تاریخ : سه شنبه 92/2/17 | 2:54 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

بسم رب الشهداءوالصدیقین

معجزات حضرت على علیه السّلام
معجزات باهرات آن جناب است  :
بدان که معجزه آن است که بر دست بشرى امرى ظاهر گردد که از حدّ بشر بیرون باشد و مـردمـان از آوردن بـه مـثـل آن عـاجـز بـاشند لکن واجب نمى کند که از صاحب معجزه همواره مـعـجـزه اش آشـکـار بـاشـد و هـر وقت که صاحب معجزه دیدار گردد معجزه او نیز دیده شود بـلکـه صـاحـب مـعـجزه چون از درِ تَحَدّى بیرون شدى یا مدّعى از وى معجزه طلبیدى اجابت فـرمـودى و امـرى بـه خـارق عادت ظاهر نمودى . امّا بسیارى از معجزات امیرالمؤ منین علیه السـّلام هـمـواره مـلازم آن حـضـرت بـود و دوست و دشمن نظاره مى کرد و هیچ کس را نیروى انـکـار آن نـبـوده و آنها زیاده از آن است که نقل شود؛ از جمله شجاعت و قوّت آن حضرت است که به اتّفاق دوست و دشمن کَرّار غیر فَرّار و غالب کلّ غالب است . و این مطلب بر ناظر غـزوات آن حـضـرت مـانند بدر و اُحُد و جنگهاى بصره و صِفّین و دیگر حُروب آن حضرت واضـح و ظـاهـر اسـت و در لیـلةُ الهـَریر زیاده از پانصد کس و به قولى نـُهـصـد کـس را با شمشیر بکشت و به هر ضربتى تکبیر گفت و معلوم است که شمشیر آن حـضـرت بـر درع آهـن و
(خـُودِ) فولاد فرود مى آمد و تیغ آن جناب آهن و فولاد مى درید و مـرد مـى کـشـت ، آیـا هیچ کس این را تواند یا در خور تمناى این مقام تواند بود؟ و امیرالمؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام در ایـن غـزوات اظـهار خرق عادت و معجزات نخواست بنماید بلکه این شجاعت و قوّت ملازم قالب بشریّت آن حضرت بود.
ابـن شـهـر آشـوب قـضـایـاى بـسـیـار در بـاب قـوّت آن حـضـرت نـقـل نـمـوده مـانـنـد دریـدن آن حـضـرت قـمـاط ـرا در حال طفولیّت و کشتن او مارى را به فشار دادن گردن او را به دست خود در اوان صِغَر که در مهد جاى داشت ، و مادر او را حیدره نامید و اثر انگشت آن حضرت در اسطوانه در کوفه و مـشـهـد، اثـر کـف او در تـکـریـت و مـوصـول و غـیـره و اثـر شـمـشـیـر او در صـخـره جـبـل ثـور در مـکـّه و اَثـَر نـیـزه او در کـوهى از جبال بادیه و در سنگى در نزد قلعه خیبر مـعـروف بـوده اسـت . و حـکـایـت قوّت آن حضرت در باب قطب رحى و طوق کـردن آن را در گـردن خـالدبـن الولید و فشار دادن آن جناب خالد را به انگشت سبابه و وسـطـى بـه نـحوى که خالد نزدیک به هلاکت رسید و صیحه منکره کشید و در جامه خویش پـلیـدى کـرد بر همه کس ‍ معلوم است و برداشتن آن جناب سنگى عظیم را از روى چشمه آب در راه صـِفـّیـن و چـنـد ذراع بـسـیـار او را دور افکندن در حالتى که جماعت بسیار از قلع آن عـاجـز بـودنـد و حـکـایـت قـَلْع بـاب خـیـبـر و قـتـل مـرحـب اَشـْهـَر اسـت از آنـکـه ذکـر شـود و مـا در تـاریـخ احوال حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به آن اشاره کردیم .
