بسم رب الشهداءوالصدیقین
چند کلمه موجزه منقوله از حضرت هادى علیه السلام
اول ـ قال علیه السلام : من رضى عن نفسه کثر الساخطون علیه ؛هر که راضى وخشنود شد از خود وپسندید خود را، بسیار شود خشمناکان بر او.
فقیر گوید: مناسب است در اینجا نقل این سه شعر از سعدى :
که از خود بزرگى نماید بسى |
چه خود گفتى از کس توقع مدار |
بزرگان نکرده اند در خود نگاه |
خدابینى از خویشتن بین مخواه |
دوم ـ قـالَ عـلیـه السـلام : ( اَلْمـُصـیـبـَة لِلصـّابـِرِ واحـِدَةٌ وَ لِلْجـازِعِ إِثـنـِتـانِ عـ( .
فرمود: مصیبت شخص صبر کننده یکى است وبراى جزع کننده دوتا است .
فـقـیـر گـویـد: ظـاهـرا دوتا بودن مصیبت جزع کننده ، یکى مصیبت وارده بر اواست و دیگر مصیبت نابود شدن اجر اواست . به جهت جزع وبى تابى او؛ چنانکه در بعض روایات است : فـَاِنَّ الْمـصابَ مَنْ حُرِمَ الثَّواب ؛ یعنى مصیبت زده کسى است که از ثواب بى بهره ماند. وحـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیه وآله وسلم در کاغذى که براى معاذ نوشته در تعزیت اوبه موت فرزندش ، فرموده :
( وَ قـَدْ کـانَ اِبـْنـُکَ مـِنْ مُواهِبِ اللّهِ الْهَنیئَةِ وَ عَواریةِ الْمُسْتَوْدَعَةِ مَتَّعَکَ اللّهُ بِهِ فى غـِبـْطـَةٍ وَ سـُرُورٍ وَ قـَبـَضَُه مـِنـْکَ بـِاَجـْرٍ کـَثـیٍر الصَّلوةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْهُدى اِنْ صَبَرْتَ وَاحـْتـَسـَبـْتَ فـَلاتـَجـْمَعَنّ عَلَیْکَ مُصیبَتَیْنِ فَیَحْبِطَ لَکَ اَجْرُکَ وَ تَنْدَمَ عَلى مافا تَکَ ) .
وروایات وحکایات در مدح وثواب صبر بسیار است ومن در اینجا اکتفا مى کنم به یک روایت ویک حکایت . اما روایت :
هـمـانـا از حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام مـنـقـول اسـت کـه چـون مـؤ مـن را داخل در قبر کنند نماز در طرف راست اوواقع شود وزکات در طرف چپ اووبرّ یعنى نیکویى و احـسـان اومـشـرف بـر اوشـود وصـبـر اودر نـاحـیـه اى قـرار گیرد. پس وقتى دوملک سؤ ال بـیـایـنـد صـبـر گـوید به نماز وزکات وبرّ دریابید شما صاحب خود را، یعنى میت را نگاهدارى کنید پس هرگاه عاجز شدید از آن من هستم نزد او. واما حکایت :
پس از بعضى تواریخ منقول اسـت کـه کسرى بر بزرجمهر حکیم غضب کرد وامر کرد اورا در جاى تاریکى حبس کنند ودر قید آهن اورا بند نمایند پس چند روز به آن حال بر اوبگذشت . روزى کسى را فرستاد که از اوخـبر گیرد واز حال اوبپرسد چون آن رسول آمد اورا با سینه گشاده ونفس آرمیده دید، گـفـت : تـودر ایـن تـنـگـى وسـخـتـى مـى بـاشى ولکن چنان هستى که در آسایش وفراخى زنـدگـانـى مـى کـنـى ! گـفـت : مـن مـعـجـونـى درسـت کـرده ام از شـش چـیـز وآن را استعمال کرده ام لاجرم مرا به این حال خوش گذاشته . گفت که آن معجون را تعلیم ما نیز بفرما که در بلاها استعمال کنیم شاید ما هم انتفاع از آن بریم .
فـرمـود: آن شـش چـیـز، یـکـى اعـتـمـاد بـه خـداونـد عـز وجـل اسـت ، دوم آنـکـه هرچه مقدر شده خواهد شد، سوم آنکه صبر بهترین چیزى است که آدم مـمـتـحـن اسـتـعمال آن کند، چهارم آنکه اگر صبر نکنم چه بکنم ، پنجم آنکه شاید مصیبتى وارد شـود کـه از آن مصیبت سخت تر باشد، ششم آنکه از ساعت تا به ساعت ، فرج است . چون این مطلب را به کسرى اطلاع دادند امر کرد اورا از زندان وبند رها کردند واورا احترام نمودند.
