بسم رب الشهداءوالصدیقین
اشاره به فضیلت اَصْبَغ بن نُباته
اَصـْبـَغ بـن نُباته مُجاشِعى است که جلالت شاءنش بسیار و از فُرْسان عِراق و از خواص امیرالمؤ منین علیه السّلام است :
وَکـانَ رَحـِمـَهُ اللّهُ شَیْخا ن اسِکا عابِدا وَکانَ مِنْ ذَخائِر اَمیرالمُؤْمِنینَ علیه السّلام . قاضى نوراللّه گفته که در (کتاب خلاصه ) مذکور است که او از جمله خواصّ امیرالمؤ منین علیه السّلام بود مشکور است .
و در کـتـاب کـشـّى از ابـى الجـارود روایت کرده که او گفت : از اصبغ پرسیدم که منزلت حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام در مـیـان شـمـا تـا کـجـا اسـت ؟ گـفـت مجمل اخلاص ما نسبت به او این است که شمشیرهاى خود را بر دوش نهاده ایم و به هر کس کـه ایـمـاء نـمـایـد او را بـه شـمـشـیـرهـاى خود مى زنیم و ایضا روایت نموده که از اصبغ پـرسـیدند که چگونه حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام ترا و اَشْباه ترا شرطة الخمیس نـام نهاده ؟ گفت : بنابر آنکه ما با او شرط کرده بودیم که در راه او مجاهده کنیم تا ظفر یـابـیـم یـا کـشـتـه شـویم و او شرط کرد و ضامن شد که به پاداش آن مجاهده ، ما را به بهشت رساند.
مخفى نماند که (خمیس )، لشکر را مى گویند بنابر آنکه مرکّب از پنج فرقه است که آن (مـقدّمه ) و (قلب ) و (میمنه ) و (میسره ) و (ساقه ) باشد، پس آنکه مى گویند کـه فـلان صـاحب امیرالمؤ منین علیه السّلام از شرطة الخمیس است این معنى دارد که از جمله لشکریان اوست که میان ایشان و آن حضرت شرط مذکور منعقد شده .
و چـنـیـن روایـت کرده اند که جمعى که با آن حضرت آن شرط نموده اند شش هزار مرد بوده انـد، و در روز حـرب جـمـل بـه عـبـداللّه بـن یحیى حضرمى گفتند که بشارت باد ترا اى پسر یحیى که تو و پدر تو به تحقیق از جمله شرط الخمیس اید و حضرت پیغمبر صلى اللّه عـلیه و آله و سلّم مرا از نام تو و پدر تو خبر داده و خداى تعالى شما را به زبان مبارک پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم خود شرطة الخمیس نام نهاده .
و در کـتـاب (مـیـزان ذَهـَبـى ) کـه از اهـل سـنـّت اسـت مـسـطـور اسـت کـه عـلمـاء رجـال اهـل سـنـّت اصـبـغ را شیعه مى دانند و بنابراین حدیث او را متروک مى دانند و از ابن حـِبّان نقل کرده که اصبغ مردى بود که به محبّت على بن ابى طالب علیه السّلام مفتون شـده بـود و طـامـات از او سـر مـى زد، بـنـابـرایـن حـدیـث او را تـرک کـرده انـد انـتـهـى .
منبع:منتهی الامال
بسم رب الشهداءوالصدیقین
شجاعت شگفت انگیز على علیه السّلام
امـّا کـمـالات بـدنـیـّه آن حـضـرت را هـمـه مى دانند که احدى همپایه او نبود، قوّت و زورش ضـرب المـثـل اسـت در آفـاق و هـیـچ کـس به قوّت او نبوده . به اتفاق دَر خیبر را به دست معجزنماى خویش از جاى کند و جماعتى نتوانستند حرکتش دهند و سنگى عظیم را از سر چاهى بـر گـرفـت کـه لشـکـر از تـحـریکش عاجز بودند، شجاعتش شجاعت گذشتگان را از یاد برده و نام آیندگان را بر زبانهاى مردم فسرده ، مقاماتش در حروب مشهور و حروبش تا قـیـامـت معروف و مذکور است . شجاعى است که هرگز نگریخته و از هیچ لشکرى نترسیده هرگز خصمى در برابر نیامده که از او نجات یافته باشد مگر در ایمان آوردن ، هرگز ضربتى نزده که محتاج به ضربت دیگر باشد، و شجاعى را که آن حضرت مى کشت قوم او افتخار مى کردند به آنکه امیرالمؤ منین علیه السّلام او را کشته ؛ و لهذا خواهر عمروبن عـبـدودّ در مـرثـیـه بـرادر خـویـش اشعارى خواند به این مضمون که اگر کشنده عمرو غیر امیرالمؤ منین علیه السّلام بود من تا زنده بودم بر او مى گریستم امّا چون قاتلش یگانه است در شجاعت و ممتاز است به کرامت ، کشته او را عارى و ننگى نیست . و شجاعى که لحظه اى در مقابل آن حضرت مى ایستاد پیوسته به آن افتخار مى نمود و از قوّت قلب و دلیرى خود مى سرود. پادشاهان بلاد کفر صورت آن جناب را در معبد خود نقش مى کردند و جمعى از مـلوک تـرک و آل بـویـه بـراى تـیمّن و تبرّک صورت او را بر شمشیرهاى خود از جهت ظـفـر و نـصـرت بر دشمن نگاشته و با خود مى داشتند و این بود قوّت و زور او با آنکه نان جو مى خورد و غذا کم تناول مى نمود و ماءکول و ملبوسش از همه کس درشت تر بود و همیشه صائم و قائم و عبادت او دائم بود.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
یـــارى کـــردن عـــلى عــلیـه السـّلام بـه پـیـامـبـر اسـلام صـلى اللّه علیه و آله و سلّم
اخـتـصـاص آن حـضـرت اسـت بـه فـضـیـلت نـصرت و یارى کردن حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم چنانچه حق تعالى فرموده :
(فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلا هُ وَ جِبْریلُ وَصالِحُ الْمُؤ مِنینَ).
(مـولى ) در اینجا به معنى (ناصر) است و به اتفاق مفسّرین مراد از (صالح المؤ منین )، امـیـرالمؤ منین علیه السّلام است . و نیز اختصاص آن جناب است به اُخوّت و برادرى با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و به پا نهادن بر دوش پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سـلّم و شـکستن بُتها و به فضیلت (خبر طائر) و (حدیث منزلت ) و (رایت ) و (خبر غدیر) و غیره .
