به نام خدا
[مناظره محمد بن حنفیة با على بن الحسین علیهما السلام]
در آن وقت بود که عموى زین العابدین که محمّد بن حنفیه (پسر امیر المؤمنین علیه السّلام) باشد درباره امر امامت با آن حضرت بنزاع پرداخت و ادّعا کرد که امر امامت بعد از برادرش امام حسین علیه السّلام براى او خواهد بود، به چند آیه از قرآن و آیه (اولو الارحام که در صفحه (313) این کتاب نوشته شده) با على بن الحسین علیهما السّلام مناظره کرد و گفت: آیه سابق الذکر بعد از امام حسین علیه السّلام براى من و فرزندانم نازل شده «فلم یثنه ذلک عن منزلته».
امام زین العابدین علیه السّلام به محمّد بن حنفیه فرمود: براى محاکمه نزد حجر الاسود (سنگ سیاهى که در کعبه است) میرویم!.
عرض کرد: چگونه مرا براى محاکمه نزد سنگى میبرى که نه میشنود و نه جواب میگوید و چگونه میشود که آن مکان از مردم خالى و خلوت گردد؟ آن حضرت فرمود: خدا آن را درباره حکومت در بین ما آگاه و ناطق خواهد کرد.
محمّد بن حنفیه با تعجب با حضرت زین العابدین علیه السّلام حرکت کرد تا نزد حجر الاسود آمدند، على بن الحسین فرمود: اى عمو تو با حجر الاسود تکلم کن! محمّد بن حنفیه مقابل حجر الاسود آمد و با آن سنگ تکلم کرد؛ ولى آن سنگ از صحبت کردن با او خوددارى کرد و جوابى به او نداد.
آنگاه على بن الحسین علیهما السّلام جلو رفت، دست پاکیزه و مبارک خود را بر حجر الاسود نهاد و گفت: بار خدایا! من تو را بحق اسم تو که در سرادق بزرگ نوشته شده قسم میدهم که این سنگ را گویانمائى و آنچه که میخواست دعا کرد، بعد از آن فرمود: اى سنگ ترا قسم میدهم بحق آن خدائى که عهد و پیمان بندگان را- و گواهى نمودن براى کسى که ترا قصد نماید و مطیع تو گردد- در تو قرار داد، تو شهادت بده که بعد از امام حسین علیه السّلام امر وصیت و امامت براى که خواهد بود؟.
امام صادق علیه السّلام فرمود: حجر الاسود طورى جنبش کرد که نزدیک بود (از جاى خود) کنده شود، آنگاه خدا آن سنگ را بسخن در آورد تا گفت: اى محمّد بن حنفیه مقام امامت را به على بن الحسین علیهما السّلام تسلیم کن!.
حضرت زین العابدین علیه السّلام گفت: بار خدایا! (از محمّد بن حنفیه) در گذر، آنگاه محمّد بن حنفیه از مناظره خود دست برداشت و امر امامت را به زین العابدین علیه السّلام واگذار کرده از خدا طلب آمرزش نمود.
[معجزاتى از امام زین العابدین ع]
4- صادق آل محمّد صلى اللّه علیه و آله میفرماید: على بن الحسین علیه السّلام دست ابو حمزه را که دیران بن ابو صفیه ثمالى باشد گرفت و فرمود:
اى أبو حمزه! ما منطق پرندگان را میدانیم، همه نعمتى نصیب ما گردیده است، حقّا که این مقام مقام فضیلت آشکارى است.
5- روایت شده که على بن الحسین علیه السّلام در یکى از سفرها با عدّهاى بمکه میرفت، همینکه در بین راه نشستند آهوئى آمد و در مقابل آن حضرت ایستاد، با چشمانى پر از اشک به زین العابدین علیه السّلام شکایت کرد. آن حضرت به همسفران خود فرمود: فهمیدید این آهو چه گفت؟ گفتند: خدا و پیغمبر و امام بهتر میدانند، فرمود: اینآهو میگوید: من نزد فلان شخص قرشى هستم و بچهاى دارم که از من گرفته شده، مدت یک شب و روز است که بآن غذا ندادهاند.
امام زین العابدین علیه السّلام نزد آن شخص قرشى فرستاد، او را حاضر کردند، طلب بخشش آن آهو را با بچهاش از او کرد، غذا آوردند بآن آهو داد، آنگاه امر کرد تا بطرف صحرا رود، راه آن حیوان را باز کردند، او همهمه کنان با بچه خود بسوى بیابان رفت.
على بن الحسین علیه السّلام فرمود: نفهمیدید آن آهو چه میگفت؟ گفتند:
نه، فرمود: در حق ما دعا میکرد.
6- روایت شده: شخصى در آن موقعى که یاران زین العابدین در حضور آن حضرت بودند نزد آن بزرگوار آمد، على بن الحسین علیه السّلام فرمود: تو کیستى؟ گفت: من مرد منجّم و ستارهشناسى هستم، امام به او نظرى کرد و فرمود: مایلى ترا بسوى مردى راهنمائى کنم که از وقت ورود تو تا بحال بچهارده هزار عالم عبور کرده؟ ستارهشناس گفت: آن مرد کیست؟ امام فرمود: اگر بخواهى ترا از آنچه که امروز خوردى و آنچه در خانه خود ذخیره کردى آگاه نمایم؟ گفت:
بىمیل نیستم. امام فرمود: تو امروز ملخهائى را که بوسیله سرما مرده بودند خوردى، در منزل تو بیست دینار وجود دارد که سه دینار از آن دینار خانگى است.
مرد ستارهشناس گفت: شهادت میدهم که تو حجت بزرگ و کلمه تقواى خدائى کلمه تقواى خدا یعنى بسم اللّه الرحمن الرحیم- المنجد.. امام علیه السّلام فرمود: تو هم دوستى هستى کهخدا قلب او را براى ایمان آوردن آزمایش کرده باشد، لذا ایمان آوردى.
7- از ابو حمزه ثمالى روایت شده که گفت: من در خدمت على بن الحسین علیهما السّلام بودم، صداى گنجشکها بگوش میخورد، امام فرمود: اى ابو حمزه میدانى این گنجشکان چه میگویند؟
گفتم: نه، فرمود: خدا را بپاکى یاد میکنند و رزق خود را از خدا مىطلبند.
دلیل و برهانهاى امامت على بن الحسین علیهما السّلام زیاد است، ما قسمتى از دلیلهاى امامت آن حضرت را در آخر باب شرح حالش بیان کردیم.
وقتى که روزگار امام زین العابدین علیه السّلام بسر آمد فرزند خود امام محمّد باقر علیه السّلام را خواست، او را وصىّ خود قرار داد، جماعتى از شیعیان خصوصى آن بزرگوار در موقع وصیت کردن آن حضرت حضور داشتند، اسم اعظم خدا و میراثهاى پیغمبران را به امام باقر تسلیم کرد، على بن الحسین علیه السّلام به امام باقر سفارش ناقه خود را کرد و فرمود:
بآن ناقه نیکوئى کن، علوفه آن را آماده کن! بعد از من به پشت او سوار مشو و آن را سفر مبر، باید در طویله باشد. على بن الحسین علیه السّلام بیست مرتبه با آن ناقه بحج رفته بود و یک چوب هم بآن حیوان نزده بود.
.: Weblog Themes By Pichak :.