بسم رب الشهداءوالصدیقین
بیـان مـخـتـصـرى از فـضـائل و مـنـاقـب و عـلوم حـضرت جواد علیه السلام
اول : در دلائل باهره آن حضرت و ذکر مجلس ماءمون به جهت امتحان آن جناب :
عـلامـه مـجـلسـى و دیـگـران فـرمـوده انـد که سن شریف حضرت جواد علیه السلام در وقت وفـات پـدر بـزرگوارش نه سال و بعضى هفت نیز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امـام رضا علیه السلام آن جناب در مدینه بود و بعضى از شیعیان از صغر سن در امامت آن جـنـاب تـاءمـلى داشـتـنـد تـا آنـکـه عـلمـا و افـاضـل و اشـراف و امـاثـل شـیـعه از اطراف عالم متوجه حج گردیدند و بعد از فراغ از مناسک حج به خدمت آن حـضـرت رسـیـدنـد و از وفـور مشاهده معجزات و کرامات و علوم و کمالات اقرار به امامت آن مـنـبـع سـعـادات نـمودند و زنگ و شک و شبهه از آیینه خاطرهاى خود زدودند حتى آنکه شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند که در یک مجلس یا در چند روز متوالى سى هزار مساءله از غـوامـض مـسـائل از آن مـعـدن عـلوم و فـضـائل سـؤ ال کـردنـد و از هـمـه جـواب شـافـى شنیدند.
و چون ماءمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام مردم بر زبان داشتند و او را هـدف طعن و ملامت مى ساختند مى خواست که به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بیرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى به خدمت امام محمّد تقى علیه السلام نوشت به اعزاز و اکرام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد پیش از آنکه مـاءمـون آن جـنـاب را ملاقات کند روزى به قصد شکار سوار شد در اثناء راه به جمعى از کـودکـان رسـیـد کـه در مـیـان راه ایـسـتاده بودند و حضرت جواد علیه السلام نیز در آنجا ایـسـتـاده بـود، چون کودکان کوکبه ماءمون را مشاهده کردند پراکنده شدند مگر آن حضرت کـه از جـاى خـود حـرکـت نـفـرمود و با نهایت تمکین و وقار در مکان خود قرار داشت تا آنکه مـاءمـون بـه نزدیک آن حضرت رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثر متانت و مـهـابـت آن حضرت ، متعجب گردیده و عنان کشید و پرسید که اى کودک ! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدى و از جاى خود حرکت ننمودى ؟ حضرت فرمود که اى خلیفه ! راه تـنـگ نـبـود کـه بـر تـو گـشاده گردانم و جرمى و خطایى نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که بى جرم ، تو کسى را در معرض عقوبت درآورى .
از اسـتـمـاع ایـن سـخـنـان تـعـجـب مـاءمـون زیـاد گـردیـد و از مـشـاهـده حـسـن و جـمـال او دل از دسـت داد، پـس پـرسید که اى کودک ! چه نام دارى ؟ فرمود: محمّد نام دارم ، گـفت : پسر کیستى ؟ فرمود: پسر على بن موسى الرضا علیه السلام . ماءمون چون نسب شریفش را شنید تعجبش زایل گردید و از استماع نام آن امام مظلوم که او را شهید کرده بود منفعل گردید و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.
