به نام خدا
معجزاتى از امام موسى کاظم علیه السلام
13- نیز از داود رقّى روایت شده که گفت: بصادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله گفتم: مرا از حال گروهى (که به عذاب خدا دچارند) خبر بده، فرمود: تو را خبر بدهم نزد تو محبوبتر است یا اینکه آنان را بچشم خود مشاهده کنى بهتر است؟ پس بموسى بن جعفر فرمود: برو چوب دستى مرا بیاور!، آن حضرت رفت و چوبدستى را حاضر کرد، امام صادق علیه السّلام بموسى بن جعفر فرمود: که با آن چوب بزمین ضربتى زد، زمین شکافته شد، دریائى پیدا شد، با آن چوب ضربت دیگرى بدریا زد، دریا شکافته شد و سنگ سیاهى ظاهر گردید، ضربت دیگرى که بآن سنگ سیاه زد آن سنگ نیز شکافته شد و درى بازشد، من دیدم کلیهآن گروهى که شماره آنان معلوم نبود در آنجا بودند، صورتهاشان سیاه، چشمانشان کبود، هر یک از آنان به یک طرف آن سنگ بسته و مقیّد بودند، بهر کدام از آنان ملکى موکل بود، وقتى که صدا میزدند یا محمّد شعله آتش بصورت آنان میزد و میگفت: دروغ میگوئید نه محمّد از شما است و نه شما از محمّد هستید.
من به امام صادق گفتم: فداى تو شوم اینها کیانند؟ فرمود: آن جبت و آن طاغوت و آن رجس مفردات راغب گوید: جبت و طاغوت بر هر سرکشى و هر معبودى غیر از خدا گفته میشود. رجس یعنى پلیدى. در تفسیر صافى گوید: منظور از جبت و طاغوت فلان و فلان و آنهائى هستند که بغض آل محمد صلى اللّه علیه و آله را داشتندو آن لعین بن لعین است. همچنان آن بزرگوار آنان را از اول تا آخر با نامشان شماره کرد تا اینکه نوبت به اصحاب سقیفه و اصحاب عقبه و بنى ارزق و بنى اوزاغ که از آل ابو سفیان و مروان بودند رسید، خدا هر صبح و شب عذاب آنان را تجدید نماید، پس حضرت صادق علیه السّلام به آن سنگ فرمود: بحال خود برگرد تا آن وقتى که نزد خدا معلوم است.
نشو و نماى موسى بن جعفر علیهما السّلام نیز مثل نشو و نماى پدران بزرگوارش بود. وقتى که وفات امام صادق علیه السّلام نزدیک شد فرزند خود موسى بن جعفر را خواست، او را وصى خود نمود، میراثهاى پیمبران را بآن حضرت تسلیم کرد.
بحضرت صادق رسیده بود که منصور گفته: اگر براى امام جعفر صادق پیشآمدى کند (یعنى از دنیا برود) و من زنده باشم هر کسىرا که وصى آن حضرت باشد خواهم کشت، لذا امام صادق بجهت اینکه موسى بن جعفر کشته نشود تقیه کرد و در وصیّت ظاهرى خود چهار نفر را وصى خود قرار داد: 1- منصور 2- عبد اللّه افطح که پسر آن حضرت بود 3- دختر خود را که فاطمه نام داشت 4- حضرت موسى بن جعفر.
موسى بن جعفر علیهما السّلام مخفیانه براى امر خدا قیام کرد، مؤمنین از آن حضرت متابعت کردند. قیام موسى بن جعفر در سنه (148) هجرى بوده، در آن موقع از عمر آن بزرگوار بیست سال گذشته بود. همینکه خبر وفات حضرت صادق بمنصور رسید و منصور از وصى آن حضرت پرسش نمود؟ به او خبر دادند که تو را با سه نفر دیگر وصى خود قرار داده، موقعى که وصیتنامه آن حضرت را به منصور دادند و دید که نام خودش مقدم بر نام دیگران قرار گرفته ساکت شد و مزاحم حضرت موسى بن جعفر نشد. منصور در سنه (158) هجرى که مدت (20) سال از امامت موسى بن جعفر گذشته بود از دنیا رفت. بعد از منصور مردم با پسرش مهدى که محمّد بن عبد اللّه باشد بیعت کردند، وقتى که مهدى مالک خلافت شد جمعیتى از یاران خود را فرستاد تا موسى بن جعفر را بعراق آوردند.