سوم ـ قالَ علیه السلام : ( اَلْهَزْلُ فَکاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ ) ؛ بیهودگى خوش منشى بیخردان وصفت نادانان است .
فـقـیـر گـویـد: ایـن مـعـنـى در صـورتـى اسـت کـه هـزل بـا لام بـاشـد واگـر هزل با همزه باشد چنانکه در بعض نسخ است یعنى ریشخند وفسوس ومسخرگى ، وشکى نـیـسـت کـه ایـن عـمـل شـیـوه اراذل واوبـاش وپـسـت فـطـرتـان اسـت وصـاحـب ایـن عـمـل را از دیـن و ایـمـان خـبـرى واز عـقـل ودانـایـى اثـرى نـیـسـت وبـه مراحل بسیار از منزل انسانیت دور ونام انسانیت از اومهجور است .
چـهـارم ـ قـالَ عـلیـه السلام : ( اَلسَّهْرُ اَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ یَزیدُ فى طیبِ الطَّعاِم ) ؛
فـرمـود: بـیـدارى لذیـذ کـنـنـده تـر اسـت خـواب را وگـرسـنگى زیاد مى کند در خوبى و پاکیزگى طعام .
پـنـجم ـ قالَ علیه السلام : ( اُذْکُرْ مَصْرَعَکَ بَیْنَ یَدَىْ اَهْلِکَ فَلاطَبیبٌ یَمْنَعُکَ وَ لاحَبیبٌ یَنْفَعُکَ ) ؛
فـرمـود: یـاد کـن آن وقـتـى را کـه افـکـنـده شـده اى بـر زمـیـن مـقـابـل اهل خود پس طبیبى نیست که منع کند تورا از مردن ونه دوستى که نفع رساند تورا در آن حال .
مـؤ لف گـویـد: کـه اشـاره فـرمـوده حـضـرت در ایـن فـرمـایـش بـه حال احتضار آدمى به همان حالى که حق تعالى به آن اشاره فرموده فى کلامه المجید ( اِذا بـَلَغـَتِ التَّراقـِىَ وَ قـیـلَ مـَنْ راقٍ ) ؛ چون برسد روح به چنبره گـردن وگـفته شود یعنى کسان محتضر گویند کیست افون کننده به ادعیه وعلاج نماینده بـه ادویـه ، یا گویند ملائکه : آیا ملائکه رحمت اورا مرتقى سازند به آسمان یا ملائکه عذاب به نیران ( وَ ظَنّ اَنَّهُ الْفِراقُ )
ویـقـیـن کـنـد مـحـتـضـر کـه آنچه به اونازل شده مفارقت است . ودر حدیث آمده که بنده علاج شـدائد مـرگ کـنـد وحـال آنـکـه هـر یـک از مفصلهاى اوبر یکدیگر سلام کنند و گویند بر تـوبـاد سـلام جـدا مى شوى از من ومن از توتا روز قیامت ( وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ ) وبـپـیـچـیـد سـاق مـحـتـضـر بـه سـاق او، یـعـنـى پـاهـاى او از هـول مـرگ وسـخـتـى جـان کـندن در هم پیچد، وبعضى گفته اند معنى آن است که جمع شود شدت موت به شدت آخرت .
