- 6مایه مصونیت مردم از عذاب
اعمال زشت انسان واکنشى در این جهان و پى آمدى در سراى دیگر دارد، یکى از آثار گناه در جامعه نزول عذاب است که در آیات قرآن و احادیث بر آن تصریح شده است و کافى است که در این مورد آیات مربوط به نابودى اقوام سرکش را مطالعه نماییم.
ولى یکى از آثار وجود پیامبر این است که تا او در میان مردم است خدا آنان را با نزول عذاب مجازات نمىکند و به این ویژگى در آیه زیر تصریح شده است:
«و ما کان اللّه لیعذّبهم و انت فیهم و ما کان الله معذّبَهم و هم یستغفرون» (انفال /33)
«هرگز خدا آنان را مجازات نمىکند تا تو در میان آنان هستى همچنانکه عذاب نمىفرستد تا طلب آمرزش مىنمایند».
نخستین کسى که چنین ویژگى را از قرآن استخراج نمود، امیر مؤمنان على (ع) است وى در یکى از کلمات قصار خود مىفرماید:
«کان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احد هما فد ونکم الاخر فتمسکوابه، « اما الامان الذى رفع فهو رسول الله (ص) و اما الامان الباقى فالاستغفار قال الله تعالى: و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم...» 8
«در روى زمین دو وسیله امنیت مؤثر وجود دارد: یکى برداشته شد، به دیگرى چنگ بزنید، آنچه برداشته شد، پیامبر خدا است،و آنچه باقى است طلب آمرزش است خدا مىفرماید: شأن خدا نیست که آنان را مجازات کند تإ؛ّّّ تو در میان آنان هستى...»
7- شفیع روز جزا
همگى با واژه شفاعت آشنایى کامل داریم، هنگامى که سخن از جرم و گناه، و محکومیت یک فرد به میان مىآید، و شخصى پا به میان مىگذارد تا درباره فردى فعالیت و وساطت کند تا او را از مرگ و اعدام یا زندان و توقیف نجات بخشد، مىگوییم: فلانى در حق او «شفاعت» کرد.
لفظ شفاعت از ماده شفع به معنى جفت، در مقابل «وتر» به معنى طاق، گرفته شده است، علت این که به وساطت شخص براى نجات گنهکار شفاعت گفته مىشود، این است که مقام و موقعیت شفاعت کننده، و نیروى ثأثیر او، با عوامل نجاتى که در وجود شفاعت شونده هست (هر چند کم و اندک باشد) ضمیمه (و جفت مىشوند) و هر دو به کمک هم، موجب خلاصى شخص گنهکار مىگردند.
معناى شفاعت اولیاى خدا براى گنهکاران در ظاهر این است که عزیزان الهى، روى قرب و موقعیتى که در پیشگاه خداوند دارند، مىتوانند براى مجرمها و گنهکاران وساطت کنند، و از خداوند بزرگ بخواهند که از تفصیر و گناه آنان درگذرد، البته شفاعت کردن و پذیرفته شدن شفاعت آنان در گرو یک رشته شرائطى است که برخى مربوط به شخص گنهکار، و برخى مربوط به مورد شفاعت (گناه) مىباشد.
به عبارت دیگر، شفاعت همان کمک کردن اولیاى خدا است با اذن خدا، به افرادى که در عین گنهکار بودن پیوند ایمانى خود را با خدا، و پیوند معنوى خویش را با اولیاى خدا قطع نکردهاند.
و به یک معنا، شفاعت این است که یک موجود مادون - که استعداد جهش و پیشرفت دارد - از موجود بالا، به صورت یک امر قانونى استمداد و مدد طلبد، البته مدد خواه از نظر کمال روحى، باید به حدى سقوط نکند که نیروى جهش و تکامل را از دست بدهد، و امکان تبدیل او به یک انسان پاک ازمیان برود.