ابـن شـهـر آشـوب فـرموده چیزى که حاصلش این است که از عجایب و معجزات امیرالمؤ منین عـلیـه السـّلام آن اسـت کـه آن حـضـرت در سـالیـان دراز کـه در خـدمـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم جهاد همى کرد و در ایّام خلافت خود که با ناکثین و قـاسـطـیـن و مـارقـین جنگهاى سخت همى کرد هرگز هزیمت نگشت و او را هرگز جراحتى منکر نـرسـیـد و هـرگـز بـا مـبـارزى قـتال نداد الاّ آنکه بر وى ظفر جست و هرگز قِرْنى از وى نـجـات نـیـافـت و در تـحـت هـیـچ رایـت قـتـال نـداد الاّ آنـکـه دشـمـنـان را مـغـلوب و ذلیـل سـاخـت و هـرگـز از انـبوه لشکر خوفناک نگشت و همواره به جانب ایشان هَرْوَله کنان رفـت ؛ چـنـانـکـه روایـت شـده کـه در یـوم خـنـدق بـه آهـنـگ عـَمـْروبـن عـبـدود چـهـل ذراع جـسـتـن کرد و این از عادت خارج است و دیگر قطع کردن او پاهاى عمرو را با آن ثیاب و سلاح که عمرو پوشیده بود، و دیگر دو نیمه کردن مرحب جهود را از فرق تا به قدم با آنکه همه تن او محفوف در آهن و فولاد بودالخ .
دیـگـر فـصاحت و بلاغت آن حضرت است که به اتفاق فُصَحاى عرب و علماى ادب کلام آن جناب فوق کلام مخلوق و تحت کلام خالق است ؛ چنانکه به این مطلب اشاره شد.
دیـگـر عـلم و حـکـمـت آن حـضـرت اسـت کـه انـدازه او را جـز خـدا و رسول کسى نداند و شرح کردن آن نتواند؛ چنانکه به برخى از آن اشاره شد؛ پس کسى کـه بـى مـعـلّمـى و مـدرّسـى به صورت ظاهر در مَعارج علم و حکمت چنان عُروج کند که هیچ آفریده تمنّاى آن مقام نتواند کرد، معجزه آشکار باشد.
دیـگـر جـود و سـخـاوت آن حـضـرت اسـت کـه هـر چـه بـه دسـت کـرد بـذل کـرد و بـا فـاطـمه و حَسَنَیْن علیهماالسّلام سه شب رُوزه با روزه پیوستند و طعام خویش را به مسکین و یتیم و اسیر دادند و در رکوع انگشترى قیمتى انفاق کرد و حق تعالى در شـاءن او و اهـل بـیـت او سـوره
(هـَلْ اَتـى ) و آیـه اِنَّمـا نازل فرمود و گذشت که آن حضرت به رشح جبین و کدّ یمین هزار بنده آزاد فرمود.
و دیـگـر عـبـادت و زهد آن حضرت است که به اتّفاق علماى خبر هیچ کس آن عبادت نتوانست کـرد و در تـمـامـى عـمـر بـه نان جوین قناعت فرمود و از نمک و سرکه خورشى افزونتر نـخواست و با آن قوت آن قوّت داشت که به برخى از آن اشارت نمودیم و این نیز معجزه باشد؛ زیرا که از حدّ بشر بیرون است . و از این سان است عفو و علم و رحمت او و شدّت و نـقـمـت او و شـرف او و تـواضـع او کـه تـعـبـیـر از او مى شود به
(جمع بین الاضداد) و (تـاءلیـف بـیـن الاَشـْتـات ) و ایـن نـیـز از خـوارق عـادات و فـضـائل شـریـفه آن حضرت باشد؛ چنانکه سیّد رضى رضى اللّه عنه در افتتاح (نهج البـلاغـه ) بـه ایـن مـطـلب اشـاره کـرده و فـرمـوده : اگـر کـسـى تاءمّل و تدبر کند در خُطَب و کلمات آن حضرت و از ذهن خود خارج کند که این کلمات از آن مـشـرع فصاحت است که عظیم القدر و نافذ الامر و مالک الرّقاب بوده شکّ نخواهد کرد که صـاحـب ایـن کـلمـات بـایـد شـخـصـى بـاشـد کـه غـیـر از زهـد و عـبـادت حـظّ و شـغـل دیـگـر نـداشته باشد و باید کسى باشد که در گوشه خانه خود غنوده یا در سر کـوهـى اعـتزال نموده باشد که غیر از خود کسى دیگر ندیده باشد و ابدا تصوّر نخواهد کـرد و یقین نخواهد نمود که این کلمات از مثل آن حضرت کسى باشد که با شمشیر برهنه در دریاى حَرْب غوطه خورده و تن هاى اَبْطال را بى سر نموده و شجاعان روزگار را به خـاک هـلاک افـکـنـده و پـیـوسـتـه از شـمـشـیـرش خـون مـى چـکـیـده و بـا ایـن حـال زاهـِدُ الزُّهـاد و بـَدَلُ الاَبـْدال بـوده و ایـن از فضایل عجیبه و خصایص لطیفه آن جناب است که مابین صفتهاى متضادّه جمع فرموده انتهى .
وَلَنعمَ ما ق الَ الصَّفِىّ الحلّى فى مدح امیرالمؤ منین علیه السّلام :
شعر :