چـون به صحرا رسید نظرش بر درّاجى افتاد ( بازى ) از پى او رها کرد آن ( بـاز ) مدتى ناپیدا شد چون از هوا برگشت ماهى کوچکى در منقار داشت که هنوز بقیه حـیـاتـى در آن بـود، مـاءمـون از مـشـاهـده آن حـال در شگفت شد و آن ماهى را در کف گرفت و مـعـاودت نـمـود چون به همان موضع رسید که در هنگام رفتن حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود باز دید که کودکان پراکنده شدند و حضرت از جاى خود حرکت نفرمود. مـاءمون گفت : اى محمّد! این چیست که در دست دارم ؟ حضرت به الهام ملک علام فرمود که حق تـعـالى دریـایـى چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند مى شود و ماهیان ریزه با ابـر بـالا مـى رونـد و بـازهـاى پادشاهان آن را شکار مى کنند و پادشاهان آن را در کف مى گـیـرنـد و سـلاله نـبـوت را بـه آن امـتـحان مى نمایند. ماءمون از مشاهده این معجزه تعجبش افـزون شـد و گـفـت : حـقـا کـه تـویـى فـرزنـد امـام رضـا عـلیـه السلام و از فرزند آن بزرگوار این عجایب و اسرار بعید نیست ، پس آن حضرت را طلبید و اعزاز و اکرام بسیار نـمـود و اراده کـرد کـه امـّالفضل دختر خود را به آن حضرت تزویج نماید. از استماع این قضیه بنى عباس به فغان آمدند و نزد ماءمون جمعیت کردند و گفتند خلعت خلافت که اکنون بر قامت بنى عباس درست آمد0 و این شرف و کرامت در ایشان قرار گرفته چرا مى خواهى که از میان ایشان به در برى و بر اولاد على بن ابى طالب قرار دهى با آن عداوت قدیم کـه در مـیـان سـلسـله مـا و ایـشـان بـوده اسـت و آنـچـه در حق امام رضا علیه السلام کردى خـاطـرهاى ما همیشه از آن نگران بود تا آنکه مهم او کفایت شد. ماءمون گفت : سبب آن عداوت پـدران شـمـا بـودنـد اگـر ایـشـان خلافت ایشان را غصب نمى کردند عداوتى در میان ما و ایـشـان نـبـود و ایـشـان سـزاواترند به امامت و خلافت از ما. ایشان گفتند: این کودکى است خـردسـال و هـنـوز اکـتـسـاب عـلم و کـمـال نـنـمـوده اسـت اگـر صـبـر کـنـى کـه او کامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمایى انسب خواهد بود. ماءمون گفت : شما ایشان را نمى شـنـاسـیـد، عـلم ایـشـان از جـانـب حـق تـعـالى اسـت و مـوقـوف بـر کـسـب و تـحـصـیل نیست و صغیر و کبیر ایشان از دیگران افضلند و اگر خواهید شما را معلوم شود علماى زمان را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. ایشان یحیى بن اکثم را که اعلم علماى ایشان بود و در آن وقت قاضى بغداد بود اختیار کردند و ماءمون مجلسى عظیم ترتیب داد و یحیى بن اکثم و سایر علما و اشراف را جمع کردند پس ماءمون امر کرد که صدر مجلس را براى آن حضرت فرش کردند و دو متکا براى آن حضرت نهادند.
شـیـخ مـفـیـد فـرمـوده : پـس حـضـرت جـواد عـلیـه السـلام تـشـریـف آورد در حـالى کـه هفت سـال و چند ماه از سن شریفش گذشته بود و در موضع خود بین المسورتین نشست و یحیى بـن اکـثـم مـقـابل آن حضرت نشست و مردم هم هر کدام در مرتبه خود نشستند و جاى ماءمورا را پهلوى حضرت جواد علیه السلام قرار دادند. پس یحیى خواست به جهت امتحان آن حضرت مـسـاءله سـؤ ال کـنـد اول رو کـر بـه مـاءمـون و گـفـت : یا امیرالمؤ منین ! رخصت مى دهى از ابـوجـعـفـر مـسـاءله سـؤ ال کـنـم ؟ ماءمون گفت : از خود آن جناب دستور بطلب یحیى از آن حـضـرت اذن طـلبـیـد، حـضرت فرمود: ماءذونى ، بپرس اگر خواهى . یحیى گفت : فدایت شـوم چـه مـى فـرمـایـى در حـق کـسـى کـه مـحـرم بـود و قـتـل صـیـد کـرد؟ حـضـرت فـرمـود: در حـل کـشـت او را یـا در حـرم ، عـالم بـود یـا جـاهل ، از روى عمد کشت یا از خطا، آزاد بود یا بنده ، صغیر بود یا کبیر، این ابتداء صید بود یا از کبار آن ، این محرم اصرار دارد یا پشیمان شده ، در شب بود صید آن یا در روز، احـرام عـمـره او اسـت یـا احـرام حـج او؟ یـحـیى از شنیدن این فروع در تحیر ماند و هوش از سـرش بـه در رفـت و عـجـز از صـورتـش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد. این وقت بر حـضـار مـجـلس امر واضح شد، پس ماءمون حمد کرد خدا را و گفت : آیا دانستید الا ن آنچه را کـه مـنـکـر بـودید؟ پس رو کرد به آن حضرت و گفت : آیا خطبه مى کنى ؟ فرمود: بلى ، عرض کرد: پس خطبه تزویج دخترم ام الفضل را از براى خود بخوان چه آنکه من شما را بـراى دامـادى خود پسندیدم اگرچه گروهى از این وصلت کراهت دارند و دماغشان به خاک مالیده خواهد شد، پس حضرت شروع کرد به خواندن خطبه نکاح و فرمود:
( اَلْحـَمـْدُللّهِ اِقـْرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِیَّتِهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مـُحـَمَّدٍ سـَیِّدِ بـَرِیِّتـِهِ وَ اْلاَصـْفـِیـآء مـِنْ عـِتـْرَتـِهِ. اَمـّا بـَعـْدُ: فـَقـَدْ کـانَ مـِنـْ فـَضـْل اللّهِ عـَلَى اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَاَنْکِحُوا اْلاَیامى مـِنـْکُمُ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اَنْ یَکُونُوا فُقَرآءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. )
پـس حـضـرت بـا مـاءمـون صـیـغـه نـکـاح را خـوانـد و ام الفضل را تزویج کرد و صداق آن را پانصد درهم جیاد موازى مهر جده اش حضرت فاطمه سـلام اللّه عـلیـهـا قـرار داد و چـون صـیـغه نکاح جارى شد خدم و حشم ماءمون آمدند غالیه بـسـیـار آوردنـد و ریـشـهـاى خواص را به غالیه خوشبو کردند پس نزد سایرین بردند ایـشـان نـیـز خود را خوشبو کردند آنگاه خوانهاى نعمت آوردند و مردم غذا خوردند پس از آن ماءمون هر طایفه و گروهى را که به اندازه شاءنش جایزه داد و مجلس متفرق شد و خواص باقى ماندند و سایرین رفتند.
آن وقـت مـاءمـون بـه آن حـضـرت عـرضـه داشـت : فـدایـت شـوم ! اگـر مـیـل داشـتـه بـاشـیـد جـواب مسائل محرم را بفرمایید تا مستفید شویم ، پس حضرت شروع فـرمود به جواب دادن و هر یک از شقوق مساءله را بیان فرمود. صداى احسنت ماءمون بلند شد. آنگاه خدمت آن حضرت عرضه کرد که شما هم سؤ الى از یحیى بفرمایید، حضرت به یحیى ، فرمود: بپرسم ؟ عرض کرد: هرچه میل شما باشد، اگر پرسیدید جواب دانم مى گـویـم و الا از شما یاد مى گیرم . حضرت فرمود: بیان کن جواب این مساءله را که مردى نـظـر کـرد بـه زنـى در اول روز و نـظـرش حـرام بـود چـون روز بـلنـد شـد بـر او حـلال شـد، چـون ظـهـر شـد حـرام شـد، چـون عـصـر شـد حـلال شـد، چـون آفـتـاب غـروب کـرد حـرام گـشـت ، چـون وقـت عـشـاء رسـیـد حـلال شـد، چـون نـصـف شـب شـد حـرام گـشـت چـون فـجـر طـالع گـردیـد حـلال شـد از بـراى او، بـگـو بـراى چـه بـوده کـه این زن گاهى حرام بوده بر آن مرد و گـاهـى حـلال ؟ یـحـیـى گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد کـه مـن جـواب ایـن سـؤ ال را نـدانـم شـمـا بـفـرمـایید تا یاد گیرم . فرمود: این زن کنیزکى بود و این مرد اجنبى بود، وقت صبح که نگاه کرد بر او نگاهش حرام بود، روز که بلند شد او را خرید بر او حـلال شـد وقـت ظـهـر او را آزاد کـرد حـرام شـد، وقـت عـصـر او را تـزویـج کـرد حـلال شـد، وقـت مـغـرب او را مـظـاهـره کـرد حـرام شـد، وقـت عـشـاء کـفـاره ظـهـار داد حـلال شـد، نـصـف شـب او را یـک طـلاق داد حـرام شـد، وقـت فـجـر رجـوع کـرد حلال شد.