عقیده به شفاعت به اندازهاى در میان مسلمانان رسوخ دارد که هرکجا برویم و از هر که بپرسیم این اعتقاد را از عقاید اسلامى خویش مىشمارد، و در اصالت آن از نظر اسلام هیچ گونه تردیدى نشان نمىدهد. همه مىبینیم که در مواقع راز و نیاز مسلمانها با خدا، و نیز در کنار قبر پیشوایان بزرگ اسلام، دلها و اندیشههاى افراد گنهکار، بسوى شفیعان درگاه الهى کشیده مىشود و از آنان مىخواهند که از پیشگاه خداى بزرگ بخواهند تا مورد عفو و رحمت الهى قرار گیرند.
یک چنین عقیده راسخ و پا برجایى، نمىتواند ساختگى و غیر اصیل باشد، قطعاً توجه جامعه اسلامى به سوى این عقیده معلول ورود آن در قرآن مجید و احادیث اسلامى است، زیرا معنى ندارد یک جمعیت یک میلیارد نفرى و بخصوص دانشمندان آنها به دنبال عقیدهاى بروند که هرگز در کتاب آسمانى و مدارک دینى آنها وارد نشده باشد.
البته باید اعتراف کرد که این مسأله اصیل اسلامى بسان برخى دیگر ازمعارف بلند آن، با برخى از پیرایههاى غلط همراه شده است و از همین رو، بر دانشمندان است که مردم را در این زمینه روشن سازند و مطالب اصیل اسلامى را از غیر آن جدا نمایند.
مسأله شفاعت و کمک کردن موجود عالى به فرد پائین، غیر از مسأله پارتى بازى و وسیله تراشى ظالمانه دستگاههاى بشرى است، حالا اگر یک فرد نا اهل یا گروه غیر وارد، این اصل اسلامى را از محور صحیح آن منحرف کرده، و چهره آن را کریه ساختهاند، مربوط به اندیشه صحیح اسلامى نیست .
البته برخى شاید چنین تصور کنند: روز رستاخیز شافعان راستین الهى، یزیدها و حجاجها و چنگیزها را زیر بال و پر شفاعت خود قرار خواهند داد، و همه آنان از حوزه معنویت و نورانیت شافعان بهرهمند گردیده، و در کانون وجود آنان جهشى به سوى پاکى پیدا خواهد شد.
ولى آنان در این اندیشه سخت در اشتباهند، زیرا شفاعت شافعان واقعى از آن کسانى است که روح و روان آنان دارایى نیروى جهش به سوى کمال و پاکى باشد، ولى کسانى که در سراسر وجود آنان نقطه قوت و کمالى پیدا نمىشود، هرگز نورانیت شافعان، وجود تاریک آنان را روشن نخواهد کرد.
باید درباره شفاعت چنین بیندیشیم: مردى را فرض کنیم که پاسى از عمر خود را در فساد و ناپاکى گذرانده است ولى بر اثر برخورد با صالحان و پاکان، جرقهاى در دل او روشن مىگردد، و انقلابى در او پدید مىآید، و او را انسان دیگرى مىسازد. مشابه این جریان را درباره انسانهاى اخروى بیندیشیم، انسانهایى که در روح و روان آنان آلودگى وجود داردولى در عین حال نیروى جهش به سوى کمال ازروان آنان به کلى رخت بر نبسته است، در این موقع بر اثر برخورد با شخصیتهاى سازنده الهى و قرار گرفتن در حوزه نورانیت انسانهاى نورانى، یک نوع دگرگونى در وجود آنان رخ مىدهد و جرقه انقلاب و جهش به سوى کمال در روح و روان آنان روشن مىگردد.
این، تصویر نارسا و کمرنگى از حقیقت شفاعت اخروى است که به وسیله شافعان راستین به اذن الهى انجام خواهد گرفت و تا خود به آن گام ننهیم، به حقیقت آن واقف نخواهیم شد.
