بسم رب الشهداءوالصدیقین
اصحاب حضرت هادى علیه السلام
شرح حال حسین بن سعید اهوازى
اول ـ حـسـیـن بـن سـعـیـد بـن حماد بن سعید بن مهران مولى على بن الحسین علیه السلام الا هوازى ثقه جلیل القدر.
از راویـان حـضـرت رضـا وحـضـرت جواد وهادى علیهم السلام است . اصلش از کوفه است لکـن بـا بـرادرش بـه اهـواز مـنـتـقـل شـد پـس از آن بـه قـم تـحـویـل کـرد ونـازل شـد بـر حسن بن ابان ودر قم وفات یافت رحمه اللّه . وسى کتاب تـاءلیـف کـرده وبـرادرش حـسـن پـنـجاه کتاب تصنیف کرده ودر تصنیف این سى کتاب نیز شرکت کرده واین سى کتاب در میان اصحاب معروف است به نحوى که کتب سائرین را به آن قـیـاس مـى کـنـنـد ومـى گـویـنـد کـه فـلانـى کـتـابـهـایـش مـثـل کتب حسین بن سعید اهوازى سى مجلد است ، وحسن بن سعید همان است که رسانید على بن مهزیار واسحاق بن ابراهیم خضینى را به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام وبعد از آن عـلى بـن ریان را به خدمت آن حضرت رسانید وسبب هدایت این سه نفر وباعث معرفت ایشان بـه مـذهـب حـق ، اوبـود واز اوحـدیـث شـنـیـدند وبه اومعروف شدند، همچنین عبداللّه بن محمّد حـضـیـنـى را بـه خدمت آن حضرت دلالت نمود، واحمد پسر حسین ملقب به ( دندان ) ، مرمى به غلواست ودر قم وفات کرده .
شرح حال خیران خادم
دوم ـ خـیـران الخـادم مـولى الرضـا عـلیـه السـلام ثـقـه جلیل القدر.
از اصـحـاب ابـوالحـسـن الثـالث عـلیـه السـلام اسـت بـلکـه در ( مـنـتـهـى المـقـال ) است که اواز اصحاب حضرت رضا وجواد وهادى علیهم السلام و از مستودعین اسـرار ایـشان است واوهمان است که در سفر حج در مدینه شرفیاب خدمت حضرت جواد علیه السلام شد در حالى که آن جناب بالاى دکه نشسته بود چنان هیبت ودهشت از آن حضرت نمود کـه مـلتـفت پله دکه نشد مى خواست بدون درجه بالارود وآن جناب اشاره فرمود که از پله بـالابـیـا، بـالارفـت وسـلام کرد و دست آن حضرترا بوسید وبر رومالید ونشست ومدتى دست آن حضرت را گرفته بود به جهت آن دهشتى که داشت تا دهشتش تمام شد آن وقت دست آن حضرت را رها کرد پس عرض کرد که مولاى شما ریان بن شبیب خدمت شما سلام رسانید و التـمـاس کـرد کـه دعـا بـراى اووفرزندش بنمایید، حضرت براى اودعا کرد اما براى فـرزنـدش دعـا نـنـمـود الخ واز بعض روایات معلوم مى شود که خیران وکیل آن حضرت بوده ودر ذیل روایتى است که به اوفرمودند:
( اِعـْمـَلْ فـى ذلِکَ بِرَاءْیِکَ فَاِنَّ رَاءْیَکَ رَاءْیى وَ مَنْ اَطاعَکَ اَطاعَنى ) .
و( خـیران ) را مسایلى است که آنها را از آن حضرت واز حضرت هادى علیه السلام روایـت نـموده واین خیران همان است که در اوقات علت (بیمارى ) حضرت جواد علیه السلام بـراى خـدمـت مـلازم بـاب آن حـضـرت بـود، وقـتـى رسول از جانب حضرت جواد علیه السلام آمد به نزد اووفرمود که مولاى تویعنى حضرت جواد علیه السلام سلام بر تومى رساند ومى فرماید که من از دنیا مى گذرم ، وامر امامت مـى گـردد به سوى پسرم على واز براى اواست بر گردن شما بعد از من آنچه از براى مـن بود بر شما بعد از پدرم واین حدیثى است مشهور در باب نص بر حضرت هادى علیه السـلام . ودر آن اسـت قـضـیـه معروفه احمد بن محمّد بن عیسى با خیران واین خیران پدر خیرانى است .
شرح حال ابوهاشم جعفرى
سـوم ـ ابـوهاشم الجعفرى داود بن القاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب رضى اللّه عنه ثقة جلیل الشاءن .
