به نام خدا
شهادت على بن الحسین علیهما السّلام
1- على بن الحسین در سنه (95) هجرى در سنّ (57) سالگى شهید شد، در قبرستان بقیع نزد امام حسن مجتبا دفن گردیدروز شهادت از ایام هفته: روز شنبه، بقولى روز دوشنبه. روز شهادت از ایام ماه: دوازدهم، بقولى هجدهم، بقولى بیست و پنجم ماه محرم. ماه شهادت: ماه محرم. سال شهادت: سال یکصد و دهم، بقولى نود و چهارم، بقولى نود و دوم از هجرت. محل دفن: مدینه پیغمبر (ص) مدت عمر:
پنجاه و هفت سال. مدت امامت: سى و چهار سال. قاتل: عبد الملک مروان، بقولى هشام بن عبد الملک. علت وفات: زهرى بود که بخورد آن حضرت دادند- على بن الحسین دو سال و چند ماه از عمر خود را با امیر المؤمنین بسر برد.
حدیثهاى زیادى از آن حضرت روایت کرده، زین العابدین مدت بیست سال از عمر خود را با پدر و عموى خود طى کرد، زمان امامت آن حضرت (35) سال و چند ماه بود.
2- روایت شده که ناقه على بن الحسین (بعد از رحلت آن بزرگوار) بطرف قبرستان بقیع خارج شد، گردن خود را بر قبر آن حضرت میزد، اشک از چشمانش جریان داشت، امام محمّد باقر کسى را فرستاد تا آن ناقه را بجاى خود برگردانید، آن حیوان نیز بسوى بقیع برگشت و این عمل را سه مرتبه انجام داد، بالاخره بالاى قبر على بن الحسین توقف کرد تا مرد، امام محمّد باقر علیه السّلام دستور داد تا گودالى کندند و آن حیوان را در آن دفن کردند.
[غلام سیاه امام زین العابدین ع]
از سعید بن مسیّب روایت شده که گفت: قحطى عمومى مردم را فرا گرفت، من چشم خود را گشودم، غلام سیاهى را بالاى تپهاى تنها دیدم، بطرف او روان شدم، دیدم لبهاى خود را حرکت میدهد، هنوز دعاى او تمام نشده بود که ابرى آمد، چون آن ابر را دید خوشحال شد و برگشت، بقدرى باران آمد که ما گمان کردیم غرق خواهیم شد. من بدنبال آن غلام رفتم تا اینکه دیدم داخل خانه على بن الحسین علیهما السّلام شد.
من نیز در خانه على بن الحسین داخل شدم، عرض کردم:
اى آقاى من آیا در خانه شما غلام سیاهى است که او را بمن بفروشى و مرا ممنون نمائى؟ فرمود: اى سعید چرا آن غلام بتو بخشیده نشود؟، بسرپرست غلامان خود دستور داد تا کلیه غلامهائى را که در خانه آن حضرت بودند بمن عرضه کرد، ولى من آن غلام سیاه را در بین آنان ندیدم، گفتم: من آن غلام سیاه را ندیدم، سرپرست غلامان آن حضرت گفت: غیر از فلان غلام که نگهبان است کسى نیست، گفتم: او را بیاور! چون او را آورد دیدم همان غلام سیاهى است که من میخواستم.
به على بن الحسین عرض کردم: این همان غلام سیاهى است که من میخواهم، فرمود: اى غلام! سعید مالک تو شد، با او برو، غلام سیاه بمن گفت: چه باعث شد که تو بین من و مولاى من جدائى انداختى؟! گفتم: آن معجزهاى که من بالاى تپه از تو دیدم، ناگاه آن غلام دست خود را با تضرع و زارى بطرف آسمان بلند کرد و گفت: اى خدا اگر ما بین من و تو رازى بوده که آن را فاش کردى الآن مرا قبض روح کن. على بن الحسین علیهما السّلام گریه کرد و آناشخاصى که در حضور آن حضرت بودند نیز گریه کردند، منهم با چشم اشکبار خارج شدم، همینکه بمنزل خود رسیدم قاصد زین العابدین آمد که اگر میخواهى از آن غلام سیاه تشییع جنازه نمائى فعلا موقعیت دارد، من با آن قاصد حرکت کردم و آن غلام را مرده دیدم.
.: Weblog Themes By Pichak :.