وَلَقَدْ اَحْسَنَ مَنْ قالَ:
شعر :
غیر على کس نکرد خدمت احمد |
غم خور موسى نباشد الا هارون |
کرد جهانى زتیغ زنده به معنى |
از دم تیغش اگرچه ریخت همى خون |
صورت انسانى و صفات خدائى |
سُبحان اللّه از این مرکّب معجون |
ساحت جاهش به عقل پى نتوان برد |
نتوان با موزه در گذشت زجیحون |
سوى شریعت گراى و مهر على جوى |
از بن دندان اگر نه قلبى و واروُن |
بـالجـمـله ؛ در کـمـالات نفسانیّه و بدنیّه و خارجیّه ، آن حضرت متمیّز بود از سایرین ؛ چه کـمـالات نـفـسـانـیـة آن جـناب مانند علم و حلم و زهد و شجاعت و سخاوت و حُسن خلق و عفّت و غـیرها به مرتبه اى بود که احدى را معشار آن نبود و دشمنانش اعتراف به آن مى نمودند و انـکـار آن نـمـى تـوانستند نمود و جوانمردى و ایثار او به مرتبه اى بود که در فراش رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم خـوابید و شمشیرهاى برهنه کفّار قریش را در عوض رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم به جان خود خرید و در غزوه اُحد به اندازه اى جـوانـمـردى و فـتـوّت از آن حـضـرت ظـاهـر شـد کـه از جـانـب ملا اعلا نداى لا سَیْفَ اِلا ذُوالفِقار وَلا فَتى اِلاّ عَلى بلند شد.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
استجابت دعاهاى على علیه السّلام
استجابت دعوات آن حضرت است ؛ چنانچه به طُرُق بسیار معتبره ثابت شده نـفـریـن آن حـضـرت در حـقّ بـُسـْر بـن ارطـاة بـه اخـتـلاط عـقـل و اسـتـجـابت دعاى آن حضرت در حق او و نفرین نمودن او در حق مردى که جاسوسى مى کرد و اخبار آن حضرت را به معاویه مى رسانید پس کور شد، و نفرین کرد در حقّ طلحه و زبـیـر کـه بـه کمال ذلّت و زشتى کشته گردند و بمیرند، و دعاى آن جناب در حقّ ایشان مستجاب شد و زبیر را، عمروبن جُرموز در وقت خواب به ضرب شمشیر بکشت و جسدش را در خاک کردو طلحه را، مروان بن الحکم تیرى زد و به سبب آن رگ اکحلش گـشـوده گـشـت و در مـیـان بـیـابان در آفتاب سوزان به تدریج خون از بدنش رفت تا بـمـرد و خـود طـلحـه مـى گـفـت کـه هـیـچ مـرد قـرشـى مثل من خونش ضایع نگشت .
و از روایـات اهـل سـنـت ثـابـت اسـت کـه امیرالمؤ منین علیه السّلام استشهاد فرمود جمعى از صـحـابـه را بـر حـدیـث غـدیـر تـمـامـى شـهـادت دادنـد کـه شـنـیـدنـد رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود در خُمّ غدیر (مَنْ کُنْتُ مَوْلا هُ فَعَلِىُّ مَوْلا هُ). مـگر چند نفر که کتمان کردند و به اخفاى آن پرداختند، آن حضرت در حقّ ایشان نفرین کرد پس به دعاى آن حضرت ، سزاى خود یافتند یعنى بعضى به کورى و بعضى به بـَرَص مـبتلا گشتند و چاشنى عذاب الهى را در دار دنیا چشیدند، مانند انس بن مالک و زید بـن ارقـم و عـبـدالرحـمـن مـدلج و یـزیـد بـن ودیـعـه چـنـانچه در کتاب (اُسد الغابه ) و (تـاریـخ ابـن کـثـیـر) و (انـسـان العیون ) حَلَبى و (مناقب ابن المغازلى ) و (شواهد النبوّة ) جامى و (انساب الاشراف ) بَلاذُرى و (حلیه ) اَبونُعَیْم اصفهانى و دیگر کتب بـه شـرح رفـتـه و عـبـارات ایـشـان را در (فـیـض قـدیـر) ایـراد نـمـوده ام و بـطـلان قـول ابـن روزبـهـان را کـه ایـن روایـات را از مـوضـوعـات روافـض شـمـرده ظاهر ساختم .
بسم رب الشهداءوالصدیقین
خبردادن حضرت على علیه السّلام از امور غیبى
اِخـبـار آن حـضـرت اسـت از اخبار غیبیّه و آن اخبار زیاده از آن است که اِحْصاء شود و این احقر به ذکر چند موردى از آن اشارت مى کنم .
نخستین : کَرّة بعد کَرَّة خبر داد که ابن ملجم (فرق ) مرا با تیغ مى شکافد و ریش مرا از خون سرم خضاب مى کند. و دیگر خبرداد از شهادت امام حسین علیه السّلام به زهر و بسیار وقـت از شـهـادت فـرزنـدش حـسـیـن عـلیـه السـّلام خـبـر مـى داد، و هـنـگـام عـبـور از کربلا مـقـتـل مردان و مقام زنان و مناخ شتران را بنمود و خبر داد براء بن عازب را از درک کردن او زمان شهادت حسین علیه السّلام را و یارى نکردن او آن حضرت را. و دیگر خبر داد از حکومت حـَجـّاج بـن یـوسـف ثـَقَفى و از یوسف بن عمرو از فتک و خویریزى ایشان ، و خبر داد از خـوارج نـهـروان و عـبـور نـکـردن ایـشـان از نـهـر و خـبـر داد از قـتـل ایـشـان ، و از کشته شدن ذى الثّدیه سرکرده خوارج و خبر داد از عاقبت امور جمعى از اصـحـاب خـویـش کـه هـر یـک را چـسـان مـى کـُشـنـد، چنانکه خبر داد از بریدن دست و پاى جویریة بن مسهر و رُشید هَجَرى و به دار کشیدن ایشان را، و خبر داد از کیفیّت شهادت میثم تـمّار و به دار کشیدن او را بر دارى که از نخلى بود که تعیین آن فرمود و بودن آن دار در نـزد خـانـه عـمـروبـن حـریـث . و خـبـر داد بـه کـشـتـه شـدن قـنـبـر