باید درباره شفاعت همانطور بیندیشیم که درباره توبه و ندامت مىاندیشیم، جاى شک نیست که توبه و ندامت از اعمال گذشته با شرایطى که گفته شده است انسان را شستشو داده و جرقه انقلاب را در کانون وجود انسان روشن مىسازد، و هرگز کسى نگفته است که تشریع توبه مایه جرأت تبهکاران مىگردد. همچنین نباید موضوع اعتقاد به شفاعت را مایه جرات و وسیله گسترش گناه بیندیشیم، بلکه باید آن را روزنه امیدى به سوى بازگشت به طهارت و پاکى تلقى کنیم .
سازندگى و آثار تربیتى اعتقاد به شفاعت: از آنجا که در این گفتار، حقیقت شفاعت را به طور فشرده بیان کردیم، شایسته است که پیرامون آثار تربیتى و خصوصیات این ایده مذهبى بحث کنیم:
امروز از دید بسیارى از خوانندگان، اهمیت و لزوم بحث پیرامون یک ایده مذهبى، در گروه آثار تربیتى و سازندگى آن است - لذا - اگر یک ایده مذهبى در این مسیر قرار نگیرد، آن را از مسائل درجه دو مذهبى مىشمارند و احیانا خود را موظف به غور و بحث در آن نمىدانیم.
روى این لحاظ براى نشان دادن اهمیت بحث و این که ایده «شفاعت» حتى روى مقیاسى که آنان براى درجه بندى مسائل مذهبى ترتیب دادهاند، از مسائل درجه یک مىباشد، بحث پیرامون آثار تربیتى و اصلاحى آن را بر دیگر بحثها مقدم داشته ابتدا در این مورد به بحث و گفتگو مىپردازیم:
شفاعت مایه امیدوارى است: اعتقاد به شفاعت پدید آورنده امید در دل گنهکاران، و مایه بازگشت آنان در نیمه زندگى، به سوى خدا است، و اگر حقیقت شفاعت درست مورد بررسى قرار گیرد، خواهیم دید که اعتقاد به شفاعت اولیاى خدا، نه تنها مایه جرات و موجب سرسختى با خدا نمىباشد، بلکه سبب مىشود که گروهى به امید این که راه بازگشت به سوى خدا به روى آنان باز است، و مىتوانند به وسیله اولیاى خدا، آمرزش الهى را نسبت به گذشته جلب کنند، از عصیان و سرکشى و سرسختى دست برداشته و به سوى حق باز گردند.
نه تنها شفاعت در زندگى انسانها این نقش را بر عهده دارد، بلکه پذیرش توبه، و در سطح وسیعتر، موضوع «انتظار فرج» و امید به بهبود وضع آینده اجتماع، از عوامل سازندهاى است که براى دگرگون ساختن اوضاع و نابسامانىهاى بشر به انسان نیرو بخشیده و او را از محیط تیره و تار یأس و نومیدى، به فضاى روشن رجاء و امیدوارى وارد مىکند.
اعتقاد به شفاعت اولیاء خدا (البته با شرایط خاصى) درباره گنهکاران سبب مىشود که فرد گنهکار معتقد گردد که وى از این به بعد مىتواند سرنوشت خود را دگرگون سازد و اعمال دیرینه وى طورى نیست که براى او یک سرنوشت شوم قطعى و غیر قابل تغییر ساخته باشد، بلکه او از همین حالا به کمک اولیاى خدا و تصمیم راسخ خود بر اطاعت و فرمانبردارى از خدا، مىتواند سرنوشت خود را عوض کند،و درهاى سعادت را به روى خود بازکند؛ ولى بر عکس، یأس و نومیدى و این که دیگر کارى از او و دیگران ساخته نیست، چراغ امید را در شبستان عمر انسان ،خاموش مىسازد.
