اشاره
در دوران پربرکت زندگی حضرت رضاعلیه السلام کرامات فراوانی توسط آن حضرت صورت گرفت که برخی از این کرامات را اهل سنت به رشته تحریر در آورده اند. نقل این کرامات به روایت اهل سنّت، در نزدیک سازی دیدگاه شیعه و اهل تسنّن در موضوع کرامت مؤثر بوده، پاسخی مؤثر به جریان وهابیت است که اصل کرامت را نفی کرده اند. از این رو در این نوشته، بعضی از کرامات امام رضاعلیه السلام را از قلم اهل سنت نقل می کنیم.
گوشه ای از کرامات امام رضاعلیه السلام
قبل از ولادت
1. بشارت پیامبرصلی الله علیه وآله
در نقلهای اهل سنت آمده زمانی که حمیده مادر امام کاظم علیه السلام کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کرد، پیامبرصلی الله علیه وآله را در خواب دید که به ایشان فرمود: این کنیز را به فرزندت (امام کاظم علیه السلام) هدیه کن! همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین می باشد. و حمیده نیز چنین کرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر داد.(7)
2. معجزه ای در دوران حمل
مادر بزرگوار ایشان می فرماید:
«هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نکردم و هنگام خواب صدای تسبیح وتهلیل و تقدیس وی را می شنیدم.»(8)
بعد از ولادت و قبل از هجرت به طوس
1. مناجات در دوران طفولیت
مادر بزرگوار امام رضاعلیه السلام می فرماید: «زمانی که ایشان به دنیا آمد، در حالی که دستانش را روی زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بود، لبانش تکان می خورد. گویا با خدا مناجات می کرد. در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من فرمود: «هَنِیئاً لَکِ کَرامَةُ رَبِّکِ عَزَّ وَجَلَّ؛ گوارا [و مبارک ] باد بر تو کرامت پروردگار عزیز و جلیلت!» در این حال فرزند را به ایشان دادم و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواندند و با آب فرات کام دهانش را برداشتند.»(9)
2. هارون بر من چیره نمی شود
از صفوان بن یحیی نقل شده که می گوید: «بعد از شهادت امام کاظم و امامت علی بن موسی الرضا [علیهما السلام ] از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا [علیه السلام ] ترسیدیم و به امام جریان را گفتیم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام می دهد، ولی کاری از پیش نمی برد. صفوان می گوید: یکی از معتمدین برایم نقل کرد که یحیی بن خالد برمکی به هارون الرشید گفت: علی بن موسی [علیهما السلام ] ادعای امامت می کند - و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت - هارون در جواب گفت: آنچه که با پدرش انجام دادیم، بس است. آیا می خواهی همه آنها را بکشیم؟»(10)
3. مأمون، امین را می کشد
از حسین بن یسار نقل شده که می گوید: «روزی علی بن موسی الرضا [علیهما السلام] به من فرمود: همان عبد اللّه برادرش محمد را خواهد کشت. از امام پرسیدم: یعنی عبد اللّه بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟ امام فرمودند: بله، عبد اللّه مأمون، محمد امین را خواهد کشت. و طبق پیشگویی امام این اتفاق افتاد.» (11)
4. فرزندان دوقلو
از بکر بن صالح نقل شده که می گوید: «نزد امام رضا [علیه السلام] رفتم و به وی گفتم: همسرم که خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شما می باشد، حامله است و از شما می خواهم دعا کنید خداوند فرزند پسری به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یکی را محمد و دیگری را علی می گذارم. در این هنگام، امام مرا فرا خواند و بدون اینکه از من چیزی بپرسد، به من فرمود: اسم یکی را علی و دیگری را ام عمرو بگذار!
وقتی که به کوفه رسیدم، همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان گونه که امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنیام عمرو چیست؟ به من جواب داد: مادر بزرگتام عمرو نام داشت.» (12)
5. افزایش ثروت
از حسین بن موسی نقل شده که می گوید: «به همراه عده ای از جوانان بنی هاشم نزد امام رضاعلیه السلام نشسته بودیم که جعفر بن عمر علوی با شکل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت. بعضی از ما با نگاه مسخره آمیزی به حالت وی نگریستیم. امام رضاعلیه السلام فرمودند: به زودی می بینید زندگی وی تغییر کرده، اموالش زیاد و خادمینش بسیار و ظاهرش آراسته می شود. حسین بن موسی می گوید: پس از گذشت یک ماه والی مدینه عوض شد و جعفر نزد والی جدید مقام و منزلت خاصی پیدا کرد و زندگی اش همان گونه که امام فرمود، تغییر کرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوی را احترام و برای وی دعا می کردیم.» (13)
6. خود را برای مرگ آماده کن!