فـقـیـر گـویـد: ایـنـک مـنـاسـب دیـدم ایـن دعـاى شـریـف را در ایـن مـحـل نـقـل کـنـم تـا نـاظـریـن بـه فـیـض خـوانـدن آن خـود را نائل کنند:
( اِلهى کَیْفَ اَصْدُرُ عَنْ بابِکَ بِخَیْبَةٍ مِنْکَ وَ قَدْ قَصَدْتُهُ عَلى ثِقَةٍ بِکَ، اِلهى کَیْفَ تـُؤ یـِسـْنـى مـِنْ عـَطـائِکَ وَ قـَدْ اَمـَرْتَنى بِدُعائِکَ، صَلِّ عَلى مَحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ وَارْحَمْنى اِذَا اَشْتَدَّ الاَنینُ وَ حُظِرَ عَلَىَّ الْعَمَلُ وَ انْقَطَعَ مِنّى الاَمَلُ وَ اَفْضَیْتُ اِلَى الْمَنُونِ وَبَکَتْ عَلىَّ الْعـُیـُونُ وَ وَدَّعـَنـى الاَهـْلُ وَ الاَحبْابُ وَ حُثِى عَلَىَّ التُّرابُ وَ نُسِىَ اسْمى وَ بَلِىَ جِسْمى وَ انـْطَمَسَ ذِکْرى وَ هُجِرَ قَبْرى فَلَمْ یَزُرْنى زائرٌ وَ لَمْ یَذْکُرْنى ذاکِرٌ. وَ ظَهَرَت مِنّى الْمَاثِمُ واسْتَوْلَتْ عَلَىَّ الْمَظالِمُ وَ طالَتْ شِکایَةُ الخُصُومِ وَ اتَّصَلَتْ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ، صَلِّ اللّهُمَّ عـَلى مـُحـَمَّدٍ وَ آلِ مـُحـَمَّدِ وَارْضِ خـُصـُومى عَنّى بِفَضْلِکَ وَ اَحْسانِکَ وَ جُدْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ وَ رِضـْوانـِکَ، اِلهـى ذَهـَبـَتْ اَیـّامُ لَذّاتـى وَ بَقِیَتْ مَاءثِمى وَ تَبِعاتِى وَ قَدْ اَتَیْتُکَ مُنیبا تـائبـا فـَلاتـَرُدَّنى مَحْروما وَ لاخائِبَا، اَللّهُمَّ آمِنْ رَوْعَتى وَاغْفِرْ زَلَّتى وَ تُبْ عَلَىَّ اِنَّکَ اَنْتَ التَّوابُ الرَّحیمُ ) .
امید من از رحمت تواست وبس |
ششم ـ قالَ علیه السلام : ( اَلْمَقادیرُ تُریکَ ما لایَخْطُرُ بِبالِکَ ) :
یعنى مقدرات وچیزهایى که تقدیر شده بنمایاند به توچیزهایى را که خطور نکرده بود به دل تو.
هـفـتـم ـ قـالَ عـلیه السلام : ( اَلْحِکْمَةُ لاتَنْجَعُ فِى الطِباعِ الفاسِدَةِ ) ؛فرمود حکمت تاءثیر نمى کند در طبع هاى فاسد.
فـقـیـر گـویـد: بـه همین ملاحظه است که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده : ( لاتـَعـْلِقـوا الْجـَواهِرَ فى اَعْناقِ الْخَنازیرِ ) ؛ یعنى آویخته نکنید در گـردنـهـاى خـوکـان جـواهر را. ووارد شده که حضرت عیسى علیه السلام ایستاد به خطبه خـوانـدن در مـیـان بـنـى اسـرائیـل وفـرمـود: اى بـنـى اسرائیل ! حکمت را براى جهال حدیث نکنید، واگر نه ظلم کرده اید بر حکمت ، ومنع نکنید آن را از اهلش ، وگرنه ظلم کرده اید ایشان را.
( وَ لَقَدْ اَجادَ مَنْ قال ) :
اِنَّهُ لُِکلِّ تُرْبَةٍ غَرْسا
|
وَ ما کُلُّ رَاءْسٍ یَسْتَحِقُّ الْتِیجانَ |
وَلاکُلُّ طَبیعَةٍ یَسْتَحِقُّ اَفادَةَ الْبَیانِ(54) |
( قالَ الْعالِمُ علیه السلام : لاتَدْخُلُ الْمَلائِکَةَ بَیْتَا فیهِ کَلْبٌ: )
سگ ز در دور وصورت از دیوار |
( فَاِنْ کانَ لابُدَّ فَاقْتَصِرْ مَعَهُ عَلى مَقْدارٍ یَبْلُغُهُ فَهْمُهُ وَ یَسَعُهُ ذِهْنُهُ فَقَدْ قیلَ کَما اَنَّ لُبَّ الثِّمـارِ مـُعـَدِّ لِلاَنـامِ فـَالتَّبـْنُ مـُتـاحٌ لِلا نـعـامِ فـَلُبُّ الْحـِکْمَةِ مُعَدُّ لِذَوِى الاَلْبابِ وَ قُشُورُهامَجْعُولَةٌ لِلاَغْنا مِ ) .