جوانى که در طول زندگى گناهان و لغزشهائى داشته است هرگاه معتقد گردد که کارهاى زشت پیشین او، آنچنان کاخ سعادت وى را ویران کرده که دیگر قابل ترمیم نیست،و براى او یک سرنوشت قطعى پدید آورده که به هیچ وسیلهاى نمىتوان آن را دگرگون ساخت، و آمرزش خدا را به خویش جلب نمود،و حتى توبه و پشیمانى ،و شفاعت و کمک خواهى از اولیاى حق نمىتوانند سرنوشت او را دگرگون سازند، چنین اعتقادى نه تنها از حجم گناه او نمىکاهد، بلکه سبب مىشود که پرونده زندگى وى روز به روز سیاهتر، و بار گناه او سنگینتر شود. زیرا او با خود چنین فکر مىکند: اکنون که راه باز گشت به روى من باز نیست، و از این به بعد هر نوع قدم نیکى در راه اطاعت خدا بر دارم، سودى به حال من نخواهد داشت، دیگر جهتى ندارد که من در نیمه عمر رنج اطاعت را بر خود هموار سازم و از گناهان لذت بخش دست بردارم. ولى بر عکس اگر روزنه امید را به روى خود باز ببیند و بداند که از همین حالا مىتواند وضع خود را در آینده دگرگون سازد، در این صورت کوشش مىکند که گذشته را جبران کند و به وضع خود در آینده بهبود بخشد.
از این گذشته همانطور که مىدانیم: شفاعت اولیاى خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد، هیچ کس نمىتواند شفاعت نماید، ناگفته پیدا است که اذن خدا بى جهت و بى حکمت نخواهد بود، در این صورت باید گفت اذن خدا شامل حال کسانى مىشود که براى عفو و اغماض، شایستگى دارند و اگر در طول زندگى لغزش و گناهى داشتهاند، به مرحله پرده درى و طغیان نرسیده است، و اگر رابطه خود را در بعضى از جهات ضعیف کردهاند، ولى به کلى آن را قطع نکردهاند. چنین افرادى که پیوندهاى گوناگون خود را با حق و حقیت نگسستهاند، مشمول و شایسته شفاعت مىشوند.
نوید شفاعت با این شرایط، خود هشدارى است به گنهکاران که به هوش باشند و هر چه زودتر از ادامه گناه باز گردند، و همه پیوندهاى خود را پاره نکنند، و پردهها را ندرند، و از شعاع شفاعت دور نگردند که در غیر این صورت راه نجاتى براى آنان نخواهد بود.
همین احساس و توجه، دربازگشت افراد گنهکار به راه حق و تجدید نظر در برنامههاى غلط، موثر مىگردد، و در حقیقت روزنه امیدى براى پاک ساختن برنامه زندگى از نقاط تاریک محسوب مىشود.
تجربه نشان داده است که اگر روزنه امیدى به روى افراد مجرم گشوده شود و احساس نمایند که اگر در برنامه غلط و نارواى خود تجدید نظر کنند، راه نجاتى براى آنها هست، بسیارى از آنها بیراهه، به راه باز مىگردند.
در قوانین جزائى و کیفرى ملتها، قانونى بنام «عفو زندانیان و مجرمان بزرگ و محکومان به حبسابد» وجود دارد، نکته آن این است که روزنه امیدى براى این افراد باز شود، و در برنامه زندگى خود تجدید نظر نمایند، و اگر این روزنه نبود، علت نداشت که در همان محیط، آرام بنشینند و دست به جنایت نزنند زیرا بالاتر از سیاهى (زندان ابد) رنگى نیست .
شفاعت درباره افراد لایق و شایسته، جز روزنه امید براى امکان تجدید حیات دینى و اخلاقى چیزى نیست، و مخصوص کسانى است که روابط خود را با خدا و اولیاى دین حفظ کردهاند، ولى کسى که داراى اعمال نیک نبوده و از ایمان به خدا بهره نداشته باشد و عمرى در گناه و فساد به سر برده است، هرگز مشمول شفاعت نخواهد بود.
فرق این دو طایفه را مىتوان با مثالى مجسم ساخت:
فرض کنید سربازانى مامورگشودن دژى بر فراز کوهى مىباشند، و گشودن آن دژ، در حفظ کشور آنان از تجاوز خارجى فوق العاده مؤثر است، فرمانده ماهر و ورزیده، وسایل لازم پیشروى وگشودن دژ را در اختیار آنان مىگذارد، و فرمان بالا رفتن را صادر مىنماید.
