به نام خدا
موسى بن جعفر علیهما السّلام
1- بعد از حضرت صادق فرزند بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام جانشین پدر خود گردید. از جابر روایت شده که گفت:
امام محمّد باقر علیه السّلام بمن فرمود: مردى از طرف مغرب زمین آمده که داراى غلام و کنیزهائى است، امام باقر صفات کنیزى را براى من بیان کرد، کیسه پولى بمن داد تا آن کنیز را خریدارى نمایم، من نزد آن شخص بردهفروش رفتم، او کلیه غلام و کنیزان خود را بمن عرضه کرد، گفتم: آیا غیر از اینهائى که بمن نشان دادى کنیز دیگرى دارى؟ گفت: فقط یک کنیزک مریضى باقى مانده، گفتم: او را نیز بیاور! حمیده را بر من عرضه کرد، گفتم: قیمت او چند است؟ گفت:
هفتاد دینار، من کیسه پول را به او دادم، آن بردهفروش گفت:
لا إله إلّا اللّه!! من دیشب پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله را در خواب دیدم که این کنیز را بهمین کیسه پول از من خریدارى کرد. جابر گوید: من آن کنیز را از او خریدم، او پول را گرفت و کنیز را بمن تسلیم کرد، در آن کیسه هفتاد دینار پول بود.
همینکه آن کنیز را خدمت امام باقر علیه السّلام آوردم آن حضرت از نام او پرسش نمود؟ گفت: نام من «حمیده» است، حضرت باقرفرمود: در دنیا و آخرت پسندیدهاى. امام باقر علیه السّلام از شرح حال او سؤال کرد؟ گفت: من باکره هستم و دست مردى بمن نرسیده امام باقر فرمود: چگونه میشود در صورتى که تو دختر بزرگى هستى؟! گفت: من مولائى داشتم که هر وقت میخواست نزدیک من بیاید مرد خوش صورتى مىآمد و او را از نزدیک شدن بمن مانع میشد، من آن مرد نیکو صورت را مىدیدم ولى مولاى من او را نمیدید.
امام باقر گفت: الحمد للّه، و آن کنیز را بحضرت صادق علیه السّلام داد و بآن بزرگوار فرمود: این کنیزى است که بزرگ کنیزها است، نظیر یک قطعه طلا از پلیدیها پاک و پاکیزه است، صاحبهاى او همیشه او را نگاهدارى کردهاند تا از طرف خدا نزد تو فرستاده شده است.
2- از ابو بصیر روایت شده که گفت: من در آن سالى که موسى ابن جعفر علیه السّلام متولد شد با صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله حج بجا آوردم، وقتى که بمنزل أبواء (منزلى است بین مکه و مدینه) رسیدیم طعامى براى ما آماده شد. در آن موقعى که ما غذا میخوردیم قاصد حمیده آمد و گفت: حمیده میگوید: من خود را گم کردهام، تو مرا دستور دادى که درباره حادثه این نوزاد بر شما سبقت نگیرم. امام صادق علیه السّلام برخاست و از نظر ما غائب شد، (پس از لحظهاى) نزد ما آمد، ما جلو پاى آن حضرت بلند شدیم و گفتیم: خدا تو را خوشحال نماید و ما را فداى تو کند، حمیده چه کارى داشت؟ فرمود: خدا او را بسلامت نگاهدارى کرده و پسرى از او بمن عطا کرده که بهترین اهل زمانه خود خواهد شد.حمیده بمن خبرى داد که گمان میکرد من از آن موضوع خبر ندارم در صورتى که من از حمیده بآن موضوع عالمتر بودم.
گفتیم: حمیده چه خبرى بتو داد؟ فرمود: بمن گفت: موقعى که موسى بن جعفر علیه السّلام متولد شد دیدم دستهاى خود را بزمین نهاده و سر خود را بسوى آسمان بلند کرد. من به حمیده گفتم: این موضوعى که تو دیدى علامت پیغمبر خدا و امیر المؤمنین علیهما السّلام است، علامت وصى آنست که هرگاه متولد شود دست خود را بر زمین بگذارد و سر خود را بطرف آسمان بلند نماید و از جائى که کسى نشنود بگوید:
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
موقعى که این دعا را خواند خداى سبحان علم اوّل و آخر را به او عطا میکند و در شب قدر استحقاق زیادى روح را که ملکى بزرگتر از جبرئیل است پیدا خواهد کرد.