ایـن وقـت مـاءمون رو کرد به حاضرین از بنى عباس و گفت : آیا در میان شما کسى هست که ایـن مـسـاءله را ایـنـطـور بـتـوانـد جـواب دهـد؟ یـا مـسـاءله سـابـقـه را بـه ایـن تـفـصـیـل بـدانـد؟ گـفـتـنـد: نـه بـه خـدا سـوگـنـد شـمـا اعـلم بـودیـد بـه حـال ابـوجـعـفـر عـلیـه السـلام از مـا. مـاءمـون گـفـت : واى بـر شـمـا! اهـل بـیـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم از مـیـان خـلق امـتـیازى دارند به فـضـل و کـمـال و کـمـى سـن مـانـع کـمـالات ایـشـان نـیـسـت و بـرخـى از فضایل ابوجعفر علیه السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند. روز دیگر نیز ماءمون جوائز و عطایاى بسیار به مردم بخششش کرد و از حضرت جواد علیه السلام اکرام و احـتـرام بـسـیـار مى نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضیلت مى داد تا زنده بود.
مؤ لف گوید: که علما روزها را دوازده ساعت بخش کرده اند و هر ساعتى را به امامى نسبت داده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جواد علیه السلام است . و در دعاى آن ساعت اشاره شد به سؤ ال ماءمون از آن حضرت از آنچه که در دست داشت و همچنین سؤ ال یحیى بن اکثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ایشان را در آنجا که فرموده :
( وَ بـِالاِمـامِ الْفـاضـِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام الَّذى سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِلْجَوابِ وَ امْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفیقِ وَ الصَّوابِ صلى اللّه علیه و آله و سلم وَ عَلى اَهْلِ بَیْتِهِ اْلاَطْهارِ ) .
و تـوسـل بـه آن حـضرت در این ساعت براى وسعت رزق نافع است و شایسته است که در توسل به آن حضرت این دعا را بخواند:
( اَللّهـُمَّ اِنـّى اَسـْئَلُکَ بـِحـَقِّ وَلِیِّکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ فـَضـْلِکَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ وُسْعِکَ وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِکَ وَ اَغْنَیْتَنى عَمَّنْ سـِواکَ وَ جـَعـَلْتَ حـاجـَتـى اِلَیـْکَ وَ قَضاها عَلَیْکَ اِنَّک لِما تَشاَّءُ قَدیرٌ ) .
بعضى گفته اند این دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دین مجرب است .
گزاردن طواف و حج از جانب امامان علیهم السلام
و دوم ـ در امر فرمودن آن حضرت به طواف از براى ائمه علیهم السلام :
شـیـخ کـلیـنـى روایت کرده از موسى بن القاسم که گفت : به حضرت جواد علیه السلام عـرض کـردم کـه مـن اراده کـردم که از جانب شما و پدرت طواف کنم ، بعضى گفتند که از بـراى اوصـیـاء طـواف کردن جایز نیست ، حضرت فرمود بلکه طواف کن آنچه ممکنت شود هـمـانـا ایـن مـطـلب جـایـز اسـت . راوى گـفـت : بـعـد از سـه سـال دیـگـر خـدمـت آن حـضـرت عـرض کـردم کـه چـنـد سـال قـبـل مـن رخصت طلبیدم از شما در باب طواف کردن از براى شما و پدرت ، شما اذن دادیـد مـرا پس من طواف کردم از براى تو و پدرت آنچه خدا خواسته باشد پس واقع شد در دلم چیزى و به آن عمل کردم . فرمود: چه بود آن ؟
عرض کردم : طواف کردم روزى از براى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت تـا اسـم پـیـغـمـبـر شـنـیـد سـه مـرتـبـه فـرمـود صـلى اللّه عـلى رسول اللّه ، پس گفتم : روز دیگر طواف کردم از براى امیرالمؤ منین علیه السلام ، روز دیگر از براى امام حسن علیه السلام ، روز دیگر براى امام حسین علیه السلام ، و هکذا هر روز بـعـد را از بـراى امامى طواف کردم تا روز دهم از براى شما طواف کردم ، اى سید من ایـن جماعت را که ذکر مى کنم آنچنان کسانى هستند که ولایت ایشان را دین خود قرار داده ام . حـضـرت فـرمـود: در ایـن هـنـگـام مـتـدیـن شـدى بـه دیـنـى کـه قـبـول نـمـى کـنـد حق تعالى از بندگان غیر آن را، پس گفتم : و بسا باشد که از براى مـادرت فـاطـمـه صـلوات اللّه عـلیـها طواف کردم و بسا هم طواف نکردم . حضرت فرمود: بـسـیـار کـن ایـن کـار را هـمـانـا ایـن کـار افـضـل چـیـزهـایـى اسـت کـه بـه آن عمل مى کنى ان شاء اللّه .