آن گروه از سربازان بى انضباط و ترسو که گوش به فرمان فرمانده نداده، و در پائین کوه مىمانند، هیچگاه مشمول حمایت او نمىگردند، اما آن گروه که فداکارند و به سرعت از کوه بالا مىروند، اگر چه در بعضى از گذرگاهها بلغزند، و یا سعود و بالا رفتن در بعضى از نقاط حساس کوه براى آنها مشکل باشد، فرمانده دلسوز، مراقب حال آنها بوده و در نقاط حساس به آنها کمک کرده و از لغزشگاه عبورشان مىدهد.
این نوع مراقبت و کمک، یک نوع شفاعت از آن افرادى است که در مسیر هدف گام بر مىدارند، و هیچ اشکالى ندارد که فرمانده دلسوز پیش از صعود به کوه این مطلب را اعلام کند و بگوید اگر شما در نقاط حساسى از سعود باز بمانید، از کمکهاى بیدریغ من محروم نخواهید ماند، و من با تمام قوا کوشش مىکنم که شما را در این هدف کمک کنم.
یک چنین اعلام قبلى، افراد را براى کار دلگرم کرده و نور امید را در دل آنان پدید مىآورد و بر قدرت و پایدارى آنان مىافزاید، و در حقیقت یک نوع تربیت و وسیله تکامل است .
در اینجا باید بگوییم که: اعتقاد به شفاعت درصورتى مىتواند مؤثر و سازنده باشد که دور از هر نوع عوام فریبى تفسیر شود و حساب شفاعتى که قرآن و حدیث و یا عقل و خرد ما را به سوى آن دعوت مىکند، از شفاعتى که در اذهان برخى از دور افتادگان از تعالیم اسلام وجود دارد، جدا گردد، زیرا گاهى تفسیرهاى غلط براى شفاعت ازطرف افراد ناروا، مردم را از درک حقیقت شفاعت باز مىدارد و ما را به یاد شعر شاعرى (حاجب) نام مىاندازد که فکر مىکرد در روز رستاخیز دست على درباره شفاعت گنهکاران آنچنان باز است که علاقهمندان وى به اطمینان شفاعتش هر چه بخواهند مىتوانند گناه کنند، ازاین جهت به افتخار امام قصیدهاى سرود که نخستین بیت آن این است:
حاجب اگر معامله حشر با على است
من ضامنم تو هر چه بخواهى گناه کن
ولى همین شاعر، طبق گفته خویش - در عالم رؤیا امام را به خواب دید و خشم حضرت را از سرودن چنین شعر خرافى حس کرد و امام خواستار آن شد که قسمت دوم از شعر خود را عوض کند و چنین بگوید:
حاجب اگر معامله حشر با على است
شرم از رخ على کن و کمتر گناه کن
خواه این جریان، حقیقت داشته باشد و یا افسانه و پندارى بیش نباشد، حقیقت همین است که در این داستان آمده است .
جوانان عزیز و علاقهمندان به مکتب پیامبر، باید معارف دینى خود را از دانشمندان محقق و کتابهاى اصیل اسلامى بگیرند تا شفاعت حقیقى را از شفاعت تحریف یافته به خوبى باز شناسند و به گفته هر درویش معرکه گیر، یا داستانسراى حرفهاى، و یا نوشتههاى مبتذل که به خامه افراد فاقد صلاحیت نوشته مىشود، اعتماد نکنند.
شفاعت پیامبر اسلام: این بحث اجمالى، پیرامون واقعیت شفاعت، و آثار سازنده آن مىتواند پاسخگوى بسیارى از پرسشها باشد، ولى بحث گسترده آن، نیاز به طرح بحثهاى دیگرى دارد که فعلاً مجال بازگوئى آنها نیست افرادى که بخواهند با دیگر بحثهاى مربوط به شفاعت آشنا شوند، به کتاب «شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حدیث» مراجعه بفرمایند.9
آنچه که فعلاً موضوع این نوشته ایجاد مىکند، بیان دلائل قرآنى «شفیع بودن پیامبر در روزرستاخیز» است و در این مورد به دو آیه بسنده مىکنیم:
1- «و من اللیل فتهجدبه نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً (اسراء /79): براى نماز نافله در برخى از شب برخیز تا خدا تو را براى مقام بس پسندیدهاى برانگیزد».