14- از ابو خالد زبالى روایت شده که گفت: وقتى که مهدى عباسى حضرت موسى بن جعفر را خواست آن بزرگوار بر ما وارد شد، من بفاصله چند میل از زباله از آن حضرت استقبال کردم و بعد از آن از آن امام عزیز بدرقه کردم، وقتى که با او وداع کردم گریه کردم، فرمود: چرا گریه میکنى؟ گفتم: براى اینکه شما را میبرند و من نمیدانم بسر شما چه خواهد آمد؟ فرمود: در این مرتبه خوفىبراى من نخواهد بود.
من در فلان روز و فلان ماه و فلان ساعت نزد تو مىآیم، تو در انتظار من باش، امام کاظم علیه السّلام رفت و با مهدى عباسى ملاقات کرد، خدا شرّ مهدى را از امام کاظم رد کرد و مهدى متعرض آن حضرت نشد، مهدى از موسى بن جعفر درخواست کرد که حاجتهاى خود را اظهار نماید؟ امام کاظم آن حاجتهائى که لازم بود بیان کرد و مهدى هم آنها را روا کرد، امام کاظم از مهدى اجازه مراجعت خواست، مهدى اجازه داد.
امام کاظم علیه السّلام بطرف مدینه رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله خارج شد.
ابو خالد گوید: همینکه روز کذائى فرا رسید من بسوى جاده حرکت کردم و در انتظار امام کاظم علیه السّلام بودم تا آفتاب زرد شد، میترسیدم که شاید آمدن آن حضرت بتأخیر افتاده باشد لذا اراده مراجعت نمودم ناگاه سیاهى را دیدم که مىآید و مرا از عقب سر صدا میزند چون متوجه عقب سر شدم دیدم مولاى من موسى بن جعفر علیه السّلام است که بر استر خود سوار است، فرمود: اى ابو خالد! گفتم: لبّیک اى مولاى من اى پسر پیغمبر، خدا را حمد میکنم که تو را خلاص و (بطرف وطن خود) رد کرد، فرمود: اى ابو خالد من یک مرتبه دیگر بسوى این ستمکیشان بر میگردم که خلاصى نخواهم داشت پس از گفتن این کلام بطرف مدینه حرکت کرد.
15- از على بن ابو حمزه روایت شده که گفت: من در خدمت امام کاظم علیه السّلام بودم، مردى از اهل رى که او را جندب میگفتند در حضور آن حضرت آمد، سلام کرد و نشست، امام کاظم از او پرسشکرد ولى او از جواب دادن خوددارى کرد. امام کاظم علیه السّلام به او فرمود: برادرت چه کار میکند؟ گفت: حال او خوب است و شما را سلام میرساند، امام کاظم فرمود: اى جندب خدا در مصیبت برادرت بتو اجر بزرگى مرحمت کند، جندب گفت: اى مولاى من سیزده روز قبل از این کاغذ سلامتى او براى من آمده؟!.
فرمود: برادرت دو روز بعد از آنکه براى تو نامه نوشت از دنیا رفت. برادرت مالى را نزد زوجه خود نهاد و گفت: این مال نزد تو باشد تا آن موقعى که برادرم بیاید به او رد کنى، آن زن آن مال را در آن اطاقى که خوابگاه برادرت بود پنهان نموده، وقتى که تو آن زن را ملاقات کردى با او مهربانى کن، به او وعده ازدواج بده تا آن مال را بتو رد کند.
على بن ابو حمزه گوید: من بعد از چند سال جندب را دیدم که از حج مراجعت میکرد، راجع بآن موضوعى که امام کاظم باو فرموده بود سؤال کردم؟ گفت: بخدا قسم که مولاى من راست گفت بدون اینکه کم و زیادى در قول او باشد.