حاکم نیشابوری به سند خودش از سعید بن سعد نقل می کند که روزی امام رضاعلیه السلام به مردی نگاهی کرد و به او فرمود: «یا عَبْدَ اللَّهِ اُوصِ بِما تُرِیدُ وَاسْتَعِدَّ لِما لا بُدَّ مِنْهُ فَماتَ الرَّجُلُ بَعْدَ ذلِکَ بِثَلاثَةِ اَیَّامٍ؛ (14) ای بنده خدا! به آنچه می خواهی وصیت کن و خود را برای چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ) ، آماده کن! [راوی می گوید:] پس آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.»
7. تعبیر خواب
حاکم نیشابوری به سند خود از ابو حبیب نقل می کند که ابو حبیب می گوید: «روزی رسول اللّه صلی الله علیه وآله را در خواب - در منزلی که حجاج در آن اتراق می کنند - دیدم. به ایشان سلام کردم. نزد ایشان ظرفی از خرمای مدینه - که خرمای صیحانی نام داشت - بود. ایشان به من هجده خرما دادند و من خوردم. پس از بیدار شدن، مزه خرما در دهانم بود و آرزو می کردم دوباره از آن بخورم. پس از بیست روز ابو الحسن علی بن موسی الرضاعلیهما السلام از مدینه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم برای دیدار وی شتافتند. من نیز به آنجا رفتم و دیدم ایشان در همان جایی که پیامبرصلی الله علیه وآله را در خواب دیدم، نشسته است؛ در حالی که ظرفی از خرماهای مدینه و خرمای صیحانی نزدش بود. به امام سلام کردم و ایشان مرا نزد خود فراخواند و مشتی از خرما به همان مقداری که پیامبرصلی الله علیه وآله در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ایشان عرض کردم: زیادتر خرما بدهید! امام فرمودند: اگر رسول اللّه صلی الله علیه وآله زیادتر می دادند، من هم به تو زیادتر می دادم.» (15)
بعد از هجرت به طوس
1. ناپایداری ولایت عهدی
مداینی می گوید: «هنگامی که امام رضاعلیه السلام در مجلس بیعت ولایت عهدی نشسته بود، در حالی که لباس مخصوص را پوشیده بود و سخنرانان صحبت می کردند، نگاهی به بعضی از اصحاب خود کرد و مشاهده نمود که یکی از اصحابش از این جریان (ولایت عهدی امام) بسیار خرسند و خوشحال است. امام به وی اشاره کرد و او را نزد خود طلبید و درگوشی به وی فرمود: قلب خود را به این ولایت عهدی مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالی نکن؛ چرا که این امر باقی نمی ماند.» (16)
2. رسوایی توطئه گران
شبراوی شافعی نقل می کند: «زمانی که مأمون امام رضاعلیه السلام را ولی عهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضی بودند و ترس این را داشتند که خلافت از بنی عباس خارج شود و به بنی فاطمه بازگردد؛ لذا کینه و نفرت از آن حضرت داشتند و منتظر فرصتی برای ابراز این نفرت و کینه بودند.
امام رضاعلیه السلام همیشه وقتی که وارد بر خلیفه می شد، از دالانی عبور می کرد که پرده ای داشت و خدّام و نگهبانان، مأمور احترام و ایستادن و سلام کردن بر امام و برداشتن پرده بودند تا امام عبور کند. قرار بر این شد که احدی به امام سلام نکند و ایشان را احترام نکنند و پرده را برندارند.