و کـمـیـل و حُجر بن عَدى و غیره و خبر داد از نمردن خالد بن عرفطه و رئیس شدن او بر جیش ضلالت و خبر داداز قتال ناکثین و قاسطین و مارقین و خبر داد از مکنون طلحه و زبیر هنگامى کـه بـه جـهـت نـکـث بـیـعـت و تهیّه جنگ با آن حضرت به جانب مکّه خواستند بروند و گفتند خـیـال عـُمـْره داریـم . و نـیـز خـبـر داد اصحاب خویش را که بعد از این طلحه و زبیر را با لشکر فراوان ملاقات کنید. و خبر داد از وفات سلمان در مدائن هنگام رحلت سلمان و خبر داد از خلافت بنى امیّه و بنى عبّاس و اشاره فرمود به اَشْهَر اوصاف و خصایص بعض خلفاء بـنـى عـبـّاس مـانـنـد راءفـت سـفّاح و خونریزى منصورو بزرگى سـلطـنـت رشـیـدو دانـائى مـاءمـون و کـثـرت نـصـب و عـنـاد مـتـوکـّل و کـشـتـن پـسـر او، او را و کـثـرت تـَعـَب و زحـمـت مـعـتـمـدبـه جـهـت اشـتـغـال او به حروب و جنگ با صاحب زنج و احسان معتضدبا علوییّن و کشته شدن مـقـتـدر و اسـتـیلاء سه فرزند او بر خلافت که (راضى ) و (متّقى ) و (مطیع ) بـاشـنـد و غـیـر ایـشـان چـنانکه بر اهل تاریخ و سِیَر مخفى نیست و این اخبار در این خطبه شریفه است که آن حضرت فرموده :
وَیـْلُ له ذِهِ الاُمَّةِ مـِنْ رِجـالِهـِمْ الشَّجَرَةُ الْمَلْعُونَةُ الّتی ذَکَرَها رَبُّکُمْ تَعالى اَوَّلُهُمْ خَضْرآءُ وَ آخِرُهُمْ هَزْمآءُ، ثُمّ یَلی بَعْدَهُمْ اَمْرَ ه ذِهِ الاُمَّةِ رِجالٌ اَوَّلُهُمْ اَرْاَفُهُمْ وَ ث انیهِمْ اَفْتَکُهُمْ و خامِسُهُمْ کـَبـْشـُهـُمْ وَسـابـِعـُهُمْ اَعْلَمُهُمْ وَعاشِرُهُمْ اَکْفَرُهُمْ یَقْتُلُهُ اَخَصُّهُمْ بِهِ وَخامِسُ عَشَرُهُمْ کَثیرُ الْعـَنـآءِ قـَلیـلُ الْغِنآءِ سادِسُ عَشَرُهُمْ اَقْضاهُمْ لِلذِّمَمِ وَ اَوْ صَلُهُمْ لِلّرَحِمِ کَانّی اَرى ث امِنَ عـَشـَرِهـِمْ تـَفـْحُص رِجْلاهُ فی دَمِهِ بَعْدَ اَنْ یَاْخُذُهُ جُنْدُهُ بِکَظْمِهِ مِنْ ولْدِهِ ثَلاثُ رِجالٍ سیرَتُهُمْ سیرَةُ الضَّلالِ.
تا آخر خطبه که اشاره فرموده به کشته شدن مستعصم در بغداد چنانکه فرموده :
لَکـَاَنـّی اَر اهُ عـَلى جـِسـْرِ الزَّوْراءِ قـَتـیـلاً ذلِکَ بـِمـا قَدَّمَتْ یَد اکَ وَاَنَّ اللّه لَیْسَ بِظلا مٍ لِلْعَبیدِ.
و دیـگـر خـبر داد از وقوع فتنه ها در کوفه و کشته شدن یا مبتلا به بلاهاى شاغله شدن سرکردگان ظلم که در کوفه عَلَمْ ظلم و ستم افراشته سازند در آنجا فرموده :
کَاَنّى بِکِ ی ا کُوفَةُ تُمَدّینَ مَدَّا الاَدیمِ الْعُک اظى .
تـا آنـکـه مـى فـرمـاید: وَاِنّی لاََعْلَمُ وَاللّهِ اَنَّهُ لا یُریدُ بِکِ جَبّارٌ بِسُوءٍ اِلاّ رَماهُ اللّه بِق اتِلٍ اَو اِبْتَلا هُ اللّهُ بِشاغِلٍ.
و چـنـیـن شد که آن حضرت خبر داده بود و زیاد بن ابیه و یوسف بن عمرو و حجّاج ثقفى و دیـگـران کـه در کـوفـه بـنـاى تـعـدّى و ظـلم نـهـادنـد ابتلاء آنها و هلاکت و مردن آنها به بدترین حالى در موضع خود به شرح رفته .
و دیگر خبر داد مردم را از عرض کردن معاویه بر ایشان سبّ کردن آن حضرت را، و خبر داد ابـن عـبـّاس را در (ذى قار) از آمدن لشکرى از جانب کوفه براى بیعت با جنابش که عدد آنـهـا هـزار بـه شمار مى رود بدون کم و زیاد، و خبر داد از لشکر هُلاکو و فـتـنـه هـاى ایـشـان ، و در خـطـبـه اى که در وقعه جمل در بصره خواند اشارت فرمود به قـتـل مـردم بـصـره بـه دسـت زنـگـیـان و اخـبـار فـرمـود از دَجّال و حوادث جهان ودیگرخبر داد از غرق شدن بصره چنانکه فرمود:
وَاَیـْمُ اللّهِ لَتـُغـْرقـَنَّ بـَلْدَتـُکـُمْ حـَتـّى کـَانّی اَنْظُرُ اِلى مَسْجِدِه ا کَجُؤ جُوءِطَیْرٍ فی لُجَّةِ بَحْرٍ.
و خـبـر داد ازبـنـاء شـهـر بـغـداد، و دیـگـر خـبـر داد از مـَآل امـر عـبـداللّه بـن زبـیر وَقَوْلُهُ فیه : خَبُّ ضَبُّ یَرُومُ اَمْرا وَلا یُدْرِکْهُ یَنْصَبُ حِب الَةَ الدّینِ لاِصْطِی ادِ الدُّنیا وَهُوَ بَعْدُ مَصْلُوب قُریْشٍ.
و دیگر خبر داد که سادات بنى هاشم چون ناصر و داعى و غیر ایشان خروج خواهند کرد و فـرمـوده : اِنَّ لاَِّلِ مـُحَمّدٍ بالطّالقانِ لَکَنْزا سَیُظْهِرُهُ اللّهُ اذا ش اءَ دُع اةٌ حَتّى تَقُومَ بِإ ذنِ اللّه فَتَدْعُوا اِل ى دین اللّهِ.
و خبر داد از مقتل نفس زکیّه محمّد بن عبداللّه محض در احجار زیت مدینه ؛
فى قولِهِ: اَنَّهُ یُقْتَلُ عِنْدَ اَحْجارِ الزَّیْتِ.
و هـمچنین خبر داد از مقتل برادر محمّد ابراهیم در زمین باخمرا که موضعى است مابین واسط و کوفه آنجا که مى فرماید: بِب اخَمْر آ یُقْتَلُ بَعْدَ اَنْ یَظْهَرَ وَ یُقْهَرُ بَعْدَ اَنَ یَقْهَرَ.
و هم در حق او فرموده :
یَاْتِی هِ سَهْمٌ غَربٌ یَکُونُ فیهِ مَنِیَّتُهُ فَی ابَؤُسَ الّر امى شَلَّتْ یَدُهُ وَ وَهَنَ عَضُدُهُ.
