تاریخ : پنج شنبه 91/10/14 | 4:49 صبح | نویسنده : علی اصغربامری
چهل روزه که بوی گل نیومد
صدای چهچه بلبل نیومد
چهل روزه چهل منزل اسیرم
غم چل ساله گویی کرده پیرم
چهل روزه حسینم را ندیدم
غم عشقش بجون و دل خریدم
چهل روزه غم چل ساله دیدم
غم و اندوه دیدم ناله دیدم
همینجا غرق در غم شد وجودم
تن پاک ترا گم کرده بودم
میان نیزه ها دلباختم من
ترا دیدم ولی نشناختم من
اگر امروز برداری سرت را
به زحمت می شناسی خواهرت را
زجا برخیز ای نور دو دیده
شده مویم سپید و قد خمیده
اگر مردی در این صحرا نمی بود
اگر نامحرمی اینجا نمی بود
برون می کردم از تن پیرهن را
که بینی بازوی مجروح من را
نه تنها من که طفلان اینچنین اند
همه با درد و ماتم همنشین اند
تمام قلبها از غصه پاره
تمام گوشها بی گوشواره
.: Weblog Themes By Pichak :.