سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/3/16 | 8:5 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

آداب مجلس پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم
آداب مجلس آن حضرت چنین بود که در مجلسى نمى نشست و برنمى خاست مگر با یاد خدا و در مـجـلس جـاى مـخـصـوص بـراى خـود قـرار نـمـى داد و نـهى مى فرمود از این ، و چون داخل مجلس مى شد، در آخر مجلس که خالى بود مى نشست و مردم را به این ، امر مى فرمود و بـه هـر یـک از اهـل مجلس خود بهره اى از اکرام و التفات مى رسانید و چنان معاشرت مى فرمود که هر کس را گمان آن بود که گرامى ترین خلق است نزد او و با هرکه مى نشست تـا او اراده بـرخـاسـتـن نـمى کرد برنمى خاست و هرکه از او حاجتى مى طلبید اگر مقدور بـود روا مـى کـرد والاّ به سخن نیکى و وعده جمیلى او را راضى مى کرد و خُلق عمیمش همه خلق را فرا گرفته بود و همه کس نزد او در حقّ مساوى بود.
مجلس شریفش ، مجلس بردبارى و حیا و راستى و امانت بود و صداها در آن بلند نمى شد و بَدِ کسى در آن گفته نمى شد و بدى از آن مجلس مذکور نمى شد و اگر از کسى خطائى صـادر مـى شـد نـقـل مـى کردند و همه با یکدیگر در مقام عدالت و انصاف و احسان بودند ویـکـدیـگـر را به تقوى و پرهیزکارى وصیّت مى کردند و بایکدیگر در مقام تواضع و شکستگى بودند. پیران را توقیر مى کردند و بر خردسالان رحم مى کردند و غریبان را رعـایـت مى کردند و سیرت آن حضرت با اهل مجلس چنان بود که پیوسته گشاده رو و نرم خـو بـود و کسى از همنشینى او متضرّر نمى شد و صدا بلند نمى کرد و فحش نمى گفت و عـیـب مـردم نمى کرد و بسیار مدح مردم نمى کرد و اگر چیزى واقع مى شد که مرضىّ طبع مـسـتـقـیمش نبود تغافل مى فرمود و کسى از او ناامید نبود و مجادله نمى کرد و بسیار سخن نـمـى گـفـت و قـطـع نـمـى فـرمـود سـخـن احـدى را مـگـر آنـکـه بـاطـل گـویـد. و چـیـزى که فایده نداشت متعرّض آن نمى شد و کسى را مذمّت نمى کرد و احدى را سرزنش نمى فرمود و عیبها و لغزشهاى مردم را تفحص نمى نمود و بر سوء ادب غریبان و اعرابیان صبر مى فرمود حتّى اینکه صحابه ایشان را به مجلس مى آوردند که ایشان سؤ ال کنند و خود مستفید شوند.
در خبر است که جوانى نزد پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم آمد و گفت : تواند شد که مـرا رخـصت فرمایى تا زنا کنم ، اصحاب بانگ بر وى زدند، پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سـلّم فـرمـود: نـزدیـک مـن آى ، آن جـوان پـیش شد، فرمود: هیچ دوست مى دارى که کس بـامـادر تو زنا کند یا با دختر و خواهر تو و همچنان با عمّات و خالات و خویشان خود این کار روا دارى ؟ عرض کرد: رضا ندهم . فرمود: همه بندگان خداى چنین باشند. آنگاه دست مبارک بر سینه او فرود آورد و گفت :
(اَللّهُمَّ اغْفِرْ ذَنْبَهُ وَ طَهِّرْ قَلْبَهُ وَحصِّنْ فَرْجَهُ)
دیـگـر از آن پـس بـه جـانـب هـیـچ زن بـیـگـانـه دیـده نـشـد و از (سـیـره ابـن هـشـام ) نـقـل شـده که گفته در زمان حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم لشکر اسلام به جـبـل طـىّ آمـدنـد و فـتـح کردند و اُسَرائى از آنجا به مدینه آوردند که در میانه آنها دختر حـاتـم طـائى بـود. چـون پـیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم آنها را دید دختر حاتم خـدمـتـش عـرض کـرد: یـا رسول اللّه ، هَلَکَ الْوالد وَ غابَ الْوافِد؛ یعنى پدرم حاتم مرده و برادرم عدىّ بن حاتم به شام فرار کرده بر ما منّت گذار و ببخش ما را خدا بر تو منّت گـذارد. و رُوز اوّل و دوم حـضـرت جـوابـى بـه او نـفـرمود، روز سوّم که ایشان را ملاقات فـرمـود امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام بـه آن زن اشـاره فـرمـود کـه دوبـاره عـرض حـال کـن ، آن زن سـخـن گـذشـتـه را اعـاده کـرد، رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم فـرمـود: مـتـرصـّد هـسـتـم قـافـله با امانتى پیدا شود ترا به ولایتت بفرستم و از او عفو فرمود.اینگونه بود سیرت آن حضرت با کفّار.