اکنون باید دید مقصود از مقام محمود چیست؟ مقامى که هر کس پیامبر را بر آن مقام ببیند، به تحسین او مىپردازد؟
طبرسى مىگوید: مفسران اسلامى اتفاق نظر دارند که مقصود از آن، همان مقام شفاعت است و مىگویند: پیامبر در روز رستاخیز لواء الحمد (پرچم سپاس و ستایش) را به دست مىگیرد و همه پیامبران زیر آن لواء گرد مىآیند و او نخستین کسى که شفاعت مىکند و شفاعت او پذیرفته مىشود 10.
زمخشرى مىنویسد: چه مقامى بالاتر از مقام شفاعت که مایه ستایش تمام اهل محشر مىگردد 11 روایات اسلامى در این مورد اتفاق نظر دارند که مقصود از آن همان مقام شفاعت است. سیوطى در کتاب الدر المنثور و سید هاشم بحرانى در تفسیر برهان احادیثى را که «مقام محمود» را به شفاعت تفسیر مىکنند آوردهاند. 12
2- «وللاخرة خیرلک من الاولى ولسوف یعطیک ربک فترضى (الضحى /5-6): سراى دیگر براى تو از این جهان بهتر است، خدا به زودى آن قدر به تو مىبخشد که راضى شوى!»
از این که آیه نخست پیرامون روز رستاخیز سخن مىگوید، طبعاً زمان و کمال این «عطاى رضایت آفرین» در همان زمان خواهد بود.
از آنجا که پیامبر رحمة للعالمین است، نمىتواند در چنین روزى از فکر امت بیرون آید، و آنچه که مىتواند رضایت او را تحصیل کند نجات گروههائى از امت است که پیوند ایمانى خود را با خدا، و ارتباط وحى خود را با پیامبر نبریده باشند، و این کار در پرتو شفاعت انجام مىگیرد.
روایات اسلامى نیز آیه را به شفاعت پیامبر تفسیر کرده است و از ابن عباس نقل مىکنند که او گفته است «رضاه ان تدخل امته الجنة: رضایت او در این است که امت خود را وارد بهشت سازد».
8- رؤؤف و مهربان
یکى دیگر از ویژگیهاى پیامبر، علاقه و رأفت و مهربانى او به جامعه با ایمان است قرآن در این باره مىفرماید:
«لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم» (توبه /128).
«پیامبرى از خود شما به سویتان آمد، که مشقت و رنجهاى شما بر او سخت و گران است، بر ایمان آوردن شما، حریص و علاقمند، به مؤمنان رؤوف و مهربان است» .
«فان تولوا فقل حسبى الله لااله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم (توبه /129)
«اگر از پیروى روى گردان شوند (نگران مباش) بگو خداوند مرا کافى است بر او توکل کردهام و او صاحب عرش بزرگ است».
9- صاحب کوثر
دو فرزند ذکور پیامبر به نام قاسم و عبدالله درگذشتند دشمنان قسم خورده او مانند عاص بن وائل و غیره او را «عقیم» و «ابتر» نامیدهند؛ در این مورد، قرآن او را با سوره خاصى که در مکه نازل شده است مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر ان شانئک هو الابتر: ما به تو خیر کثر دادیم (به شکرانه این نعمت) براى خدا نماز بگرزار و دستهاى خود را در حال نماز تاگلو، بالا ببر (یا قربان کن) بدخواه تو، عقیم است».