ولادت موسى بن جعفر علیهما السّلام
1- ولادت حضرت موسى بن جعفر در سنه (128) هجرى بوده.
روایت شده که در سنه (129) هجرى بودهروز ولادت از ایام هفته: روز یکشنبه یا سهشنبه. روز ولادت از ایام ماه: هفتم ماه صفر. ماه ولادت: ماه صفر سال ولادت: سال صد و بیست و هشتم یا صد و بیست و نهم هجرى محل ولادت: مدینه پیغمبر (ص) اسم: موسى. لقب: آن حضرت را نه لقب است که مشهورترین آنها کاظم است کنیه: چهار کنیه دارد که مشهورترین آنها ابو الحسن ثانى و ابو ابراهیماست. نزد بعضى که کنیه امیر المؤمنین و کنیه زین العابدین را در نظر نگرفتهاند کنیه موسى بن جعفر را ابو الحسن ماضى و ابو الحسن اول گفتهاند و کنیه امام رضا را ابو الحسن ثانى گفتهاند، چنانکه در پاورقى شرح حال امام رضا خواهد آمد، ولادت و نشو و نماى آن حضرت هم نظیر ولادت پدران بزرگوارش بود.
[معجزاتى از امام موسى کاظم علیه السلام]
2- از یعقوب سراج روایت شده که گفت: من خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم، دیدم آن حضرت بالاى سر موسى بن جعفر که در گهواره بود ایستاده و موسى بن جعفر آن حضرت را خوشحال و مسرور میکرد. وقتى که حضرت صادق علیه السّلام از گفتگوى با امام کاظم فارغ شد بمن فرمود: جلو بیا و بر مولاى خود سلام کن! من جلو رفتم و بحضرت موسى بن جعفر علیه السّلام سلام کردم، آن بزرگوار جواب سلام مرا ردّ کرد. بعد از آن امام کاظم بمن فرمود: برو نام دختر خود را که دیروز متولد شده عوض کن! زیرا اسم دختر تو اسمى است که خدا آن را دوست ندارد، تو نام دختر خود را حمیراء نهادى (و خدا این نام را دوست ندارد). امام صادق علیه السّلام بمن فرمود: امر آن حضرت را اجرا کن تا هدایت شوى! من رفتم و نام دختر خود را عوض کردم.
3- رفاعة بن موسى روایت کرده که گفت: من نزد حضرت امام صادق علیه السّلام بودم، آن بزرگوار نشسته بود، در آن موقع امام کاظم علیه السّلام که بچّه سن بود وارد گردید، امام صادق آن حضرت را در کنار خود گرفت، سر او را بوسید و بمن فرمود: آیا نه چنین است که این فرزند من گرفتار بنى مرداس میشود و از دست آنان خلاص خواهد شد؟ دوباره او را میگیرند و در دست آنان هلاک خواهد شد؟
خوشا بحال این فرزند من، واى بر کشندگان او.
4- روایت شده که ابو حنیفه رفت درب خانه صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله تا مسئلهاى پرسش نماید، به او اجازه ندادند، درب خانه نشست که شاید او را اجازه دهند، امام کاظم که در سنّ پنج سالگى بود از خانه بیرون آمد، ابو حنیفه گفت: اى جوان مسافرین در این شهر شما کجا باید قضاء حاجت کنند؟ حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام بدیوار تکیه کرد و فرمود: اى پیر مرد! باید از کنارههاى جویها، محل ریختن میوهجات، منزلگاه مسافرین، وسط جادهها، مقابل مسجدها، نزدیک درب آنها، رو بقبله بودن و پشت بقبله بودن خوددارى نماید و خود را بطورى پنهان کند که دیده نشود (غیر از این چند مکانى که گفته شد) در هر جا که قضاء حاجت کند مانعى ندارد.
ابو حنیفه مراجعت کرد و با امام صادق علیه السّلام ملاقات نکرد.
5- از نصر بن قابوس روایت شده که گفت: من در حضور حضرت صادق مشرّف شدم، از امام بعد از آن حضرت سؤال کردم؟ فرمود:
موسى بن جعفر بعد از من امام است.