اظهار ناراحتى براى مصیبت حضرت زهرا علیها السلام
سوم ـ در تفکر آن حضرت در صدماتى که به مادرش فاطمه علیها السلام وارد شده :
از ( دلایل طبرى ) منقول است که روایت کرده از محمّد بن هارون بن موسى از پدرش از ابن الولید از برقى از زکریا بن آدم که وقتى در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بـودم که حضرت جواد علیه السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالى که سن شریفش از چهار سال کمتر بود پس آن جناب دست خود را بر زمین زید و سر مبارک را به جانب آسمان بلند کرد و مدت طویلى فکر نمود و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: جان من فداى تـو بـاد! بـراى چـه یـان قـدر فـکر مى کنى ؟ عرض کرد: فکرم در آن چیزى است که با مادرم فاطمه علیها السلام به جا آوردند!
( اَمـا وَاللّهِ لاُخـْرِجـَنَّهـُما ثُمَّ لاُحْرِقَنَّهُما ثُمَّ لاَذْرِیَنَّهُما ثُمَّ لاَنْسِفَنَّهُما فِى الْیَمِّ نَسْفا ) .
پس حضرت امام رضا علیه السلام او را نزدیک خود طلبید و مابین دیدگان او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! تویى شایسته از براى امامت .
مناجات مخصوص مهریه دختر ماءمون
چهارم ـ در روایت ( اَلْوَسائِلُ اِلى المَسائل ) است :
سـیـد بـن طـاوس رحـمـه اللّه از مـحمّد بن حارث نوفلى ـ خادم حضرت امام محمّد تقى علیه السـلام ـ روایـت کـرده وقـتـى که تزویج کرد ماءمون دختر خود را به امام محمّد تقى علیه السـلام ، نـوشـت حـضـرت بـراى او کـه از بـراى هـر زنـى صـداقـى اسـت از مـال شـوهـرش و حـق تـعـالى امـوال مـا را در آخـرت ذخـیـره نـهـاده هـمـچـنـان کـه امـوال شـمـا را در دنـیـا بـه شـمـا داده و مـن بـه کـابـیـن دخـتـر تـو دادم ( الوسـائل الى المـسـائل ) را و آن مناجاتى است که به من داده پدرم و به او رسیده از پـدرش مـوسـى بـن جـعفر و به او رسیده از پدرش جعفر و به او رسیده از پدرش محمّد و بـه او رسـیـده از پـدرش على بن الحسین و به او رسیده از پدرش حسین و به او رسده از بـرادرش حـسـن و بـه او رسیده از پدرش امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام و بـه او رسـیـده از حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم کـه بـه آن حـضرت داد جـبـرئیل و گفت : یا محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت رب العزة تو را سلام مى رساند و مى فرماید این مفاتیح گنجهاى دنیا و آخرت است آن را وسیله خود ساز به سوى مـطـالب خـود تـا بـرسـى بـه مـراد خـود و سـرانجام گیرد مطلب تو و ایثار مکن آن را در حـاجـتـهاى دنیا که کم مى گرداد حفظ آخرتت را و آن ده وسیله است که به واسطه آن درهاى رغـبـات گـشوده مى شود و طلب کرده مى شود به سبب آنها حاجات و به اتمام مى رسد. و این است نسخه آن مناجات استخاره :
( اَللّهُمَّ اِنَّ خِیَرَتِکَ فیما اسْتَخَرْتُکَ فیهِ تُنیلُ الرَّغائِبَ... )
خدا مرا براى بازى خلق نکرده
پنجم ـ در اخبار آن حضرت است از غیب :
