پس جبرئیل نازل شد بر موسى و خبر داد او را، پس حضرت کلیم در پیش خود ذلیل شد و دانست که خطا کرده و ترس بر او غالب شد. و صادق (ع) فرمود در هنگامى که حضرت کلیم در میان بزرگان بنى اسرائیل نشسته بود که مردى به او گفت من داناتر از تو نمىبینم، فرمود من هم نمىبینم، پس وحى نمود خداوند تعالى به سوى او که نه چنین است که در دل توگذشته بلکه بنده من حضرت خضر از تو داناتر است، پس حضرت موسى بدون تأمّل در پى او روان شد و در مقام تفحّص برآمد تا به او رسید.
اى صاحبان هوش و اى آن که به لباس علم و زىّ پیغمبران همآغوش، خدا را دمى گوش به من دارید تا به حال خود گریه کنیم، گویم که از مقام علم گذشته و از ضروریات دین و مذهب من و تو شده که دامن احدى از پیغمبران من المهد الى اللّحد به لوث هیچ گناه نه صغیره و نه کبیره آلوده نشده و آنچه دارند و دانند از خدا دارند و دانند، پس العیاذ باللّه عجب و کبر و غرور در ادنى نوکران ایشان راه ندارد، پس ببین به محض همین که این پیغمبر او العزم، على نبیّنا و آله و علیه السّلام الى یوم القیام، نمىدانست که از او داناترى هست یا نه، خدا فرمود اى جبرئیل دریاب موسى را که هلاک شد، پس در من و تو که داخل در طلّاب یا علمائیم این کبر و نخوت چیست و این عجب و غرور و عار و ننگ تا کجا است که بسیار از علماء و زهّاد و طلّاب را بهتر و داناتر از خود دانیم و شناسیم و چون از ما بپرسند انکار و تجاهل نمائیم، گوئیم نمىشناسیم، یا نباید این طورها باشد که تو مىگوئى، بلکه تفحّص کنیم که از او نکته یا سخن خلافى بروز کند، آن را نقص و پستى او سازیم، بلکه به کنایه و تصریح، هر طور پیش برود، به گوش مردم رسانیم که ما بهتر و داناتریم. و ایضا ببین همین که این پیغمبر اولو العزم مژده خضر (ع) به او رسید چگونه به پاى پیاده روانه شد و یوشع (ع) را با خود برداشت و چندان مسافت طى کرد که فرمود لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا 98 و چون ملاقات فرمود ببین به چه تذلّل و کوچکى طالب علم شد که فرمود هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً 99 یعنى میل دارى و اذن مىدهى و رضا مىشوى که تابع تو شوم، یعنى سلوک تابعان و خادمان با تو نمایم به جهت آن که تعلیم کنى و یاد دهى مرا از آنچه دانى. و بعد ببین چگونه اصرار و همّت داشت در فهم مطالب که هر چه از خضر (ع) دید در مقام چون و چرا برآمد تا خوب نکته و سرّش ظاهر شود. و بعد ببین که چگونه اصرار در درس و یاد گرفتن داشت که دو مرتبه حضرت خضر او را جواب داد و به طور درشتى به او سخن گفت که أ لم اقل لک 100 تا آخر، به زبان عجز پیش آمد و التماس کرد و فرمود لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً 101، دوباره فرمود إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً 102: ببین به چه نرمى جواب داد با آن که آن بزرگوار را پیغمبر شدید الغضب گویند. چه کند امرش دائر بین محذورین بود، اگر چون و چرانمىگفت مطلب مبهم مىماند، این درس خواندن چه ثمر داشت، و اگر در مقام نکتهگیرى و اسرار دانى بر مىآمد حضرت خضر (ع) به او اعتراض مىکرد و جوابش مىداد.