جُمِعَتْ فى صِفاتِکَ الاَضْدادُ

فَلِهذ ا عَزَّتْ لَکَ الاَنْد ادُ

زاهِدٌ ح اکِمٌ حَلی مٌ شُج اعٌ

ف اتِکٌ ن اسِکٌ فَقی رٌ جَوا دٌ

شِیَمٌ ما جُمِعْنَ فى بَشَرٍ قَطُّ

وَلا حازَ مِثْلَهُنَّ الْعِبادُ

خُلُقٌ یُحْجِلُ النَّسیمَ مِنَ

اللُّطْفِ وَبَاْسٌ یَدوبُ مِنْهُالْجَمادُ

بـالجـمـله ؛ آن حـضرت در جمیع صفات از همه مخلوقات جز پسر عمّش برترى دارد لاجرم وجـود مـبـارکـش انـدر آفـریـنـش مـحـیـط مـمـکـنـات و بـزرگـتـرین معجزات است و هیچ کس را مـجـال انـکـار آن نیست بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى یا آیَةَ اللّهِ الْعُظْمى وَالنَّبَاء الْعَظیمَ. امّا معجزاتى کـه گاهى از آن حضرت ظاهر شده زیاده از حَدّ و عَدّ است و این احقر در این مختصر به طور اجـمـال اشـاره بـه مـخـتـصـرى از آن مـى نـمـایـم کـه فـهـرسـتـى بـاشـد از بـراى اهل تمیزّ و اطّلاع .
از جـمـله مـعـجزات آن حضرت ، معجزات متعلّقه به انقیاد حیوانات و جنّیان است آن جناب را؛ چـنـانـچـه ایـن مطلب ظاهر است از حدیث شیر و جُوَیْرِیَة ابْنِ مُسْهِرْو مخاطبه فرمودن آن جناب با ثعبان بر منبر کوفه و تکلّم کردن مرغان و گرگ و جرّى با آن حضرت و سلام دادن ماهیان فرات آن جناب را به امارت مؤ منان و بـرداشـتـن غـراب کـفـش آن حـضـرت را و افـتـادن مارى از آن و قضیّه مرد آذربایجانى و شتر سرکش اوو حکایت مرد یهودى و مفقود شدن مالهاى او و آوردن جـنـّیـان آنـها را به امر امیرمؤ منان و کیفیت بیعت گرفتن آن جناب از جنّها به وادى عقیق و غیره .
دیگر معجزات آن حضرت است تعلّق به جمادات و نباتات مانند رَدّ شَمْس براى آن حضرت در زمـان رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم و بـعـد از مـمـات آن حـضـرت در ارض بـابل و بعضى در جواز ردّ شمس کتابى نوشته اند و ردّ شمس را در مواضِع عدیده براى آن حـضـرت نـگـاشـتـه انـد. و دیـگـر تـکلّم کردن شمس است با آن جناب در مـواضـع مـتعدّده و دیگر حکم آن حضرت به سکون زمین هنگامى که زلزله حادث شد در زمین مـدیـنـه زمـان ابـوبکر و از جنبش باز نمى ایستاد و به حکم آن جناب قرار گرفت و دیگر تنطّق کردن حِصى در دست حق پرستش و دیگر حاضر شدن آن حضرت به طىّ الارض در نـزد جـنـازه سـلمـان در مدائن و تجهیز او نمودن و تحریک آن حضرت ابوهریره را به طىّ الارض و رسـانـیـدن او را بـه خـانـه خـویش ‍ هنگامى که شکایت کرد به آن حضرت کثرت شوق خویش را به دیدن اهل و اولاد خوددیـگـر حـدیـث بـسـاط است که سیر دادن آن جناب باشد جمعى از اصحاب را در هوا و بردن ایـشـان را بـه نزد کهف اصحاب کهف و سلام کردن اصحاب بر اصحاب کهف و جواب ندادن ایـشـان جـز امـیـرالمـؤ مـنین علیه السّلام را و تکلّم نمودن ایشان با آن حضرت و دیگر طلا کـردن آن جـنـاب کـلوخـى را بـراى وام خـواه و حـکم کردن او به عدم سقوط جِدارى