6- روایت شده که حضرت صادق اسماعیل را که پسر آن حضرت بود دوست میداشت، در حق او دعاى خیر میکرد، لذا بین دوستان اسماعیل و دوستان موسى بن جعفر علیه السّلام مشاجره در گرفت، دوستان اسماعیل در زمان حیات امام صادق علیه السّلام مقام امامت را براى اسماعیل ادعا کردند، دوستان موسى بن جعفر علیه السّلام بآنان گفتند: راجع به این موضوع با ما مباهله کنیدمباهله: در حق یکدیگر نفرین و لعنت کردن ، بطرف صحرا رفتند تا مباهله نمایند، ابرى بر سر آنان سایه افکند و براى دوستان حضرت موسىابن جعفر باران ریخت ولى براى دوستان اسماعیل باران نریخت، یاران موسى بن جعفر نزد حضرت صادق علیه السّلام آمدند، این مژده را بآن بزرگوار دادند، از این لحاظ بود که حضرت صادق علیه السّلام آنان را ممطوره نامید ممطوره یعنى مکانى که باران بر آن ببارد- قاموس. ولى در اینجا منظور افرادى است که براى آنان باران آمده باشد.
[در باره امامت موسى بن جعفر علیه السلام]
7- از عیسى بن عبد الملک روایت شده که گفت: بصادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله عرض کردم: خدا مرا فداى تو کند، خدا آن روز را نیارد، اگر پیشآمدى بکند (و شما از دنیا بروید) من چه کسى را براى خودم امام قرار دهم؟ فرمود: موسى فرزند من، گفتم: اگر آن حضرت هم از دنیا رفت چه کسى را امام بدانم؟ فرمود: پسر او را اگر چه صغیر و کوچک باشد، دائما وظیفه تو همینطور خواهد بود. گفتم:
اگر امام و مکان او را ندانم چه بایدم کرد؟ فرمود: دعا میکنى و میگوئى: اللهم انى اتولى من حجتک من ولد الامام الماضى.
8- از صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود: بعد از امام حسن و امام حسین مقام امامت نصیب دو برادر نخواهد شد و از فرزندان بعدى هم خارج نمیشود.
9- ابو جعفر ضریر از پدر خود روایت کرده که گفت: من در حضور امام جعفر صادق بودم، فرزند آن حضرت که اسماعیل باشد نیز حضور داشت من از حضرت صادق راجع به قباله زمین پرسش کردمقباله زمین یعنى روبرو شدن آن، قبالهاى که براى خریدوفروش مىنویسند
آن حضرت جواب مرا داد، اسماعیل بحضرت صادق گفت: اى پدر تو نفهمیدى که این مرد چه گفت، این مقاله براى من ناگوار شد زیرا در آن موقع ما گمان میکردیم که اسماعیل بعد از پدر خود امام خواهد بود.
امام صادق علیه السّلام به اسماعیل فرمود: من چقدر بتو بگویم:
پیش من باش، علم و ادب یاد بگیر و تو گوش نکنى؟! اسماعیل ساکت شد و از حضور آن حضرت بیرون رفت. من به امام صادق علیه السّلام گفتم:
چرا اسماعیل نزد شما نمىماند و از شما استفاده علمى نمیکند؟ که هر وقت امر امامت نصیب او شود آنچه را که من از شما یاد گرفتم او هم یاد گرفته باشد؟ فرمود: اسماعیل مثل من پسرى از براى پدر خود نیست.
آنگاه امام صادق علیه السّلام بلند شد و بمن فرمود: از جاى خود حرکت نکن، آن بزرگوار داخل اطاقى که خلوتگاه بود گردید، مرا صدا زد، من در حضور امام رفتم، در آن موقعى که من خدمت امام صادق بودم موسى بن جعفر که کودک نورسى بود وارد شد، حضرت صادق به امام کاظم فرمود: نزدیک من بیا! آن بزرگوار نزدیک آمد، حضرت صادق او را در بر گرفت و در کنار خود جاى داد، آنگاه فرمود: من این فرزندم را آنطور مىبینم که حضرت یعقوب یوسف را میدید.