و دیـگر خبر داد از مقتولین فخّ و از سلطنت سلاطین علویه در مغرب و از سلاطین اسماعیلیّه کقوله :
ثُمَّ یَظْهَرُ صاحِبُ الْقَیْرو انِ اِلى قَوْلِهِ مِنْ سُلا لَةِ ذِى الْبَدآءِ المُسَجّى بِالرِّد آءِ.
و خبر داد از سلاطین آل بویه .
وقـَوله فـیـهـِم : وَ یـَخـْرُجُ مـِنْ دَیـْلمان بَنُوا الصَّیّادِ وقوله فیهم : ثُمَّ یَسْتَشْرى اَمْرُهُم حَتّى یَمْلِکُوا الزَّوْر آء وَیَخْلَعُوا الْخُلَف اء.
و خـبـر داد از خـلفـاى بنى عبّاس و على بن عبداللّه بن عبّاس جدّ عبّاسییّن را (اَباالاملاک ) فـرمـود. و در واقـعـه صـفـّیـن کـه مـابـیـن آن حـضـرت و مـُعـاویـه ارسـال رسـل و رسـائل بـود در یـکـى از مـکـتوبات خود آن حضرت از اخبار غیب بسى اخبار فـرمـود از جـمـله در خـاتـمـه آن ، مـعـاویـه را مـخـاطـب داشـتـه کـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیه و آله و سلّم مرا خبر داد: زود باشد که موى ریش من به خون سـرم خضاب گردد و من شهید شوم و بعد از من سلطنت امّت به دست گیرى و فرزندم حسن را از دَر غدر و خدیعت به سمّ ناقع شهید کنى و از پس تو یزید فرزند تو به دستیارى و هـمـدسـتـى پـسـر زانـیه ـ که ابن زیاد باشد ـ حسین پسرم را شهید سازد و دوازده تن از ائمـه ضـلالت از اولاد ابـى العـاص و مـروان بن الحکم بعد از تو والى بر امّت شوند؛ چـنـانـکـه رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب نمودار شد و ایشان را به صـورت بـوزینه دید که بر منبر او مى جهند و امّت را از شریعت باز پس مى برند؛ پس فـرمـود: آنـگـاه جـماعتى که رایات ایشان سیاه و عَلَمهاى سیاه علامت دارند ـ که بنى عبّاس مـراد اسـت ـ خـلافـت و سـلطـنـت را از ایـشـان باز گیرند و بر هر کس از این جماعت که دست یابند از پاى درآورند و به کمال ذلّت و خوارى ایشان را بکشند.
آنـگـاه حـضـرت اخـبـار فـرمـود بـه مـغـیـّبـات بـسـیـار از امـر دجّال و پاره اى از ظهور قائم آل محمّد علیهماالسّلام و در آخر مکتوب مرقوم فرمود: همانا من مـى دانـم کـه ایـن کـاغـذ بـراى تـو نـفـعـى و سـودى نبخشد و حظّى از آن نبرى مگر اینکه فـرحـنـاک شـوى بـه اخـبـار مـن از سلطنت تو و فرزند تو لکن آنچه باعث شد مرا که این مـکـتوب را براى تو نگاشتم آن بود که کاتب خود را گفتم که آن را نسخه کند که شاید شـیـعـه و اصـحـاب مـن از آن نـفـع بـرند یا یک تن از کسانى که نزد تو مى باشند آن را بـخوانند بلکه از گمراهى روى برتابد و طریق هدایت پیش گیرد و هم حجّتى باشد از من بر تو.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
معجزات حضرت على علیه السّلام
معجزات باهرات آن جناب است :
بدان که معجزه آن است که بر دست بشرى امرى ظاهر گردد که از حدّ بشر بیرون باشد و مـردمـان از آوردن بـه مـثـل آن عـاجـز بـاشند لکن واجب نمى کند که از صاحب معجزه همواره مـعـجـزه اش آشـکـار بـاشـد و هـر وقت که صاحب معجزه دیدار گردد معجزه او نیز دیده شود بـلکـه صـاحـب مـعـجزه چون از درِ تَحَدّى بیرون شدى یا مدّعى از وى معجزه طلبیدى اجابت فـرمـودى و امـرى بـه خـارق عادت ظاهر نمودى . امّا بسیارى از معجزات امیرالمؤ منین علیه السـّلام هـمـواره مـلازم آن حـضـرت بـود و دوست و دشمن نظاره مى کرد و هیچ کس را نیروى انـکـار آن نـبـوده و آنها زیاده از آن است که نقل شود؛ از جمله شجاعت و قوّت آن حضرت است که به اتّفاق دوست و دشمن کَرّار غیر فَرّار و غالب کلّ غالب است . و این مطلب بر ناظر غـزوات آن حـضـرت مـانند بدر و اُحُد و جنگهاى بصره و صِفّین و دیگر حُروب آن حضرت واضـح و ظـاهـر اسـت و در لیـلةُ الهـَریر زیاده از پانصد کس و به قولى نـُهـصـد کـس را با شمشیر بکشت و به هر ضربتى تکبیر گفت و معلوم است که شمشیر آن حـضـرت بـر درع آهـن و (خـُودِ) فولاد فرود مى آمد و تیغ آن جناب آهن و فولاد مى درید و مـرد مـى کـشـت ، آیـا هیچ کس این را تواند یا در خور تمناى این مقام تواند بود؟ و امیرالمؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام در ایـن غـزوات اظـهار خرق عادت و معجزات نخواست بنماید بلکه این شجاعت و قوّت ملازم قالب بشریّت آن حضرت بود.
ابـن شـهـر آشـوب قـضـایـاى بـسـیـار در بـاب قـوّت آن حـضـرت نـقـل نـمـوده مـانـنـد دریـدن آن حـضـرت قـمـاط ـرا در حال طفولیّت و کشتن او مارى را به فشار دادن گردن او را به دست خود در اوان صِغَر که در مهد جاى داشت ، و مادر او را حیدره نامید و اثر انگشت آن حضرت در اسطوانه در کوفه و مـشـهـد، اثـر کـف او در تـکـریـت و مـوصـول و غـیـره و اثـر شـمـشـیـر او در صـخـره جـبـل ثـور در مـکـّه و اَثـَر نـیـزه او در کـوهى از جبال بادیه و در سنگى در نزد قلعه خیبر مـعـروف بـوده اسـت . و حـکـایـت قوّت آن حضرت در باب قطب رحى و طوق کـردن آن را در گـردن خـالدبـن الولید و فشار دادن آن جناب خالد را به انگشت سبابه و وسـطـى بـه نـحوى که خالد نزدیک به هلاکت رسید و صیحه منکره کشید و در جامه خویش پـلیـدى کـرد بر همه کس معلوم است و برداشتن آن جناب سنگى عظیم را از روى چشمه آب در راه صـِفـّیـن و چـنـد ذراع بـسـیـار او را دور افکندن در حالتى که جماعت بسیار از قلع آن عـاجـز بـودنـد و حـکـایـت قـَلْع بـاب خـیـبـر و قـتـل مـرحـب اَشـْهـَر اسـت از آنـکـه ذکـر شـود و مـا در تـاریـخ احوال حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به آن اشاره کردیم .