16- از اسحاق بن عمار روایت شده که گفت: شنیدم امام کاظم علیه السّلام به مردى خبر مرگ میداد. من با خودم گفتم: آیا امام کاظم میداند این مردى که شیعه آن حضرت است چه موقع خواهد مرد؟! ناگاه دیدم امام کاظم مثل کسى که غضب کند متوجه من شد و فرمود:
اى اسحاق! رشید که از مستضعفین بود داراى علم منایا و بلایا بود منظور از رشید: همان رشید حجرى است که از یاران على (ع) بود . علم منایا و بلایا علمى است که انسان از موقع مردن دیگران و بلاهاى آنان با خبر باشد
اى اسحاق! امام که بدانستن این علم سزاوارتر است. اى اسحاق هر کارى که میخواهى بکن، عمر تو فانى شده، تو تا دو سال دیگر بیشتر زنده نیستى. برادران و اهل بیت تو بعد از تو مکثى نمیکنند که از یکدیگر جدا خواهند شد، بیکدیگر خیانت میکنند، دشمنان بر آنان طعنه میزنند.
اسحاق بعد از گذشتن دو سال از دنیا رفت و فرزندان عمّار اموال مردم را بردند و به بدترین فقر و بیچارگى دچار شدند.
17- از هشام بن سالم روایت شده که گفت: رفتم نزد عبد اللّه ابن جعفر (که عبد اللّه افطح باشد) چند مسئلهاى از او پرسش نمودم؟
نتوانست جواب بگوید، رفتم درب خانه امام کاظم علیه السّلام، آن حضرت بمن اجازه نداد، رفتم سر قبر پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله نشستم، دعا کردم، گریه کردم، با خود میگفتم: کجا رو کنم؟ بسوى مرجئه، یا قدریه، یا زیدیه، یا حروریه؟در کتاب ملل و نحل گوید: مرجئه آن گروهى هستند که خلافت على را در مرتبه چهارم میدانند. در کتاب اقرب الموارد در لغت (قدر) گوید:
قدریه گروهى هستند که منکر قدرت خدایند. در کتاب فرق و مذاهب تألیف حسن بن موسى نوبختى گوید: حروریه فرقهاى از خوارج نهروان هستند.
زیدیه فرقه اى هستند تابع زید بن على بن الحسین که در کوفه خروج کرد و شهید شد من در همین حال بودم که ناگاه دیدم مصاف خادم آن حضرت آمد دستم را گرفت و مرا نزد آن حضرت برد.
امام کاظم علیه السّلام بمن نظرى کرد و فرمود: اى هشام! نه بطرف مرجئه، نه قدریه، نه زیدیه، نه حروریه، بلکه بسوى ما. لذا منبه امامت آن حضرت قائل شدم و تسلیم امر آن بزرگوار گردیدم.
18- از ابو بصیر روایت شده که گفت: از امام کاظم علیه السّلام شنیدم که میفرمود: وقتى امام صادق علیه السلام مبتلى به آن مرضى شد که از دنیا رفت به من فرمود: اى پسرک عزیز من! غیر از تو کسى مرا غسل نخواهد داد، زیرا که من پدر خود را غسل دادم و باید امامها یکدیگر را غسل دهند. آنگاه بمن فرمود: اى پسرم! (بعد از من) عبد اللّه افطح ادعاى امامت خواهد کرد ولى او را واگذار کن، زیرا او اول کسى است که از اهل بیت من بمن ملحق خواهد شد.
وقتى که امام صادق علیه السّلام از دنیا رفت امام کاظم علیه السّلام پرده (خانه) خود را انداخت (کنایه از این است که ادعاى امامت نکرد) ولى عبد اللّه افطح مردم را به امامت خود دعوت میکرد. ابو بصیر به امام کاظم گفت: تو چرا امسال (گوسفندى) نمیکشى (و سورى نمیدهى) در صورتى که عبد اللّه افطح شتر کشته؟! امام کاظم علیه السّلام در جواب من فرمود: اى ابو بصیر! عبد اللّه افطح بیشتر از یک سال زنده نخواهد ماند، بعد از او یارانش کجا خواهند رفت؟ گفتم: یک سال که بر او گذشته است؟ فرمود: در همین سال از دنیا خواهد رفت و بیشتر از امسال زنده نخواهد ماند.