خـیـلى عـظـیم القدر وبزرگ منزلت است نزد ائمه علیهم السلام واز حضرت امام رضا تا امـام زمـان حـضـرت صاحب الا مر علیهم السلام را درک کرده واز همگى روایت کرده وسید بن طاوس اورا از وکلاء ناحیه مقدسه شمرده واز براى اوست اخبار و مسایلى واشعار نیکودر حق ائمـه عـلیـهـم السـلام . وابـن عیاش کتابى در اخبار ابوهاشم نوشته که شیخ طبرسى در ( إ عـلام الورى ) از آن نـقـل مـى کـنـد ودر ذکر معجزات حضرت عـسـکـرى عـلیـه السـلام بـیـایـد چـنـد خـبر از آن . وفات کرد در سنه دویست وشصت ویک . مـسـعودى فرموده که قبر شریفش مشهور است وظاهرا مزارش در بغداد باشد چه آن جناب از اهـل بـغـداد ومـتـوطـن در آنـجـا بـوده ومـردى صـاحـب ورع وزهـد ونـسـک وعـلم وعـقـل وکـثـیـرالروایـه بـود ودر آن زمـان بـه عـلونـسـب اودر مـیـان آل ابـى طـالب کـسـى نـبـوده . پـدرش قـاسـم ، امـیـر یـمـن و مـردى جـلیـل بـوده ومـادر قـاسـم ام حـکیم دختر قاسم بن محمّد بن ابى بکر است . پس قاسم بن اسحاق پسرخاله حضرت صادق علیه السلام مى شود وبرادرزاده ابوهاشم محمّد بن جعفر بن قاسم زوج فاطمه بنت الرضا علیه السلام است .
شرح حال حضرت شاه عبدالعظیم علیه السلام
چـهـارم ـ حـضـرت عـبـدالعظیم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب علیهم السلام است .
کـه از اکابر محدثین واعاظم علما وزهاد وعباد وصاحب ورع وتقوى است واز اصحاب حضرت جواد وهادى علیهم السلام است ونهایت توسل وانقطاع به خدمت ایشان داشته واحادیث بسیار از ایشان روایت کرده ومن در ذکر اولاد حضرت امام حسن علیه السلام از این کتاب [( منتهى الا مـال ) ] و( مـفـاتـیـح الجـنـان ) مـخـتـصـرى از حـال آن جـنـاب را نـگـاشـتـم ودر ایـنـجـا اکـتـفـا مـى کـنـیـم بـه هـمـان حـدیـثـى کـه مشتمل است بر عرضه کردن دینش را بر امام زمانش حضرت هادى علیه السلام .
شیخ صدوق وغیر اوروایت کرده اند از جناب عبدالعظیم که فرمود: وارد شدم بر آقاى خودم حـضـرت امـام عـلى نـقـى عـلیـه السـلام چـون آن حـضـرت مـرا دید فرمود: مرحبا به تواى ابوالقاسم ! توولى ما هستى از روى حقیقت . پس عرض کردم خدمت آن جناب که اى فرزند رسـول اللّه صـلى اللّه عـلیـه وآله وسلم من مى خواهم که دین خود را بر شما عرضه دارم پـس هـرگـاه مـرضـى وپـسـنـدیـده اسـت بـر آن ثـابـت بـمـانـم تـا خـداونـد عـز وجـل را مـلاقـات کنم ، فرمود بیاور اى ابوالقاسم یعنى عرضه کن دین خود را. گفتم : من مـى گـویـم : کـه خـداونـد تـبـارک وتـعـالى واحـد اسـت ومـثـلى بـراى اونـیـسـت واز حـد بطال وحد تشبیه خارج است وجسم وصورت وعرض وجوهر نیست بلکه پدید آوردنده اجسام وصـورتـها وخلق کننده عرضها وجوهرها است و پروردگار ومالک هر چیزى است وهر چیزى را جـعـل واحـداث کـرده ، ومـى گـویـم مـن : کـه مـحـمـّد صـلى اللّه عـلیـه وآله وسـلم بـنـده ورسول اووخاتم پیغمبران است و بعد از اوپیغمبرى نخواهد بود تا روز قیامت وشریعت آن حـضـرت آخـر همه شرایع است وشریعتى نیست بعد از آن تا روز قیامت ومى گویم من : که امام وخلیفه وولى امر بعد از پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام است وبعد از آن ، حضرت حسن بعد از آن ، حسین ، بعد على بن الحسین ، بـعـد مـحـمّد بن على ، بعد جعفر بن محمّد، بعد موسى بن جعفر، بعد على بن موسى ، بعد مـحـمـّد بـن عـلى عـلیـهم السلام . بعد از این بزرگوران تویى اى مولاى من . پس امام على نـقـى علیه السلام به جناب عبدالعظیم فرمود: بعد از من ، حسن پسر من است ، پس چگونه بـاشـد مـردم در زمان خلف بعد از او، گفتم : وچگونه است این اى مولاى من ؟ فرمود: براى ایـنـکـه دیـده نـمـى شـود شخص اووحلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا آنکه خروج کند وپـر کـند زمین را از عدل وداد همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم . گفتم : اقرار کردم یـعـنـى بـه امـامـت حـضـرت حـسـن عـسـکـرى وخـلف آن حـضـرت قائل شدم ، پس گفتم : ومى گویم دوست این بزرگواران ، دوست خدا است ودشمن ایشان ، دشمن خدا است واطاعت ایشان ، اطاعت خدا است ومعصیت ایشان ، معصیت خدا است ومى گویم : که معراج حق است وسؤ ال در قبر حق است و بهشت حق است ودوزخ حق است وصراط حق است ومیزان حـق اسـت وآنـکـه قـیامت آمدنى است وشکى در آن نیست وخداوند زنده مى کند وانگیخته مى کند کـسـانى را که در قرها جا دارند ومى گویم که فرایض واجبه بعد از ولایت یعنى دوستى خـدا ورسـول وائمـه عـلیـهـم السـلام نـمـاز است وزکات وروزه وحج وجهاد و امر به معروف ونهى از منکر است .