ابـن شـهـر آشـوب فـرموده چیزى که حاصلش این است که از عجایب و معجزات امیرالمؤ منین عـلیـه السـّلام آن اسـت کـه آن حـضـرت در سـالیـان دراز کـه در خـدمـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم جهاد همى کرد و در ایّام خلافت خود که با ناکثین و قـاسـطـیـن و مـارقـین جنگهاى سخت همى کرد هرگز هزیمت نگشت و او را هرگز جراحتى منکر نـرسـیـد و هـرگـز بـا مـبـارزى قـتال نداد الاّ آنکه بر وى ظفر جست و هرگز قِرْنى از وى نـجـات نـیـافـت و در تـحـت هـیـچ رایـت قـتـال نـداد الاّ آنـکـه دشـمـنـان را مـغـلوب و ذلیـل سـاخـت و هـرگـز از انـبوه لشکر خوفناک نگشت و همواره به جانب ایشان هَرْوَله کنان رفـت ؛ چـنـانـکـه روایـت شـده کـه در یـوم خـنـدق بـه آهـنـگ عـَمـْروبـن عـبـدود چـهـل ذراع جـسـتـن کرد و این از عادت خارج است و دیگر قطع کردن او پاهاى عمرو را با آن ثیاب و سلاح که عمرو پوشیده بود، و دیگر دو نیمه کردن مرحب جهود را از فرق تا به قدم با آنکه همه تن او محفوف در آهن و فولاد بودالخ .
دیـگـر فـصاحت و بلاغت آن حضرت است که به اتفاق فُصَحاى عرب و علماى ادب کلام آن جناب فوق کلام مخلوق و تحت کلام خالق است ؛ چنانکه به این مطلب اشاره شد.
دیـگـر عـلم و حـکـمـت آن حـضـرت اسـت کـه انـدازه او را جـز خـدا و رسول کسى نداند و شرح کردن آن نتواند؛ چنانکه به برخى از آن اشاره شد؛ پس کسى کـه بـى مـعـلّمـى و مـدرّسـى به صورت ظاهر در مَعارج علم و حکمت چنان عُروج کند که هیچ آفریده تمنّاى آن مقام نتواند کرد، معجزه آشکار باشد.
دیـگـر جـود و سـخـاوت آن حـضـرت اسـت کـه هـر چـه بـه دسـت کـرد بـذل کـرد و بـا فـاطـمه و حَسَنَیْن علیهماالسّلام سه شب رُوزه با روزه پیوستند و طعام خویش را به مسکین و یتیم و اسیر دادند و در رکوع انگشترى قیمتى انفاق کرد و حق تعالى در شـاءن او و اهـل بـیـت او سـوره (هـَلْ اَتـى ) و آیـه اِنَّمـا نازل فرمود و گذشت که آن حضرت به رشح جبین و کدّ یمین هزار بنده آزاد فرمود.
و دیـگـر عـبـادت و زهد آن حضرت است که به اتّفاق علماى خبر هیچ کس آن عبادت نتوانست کـرد و در تـمـامـى عـمـر بـه نان جوین قناعت فرمود و از نمک و سرکه خورشى افزونتر نـخواست و با آن قوت آن قوّت داشت که به برخى از آن اشارت نمودیم و این نیز معجزه باشد؛ زیرا که از حدّ بشر بیرون است . و از این سان است عفو و علم و رحمت او و شدّت و نـقـمـت او و شـرف او و تـواضـع او کـه تـعـبـیـر از او مى شود به (جمع بین الاضداد) و (تـاءلیـف بـیـن الاَشـْتـات ) و ایـن نـیـز از خـوارق عـادات و فـضـائل شـریـفه آن حضرت باشد؛ چنانکه سیّد رضى رضى اللّه عنه در افتتاح (نهج البـلاغـه ) بـه ایـن مـطـلب اشـاره کـرده و فـرمـوده : اگـر کـسـى تاءمّل و تدبر کند در خُطَب و کلمات آن حضرت و از ذهن خود خارج کند که این کلمات از آن مـشـرع فصاحت است که عظیم القدر و نافذ الامر و مالک الرّقاب بوده شکّ نخواهد کرد که صـاحـب ایـن کـلمـات بـایـد شـخـصـى بـاشـد کـه غـیـر از زهـد و عـبـادت حـظّ و شـغـل دیـگـر نـداشته باشد و باید کسى باشد که در گوشه خانه خود غنوده یا در سر کـوهـى اعـتزال نموده باشد که غیر از خود کسى دیگر ندیده باشد و ابدا تصوّر نخواهد کـرد و یقین نخواهد نمود که این کلمات از مثل آن حضرت کسى باشد که با شمشیر برهنه در دریاى حَرْب غوطه خورده و تن هاى اَبْطال را بى سر نموده و شجاعان روزگار را به خـاک هـلاک افـکـنـده و پـیـوسـتـه از شـمـشـیـرش خـون مـى چـکـیـده و بـا ایـن حـال زاهـِدُ الزُّهـاد و بـَدَلُ الاَبـْدال بـوده و ایـن از فضایل عجیبه و خصایص لطیفه آن جناب است که مابین صفتهاى متضادّه جمع فرموده انتهى .
وَلَنعمَ ما ق الَ الصَّفِىّ الحلّى فى مدح امیرالمؤ منین علیه السّلام :
شعر :
جُمِعَتْ فى صِفاتِکَ الاَضْدادُ |
فَلِهذ ا عَزَّتْ لَکَ الاَنْد ادُ |
زاهِدٌ ح اکِمٌ حَلی مٌ شُج اعٌ |
ف اتِکٌ ن اسِکٌ فَقی رٌ جَوا دٌ |
شِیَمٌ ما جُمِعْنَ فى بَشَرٍ قَطُّ |
وَلا حازَ مِثْلَهُنَّ الْعِبادُ |
خُلُقٌ یُحْجِلُ النَّسیمَ مِنَ |
اللُّطْفِ وَبَاْسٌ یَدوبُ مِنْهُالْجَمادُ |
بـالجـمـله ؛ آن حـضرت در جمیع صفات از همه مخلوقات جز پسر عمّش برترى دارد لاجرم وجـود مـبـارکـش انـدر آفـریـنـش مـحـیـط مـمـکـنـات و بـزرگـتـرین معجزات است و هیچ کس را مـجـال انـکـار آن نیست بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى یا آیَةَ اللّهِ الْعُظْمى وَالنَّبَاء الْعَظیمَ. امّا معجزاتى کـه گاهى از آن حضرت ظاهر شده زیاده از حَدّ و عَدّ است و این احقر در این مختصر به طور اجـمـال اشـاره بـه مـخـتـصـرى از آن مـى نـمـایـم کـه فـهـرسـتـى بـاشـد از بـراى اهل تمیزّ و اطّلاع .