19- نیز از ابو بصیر روایت شده که گفت: من بحضور امام کاظم علیه السّلام مشرف شدم و گفتم: فداى تو شوم، امام را چگونه میتوان شناخت؟ فرمود: بچند خصلت:
1- اینکه پدر امام او را در بین مردم براى امامت معرفى و نصب کند تا براى مردم حجت باشد، زیرا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله امیر المؤمنین
علیه السّلام را براى مقام امامت بجهت مردم معرّفى و منصوب کرد، همینطور هر امامى باید امام بعد از خود را براى مردم معرفى نماید.
2- هر سؤالى که میکنى جواب گوید.
3- تو ساکت باشى و امام بسخن ابتدا کند (و منظور ترا بگوید).
4- مردم را از جریان فردا خبر دهد.
5- با هر یک از مردم بزبان خودشان تکلم نماید.
به امام کاظم علیه السّلام گفتم: فداى تو شوم! امام باید بهر زبانى تکلم کند؟ فرمود: آرى، منطق پرنده را هم میداند، الساعه من علامت آن را قبل از آنکه تو بخواهى از جاى خود بلند شوى بتو عطا خواهم کرد. طولى نکشید که دیدم مردى از خراسان در خدمت آن حضرت وارد شد و بزبان عربى با امام کاظم علیه السّلام صحبت کرد، آن حضرت جواب او را بزبان فارسى فرمود. آن مرد خراسانى گفت: من بزبان فارسى با تو گفتگو نکردم براى اینکه شاید شما کاملا زبان فارسى را ندانى؟ حضرت کاظم علیه السّلام فرمود: سبحان اللّه اگر من نتوانم بطور نیکوئى جواب تو را بگویم پس چه فضیلتى بر تو خواهم داشت؟.
آنگاه امام کاظم علیه السّلام بمن فرمود: اى ابو محمّد! امام آنست که کلام احدى از مردم، پرنده، حیوان، چیز که در آن روح باشد بر او مخفى و پوشیده نباشد، کسى که این خصلتها در وجود او نباشد امام نخواهد بود.
20- از حمّاد بن عیسى روایت شده که گفت: در حضور امام کاظم علیه السّلام مشرف شدم و گفتم: فدایت شوم دعا کن که خدا بمن خانه، زوجه، فرزند و خادم مرحمت کند و در همه سال حج بجاىآورم؟ امام کاظم علیه السّلام دو دست خود را بلند کرد و این دعا را خواند:
اللهم صل على محمد و آل محمد و ارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما و الحج خمسین سنة.
حمّاد گفت: تا کنون (48) حج بجا آوردهام، این هم زوجه من است در پشت پرده که کلام مرا مىشنود، این هم پسر و خانه و خادم من که حاضرند. حمّاد بعد از این کلام دو حج دیگر بجاى آورد، حمّاد بعد از پنجاه حج پشت سر ابو العباس نوفلى سوار شد، همینکه بموضع احراماحرام لباسى است که حاجیها در موقع حج مىپوشند رسید و خواست غسل نماید سیل آمد و او را برد و در محل سیل دفن شد.
امام کاظم علیه السّلام ما بقى روزگار مهدى را در مدینه بود. مهدى عباسى در سنه (169) هجرى که مدت (21) سال از امامت حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام گذشته بود وفات کرد، مردم با پسرش موسى که به هادى ملقب بود بیعت کردند، خلافت هادى یک سال و دو ماه بود، هادى در سنه (170) هجرى که مدت (22) سال از امامت موسى ابن جعفر علیهما السّلام طى شده بود از دنیا رفت.