طـبـرى روایـت کـرده از شـلمـغـانـى کـه گـفـت حـج کـرد اسـحـاق بـن اسـمـاعـیـل در سـالى کـه بـیـرون رفـتند جماعت مردم به سوى ابوجعفر جواد علیه السلام بـراى سؤ ال و امتحان آن حضرت ، اسحاق گفت من آماده کردم در رقعه اى ده مساءله که سؤ ال کنم آنها را از آن حضرت و عیال من حملى داشت با خود گفتم هرگاه جواب داد از مسائلم از آن حـضـرت بـخـواهـم که بخواند خدا را که آن حمل را پسر قرار دهد، پس چون مردم از آن حـضـرت سـؤ الات خـود را نـمـودنـد بـرخـاسـتـم و آن رقـعـه با من بود و مى خواستم سؤ ال کنم از آن حضرت از مسائل خود که آن جناب را نظر بر من افتاد و فرمود: اى ابویعقوب ! نـام گـذار او را احـمـد. پس متولد شد براى من پسرى و نامیدم او را احمد، مدتى زندگى کـرد و وفـات کـرد. و بـود از کـسـانـى کـه بـیرون آمده بود با جماعت مردم على بن حسان واسطى معروف به اعمش گفت برداشتم با خودم از آلتى که براى صبیان است بعضش از نقره بود و گفتم تحفه مى برم براى مولایم ابوجعفر علیه السلام ، پس چون مردم جواب مسائل خود را شنیدند و از دور آن حضرت متفرق شدند حضرت برخاست و تشریف برد به صـریـا، مـن بـه عـقب آن حضرت رفتم پس ( موفق ) خادم آن جناب را ملاقات کردم و گـفـتـن اذن بـطـلب از بـراى مـن از آن حضرت پس وارد شدم بر آن حضرت و سلام کردم ، جـواب سـلام داد در حـالى کـه در صـورت نازنینش کراهت بود و امر نفرمود مرا بنشستن . من نزدیک شدم و آنچه در کیسه داشتم در مقابل آن حضرت خالى کردم ، آن جناب نظر کرد بر من نظر شخص غضبناک و آن آلات را به یمین و یسار و افکند و فرمود: از براى این خدا مرا خـلق نـفـرمـوده مـرا چـه بـا بـازى . پـس ، از آن حـضـرت خـواستم که مرا عفو فرماید عفو فرمود.
علم و قدرت امام علیه السلام
ششم ـ در اشاره آن حضرت است به قدرت خداوند تعالى .
در ( مـدیـنـه المـعـاجـز ) از ( عـیـون المـعـجـزات ) نقل کرده که عمر بن فرج رخجى گفت : گفتم به حضرت امام محمّد تقى علیه السلام که شـیـعیان تو ادعا مى کنند که تو مى دانى هر آبى که هست در دجله و وزن آن را و بودیم ما در کنار دجله ، حضرت فرمود که حق تعالى قدرت داد که تفویض کند علم این را بر پشه اى از مخلوقات خود یا قدرت ندارد؟ گفتم : قدرت دارد، فرمود، من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه و از بیشتر خلق خدا.
پـاسـخ امـام جـواد عـلیـه السـلام بـه سـى هـزار سـؤ ال
هفتم ـ در جواب دادن آن حضرت است از سى هزار مساءله :
شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند از على بن ابراهیم از پدرش که گفت :
رخصلت خواستند گروهى از اهل نواحى از ورود بر حضرت جواد علیه السلام آن جناب اذن داد، پس داخل شدند و سؤ ال کردند از آن حضرت در یک مجلس از سى هزار مساءله ، حضرت جواب داد همه را و در آن وقت آن حضرت ده سال داشت
مـؤ لف گـوید: که ممکن است در وقت سؤ ال هر یک از آن جماعت مساءله خود را مى پرسید از آن حـضـرت و مـلاحـظـه نـمـى کـرد کـه دیـگـرى سـؤ ال مـى کـنـد و جـواب داده حـضـرت از اکثر آنها به ( لا ) و ( نعم ) و ممکن است آنـچـه چـون حـضـرت بـر ضـمـایـر آنـهـا مـطـلع بـود تـا سـائل شـروع مـى کـرده بـه سؤ ال ، خود حضرت جواب او را مى داده و نمى گذاشته سؤ ال خود را بیان کند. چنانکه روایت شده شخصى خدمت آن حضرت ، عرض کرد: فدایت شوم ، حـضـرت فرمود: قصر نکن ، مردم پرسیدند این چه بود که فرمودى ؟ فرمود: این شخص مـى خـواسـت سؤ ال کند از من که ملاح در کشتى نماز خود را به قصر بخواند یا تمام ، من گـفـتـم نـماز خود را قصر نخواند. و علامه مجلسى رحمه اللّه وجوهى چند در رفع استبعاد این حدیث فرموده که مقام نقلش نیست .
.: Weblog Themes By Pichak :.