از جـمـله مـعـجزات آن حضرت ، معجزات متعلّقه به انقیاد حیوانات و جنّیان است آن جناب را؛ چـنـانـچـه ایـن مطلب ظاهر است از حدیث شیر و جُوَیْرِیَة ابْنِ مُسْهِرْو مخاطبه فرمودن آن جناب با ثعبان بر منبر کوفه و تکلّم کردن مرغان و گرگ و جرّى با آن حضرت و سلام دادن ماهیان فرات آن جناب را به امارت مؤ منان و بـرداشـتـن غـراب کـفـش آن حـضـرت را و افـتـادن مارى از آن و قضیّه مرد آذربایجانى و شتر سرکش اوو حکایت مرد یهودى و مفقود شدن مالهاى او و آوردن جـنـّیـان آنـها را به امر امیرمؤ منان و کیفیت بیعت گرفتن آن جناب از جنّها به وادى عقیق و غیره .
دیگر معجزات آن حضرت است تعلّق به جمادات و نباتات مانند رَدّ شَمْس براى آن حضرت در زمـان رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم و بـعـد از مـمـات آن حـضـرت در ارض بـابل و بعضى در جواز ردّ شمس کتابى نوشته اند و ردّ شمس را در مواضِع عدیده براى آن حـضـرت نـگـاشـتـه انـد. و دیـگـر تـکلّم کردن شمس است با آن جناب در مـواضـع مـتعدّده و دیگر حکم آن حضرت به سکون زمین هنگامى که زلزله حادث شد در زمین مـدیـنـه زمـان ابـوبکر و از جنبش باز نمى ایستاد و به حکم آن جناب قرار گرفت و دیگر تنطّق کردن حِصى در دست حق پرستش و دیگر حاضر شدن آن حضرت به طىّ الارض در نـزد جـنـازه سـلمـان در مدائن و تجهیز او نمودن و تحریک آن حضرت ابوهریره را به طىّ الارض و رسـانـیـدن او را بـه خـانـه خـویش هنگامى که شکایت کرد به آن حضرت کثرت شوق خویش را به دیدن اهل و اولاد خوددیـگـر حـدیـث بـسـاط است که سیر دادن آن جناب باشد جمعى از اصحاب را در هوا و بردن ایـشـان را بـه نزد کهف اصحاب کهف و سلام کردن اصحاب بر اصحاب کهف و جواب ندادن ایـشـان جـز امـیـرالمـؤ مـنین علیه السّلام را و تکلّم نمودن ایشان با آن حضرت و دیگر طلا کـردن آن جـنـاب کـلوخـى را بـراى وام خـواه و حـکم کردن او به عدم سقوط جِدارى که مُشْرِف بر انهدام بود و آن حضرت در پاى آن نشسته بود و دیگر نرم شدن آهن زره در دسـت او چـنـانـچه خالد گفته که دیدم آن جناب حلقه هاى درع خود را با دست خویش اصـلاح مى فرمود و به من فرمود که اى خالد، خداوند به سبب ما و به برکت ما آهن را در دسـت د اوُد نـرم سـاخـت . و دیـگـر شـهـادت نخلهاى مدینه به فضلیت آن جناب و پسر عمّ و برادرش رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و فرمودن پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به آن حضرت که یا على ! نخل مدینه را (صیحانى ) نام گذار، که فضیلت من و تـو را آشـکـار کـردنـد. و دیـگر سبز شدن درخت امرودى به معجزه آن حضرت و اژدها شدن کـمان به امر آن حضرت و از این قبیل زیاده از آن است که اِحْصاء شود و سلام کردن شَجَر و مـدر بـه آن جـنـاب در اراضـى یـمـن و کـم شدن فرات هنگام طغیان آن به امر آن حضرت .
و دیـگـر مـعـجـزات آن حضرت است متعلّق به مَرضى و مَوْتى مانند ملتئم شدن دست مقطوع هـشـام بـن عـدىّ همدانى در حرب صفّین و ملتئم فرمودن او دست مقطوع آن مرد سیاهى که از مـحـبـّان آن جـنـاب بـود و بـه امر آن حضرت قطع شده بود هنگامى که سرقت کرده بود. و دیـگـر سـخـن گـفـتـن جـمـجـمـه یـعـنـى کـلّه پـوسـیـده بـا آن حـضـرت در اراضـى بـابـل و در آن و مـوضـع مـسـجـدى بـنـا کـردنـدو الحال آن موضع در نزدیکى مسجد ردّ شمس در نواحى حلّه معروف است) و در (تـحـیـّة الزّائر) و (هـدیـّه ) بـه مـسـجـد ردّ شـمـس و جـمـجمه اشارتى به شرح رفته و دیـگـر حـکـایت زنده کردن آن سام بن نوح را و زنده گردانیدن اصحاب کهف را در حدیث بساط چنانکه به آن اشارت شد.
و از حـضـرت امـام مـحـمـد بـاقـر عـلیـه السـّلام مـنـقـول اسـت کـه وقـتـى رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم مریض شد امیرالمؤ منین علیه السّلام جماعتى از انـصـار را در مـسـجـد دیـدار کـرد و فـرمـود: دوسـت داریـد کـه حـاضـر خـدمـت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم شوید؟ گفتند: بلى ، پس ایشان را بر در سراى آن حـضـرت آورد و اجـازه خـواسـتـه حـاضـر مجلس ساخت و خود بر بالین حضرت مصطفى صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم در نـزد سـر آن بـزرگـوار نـشـست و دست مبارک بر سینه پـیـغـمـبـر صـلى اللّه علیه و آله و سلّم گذاشت و فرمود: اُمَّ مِلدَمٍ! اُخْرُجى عَنْ رَسُولِ اللّهِ صـَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ. و تب را فرمود که بیرون شو، در زمان تب از بدن پیغمبر صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم بـیـرون شـد و آن حـضـرت بـرخـاسـت و نشست و فرمود: اى پسر ابوطالب ! خداوند چندان ترا خصال خیر عطاء فرمود که تب از تو هزیمت مى کند. وَلَنِعْمَ ما قیلَ: (قائل مَقْصُوره عَبْدى است ).