بعد از این تصمیم، امام رضاعلیه السلام طبق عادت روزانه وارد دالان شد و افراد سلام نکردند و به امام احترام نگذاشتند؛ اما برخلاف تصمیم خود و طبق عادت روزانه، پرده را کنار زدند تا امام عبور کند. بعد از این جریان، همدیگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زدید؟ قرار شد روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضاعلیه السلام وارد شد و بر وی سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدی وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر برد و امام وارد شد و هنگام خروج نیز چنین شد. بعد از این جریان با یکدیگر به سخن نشستند و در مورد امام رضاعلیه السلام چنین می گفتند که این شخص نزد خداوند جایگاه ویژه ای دارد. بعد از این قضیه، قرار گذاشتند به ایشان خدمت کنند که این کار از همه کارها بهتر است.» (17)
3. زانو زدن درندگان
«در خراسان زنی به نام زینب ادعا می کرد که علویه و از نسل فاطمه علیها السلام می باشد. خبر این زن تمامی خراسان را فرا گرفت. خبر به امام رضاعلیه السلام رسید، امام آن زن را احضار کرد و علویه بودن وی را تأیید نکرد و فرمود: وی دروغگوست. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بی ادبی به امام گفت: تو نَسَب مرا زیر سؤال بردی؛ من نیز نَسَب تو را زیر سؤال می برم. در این هنگام، غیرت علوی امام به جوش آمد و به سلطان خراسان فرمود که وی را در «برکة السباع» بیفکند. در آن دوران سلطان مکانی داشت که در آن درندگان وجود داشتند و آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدین و مجرمین بود. امام رضاعلیه السلام آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمودند: این زن دروغگوست و بر علی و فاطمه علیهما السلام دروغ می بندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علی علیهما السلام باشد، بدنش بر درندگان حرام می باشد؛ پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیک نمی شوند و اگر دروغگو باشد، وی را می درند. وقتی که زینب این سخن را شنید، پیش دستی کرد و به امام گفت: اگر راست می گویی، داخل این گودال شو! امام نیز بی هیچ سخنی وارد گودال شد. مردم و سلطان نیز از بالا نظاره گر جریان بودند. زمانی که امام وارد گودال شد، درندگان که گویا رام شده بودند، یک به یک نزدیک امام می آمدند و دمهای خودشان را به نشانه تسلیم و زانو زدن در برابر امام به زمین می گذاشتند و دست و پا و صورت امام را می بوسیدند تا اینکه امام از آنجا بیرون آمد. بعد از این جریان، سلطان دستور داد این زن دروغگو را داخل گودال بیندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد وی را داخل گودال بیندازند تا طعمه درندگان شود. بعد از این ماجرا اسم این زن در خراسان به زینب کذّابه مشهور شد.» (18)
4. پیشگویی از چگونگی شهادت
«زمانی که مأمون به خاطر بیماری نتوانست نماز عید را بخواند، از امام رضا [علیه السلام] درخواست نمود که ایشان اقامه نماز کند. امام نیز درحالی که پیراهن کوتاه سفید و عمامه سفید پوشیده بود و در دستشان عصا بود، روانه نماز شدند و در میان راه بلند می فرمودند: «اَلسّلامُ عَلی اَبَوَیَّ آدَمَ وَنُوحٍ السَّلامُ عَلی ابَوَیَّ اِبْراهِیمَ وَاِسْماعِیلَ السَّلامُ عَلی اَبَوَیَّ مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ السَّلامُ عَلی عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحِینَ؛ سلام بر پدرانم آدم و نوح، سلام بر پدرانم ابراهیم و اسماعیل سلام بر پدرانم محمد و علی، سلام بر بندگان صالح خداوند.» در این حال بود که مردم به طرف امام هجوم آوردند و بر دست ایشان بوسه می زدند و از ایشان تجلیل می کردند. خبر به خلیفه رسید که اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، خلافت از دست تو خارج می شود. در این زمان، مأمون شخصاً وارد شد و خود را به سرعت به امام رسانید و نگذاشت امام رضاعلیه السلام نماز را بخواند.
بعد از این جریان، امام مطالبی مهم و سرّی را به هرثمة بن اعین (یکی از خادمین مأمون که محبّ اهل بیت علیهم السلام بود و خود را از شیعیان امام رضاعلیه السلام می دانست و در خدمت آن حضرت نیز بود) فرمود. هرثمة می گوید: روزی سرورم ابو الحسن رضاعلیه السلام مرا طلبید و به من فرمود: ای هرثمة! می خواهم تو را از مطلبی آگاه سازم که باید نزد تو پنهان بماند و تا زمانی که زنده هستم، آن را برای کسی فاش نکنی؛ اگر فاش کنی، من دشمن تو پیش خدا خواهم بود. هرثمة گفت: قسم خوردم که تا زنده هستند، درباره این مطلب لب به سخن نگشایم.