حال بیا قدرى از در انصاف در آئیم که چه بسیار از ما به یقین مىدانیم که در بسیارى از علوم حقه جاهل و نادانیم و هم شناسیم که فلان و فلان در آن علوم استاد و ماهرند، کى شد که حب ریاست را کنار نهادیم و در پى تحصیل آنها رفتیم، حاشا و کلّا. کاش به همین قناعت کنیم در مقام مذمّت آن علوم و اهل آن علوم برنیائیم. چرا بسیار از اهل معقول طعن بر اهل منقول زنند که بىفهم و قشرىاند و بسیارى از اینان طعن بر آنان زنند که مسائل ضروریه را ندانند و یا کجاند، نعوذ باللّه. اگر هر دو تحصیل هر دو کنند گویند که هر دو خوبند و هر دو را باید تحصیل کرد. و ایضا کدام وقت خجالت و عار را کنار نهادیم و در وقت تحصیل چون موسى (ع) در مقام اسرار و کنه مطالب برآمدیم و کى اینگونه با مشایخ و اساتید خود سلوک نمودیم؟ خدایا من هر چه در خدمتگزارى اساتید کوتاهى کردم تو به کرم خود به ایشان یکانیکان جزاى خیر بده. و لذا یکى از صادقین (ع) در مقام دلتنگى به روایت عیاشى مىفرماید و لم یرغبوا الینا فى علمنا کما رغب موسى الى العالم و ساله الصّحبة لیتعلّم منه العلم و یرشده: 103 میل نکردند مردم به سوى ما به جهت علم ما چنانچه رغبت و میل نمود موسى (ع) به سوى عالم، یعنى خضر (ع)، و از او خواهش همراهى نمود تا آنکه از او علم اخذ نماید و هدایت بیابد.
بارى این فتنهها هم زیر سر حبّ دنیا و حبّ ریاست است. اى خاک بر سر این ریاست یک شهر یا یک محله باد، اى چقدر پست فطرتیم.
و ایضا محروم از نماز جماعت غالبا همین ما طلاب و اهل علم مىباشیم الّا کمى. اگر از ما بپرسى که غریب این شهرم پیشنماز عادل کیست؟ جمعى را بشماریم و مع ذلک خود به نماز ایشان حاضر نشویم که ننگ ما است و تشخّص ما کم مىشود، و در ظاهر گوئیم باید من به کسى اقتدا کنم که علم و معرفت او را بیش از خود دانم و زهد و عبادت او را به حد کمال شناسم و چنین کسى که در این شهر هنوز ندیدهام، و در همین سخن اظهار زهد کنیم. نستجیر باللّه.
حال رو به عوام کرده گویم ما که اینگونه سخنان در حق بعضى از اهل علم که مثل خودمان بىدردند و سالک نیستند مىگوئیم مبادا که العیاذ باللّه تو که هرّ از برّ ندانىزبان به طعن اهل علم گشائى و به دست خود سنگ زنى سر خود را بشکنى و دین اسمى خود را بىاسم و تباه کنى و در حق تو صادق آید: اى مسلمان ناشده کافر شدى. زیرا که اولا بدیهى است لا ادرى و جاهل را نرسد که بر عالم و ادرى بحث کند. دوّم آن که آنچه از خود به خود گوئیم بر ما گوارا است و از بیگانه چون زهر و شمشیر آبدار است، سادات جز صدقه سادات نخورند. سوّم آن که ما سخن از سیر و سلوک رانیم و مقام عصمت و تالى عصمت خوانیم و در پى بىآن گوهر که از کبریت احمر نایابتر است اهل علم را کشانیم نه تو را، و آنها را قابل و لایق دانیم نه تو را، و این از زیادتى کمال ایشان و نقص تو است. برو بیچاره فکر خود کن، بیا خدمت این قوم نما که کمال تو در نوکرى و کوچکى ایشان است. و بدان و بفهم که غالب این مطالب دخلى به معاصى ظاهر شرع و منافات با لباس تدیّن ندارد. و از همین سخنان ما بفهم که باز اهل درد مائیم و بوى آشنائى باز از ما آید. پس بر تو باد که آنا فآنا در خدمت و اخلاص کیشى نسبت به این سلسله علیّه و این دودمان جلیله بکوشى و ایشان را در هر جهت شفعاء و وسایط فیض خود دانى و مدام زبان به مدح و ثناى ایشان گشائى. و ایشان اولاد روحانى پیغمبر تواند و نشنیدهاى که پیغمبر در حق اولاد خود فرمودند الصّالحون للّه و الطّالحون لى 104 و اگر غیر از این نمائى خدا داد مرا در قیامت از تو بگیرد و مرا خصم تو گرداند که گوش به سخن من ندادى و حق مرا ضایع کردى.
.: Weblog Themes By Pichak :.