شعر :
مَنْ ز الَتِ الْحُمّى عَنِ الطُهْرِبِهِ |
مَنْ رُدَّتِ الشَّمْسُ لَهُ بَعْدَ الِعِشا |
مَنْ عَبَّرَ الْجَیْشَ عَنِ الْمآءِ وَلَمْ |
یُخْشَ عَلَیْهِ بَلَلٌ وَلا نَدى |
و نیز ابن شهر آشوب رحمه اللّه روایت کرده است از عبدالواحد بن زید که گفت : در خانه کـعـبـه مـشـغـول بـه طواف بودم دخترى را دیدم که براى خواهر خود سوگند یاد کرد به امیرالمؤ منین علیه السّلام به این کلمات :
لا وَحـَقِّ الْمـُنـْتـَجـَبِ بـِالْوَصـِیَّةِ، الْحـاکـِمِ بـِالسَّوِیَّةِ، الْع ادِلِ فـىِ الْقـَضِیَّةِ، الْع الى الْبَیِّنَةِ زَوْج فاطِمَةِ الْمَرْضِیَّةِ م ا کانَ کذَا.
مـن در تـعـجـّب شـدم کـه دختر به این کودکى چگونه امیرالمؤ منین علیه السّلام را به این کلمات مدح مى کند، از او پرسیدم که آیا على علیه السّلام را مى شناسى که بدین تمجید او را یـاد مـى کـنـى ؟ گـفت : چگونه نشناسم کسى را که پدرم در جنگ صِفّین در یارى او کـشـتـه گشت و از پس آن که ما یتیم گشتیم آن حضرت روزى به خانه ما درآمد و به مادرم فـرمـود: چـون اسـت حـال تـو اى مـادر یـتـیـمان ؟ مادرم عرض کرد: به خیر است ؛ پس مرا و خـواهـرم را کـه ایـنـک حـاضـر اسـت بـه نـزد آن حضرت حاضر ساخت و مرض آبله چشم مرا نابینا ساخته بود چون نگاهش به من افتاد آهى کشید و این دو شعر را قرائت فرمود:
شعر :
ما اِنْ تَاَوَّهْتُ مِنْ شَىْءٍ رُزِئْتُ بِهِ |
کَما تَاَوَّهْتُ لِلاَطفالِ فیِ الصِّغَرِ |
قَدْ ماتَ والِدُهُم مَنْ کانَ یَکْفِلُهُمْ |
فیِ النّآئب اتِ وَفیِ الاَسْفارِ وَالحَضَرِ |
آنگاه دست مبارک بر صورت من کشید، در زمان به برکت دست معجز نماى آن حضرت چشم من بینا شد چنانکه در شب تاریک شتر رمیده را از مسافت بعیده دیدار مى کنم.
دیگر معجزات آن حضرت است در تعذیب و هلاکت جماعتى که به خصومت و دشمنى آن حضرت قـیـام نـمودند مانند هلاکت مردى که سبّ آن حضرت مى نمود به زیر پاى شتر و کور شدن ابـوعـبداللّه المحّدث که منکر فضل آن حضرت بود و به صورت سگ شدن خطیب دمشقى و به صورت خنزیز شدن دیگرى و سیاه شدن روى مرد دیگر و بیرون آمدن گاوى از شطّ و کـشـتـن خـطـیـب بـدگـو را در واسـط و فشردن آن حضرت گلوى بدگوئى را در خواب و قطران شدن بول مرد بدگوئى و هلاک جمع بسیارى در خواب که آن حضرت را ناسزا مى گـفـتند مانند احمد بن حمدون موصلى و مذبوح شدن همسایه محمّد بن عَبّاد بصراوى و غیر ایـشـان از جماعت دیگر که در دنیا چاشنى عذاب الهى را چشیدند به جهت آنکه آن حضرت را سَبّ مى کردند. و کور شدن مردى که تکذیب آن حضرت مى نمود و تعذیب حارث بن نعمان فـِهـْرى کـه از قـبـولى مـولائیت جناب امیر علیه السّلام سرتافت و کراهت شـدیـد از آن ظـاهـر نـمـود. و احـقـر قضیّه آن را از ثَعْلَبى و سائر ائمّه سنّیّه در (فیض قـدیـر) نـقـل نـمـودم و عـقـد اعـتـراضـات ابـن تیمیّه حرّانى را بر این حدیث شریف مبتور و خرافات او را هباءً منثور نمودم .
و دیـگـر از مـعـجـزات آن حضرت است که بعد از شهادت آن بزرگوار و جمله اى از آنها از قبر شریفش ظاهر شده .
و دیـگر از معجزات آن حضرت اِخبار آن حضرت است از اَخبار غیب که بعد از این به جمله اى از آنها اشارت خواهد شد ان شاء اللّه تعالى .
بـالجـمـله ؛ مـعـجـزات آن حـضـرت واضـح و روشـن اسـت کـه هـیـچ کـس را مـجـال انـکـار آن نیست ، یا اباالحَسَن ! یا امیرالمؤ منین ! بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى ، توئى آن کس کـه دشـمـنـانـت پـیـوسـتـه سـعـى مـى کـردنـد در خـامـوش کـردن نـور فـضـایـل تـو و دوسـتـانـت را یـارائى ذکـر مـنـاقـب نـبـود و بـه جـهـت تـرس و تقیّه کتمان فـضـل تـو مـى نـمـودنـد و بـا ایـن حـال ایـن قـدر از مـعـجـزات و فضائل جنابت بر مردم ظاهر شد که شرق و غرب عالم را فرا گرفت و دوست و دشمن به ذکر مدائح و مناقب رطب اللسان و عذب البیان گشتند. عَرَبیّه :
شعر :
شَهِدَ الاَنامُ بِفَضْلِهِ حَتَّى الْعِد ى |
وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْد اءُ |
ابـن شـهـر آشـوب نقل کرده که اعرابیّه را در مسجد کوفه دیدند که مى گفت : اى آن کسى که مشهورى در آسمانها و مشهورى در زمینها و مشهورى در دنیا و مشهورى در آخرت ، سلاطین جـور و جبابره زمان همّت بر آن گماشتند که نور ترا خاموش کنند خدا نخواست و روشنى آن را زیـادتر گردانید. گفتند: از این کلمات چه کس را قصد کرده اى ؟ گفت : امیرالمؤ منین علیه السّلام را، این بگفت و از دیده ها غایب گشت .