مفسران در معناى «کوثر» اختلاف فراوانى دارند، ولى هر چه دامنه اختلاف گسترش یابد نمىتوان «نسل گسترده» او را از مصادیق و جزئیات آن ندانست زیرا ظاهر آیه این است که جمله نخست، به عنوان پاسخ به گفتار بدخواه آمده است که پیامبر را عقیم و ابتر خوانده بود و لازمه چنین گفتارى این است که کوثر به گونهاى تفسیر شود که بتواند پاسخگوى گفتار آن بدخواه گردد و آن جز با این نسیت که بگوییم که بر خلاف اندیشه آن بدخواه، تو نه تنها ابتر و عقیم نیستى بلکه داراى نسل گستردهاى هستى که در جهان نمىتوان بر آن نظیرى یافت.
مفاد آیه یکى از اخبار غیبى قرآن است که براى همگان ملموس و محسوس است، با این که فرزندان پیامبر در بسیارى از اعصار، به وسیله جلادان اموى و عباسى به صورت فردى و یا جمعى جام شهادت نوشیدهاند. 13
- مع الوصف - جهان اسلام امروز، خبر غیبى قرآن را پیرامون گستردگى نسل رسول خدا کاملاً لمس کرده و شاهد نسل روز افزون رسول خدا مىباشد.
فخر رازى در تفسر خود، به هنگام بحث از مفاد کوثر مىنویسد مقصود این است که خدا نسل پیامبر را در طول زمان حفظ مىکند آنگاه مىافزاید:
«فانظرکم قتل من اهل البیت ثم العالم ممتلى منهم و لم یبق من بنى امیه فى الدنیا احد یعبأ به ثم انظرکم فیهم فى الا کابر من العلماء کالباقر و الصادق و الکاظم و الرضا علیهم السلام و النفس الزکیة و امثالهم 14.
«بنگر چقدر افراد، از اهل بیت پیامبر کشته شدهاند و باز جهان مملو از آنها است ولى از خاندان امیه یک نفر که قابل ذکر باشد باقى نمانده است، آنگاه بنگر که چه علماى بزرگى در میان اهل بیت پیامبر هست مانند حضرت باقر، حضرت صادق ، حضرت کاظم ، حضرت رضا،و نفس زکیة و مانند آنان».
وى این سخن را در قرن ششم مىگوید و ما اکنون در اوائل قرن پانزدهم هجرى هستیم و جهان اسلام از مغرب و تونس و الجزائر و مصر گرفته تا برسد به عربستان و شامات و ترکیه و ایران، و غیره شاهد نسل درخشنده رسول خدا مىباشیم و همگى مىگوییم: «صدق الله العلى العظیم؛ انا اعطینا الکوثر».
در این جا تذکر نکتهاى مناسب است و آن این که در اعصار گذشته به خصوص از عصر حضرت رضا به بعد، مقامى به نام «نقابة الطالبیین» وجود داشت که مبرزترین آنان عهده دار آن مقام مىباشد؛ بدین صورت که در هر نقطه و منطقهاى، «نقیبى» براى «طالبیین» معین مىشد و بارزترین آنان «نقیب النقبا» لقب مىگرفت و تاریخ از دو شخصیت بزرگ که یکى امام معصوم و دیگرى فرزند او است نام مىبرد که داراى چنین منصب گستردهاى بودند و این دو نفر عبارتنداز حضرت رضا (ع) در عصر مأمون و شریف رضى در سال 380 در عصر بهاء الدوله.
کار نقیب، حفظ انساب و ضبط موالید و وفیات و آشنا ساختن آنان با آداب متناسب با خاندان آنها و بازدارى آنان از کارهاى پست و دون شأن، جلوگیرى از ارتکاب گناه و غیره که «ماوردى» در کتاب «احکام سلطانیه» درباره آنها به صورت مفصل سخن گفته است 15.
10- شاهد بر اعمال امت
آخرین ویژهگى از نظر بازگوئى در اینجا 16، شهادت و گواه بودن او بر اعمال امت است، و این مقام در آیات یاد شده وارد شده است:
«یا ایها النبى انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الى الله باذنه و سراجاً منیراً(احزاب /45)
«اى پیامبر ما تو را به عنوان گواه و بشارت و بیم دهنده و دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغ فروزان، فرستادیم».
