بسم رب الشهداءوالصدیقین
اشعار مؤ ثر امام هادى علیه السلام در مجلس شراب
جمعى از علماء که از جمله ایشان است مسعودى ، روایت کرده اند که در باب حضرت امـام عـلى نـقـى عـلیـه السـلام نـزد مـتـوکـل سـعـایـت کـردنـد وگـفـتـنـد کـه در مـنـزل آن جـنـاب اسـلحـه بـسـیـار وکـاغـذهـاى زیـاد اسـت کـه شـیـعـیـان اواز اهـل قـم بـراى او فـرسـتـاده انـد وآن جـنـاب عـزم آن دارد کـه بـر تـوخـروج کـنـد. مـتـوکـل جـمـاعـتـى از تـرکـان را بـه خـانه آن حضرت فرستاد، ایشان در شب بر خانه آن حـضـرت هجوم آوردند وبه خانه ریختند وهرچه تفتیش کردند چیزى نیافتند ودیدند که آن حـضـرت در حـجـره اى سـت ودر را بـر روى خـود بـسته وجامه اىاز پشم پوشیده و بر روى زمین که رمل وریگ ریزه بود نشسته وتوجهش به سوى حق تعالى است و مـشـغـول خـوانـدن آیـات قـرآن اسـت پـس آن جـنـاب را بـه آن حـال مـاءخـودذ داشـتند وبه نزد متوکل حمل کردند وگفتند در خانه اوریختیم وچیزى نیافتیم ودیـدیـم آن جـنـاب را نـشـسـتـه بـود روبـه قـبـله وقـرآن تـلاوت مـى کـرد. ومتوکل در آن حال در مجلس شرب بود پس آن امام معصوم را در آن مجلس شؤ م بر آن میشوم وارد کـردنـد و متوکل جام شراب در دستش بود از براى آن جناب تعظیم کرد وآن حضرت را در پـهـلوى خـود نـشـانـیـد وجـام شـراب را به آن حضرت تعارف کرد، آن حضرت فرمود: واللّه ! شراب داخل گوش وخون من نشده هرگز، مرا معفودار، پس اورا معفوداشت آنگاه گفت : بـراى مـن شـعـر بـخـوان . حـضـرت فرمود: اِنّى قَلیل الرِّوایَةِ لِلشِّعْرِ؛ من چندان از شعر روایـت نـشـده ام ، گـفـت : از ایـن چـاره اى نـیـسـت پس حضرت انشاد فرمود این اشعار را که مشتمل است بر بى وفایى دنیا ومرگ سلاطین وذلت و خوارى ایشان پس از مرگ :
باتُوا عَلى قُلَلِ الاَجْبالِ تَحْرِسُهُمْ |
غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ |
وَ اسْتَنْزِلُوا بَعْدَ عِزَّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ |
وَ اُسْکِنُوا حُفَرا یا بِئْسَما نَزَلوُا |
نداهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنهمُ |
اَیْنَ الاَساوِرُ وَ التّیجانُ وَ الْحُلَلُ |
اَیْنَ الْوُجُوهُ الّتَى کانَتْ مُنَعَّمَةً |
مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَسْتارُ وَ الکُلَلُ |
فَاَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حینَ سآئِلَهُمْ |
تِلْکَ الْوُجُوهُ عَلَیْهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ |
قَدْ طالَ ما اَکَلُوا دَهْرا وَ قَدْ شَرِبُوا |
وَاَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَکْلِ قَدْ اُکِلُوا |
مـتـوکـل از شـنـیـدن ایـن اشـعـار گـریـست به اندازه اى که اشک چشمش ریشش را تر کرد و حـاضـریـن نـیـز گـریـسـتـنـد، وبـه روایـت ( کـنـزالفـوائد ) کـراچـکـى ، مـتـوکـل جـام شـراب را بـر زمـیـن زد وعـیـشـش مـنـغـض شـد، وبـه روایـت اول پـرسـید از آن حضرت که قرض دارى ؟ فرمود: بلى چهار هزار دینار، پس چهار هزار دینار به آن حضرت بخشید واورا مکرما به خانه اش رد کرد.