امام فرمود: ای هرثمة! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزدیک شده و اجلم فرا رسیده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنیا خواهم رفت و خلیفه می خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشید قرار دهد؛ اما خداوند نمی گذارد و زمین اجازه نمی دهد تا مأمون چنین کاری کند و هر چه تلاش می کنند تا زمین را حفر کنند [و مرا پشت قبر هارون دفن کنند] نمی توانند و این مطلب را بعداً خواهی دید.
ای هرثمة! همانا محل دفن من در فلان جهت می باشد. پس بعد از وفات و تجهیز من برای دفن، مأمون را از این مسائلی که برایت گفتم، آگاه کن! تا اینکه مرا بیشتر بشناسند و به او (مأمون) بگو: هنگامی که مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز کردند، کسی بر من نماز نخواند تا اینکه فرد عرب ناشناسی به سرعت از صحرا به طرف جنازه من می آید و در حالی که گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مرکبش ناله می زند، بر جنازه من نماز می خواند. شما نیز با او به نماز بایستید و پس از نماز، جنازه مرا در فلان مکان که مشخص کردهام، دفن کنید! همین که مقداری از زمین را حفر کنید، قبری را می یابید که آماده می باشد و در عمق آن آب زلالی وجود دارد. اگر سنگهای طبق شده را بردارید، آب شروع به جوشیدن می کند. همانا اینجا مدفن من می باشد. پس مرا در اینجا دفن کنید! ای هرثمة! وای بر تو که این مطالب را قبل از وفاتم به کسی بگویی!
هرثمة می گوید: مدتی نگذشت که تمامی این جریانات اتفاق افتاد و امام رضاعلیه السلام نزد خلیفه انگور و انار مسموم خورد و از دنیا رفت... و طبق فرمایش آن حضرت [که فرمود بعد از وفات، این مطالب رابه مأمون بگو] بر مأمون وارد شدم و دیدم وی در فراق امام رضاعلیه السلام دستمال در دست دارد و گریه می کند. به وی گفتم: ای خلیفه! اجازه می دهید مطلبی را بگویم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم: امام رضاعلیه السلام سرّی را در دوران حیاتش به من فرمود و از من عهد گرفت که آن را تا هنگامی که زنده است، برای کسی بازگو نکنم. قضیه را برای مأمون تعریف کردم.
وقتی که مأمون از این قضیه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور به تجهیز و آماده کردن جنازه امام داد و همراه وی آماده خواندن نماز بر ایشان شدیم که در این هنگام فردی ناشناس با همان مشخصاتی که امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هیچ کس صحبتی نکرد و بر امام نماز خواند و مردم نیز با وی نماز خواندند. خلیفه دستور داد که وی را شناسایی کنند و نزد وی بیاورند؛ امّا اثری از وی و شتر او نبود. سپس خلیفه دستور داد پشت قبر هارون الرشید قبری حفر کنند. هرثمة به خلیفه گفت: آیا شما را به سخنان علی بن موسی الرضاعلیهما السلام آگاه نساختم؟ مأمون گفت: می خواهیم ببینیم سخن وی راست است یا خیر؟
در این هنگام، نتوانستند قبر را حفر کنند و گویا زمین از صخره نیز سختتر شده بود؛ به گونه ای که تعجب حاضرین را برانگیخت. در این زمان، مأمون به صدق سخن علی بن موسی الرضاعلیهما السلام پی برد و به من گفت: مکانی را که علی بن موسی الرضاعلیهما السلام از آن خبر داده، به من نشان بده! محل را به وی نشان دادم و همین که خاک را کنار زدیم، قبرهای طبقه بندی شده و آماده را دیدیم با همان مشخصاتی که علی بن موسی الرضاعلیهما السلام فرموده بود.
