تاریخ : شنبه 91/9/25 | 2:47 صبح | نویسنده : علی اصغربامری
سوز سحرگاهى
دیدى اى دل شرف سوز سحرگاهى را |
زخداوند دل آیات دل آگاهى را |
بنموده است و ربوده است چنانى که مپرس |
تا که دیده است بر آورده دلى آهى را |
هر دم از عشوه نو نور جمالش دارد |
زهره سان رقص کنان از مه و تا ماهى را |
بوالعجب صورت حق را به تباهى زده ایم |
رونگر نقش دل بنده اواهى را |
منبع خیر یکى و صور اسمائى |
آن یکى راه و دگر فتنه گمراهى را |
خیر محض است و محال است که شر بعرض |
نبود در اثر صنع یداللهى را |
حمد الله دل غمدیده ما در ره دوست |
نشناسد سمت آمرى و ناهى را |
آنکه را کام بیک کومه نى بست خوشست |
چه کند وسوسه خیمه و خرگاهى را |
جان که با منطق و حیست و سرو شست بهوش |
ندهد گوش دگر یاوه افواهى را |
بگدایى سر کوى تو دارم جاهى |
که بیک جو نخرم تاج شهنشاهى را |
دى مرا پیر جوانبخت بفرمود حسن |
حذر از همدمى مرده دل ساهى را |
.: Weblog Themes By Pichak :.