که مُشْرِف بر انهدام بود و آن حضرت در پاى آن نشسته بود و دیگر نرم شدن آهن زره در دسـت او چـنـانـچه خالد گفته که دیدم آن جناب حلقه هاى درع خود را با دست خویش اصـلاح مى فرمود و به من فرمود که اى خالد، خداوند به سبب ما و به برکت ما آهن را در دسـت د اوُد نـرم سـاخـت . و دیـگـر شـهـادت نخلهاى مدینه به فضلیت آن جناب و پسر عمّ و برادرش رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و فرمودن پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به آن حضرت که یا على ! نخل مدینه را
(صیحانى ) نام گذار، که فضیلت من و تـو را آشـکـار کـردنـد. و دیـگر سبز شدن درخت امرودى به معجزه آن حضرت و اژدها شدن کـمان به امر آن حضرت و از این قبیل زیاده از آن است که اِحْصاء شود و سلام کردن شَجَر و مـدر بـه آن جـنـاب در اراضـى یـمـن و کـم شدن فرات هنگام طغیان آن به امر آن حضرت .
و دیـگـر مـعـجـزات آن حضرت است متعلّق به مَرضى و مَوْتى مانند ملتئم شدن دست مقطوع هـشـام بـن عـدىّ همدانى در حرب صفّین و ملتئم فرمودن او دست مقطوع آن مرد سیاهى که از مـحـبـّان آن جـنـاب بـود و بـه امر آن حضرت قطع شده بود هنگامى که سرقت کرده بود. و دیـگـر سـخـن گـفـتـن جـمـجـمـه یـعـنـى کـلّه پـوسـیـده بـا آن حـضـرت در اراضـى بـابـل و در آن و مـوضـع مـسـجـدى بـنـا کـردنـدو الحال آن موضع در نزدیکى مسجد ردّ شمس در نواحى حلّه معروف است) و در
(تـحـیـّة الزّائر) و (هـدیـّه ) بـه مـسـجـد ردّ شـمـس و جـمـجمه اشارتى به شرح رفته و دیـگـر حـکـایت زنده کردن آن سام بن نوح را و زنده گردانیدن اصحاب کهف را در حدیث بساط چنانکه به آن اشارت شد.
و از حـضـرت امـام مـحـمـد بـاقـر عـلیـه السـّلام مـنـقـول اسـت کـه وقـتـى رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم مریض شد امیرالمؤ منین علیه السّلام جماعتى از انـصـار را در مـسـجـد دیـدار کـرد و فـرمـود: دوسـت داریـد کـه حـاضـر خـدمـت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم شوید؟ گفتند: بلى ، پس ایشان را بر در سراى آن حـضـرت آورد و اجـازه خـواسـتـه حـاضـر مجلس ساخت و خود بر بالین حضرت مصطفى صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم در نـزد سـر آن بـزرگـوار نـشـست و دست مبارک بر سینه پـیـغـمـبـر صـلى اللّه علیه و آله و سلّم گذاشت و فرمود: اُمَّ مِلدَمٍ! اُخْرُجى عَنْ رَسُولِ اللّهِ صـَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ. و تب را فرمود که بیرون شو، در زمان تب از بدن پیغمبر صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم بـیـرون شـد و آن حـضـرت بـرخـاسـت و نشست و فرمود: اى پسر ابوطالب ! خداوند چندان ترا خصال خیر عطاء فرمود که تب از تو هزیمت مى کند. وَلَنِعْمَ ما قیلَ: (قائل مَقْصُوره عَبْدى است ).
شعر :