زمانی که مأمون این وضعیت را دید، بسیار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمین فرو رفت و آن مکان خشکید. سپس پیکر امام را داخل قبر گذاشتیم و خاک روی آن ریختیم. بعد از این جریان، خلیفه همیشه متعجب بود از چیزی که دیده و مطالبی که از من شنیده بود و تأسف و حسرت می خورد و هر زمانی که با وی خلوت می کردم، از من تقاضا می کرد قضیه را تعریف کنم و من دوباره تعریف می کردم و تأسف وی مضاعف می شد و می گفت: «اِنَّا لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ.» (19)
مشهد الرضا [علیه السلام] در کلام اهل سنت
چنان که گذشت، بعد از شهادت امام رضاعلیه السلام مأمون مکرراً هرثمة را به حضور خود فرا می خواند و جریان پیشگویی امام درباره کیفیت شهادت و سایر حوادث را بازنگری می کرد و با حسرت جمله «اِنَّا لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ» را بر زبان جاری می ساخت.
بزرگان اهل سنت درباره محل دفن امام رضا [علیه السلام] نیز مطالبی را بیان کرده اند؛ از جمله، ذهبی در مواضع متعدد از تألیفات خود درباره مشهد الرضاعلیه السلام می گوید: «وَلِعَلِیِّ بْنِ مُوسی مَشْهَدٌ بِطُوسَ یَقْصِدُونَهُ بِالزِّیارَةِ؛ (20) در طوس برای علی بن موسی، مشهدی است که [مردم] قصد زیارت او را می کنند.» «وَلَهُ مَشْهَدٌ کَبِیرٌ بِطُوسَ یُزارُ؛ (21) و برای او [علی بن موسی علیهما السلام] مشهد بزرگی در طوس است که زیارت می شود.» «وَمَشْهَدُهُ مَقْصُودٌ بِالزِیارِةِ.؛ (22) مشهد او مورد زیارت واقع می شود.»
ابن عماد حنبلی دمشقی نیز می گوید: «وَلَهُ مَشْهَدٌ کَبِیرٌ بِطُوسَ یُزارُ.» (23)
برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا [علیه السلام] نیز جالب و شگفت انگیز است؛ مثل بسیار زیارت کردن قبر امام رضا [علیه السلام] توسط ابن حبان بستی (354 ق) ، ابوبکر بن خُزیمة (311 ق) و عدیلة بن ابی علی ثقفی (328 ق) و تواضع و تضرعات بسیار ابوبکر بن خُزیمة که موجب شگفتی شاگردان وی شده است.
حاکم نیشابوری درباره ابوبکر بن خُزیمة و ابوعلی ثقفی می گوید: «از محمد بن مومل شنیدم که می گفت: روزی با پیشوای اهل حدیث ابوبکر بن خزیمة و ابوعلی ثقفی و دیگر مشایخ خود به زیارت قبر علی بن موسی الرضا [علیهما السلام] به طوس رفتیم، در حالی که آنها بسیار به زیارت قبر ایشان می رفتند. محمد بن مومل می گوید: احترام و بزرگداشت و تواضع و گریه و زاری ابن خزیمة نسبت به قبر علی بن موسی [علیهما السلام] همگی ما را شگفت زده کرد.» (24)
جالب است بدانیم ابن خزیمة نزد اهل سنت جایگاه ویژه ای داشته؛ به گونه ای که از وی به عنوان: شیخ الاسلام، امام الائمة، الحافظ، الحجة، الفقیه، بی نظیر، و زنده کننده سنت رسول الله صلی الله علیه وآله تعبیر کرده و او را در علم و حدیث و فقه و اتقان ضرب المثل دانسته است. (25)
حاکم نیشابوری در مورد ابو علی ثقفی نیز که از نوادگان حجاج بن یوسف می باشد، تعابیری چون: امام، محدث، فقیه، علامه، شیخ خراسان، مدرس فقه شافعی در خراسان، امام در اکثر علوم شرعی، و حجت خدا بر خلق در دوران خودش به کار برده (26) که نشانگر اهمیت و جایگاه این شخصیت است.