پس حضرت امام على نقى علیه السلام فرمود: اى ابوالقاسم ! این است به خدا سوگند! دین خدا که پسندیده است آن را براى بندگانش ، ثابت بمان بر همین اعتقاد، خداوند ثابت دارد تورا به قول ثابت در حیات دنیا ودر آخرت .
شرح حال على بن جعفر همیناوى
پنجم ـ على بن جعفر همیناوى
وکـیـل حـضـرت هـادى عـلیـه السـلام وثـقـه بـوده ، در امـر اوسـعـایـت کـردنـد بـه نـزد مـتـوکـل ، مـتـوکـل امر کرد اورا حبس کردند واراده کشتن اورا داشت ، این خبر به على بن جعفر رسـیـد از مـحـبـس نـوشـت بـراى حـضـرت هـادى عـلیـه السـلام کـه شـمـا را بـه خـدا در حـال مـن نـظـرى فـرما به خدا قسم مى ترسم شک کنم . حضرت وعده فرمود که دعا خواهم کـرد بـراى تـودر شـب جـمـعـه ، پـس آن حـضـرت دعـا کـرد، صـبـح آن روز مـتـوکـل تب کرد و تب اوشدت کرد تا روز دوشنبه که بانگ وشیون براى اوبلند شد پس مر کرد که زندانیان را یک یک رها کنند وخصوص آن را بعینه ذکر کرد اورا رها کنند واز او اسـتـحـلال جـویـنـد پـس رهـا شـد وبـه امـر آن حـضـرت بـه مـکـه رفـت ومـجاور آنجا شد و متوکل مرضش بهبودى حاصل کرد.
شرح حال ابن سکیت اهوازى
ششم ـ ابن السکّیت یعقوب بن اسحاق اهوازى شیعى :
یـکى از ائمه لغت وحامل لواء علم عربیت وادب وشعر وصاحب اصلاحک المنطق واز خواص امام مـحـمـّد تـقـى وامـام عـلى نـقـى عـلیـه السـلام اسـت وثـقـه وجـلیـل اسـت ودر سـنـه دویـسـت وچـهـل وچـهـار مـتـوکـل اورا بـه قـتـل رسـانـیـد. وسـبـبـش آن بـود کـه اورا مـؤ دب اولاد متوکل بود، روزى متوکل از وى پرسید که دوپسر من معتزّ و مؤ ید نزد توبهتر است یا حسن وحـسـیـن ؟ ابـن السـکـّیـت شـروع کـرد بـه نـقـل فـضـایـل حـسـنـیـن عـلیـهـمـا السـلام ، متوکل امر کرد به غلامان ترک خود تا اورا در زیر پاى خود افکندند وشکمش را بمالیدند پـس اورا بـه خـانـه اش بـردنـد. در فـرداى آن روز وفـات کـرد، وبـه قـولى در جـواب مـتـوکـل گـفـت کـه قـنـبـر خـادم عـلى عـلیـه السـلام بـهـتـر اسـت از تـو ودوپـسـران تـو، متوکل امر کرد تا زبانش را از قفایش بیرون کشیدند، واورا ابن السکیت مى گفتند به جهت کثرت سکوت او.
وَ مِنَ الْغَریبِ اِنَّهُ وَقَعَ فیما حَذَّرَهُ مِنْ عَثَراتِ اللِّسانِ بِقَوْلِهِ قَبْلَ ذلِکَ بِیَسِیرٍ:
یُصابُ الْفَتى مِنْ عَثْرَةٍ بِلِسانِهِ
|
وَ لَیْسَ یُصابُ الْمَرْءُ مِنْ عَثْرِةِ الرِّجْل |
فَعَثْرَتُهُ فِى الْقَوْلِ تَذْهِبُ رَاءْسَهُ |
وَ عَْثرَتُهُ فِى الرِّجْلِ تَبْرَءُ عَنْ مَهْلٍ |