من گفتم: فدایت شوم بیشتر از این بگو، فرمود: در میان ما اهل بیت هیچکدام مثل این فرزندم نشو و نما نکرد. گفتم: بیشتر از این بفرما؟ فرمود: من این فرزندم را آنطور مىیابم که پدرم مرامىیافت، عرض کردم: از این هم بیشتر و واضحتر بگو، فرمود: من دوست دارم موقعى که این فرزندم دعا میکند و دعاى او مستجاب میگردد مرا در طرف یمین خود جا دهد و دعا کند تا من هم آمین بگویم گفتم: بیش از این براى من توضیح بده، فرمود: من این فرزندم را امین میدانم بر آنچه که پدرم مرا امین میدانست. گفتم: واضحتر از این بگو، فرمود: پدرم مرا بکتابهائى که بخط امیر المؤمنین علیه السّلام است امین میدانست من نیز این فرزندم را بر آن کتابها که فعلا نزد او هستند امین میدانم. عرض کردم: از اینهم واضحتر؟
فرمود: بلند شو و بر موسى بن جعفر سلام کن زیرا که او بعد از من امام تو خواهد بود در بین من و این پسرم کسى مقام امامت را ادعا نمیکند مگر اینکه دچار فتنه خواهد شد، اگر مردم (براى شناختن امام) به یمین و یسار رفتند تو با موسى بن جعفر باش!، من بلند شدم و دست حضرت موسى بن جعفر را بوسیدم و گفتم: شهادت میدهم که تو مولا و امام من هستى، آن حضرت فرمود: راست گفتى و به صواب رسیدى، گفتم: اى مولاى من این موضوع را بآن افرادى که مورد وثوق هستند خبر دهم؟ فرمود: آرى، پس من بعد از سخن طولانى از جاى خود بلند شدم.
10- از عمر بن یزید روایت شده که گفت: امانتى از حضرت صادق علیه السّلام نزد من بود، وقتى که امام صادق از دنیا رفت من نزد فرزند آن حضرت که عبد اللّه افطح باشد آمدم و گفتم: بعد از پدر تو چه کسى صاحب مقام امامت است؟ گفت: من، گفتم: برادر تو به این امر اقرار دارد؟ گفت: آرى، من آن دو برادر را پیش یکدیگر جمعکردم و دوباره آن سخن را گفتم، عبد اللّه افطح ساکت شد و حرفى نزد، موسى بن جعفر علیهما السّلام نیز صحبتى نکرد، چون من دیدم که هیچکدام از آنان سخنى نگفتند گفتم: از پدر شما شنیدم که میفرمود:
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرموده: کسى که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد حقا که مثل مردن در زمان جاهلیت مرده است.
حضرت موسى بن جعفر فرمود: امامى هست که بعدا آن را خواهیم شناخت، من گفتم: آیا نه چنین است که پدر بزرگوارت این حدیث را شنیده بود؟ فرمود: بخدا قسم که این حدیث را پیغمبر صلى اللّه علیه و آله فرموده است، من بموسى بن جعفر گفتم: آیا تو را امامى هست؟
راوى گوید: عبد اللّه افطح نشسته بود ولى صحبتى نکرد (که بگوید:
من امام موسى بن جعفر هستم).
عمر بن یزید گوید: من از آن مجلس بلند شدم و آنان را ترک گفتم، بعد از آن حضرت موسى بن جعفر را ملاقات کردم، بمن فرمود: چون تو سخن را سر بسته گفتى منهم سربسته گفتم، موقعى که تو واضح تکلم کردى من نیز واضح تکلم کردم.
11- روایت شده که چون عبد اللّه افطح ادعاى امامت کرد جمعیتى از شیعیان پیش او رفتند تا مسائلى را پرسش نمایند. بعضى از آنان پرسیدند: در چه مقدار مال زکات واجب میشود؟ گفت: در (200) درهم پنج درهم زکات واجب میشود. گفتند: در (100) درهم چقدر زکات واجب است؟ گفت: دو درهم و نصف، مردم از نزد عبد اللّه افطح خارج شدند و بعدا چیزى از او نپرسیدند.
12- از داود رقّى روایت شده که گفت: بحضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: فداى تو شوم اگر پیشآمدى شد که (شما از دنیا رفتى) و خدا مرا از فتنه آن نگاه داشت من چه کسى را امام بدانم؟ فرمود:
فرزندم موسى بن جعفر. داود گوید: موقعى که امام صادق علیه السّلام از دنیا رفت من بقدر طرفة العین درباره امامت موسى بن جعفر شک و تردید نداشتم.
مدت سه سال که از امامت حضرت موسى بن جعفر گذشت من خدمت آن حضرت رفتم و گفتم: من در حضور پدرت امام صادق علیه السّلام رفتم و گفتم: بعد از تو امام من کیست؟ آن حضرت تو را بمن معرفى کرد اینک خدمت شما آمدم بپرسم که اگر پیشآمدى شد بعد از شما امام من کیست؟ فرمود: فرزندم رضا وقتى که موسى بن جعفر از دنیا رحلت کرد من بقدر طرفة العین درباره امامت حضرت على بن موسى الرضا علیهما السّلام تردید نداشتم.
.: Weblog Themes By Pichak :.