ابن حبّان بُستی می گوید: «علی بن موسی الرضا [علیهما السلام] از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بیت [علیهم السلام] و بنی هاشم می باشد. اگر از وی روایتی شود، واجب است حدیثش معتبر شناخته شود... من به دفعات قبر ایشان را زیارت کردهام. زمانی که در طوس بودم، هر مشکلی برایم رخ می داد، قبر علی بن موسی الرضا را - که درود خدا بر جدّش و خودش باد - زیارت می کردم و برای برطرف شدن مشکلم دعا می نمودم و دعایم مستجاب و مشکلم حل می شد. این کار را به دفعات تجربه کردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفی و اهل بیتش - که درود خدا بر او و اهل بیتش باد - بمیراند.» (27)
این جملات حاکی از نفوذ معنوی امام رضا [علیه السلام] بر قلوب می باشد که حتی پس از گذشت سالیانی از شهادت ایشان، قبر و بارگاه ملکوتی آن حضرت مورد توجه خاص و عام بوده و کسانی چون ابن خزیمة و ابن حبان علاوه بر زیارت قبر امام رضا [علیه السلام] به ایشان متوسل شده، برای رفع مشکلات مادی و معنوی خود به این مکان مقدس پناه می بردند.
ابن حبان بستی در میان اهل سنت جایگاه والایی داشته؛ به گونه ای که از وی به: امام، علامه، حافظ، شیخ خراسان، یکی از استوانه های علم در فقه و لغت و حدیث، و از عقلای رجال، تعبیر کرده اند. (28)
سخن پایانی
از موارد یاد شده به دست می آید که نه تنها ایجاد بنا بر قبور و زیارت و توسل به آن، امری جایز و کاملاً رسم بوده است؛ بلکه مورد تأیید بزرگان اهل سنت از جمله ابن خزیمة و ابن حبان بستی بوده و به صورت مکرر این اعمال از آنها سر می زده است و به عنوان یک باور و فرهنگ صحیح در میان مسلمین مطرح و جا افتاده بوده و این موارد، خط بطلانی بر تفکرات و باورهای سست حزب سیاسی وهابیت می باشد. از طرف دیگر، جایگاه اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله و میزان درخشندگی این خاندان پاک در میان امت اسلامی - اعم از شیعه و سنّی - آشکار می شود.
· پاورقی
1) تتمة جامع الاصول، ابن اثیر، دارالفکر، چ اوّل، 1412 ق، بیروت، ج 2، ص 715.
2) مطالب السؤل، محمد بن طلحه شافعی، مؤسسة البلاغ، چ اوّل، 1419 ق، بیروت، ص 128.
3) مرآة الجنان، عبد اللّه بن اسعد یافعی، دار الکتب العلمیة، چ اوّل، 1417 ق، بیروت، ج 2، ص 10.
4) جامع کرامات الاولیاء، یوسف بن اسماعیل نبهانی، دار الفکر، چ اوّل، 1414 ق، بیروت، ج 2، ص 311.
5) سبائک الذهب فی معرفة قبائل العرب، ابو الفوز سُویدی، المکتبة العلمیة، بی تا، ص 334.
6) نُزهَة الجلیس، عباس بن نور الدین مکّی، مکتبة الحیدریة، چ اوّل، 1417 ق، ج 2، ص 105.
7) روضة الاحباب، عطاء اللّه بن فضل اللّه شیرازی، نسخه خطی کتابخانه آیت اللَّه العظمی مرعشی، ج 4، ص 13؛ مفتاح النجا فی مناقب آل العبا، محمدخان بن رستم بدخشی، نسخه خطی کتابخانه آیت اللَّه العظمی مرعشی، ص 176؛ تاریخ الاسلام و الرجال، شیخ عثمان سراج الدین حنفی، ص 369؛ احقاق الحق، ج 12، ص 350.
8) روضة الاحباب، ج 4، ص 43؛ مفتاح المعارف، مولوی عبد الفتاح حنفی هندی، نسخه خطی کتابخانه آیت اللَّه العظمی مرعشی، ص 79.
9) احقاق الحق، شهید قاضی نور اللَّه مرعشی تستری، مکتبة آیت اللَّه العظمی مرعشی، چاپ اوّل، قم، ج 12، ص 343، به نقل از: فصل الخطاب، محمد خواجه پارسای بخاری.
10) الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، دار الاضواء، چ دوم، 1409 ق، بیروت، ص 246؛ نور الابصار، شبلنجی، دار الکتب العلمیة، چ اوّل، 1418 ق، بیروت، ص 323؛ جامع کرامات الاولیاء، ج 2، ص 312.
11) الفصول المهمة، ص 247؛ نور الابصار، ص 323؛ الاتحاف بحب الاشراف، دار الکتاب الاسلامی، چ اوّل، 1423 ق، قم، ص 61.