در این آیه رسول گرامى با اوصاف پنجگانهاى توصیف شده که هر کدام در خور بحث و گفتگو است:
1- شاهداً 2- مبشراً 3- منذراً 4- داعیاً الى الله 5- سراجا منیراً.
توصیف پیامبر به عنوان «شاهد» در آیات دیگرى نیز وارد شده که گاهى از نظر تعبیر با آیه یاد شده یکسان است 17، و گاهى با هم اختلاف دارد مانند: «فکیف اذا جئنا من کل امّة بشهید و جئنابک على هولاء شهیداً (نساء /41): حال آنان چگونه است آن روز که براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مىآوریم و تو را گواه بر اعمال آنها قرار مىدهیم»
در این آیه، پیامبر شاهد و گواه بر پیامبران پیشن است در حالى که در آیات یادشده و در آیهاى که هم اکنون یادآور مىشویم، وى شاهد و گواه بر اعمال امت خود مىباشد:
«و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى عالم الغیب و الشهادة فینبکم بما کنتم تعملون (توبه/ 105): بگو هر کارى مىخواهید انجام دهید به زودى خدا و رسول او و افراد با ایمان اعمال شما را مىبینند و به زودى به سوى خداى آگاه از پنهانى و آشکار، باز گردانیده مىشوید، و شما از آنچه که انجام دادهاید، گزارش مىدهد».
در این آیه مؤمنون بسان خود پیامبر، آگاه از اعمال منافقان معرفى شدهاند، مسلماً مقصود، همه افراد با ایمان نیست، بلکه گروه خاصى هستند که از آنان به افراد معصوم تعبیر مىآوریم .
حالا آگاهى پیامبر از اعمال امت چگونه انجام مىگیرد، مورد بحث ما نیست ولى مسلم است که اعمال آنان بر او عرضه مىشود.
چه بهتر که سخن خود را با سخن خدا - که بیانگر صفات دهگانه از رسول خود مىباشد - به پایان برسانیم:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التوریة والانجیل یامرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث ویضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم فالّذین آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئک هم المفلحون» (اعراف /157)
«آنها از فرستاده خدا (رسول) و پیامبرامى - درس نخوانده - پیروى مىکنند، کسى که صفات او را در تورات و انجیلى که نزدشان است مىیابند. آنها را به خوبیها فرمان مىدهد و از بدیها باز مىدارد پاکیزهها را بر آنها حلال مىشمرد و ناپاکیها را تحریم مىکند و بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر آنها بود (از دوش آنان) بر مىدارد، پس آنها که به او ایمان آورده و او را احترام نموده و یارى نمودهاند و از نورى که بر او فرود آمده پیروى کردهاند، همانا رستگارند».
صفات دهگانه پیامبر که در این آیه آمده است به صورت زیر است:
1- الرسول :فرستاده شده 2- النبى: پیامبر 3- الامى: درس نخوانده 4- مکتو با عندهم فى التوراة و الانجیل: خصوصیات او در تورات و انجیل نوشته شده است 5- یأمرهم بالمعروف: به کارهاى نیک فرمان مىدهد. 6- و ینهیهم عن المنکر: از کارهاى بد باز مىدارد 7- و یحل لهم الطیبات: چیزهاى پاکیزه را براى آنان حلال مىشمرد 8- و یحرّم علیهم الخبائث: ناپاکیها را براى آنانه تحریر مىکند 9- ویضع عنهم اصرهم: بارها سنگین (تکالیف شاق مربوط به امت بنى اسرائیل) از دوش آنان بر مىدارد، 10- والاغلال التى کانت علیهم: عادت زشت و خرافات را که به صورت غل و زنجیر به دست و پاى آنان بسته شده است، از دست و پایشان باز مىکند.
منبع: تفسیر منشور جاوید
.: Weblog Themes By Pichak :.