هـشـتـم ـ فـرمود: هرگاه زمانى باشد که عدل غلبه کرد بر جور پس حرام است که گمان بـد بـرى بـه احـدى تـا آنـکـه عـلم پیدا کنى به بدى او؛ وهرگاه زمانى باشد که جور غلبه کند بر عدل پس نیست براى احدى که گمان خوبى برد به احدى تا آنکه ببیند آن را از او. مـؤ لف گـویـد: کـه مـنـاسـب دیـدم ایـن خـبـر را در ایـنـجـا نقل کنم :
روایـت شـده از حـمـران کـه از امـام مـحمّد باقر علیه السلام پرسید که دولت حق شما کى ظـاهـر خـواهـد شـد؟ فـرمـود کـه اى حـمـران ! تـودوسـتـان وبـرادران وآشـنـایان دارى و از احـوال ایـشـان احـوال زمـان خـود را مـى توانى دانست این زمان زمانى نیست که امام حق خروج تـوانـد کـرد، بـه درسـتـى که شخصى بود از علما در زمان سابق وپسرى داشت که رغبت نـمـى نمود در علم پدر خود واز اوسؤ ال نمى کرد وآن عالم همسایه اى داشت که مى آمد واز اوسؤ ال مى کرد وعلم از اواخذ مى نمود پس مرگ آن مرد عالم رسید پس طلبید فرزند خود را وگـفـت : اى پـسـرک مـن ! تـواخـذ نـکـردى از عـلم مـن وکـم رغـبت بودى در آن واز من چیزى نپرسیدى ومرا همسایه اى است که از من سؤ ال مى کرد وعلم مرا اخذ مى نمود وحفظ مى کرد، اگـر تـورا احتیاج شود به علم من بروبه نزد همسایه من واورا نشان داد واورا شناسانید، پـس آن عالم به رحمت ایزدى واصل شد وپسر اوماند. پس پادشاه آن زمان خوابى دید واز بـراى تـعبیر خواب سؤ ال کرد از احوال آن عالم ، گفتند: فوت شد. پرسید که آیا از او فرزندى مانده است ؟ گفتند: بلى پسرى از اومانده است ، پس آن پسر را طلبید. چون ملازم پـادشـاه به طلب اوآمد گفت : واللّه ! نمى دانم که پادشاه از براى چه من را مى خواهد ومن عـلمـى نـدارم واگـر از مـن سـؤ الى کـنـد رسـوا خـواهـم شـد، پـس در ایـن حـال وصـیـت پدرش به یادش آمد ورفت به خانه آن شخص که از پدرش علم آموخته بود، گفت : پادشاه مرا طلبیده است ونمى دانم که از براى چه مطلب مرا خواسته است وپدرم مرا امـر کـرده اسـت کـه اگر محتاج شوم به علمى به نزد توبیایم . آن مرد گفت : من مى دانم پـادشـاه تـورا از بـراى چـه کـار طـلبـیـده اسـت اگـر تـورا خـبـر دهـم آنـچـه از بـراى تـوحاصل شود میان من وخود قسمت خواهى کرد؟ گفت : بلى ، پس اورا سوگند داد ونوشته اى در ایـن بـاب از اوگرفت که وفا کند به آنچه شرط کرده است ، پس گفت که پادشاه خـوابـى دیـده اسـت وتورا طلبیده است که از توبپرسد که این زمان چه زمان است ، تودر جواب بگوکه زمان گرگ است پس چون پسر به مجلس پادشاه رفت پرسید که من تورا از براى چه مطلب طلبیده ام ، گفت : مرا طلبیده اى از براى خوابى که دیده اى که این چه زمـان اسـت ، پـادشـاه گفت : راست گفتى ، پس بگوکه این زمان چه زمان است ؟ گفت : زمان گـرگ اسـت . پـس پـادشاه امر کرد که جایزه به اودادند پس جایزه را گرفت وبه خانه برگشت ووفا به شرط خود نکرد وحصه اى به آن شخص نداد وگفت شاید پیش از اینکه ایـن مـال را تـمـام کـنـم بـمـیـرم وبـار دیـگـر مـحـتـاج نـشـوم کـه از آن مـرد سـؤ ال کنم .