12) الفصول المهمّة، ص 246؛ نور الابصار، ص 323؛ اخبار الدول و آثار الاول، قرمانی، عالم الکتب، چ اول، بی تا، بیروت، ص 114؛ جامع کرامات الاولیاء، ج 2، ص 313؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص 61.
13) الاتحاف بحب الاشراف، ص 62.
14) الصواعق المحرقة، ابن حجر هیثمی، مؤسسة الرسالة، چ اوّل، 1417 ق، بیروت، ص 122؛ الفصول المهمّة، ص 247؛ نور الابصار، ص 322؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص 114؛ جامع کرامات الاولیاء، ج 2، ص 311؛ نتایج الافکارالقدسیّة، سید مصطفی بن محمد العروسی مصری، جامعة الدرویشیه، بی تا، دمشق، ج 1، ص 80؛ الانوار القدسیة، شیخ یاسین بن ابراهیم سنهوتی، مطبعة السعادة، چ اول بی تا، قاهره، مصر، ص 39؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص 58.
15) الصواعق المحرقة، ص 122؛ الفصول المهمّة، ص 246؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص 114؛ مفتاح النجا فی مناقب آل العبا، ص 376؛ وسیلة المآل، ابن کثیر حضرمی، خطی، کتابخانه آیت اللَّه مرعشی، ص 212؛ نور الابصار، ص 322؛ جامع کرامات الاولیاء، ج 2، ص 311؛ نتائج الافکار القدسیة، ج 1، ص 80؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص 65؛ وسیلة النجاة، محمد مبین هندی، لکنهو، چ اوّل، 1309 ق، هند، ص 385.
16) الفصول المهمّة، ص 256؛ مفتاح النجا فی مناقب آل العبا، ص 178.
17) الاتحاف بحب الاشراف؛ ر. ک: نور الابصار، ص 321؛ جامع کرامات الاولیاء، ج 2، ص 312؛ مطالب السؤول، مؤسسة البلاغ، چ اوّل، 1419 ق، بیروت، ص 85؛ الفصول المهمّة، صص 244 - 245؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص 114.
18) الفرج بعد الشدة، قاضی ابو علی تنوخی، دار الکتب العلمیة، چ اوّل، بیروت، ج 4، صص 172 - 173؛ مطالب السؤول، ص 85.
19) الفصول المهمّة، ص 261؛ نور الابصار، خطی، کتابخانه آیت اللَّه مرعشی، ص 323؛ مطالب السؤول، ص 86؛ الکواکب الدریة، شیخ عبد الرؤف مناوی، ج 1، ص 256؛ مفتاح النجا فی مناقب آل العبا، ص 82؛ الانوار القدسیة، ص 39.
20) سیر اعلام النبلاء، مؤسسة الرسالة، چ یازدهم، 1417 ق، بیروت، ج 9، ص 393.
21) العبر، دار الکتب العلمیة بی تا، بیروت، ج 1، ص 266.
22) تاریخ الاسلام، حوادث 201 تا 210، دار الکتاب العربی، چ اول، 1411 ق، بیروت، ص 272.
23) شذرات الذهب، دار ابن کثیر، چ اوّل، 1406 ق، دمشق، ج 3، ص 14.
24) تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، دار الفکر، چ اوّل، 1404 ق، بیروت، ج 7، ص 339.
25) سیر اعلام النبلاء، ج 14، ص 365 و 377.
26) سیر اعلام النبلاء، ج 15، صص 280 - 282.
27) کتاب الثقات، ابن حبان بستی، دار الفکر، چ اوّل، 1393 ق، بیروت، ج 8، ص 457.
28) سیر اعلام النبلاء، ج 16، ص 92؛ النجوم الزاهرة ابن تغری، دار الکتب العلمیة، چ اوّل، 1413 ق، بیروت، ج 3، ص 342؛ الوافی بالوفیات، صفدی، النشر الاسلامیة، ج اوّل، 1381 ق، آلمان، ج 2، ص 317؛ الطبقات الشافعیة، سُبْکی، دار احیاء الکتب العربیة، بی تا، بیروت، ج 3، ص 131؛ الانساب، سمعانی، دار الکتب العلمیة، چ اوّل، 1408 ق، بیروت، ج 2، ص 209