مَنْ ز الَتِ الْحُمّى عَنِ الطُهْرِبِهِ

مَنْ رُدَّتِ الشَّمْسُ لَهُ بَعْدَ الِعِشا

مَنْ عَبَّرَ الْجَیْشَ عَنِ الْمآءِ وَلَمْ

یُخْشَ عَلَیْهِ بَلَلٌ وَلا نَدى

و نیز ابن شهر آشوب رحمه اللّه روایت کرده است از عبدالواحد بن زید که گفت : در خانه کـعـبـه مـشـغـول بـه طواف بودم دخترى را دیدم که براى خواهر خود سوگند یاد کرد به امیرالمؤ منین علیه السّلام به این کلمات :
لا وَحـَقِّ الْمـُنـْتـَجـَبِ بـِالْوَصـِیَّةِ، الْحـاکـِمِ بـِالسَّوِیَّةِ، الْع ادِلِ فـىِ الْقـَضِیَّةِ، الْع الى الْبَیِّنَةِ زَوْج فاطِمَةِ الْمَرْضِیَّةِ م ا کانَ کذَا.
مـن در تـعـجـّب شـدم کـه دختر به این کودکى چگونه امیرالمؤ منین علیه السّلام را به این کلمات مدح مى کند، از او پرسیدم که آیا على علیه السّلام را مى شناسى که بدین تمجید او را یـاد مـى کـنـى ؟ گـفت : چگونه نشناسم کسى را که پدرم در جنگ صِفّین در یارى او کـشـتـه گشت و از پس آن که ما یتیم گشتیم آن حضرت روزى به خانه ما درآمد و به مادرم فـرمـود: چـون اسـت حـال تـو اى مـادر یـتـیـمان ؟ مادرم عرض کرد: به خیر است ؛ پس مرا و خـواهـرم را کـه ایـنـک حـاضـر اسـت بـه نـزد آن حضرت حاضر ساخت و مرض آبله چشم مرا نابینا ساخته بود چون نگاهش به من افتاد آهى کشید و این دو شعر را قرائت فرمود:
شعر :

ما اِنْ تَاَوَّهْتُ مِنْ شَىْءٍ رُزِئْتُ بِهِ

کَما تَاَوَّهْتُ لِلاَطفالِ فیِ الصِّغَرِ

قَدْ ماتَ والِدُهُم مَنْ کانَ یَکْفِلُهُمْ

فیِ النّآئب اتِ وَفیِ الاَسْفارِ وَالحَضَرِ

آنگاه دست مبارک بر صورت من کشید، در زمان به برکت دست معجز نماى آن حضرت چشم من بینا شد چنانکه در شب تاریک شتر رمیده را از مسافت بعیده دیدار مى کنم.
دیگر معجزات آن حضرت است در تعذیب و هلاکت جماعتى که به خصومت و دشمنى آن حضرت قـیـام نـمودند مانند هلاکت مردى که سبّ آن حضرت مى نمود به زیر پاى شتر و کور شدن ابـوعـبداللّه المحّدث که منکر فضل آن حضرت بود و به صورت سگ شدن خطیب دمشقى و به صورت خنزیز شدن دیگرى و سیاه شدن روى مرد دیگر و بیرون آمدن گاوى از شطّ و کـشـتـن خـطـیـب بـدگـو را در واسـط و فشردن آن حضرت گلوى بدگوئى را در خواب و قطران شدن بول مرد بدگوئى و هلاک جمع بسیارى در خواب که آن حضرت را ناسزا مى گـفـتند مانند احمد بن حمدون موصلى و مذبوح شدن همسایه محمّد بن عَبّاد بصراوى و غیر ایـشـان از جماعت دیگر که در دنیا چاشنى عذاب الهى را چشیدند به جهت آنکه آن حضرت را سَبّ مى کردند. و کور شدن مردى که تکذیب آن حضرت مى نمود و تعذیب حارث بن نعمان فـِهـْرى کـه از قـبـولى مـولائیت جناب امیر علیه السّلام سرتافت و کراهت شـدیـد از آن ظـاهـر نـمـود. و احـقـر قضیّه آن را از ثَعْلَبى و سائر ائمّه سنّیّه در
(فیض قـدیـر) نـقـل نـمـودم و عـقـد اعـتـراضـات ابـن تیمیّه حرّانى را بر این حدیث شریف مبتور و خرافات او را هباءً منثور نمودم .
و دیـگـر از مـعـجـزات آن حضرت است که بعد از شهادت آن بزرگوار و جمله اى از آنها از قبر شریفش ظاهر شده .
و دیـگر از معجزات آن حضرت اِخبار آن حضرت است از اَخبار غیب که بعد از این به جمله اى از آنها اشارت خواهد شد ان شاء اللّه تعالى .
بـالجـمـله ؛ مـعـجـزات آن حـضـرت واضـح و روشـن اسـت کـه هـیـچ کـس را مـجـال انـکـار آن نیست ، یا اباالحَسَن ! یا امیرالمؤ منین ! بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى ، توئى آن کس کـه دشـمـنـانـت پـیـوسـتـه سـعـى مـى کـردنـد در خـامـوش کـردن نـور فـضـایـل تـو و دوسـتـانـت را یـارائى ذکـر مـنـاقـب نـبـود و بـه جـهـت تـرس و تقیّه کتمان فـضـل تـو مـى نـمـودنـد و بـا ایـن حـال ایـن قـدر از مـعـجـزات و فضائل جنابت بر مردم ظاهر شد که شرق و غرب عالم را فرا گرفت و دوست و دشمن به ذکر مدائح و مناقب رطب اللسان و عذب البیان گشتند. عَرَبیّه :
شعر :