در ماه ربیع الاول همان سال بود که مردم با هارون الرشید بیعت کردند. هارون الرشید فرستاد تا حضرت موسى بن جعفر را بیاورند، وقتى که فرستادگان هارون نزد امام کاظم علیه السّلام آمدند آن بزرگوار امام رضا علیه السّلام را که بزرگترین فرزندانش بود، خواست و در حضور عدهاى از شیعیان خصوصى خود آن حضرت را وصى خود قرار داد، او را به ما یحتاج خود مأمور کرد.امام کاظم علیه السّلام عهدنامه و کتابى را به امّ احمد داد و مخفیانه به او فرمود: آن کسى که نزد تو آمد و نشانى آنچه را که من بتو دادم داد، آن را باو ردّ کن!، رقعه سربستهاى را نیز به امّ أحمد داد و دستور داد که هر وقت حضرت على بن موسى الرضا علیه السّلام آن رقعه را خواست بآن بزرگوار تسلیم نماید.
امام کاظم علیه السّلام فرزند خود امام رضا را دستور داد که همه شب مادامىکه موسى بن جعفر زنده است در راهرو خانه یا پشت بام بخوابد.
21- ابو نصر بزنطى از مسافر که خادم آن حضرت بود روایت کرده که گفت: در آن موقعى که میخواستند امام کاظم را بطرف عراق ببرند آن بزرگوار به امام رضا علیه السّلام دستور داد که همه شب در راهرو خانه آن حضرت بخوابد، ما همه شب جاى امام رضا را در راهرو خانه مىانداختیم، آن حضرت مىآمد، در آنجا میخوابید، همینکه صبح میشد بمنزل خود میرفت. چه بسا میشد که ما چیز خوردنى را پنهان میکردیم و امام رضا علیه السّلام مىآمد و آن را خارج میکرد و بما میفرمود: من هم از این چیزى که پنهان کردید خبر دارم.
مدت چهار سال بدین نحو گذشت، امام کاظم علیه السّلام در عراق پیش هارون در حبس نظر بود، در کمال رفاهیت و احترام بسر میبرد، هارون الرشید درباره مسائل و موضوعات دینیه بآن بزرگوار رجوع میکرد، آن حضرت هم جواب میفرمود، تا آنچه از قبیل بدگوئى و شکایت که نباید از برمکىها سر بزند سر زد و هارون هم آن حضرت را بدست سندى بن شاهک ولد الزنا زندانى کرد، برمکىها دائما حربهمکر و حیله خود را بکار مىبردند تا اینکه هارون الرشید سندى بن شاهک را دستور داد که موسى بن جعفر علیه السّلام را بوسیله زهر شهید نماید، آنگاه قبل از شهید شدن آن حضرت مردمان عادل و قاضىها را بخواهد تا امام کاظم را بسلامت ببینند. هر وقت مردم در خانه سندى بن شاهک وارد میشدند مىدیدند که آن حضرت در آنجا است.
22- روایت شده که مردم بیشتر اوقات حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام را در حال سجود مىدیدند، گمان میکردند: لباسى است که در پیش ایوان خانه افتاده، در بعضى اوقات که از جریان آن لباس پرسش میکردند؟ بآنان گفته میشد: این موسى بن جعفر علیهما السّلام است، هر وقت نماز صبح را میخواند براى تعقیب و دعا مىنشیند تا آفتاب طلوع کند، آنگاه مشغول قرائت و تسبیح و دعا میشود، بعد از آن بسجده میرود تا ظهر بگذرد.
سه روز قبل از اینکه امام کاظم علیه السّلام شهید شود سندى بن شاهک قاضىها را جمع کرد، آن حضرت را نزد آنان آورد، بآنان گفت:
مردم میگویند: موسى بن جعفر در دست من در فشار و زحمت بسر میبرد این موسى بن جعفر است که درد و مرضى در وجودش نیست! امام کاظم علیه السّلام بقاضىها توجّهى کرد و فرمود: شما شاهد باشید که من بعد از سه روز دیگر بوسیله زهر کشته خواهم شد، پس مردم متفرق شدند.
.: Weblog Themes By Pichak :.