پـس چـون مـدتى از این بگذشت پادشاه خواب دیگر دید وفرستاد وآن پسر را طلبید وآن پـسـر پـشـیـمـان شـد که وفا به عهد خود نکرد وبا خود گفت : من علمى ندارم که به نزد پـادشـاه روم وچـگـونـه بـه نـزد آن عـالم بـروم واز اوسـؤ ال کـنـم وحـال آنـکـه بـا اومـکـر کـردم ووفـا بـه عـهـد خـود نـکـردم پـس گـفـت بـه هـر حـال بـار دیـگـر مى روم به نزد اوواز او عذر مى طلبم وباز سوگند مى خورم که در این مـرتـبـه وفـا کـنـم شاید که تعلیم من بکند. پس نزد آن عالم آمد وگفت : کردم آنچه کردم ووفـا بـه پـیـمـان تـونـکردم وآنچه در دست من بود همه پراکنده شده است وچیزى در دست نـمـانـده است واکنون محتاج شده ام به تو، تورا به خدا سوگند مى دهم که مرا محروم مکن وپـیـمـان مـى کـنـم بـا تـووسـوگـند مى خورم که آنچه در این مرتبه به دست من آید میان تووخود قسمت کنم ودر این وقت نیز پادشاه مرا طلبیده است ونمى دانم که از براى چه چیز مـى خـواهـد سـؤ ال نـمـایـد از مـن . آن عـالم گـفـت : تـورا طـلبـیـده اسـت کـه از تـوسـؤ ال کند باز از خوابى که دیده است که این چه زمان است بگوزمان گوسفند است . پس چون بـه مـجـلس پـادشـاه داخـل شـد از اوپرسید که از براى چه کارى تورا طلبیده ام ؟ گفت : خـوابـى دیـده اى ومـى خـواهى که از من سؤ ال کنى که چه زمان است ؟ پادشاه گفت : راست گـفـتـى واکنون بگوکه چه زمان است ؟ گفت : زمان گوسفند است . پس پادشاه فرمود که صـله به اودادند وچون به خانه برگشت ، متردد شد که آیا وفا کند به عالم یا مکر کند وحصه اورا ندهد، پس بعد از تفکر بسیار گفت شاید من بعد از این محتاج نشوم به اووعزم کرد بر آنکه غدر کند ووفا به عهد اونکند.
پس بعد از مدتى دیگر پادشاه اورا طلبید پس اوبسیار نادم شد از غدر خود وگفت بعد از دومـرتـبه غدر چگونه به نزد آن عالم بروم وخود علمى ندارم که جواب پادشاه بگویم ، باز راءیش بر آن قرار گرفت که به نزد آن عالم برود، پس چون به خدمت اورسید اورا بـه خـدا سوگند داد والتماس کرد که باز تعلیم اوکند وگفت : در این مرتبه وفا خواهم کـرد ودیـگـر مـکـر نـخـواهـم کـرد بـر مـن رحـم کـن ومـرا بـدیـن حـال مـگـذار، پـس آن عالم پیمان ونوشته ها از اوگرفت وگفت : باز تورا طلبیده است که سـؤ ال کـنـد از خوابى که دیده است که این زمان چه زمان است بگوزمان ترازواست ، چون بـه مـجـلس پـادشـاه رفـت از اوپـرسـیـد که از براى چه کار تورا طلبیده ام ؟ گفت : مرا طـلبـیـده اى بـراى خـوابـى کـه دیده اى ومى خواهى بپرسى که این چه زمان است ، گفت : راسـت گـفـتى اکنون بگوچه زمان است ؟ گفت : زمان ترازواست . پس امر کرد که صله به اودادنـد پـس آن جایزه ها را به نزد عالم آوردودر پیش اوگذاشت وگفت این مجموع آن چیزى اسـت کـه بـراى من حاصل شده است وآورده ام که میان خود من قسمت نمایى ، آن عالم گفت که زمـان اول چـون زمـان گـرگ بـود تـواز گـرگـان بـودى لهـذا در اول مـرتـبـه جـزم کردى که وفا به عهد خود نکنى ، ودر زمان دوم چون زمان گوسفند بود گـوسـفـنـد عزم مى کند که کارى بکند ونمى کند تونیز اراده کردى که وفا کنى ونکردى واین زمان چون زمان ترازواست وترازووکارش وفا کردن به حق است تونیز وفا به عهد کردى مال خود را بردار که مرا احتیاجى به آن نیست .
عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه فـرمـوده : گـویـا غـرض آن حـضـرت از نـقـل ایـن قـصـه آن بـود که احوال هر زمان متشابه است ، هرگاه یاران ودوستان خود را مى بینى که با تودر مقام غدر ومکرند چگونه امام علیه السلام اعتماد نماید بر عهدهاى ایشان وخـروج کـنـد بر مخالفان وچون زمانى در آید که در مقام وفاء به عهود باشند وخدا داند کـه وفـاء بـه عـهـد امـام عـلیـه السلام خواهند نمود، امام علیه السلام را ماءمور به ظهور وخـروج خواهد گردانید، حق تعالى اهل زمان ما را به اصلاح آورد واین عطیه عظمى را نصب کند بمحمد وآله الطاهرین .