شَهِدَ الاَنامُ بِفَضْلِهِ حَتَّى الْعِد ى

وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْد اءُ

ابـن شـهـر آشـوب نقل کرده که اعرابیّه را در مسجد کوفه دیدند که مى گفت : اى آن کسى که مشهورى در آسمانها و مشهورى در زمینها و مشهورى در دنیا و مشهورى در آخرت ، سلاطین جـور و جبابره زمان همّت بر آن گماشتند که نور ترا خاموش کنند خدا نخواست و روشنى آن را زیـادتر گردانید. گفتند: از این کلمات چه کس را قصد کرده اى ؟ گفت : امیرالمؤ منین علیه السّلام را، این بگفت و از دیده ها غایب گشت .
به روایات مستفیضه از شَعْبى روایت شده که مى گفت پیوسته مى شنیدم که خُطباى بنى امـیـّه بـر مـنـابـر سـَبّ امـیرالمؤ منین علیه السّلام مى کردند و از براى آن حضرت بد مى گـفـتـنـد بـا ایـن حال ، گویا کسى بازوى آن جناب را گرفته به آسمان بالا مى برد و رفـعـت و رتـبـت او را ظاهر مى نمود. و نیز مى شنیدیم که پیوسته مدائح و مناقب اسلاف و گـذشـتـگان خویش را مى نمودند و چنان مى نمود که مردارى را بر مردم مى نمودند و جیفه اى را ظاهر مى کردند یعنى هرچه مدح و خوبى گذشتگان خود مى کردند بدى و عفونت آنها بـیـشـتـر ظـاهـر مـى شـد و ایـن نـیـز خـرق عـادت و مـعـجـزه آشـکـار اسـت و اگـرنـه با این حـال ، بـایـد فـضـیـلتـى از آن جـنـاب ظـاهـر نـشـود و نـور او خـامـوش شـود بـلکـه بـَدَل مـنـاقـب مـثـالب مـوضـوعـه مـنـتـشـر شـود نـه آنـکـه فـضـائل و مـنـاقـب او شـرق و غـرب عـالم را مملو کند و جمهور مردم و کافّه ناس از دوست و دشـمـن قـهرا مدح او را گویند:(یُریدوُنَ اَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَیَاْبَى اللّهُ اِلاّ اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ.)
از این سان است کثرت نسل و ذَرارى و اولادهاى آن جناب که پیوسته خلفاى جور و دشمنان و جبابره زمان همّت بر آن گماشتند که ایشان را از بیخ برکنند و نام و نشانى از ایشان بـاقى نگذارند و چه بسیار از علویّین را شهید کردند و به انواع سختیها ایشان را عذاب نـمـودند بعضى را به تیغ و شمشیر و برخى را به جوع و عطش کشتند و کثیرى را زنده در بـیـن اسـطـوانـه و جـِدار و تـحـت اَبـْنـِیـَه نـهـادنـد و بـسـیـارى را در حـبـس و نکال مسجون نمودند و قلیلى که از دست ایشان جستند از ترس جان از بلاد خـویـش غـربـت و دورى اخـتـیـار کردند و در مواضع نائیه و بیابان قفر دور از آبادانى و عـمـران مـتـفرق شدند و مردم نیز از ترس جان خویش و به جهت تقرّب نزد جبابره زمان از ایشان دورى کردند و با این حال ، بحمدللّه تعالى در تمام بلاد و در هر شهر و قریه و در هـر مـجـلس و مـجـمـعـى آن قدر مى باشند که حصر ایشان نتوان نمود و از تمامى ذَرارى پـیـغـمـبـران و اولیـاء و صـالحـان بـلکـه از ذَرارى هر یک از مردمان بیشتر و فزونتر مى باشند و این نیز خرق عادت و معجزه باهره باشد.