به روایات مستفیضه از شَعْبى روایت شده که مى گفت پیوسته مى شنیدم که خُطباى بنى امـیـّه بـر مـنـابـر سـَبّ امـیرالمؤ منین علیه السّلام مى کردند و از براى آن حضرت بد مى گـفـتـنـد بـا ایـن حال ، گویا کسى بازوى آن جناب را گرفته به آسمان بالا مى برد و رفـعـت و رتـبـت او را ظاهر مى نمود. و نیز مى شنیدیم که پیوسته مدائح و مناقب اسلاف و گـذشـتـگان خویش را مى نمودند و چنان مى نمود که مردارى را بر مردم مى نمودند و جیفه اى را ظاهر مى کردند یعنى هرچه مدح و خوبى گذشتگان خود مى کردند بدى و عفونت آنها بـیـشـتـر ظـاهـر مـى شـد و ایـن نـیـز خـرق عـادت و مـعـجـزه آشـکـار اسـت و اگـرنـه با این حـال ، بـایـد فـضـیـلتـى از آن جـنـاب ظـاهـر نـشـود و نـور او خـامـوش شـود بـلکـه بـَدَل مـنـاقـب مـثـالب مـوضـوعـه مـنـتـشـر شـود نـه آنـکـه فـضـائل و مـنـاقـب او شـرق و غـرب عـالم را مملو کند و جمهور مردم و کافّه ناس از دوست و دشـمـن قـهرا مدح او را گویند:(یُریدوُنَ اَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَیَاْبَى اللّهُ اِلاّ اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ.)
از این سان است کثرت نسل و ذَرارى و اولادهاى آن جناب که پیوسته خلفاى جور و دشمنان و جبابره زمان همّت بر آن گماشتند که ایشان را از بیخ برکنند و نام و نشانى از ایشان بـاقى نگذارند و چه بسیار از علویّین را شهید کردند و به انواع سختیها ایشان را عذاب نـمـودند بعضى را به تیغ و شمشیر و برخى را به جوع و عطش کشتند و کثیرى را زنده در بـیـن اسـطـوانـه و جـِدار و تـحـت اَبـْنـِیـَه نـهـادنـد و بـسـیـارى را در حـبـس و نکال مسجون نمودند و قلیلى که از دست ایشان جستند از ترس جان از بلاد خـویـش غـربـت و دورى اخـتـیـار کردند و در مواضع نائیه و بیابان قفر دور از آبادانى و عـمـران مـتـفرق شدند و مردم نیز از ترس جان خویش و به جهت تقرّب نزد جبابره زمان از ایشان دورى کردند و با این حال ، بحمدللّه تعالى در تمام بلاد و در هر شهر و قریه و در هـر مـجـلس و مـجـمـعـى آن قدر مى باشند که حصر ایشان نتوان نمود و از تمامى ذَرارى پـیـغـمـبـران و اولیـاء و صـالحـان بـلکـه از ذَرارى هر یک از مردمان بیشتر و فزونتر مى باشند و این نیز خرق عادت و معجزه باهره باشد.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
فصاحت حضرت على علیه السّلام
آنکه آن حضرت افصح فصحاء بود و این مطلب به مرتبه اى واضح است که مـُعـاویـه اذعـان بـه آن نموده چنانچه گفته : واللّه که راه فصاحت و بلاغت را بر قریش کـسـى غـیـر عـلى نـگـشـوده و قانون سخن را کسى غیر او تعلیم ننموده .و بـلغـاء گـفـتـه انـد در وصـف کـلام آن جـنـاب کـه دوَن کـَلامِ الْخـالقِ و فـوقَ کَلامِ الْمَخْلُوقو کـتـاب (نـهـج البـلاغـه ) اَقـْوى شـاهـدى اسـت در ایـن بـاب و خـدا و رسول داند اندازه فصاحت و دقائق حکمت کلمات آن حضرت را و هیچ کس آرزو نکرده است و در خاطرى نگذشته است که مانند خُطَب و کلمات آن حضرت تلفیق کند و اگر بعضى از علماى سـنّت و جماعت خطبه شقشقیة را از خُطَب آن حضرت نشمردند و منسوب به سید رضى جامع نـهـج البـلاغـه کـردنـد مـطـلبـى دقـیـق در ایـن بـاب مـلحـوظ نـظـر داشـتـه انـد والاّ بـر اهل ادب و خبره پوشیده نیست سخافت قول ایشان ؛ چه علماى اخبار ذکر کرده اند که پیش از ولادت سـیـد رضى رحمه اللّه این خطبه را در کتب سالفه یافتند. و شیخ مفید که ولادتش بـیـسـت و یـک سال قبل از سید رضى رحمه اللّه واقع شده این خطبه را در کتاب (ارشاد) نـقـل کرده و فرموده که جماعتى از اهل نقل به طُرُق مختلفه از ابن عباس روایت کرده اند که امـیـرالمـؤ منین علیه السّلام این خطبه را در رَحْبَه انشاء فرمود و من نیز در خدمت آن حضرت حـاضـر بـودم .و ابـن ابى الحدید و فصحاى عرب و علماى ادب متفقند که سـیـد رضـى رحـمـه اللّه و غـیـر او ابـدا بـه امـثـال ایـن کـلمـات تـَفـَوُّه نـتـوانـنـد کرد.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
سبقت حضرت على علیه السّلام در ایمان
آنـکـه آن حـضـرت اسـبـق نـاس بـود در ایـمـان بـه خـدا و رسـول ؛ چـنانچه عامّه و خاصّه به این فضیلت معترفند و دشمنان او انکار او نمى توانند نمود؛ چنانکه خود امیرالمؤ منین علیه السّلام این منقبت را در بالاى منبر اظهار فرمود و احدى انکار آن نکرد.
از جناب سلمان روایت شده که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
اَوَّلُکُمْ وُرُودا عَلَىَّ الْحوضَ وَاَوَّلُکُمْ اِسْلاما عَلِىُّ بْنُ ابى طالب .
و نـیـز آن حـضـرت بـه فـاطـمـه عـلیـهـاالسـّلام ، فـرمـود: زَوَّجْتُکِ اَقْدَمَهُمْ اِسلاما وَاَکثْرَهُمْ عِلْما.و اَنَس گفته که برانگیخت حق تعالى پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را در روز دوشنبه و اسلام آورد على علیه السّلام در روز سه شنبه .
و خزیمة بن ثابت انصارى در این باب گفته :
شعر :
م آ کُنْتُ اَحْسِبُ هذَا الاَمْرَ مُنْصَرِفا |
عَنْ هاشِمٍ ثُمَّ مِنْها عَنْ اَبى حَسَنٍ |
اَلَیْسَ اَوَّل مَنْ صَلّى بِقِبْلَتِهِمْ |
وَاَعْرِفُ النّاسِ بِالا ثارِ وَالسُّنَنِ |
وَ آخِرُ النّاسِ عَهْدا بِالنَّبِىِّ وَمَنْ |
جِبْرِیلُ عَوْنٌ لَهُ فِى الْغُسْلِ وَالْکَفَنِ |
شـیـخ مـفـیـد رحمه اللّه روایت کرده از یحیى بن عفیف که پدرم با من گفت : روزى در مکّه با عـبـّاس بـن عـبـدالمـطـّلب نـشـسـتـه بـودم کـه جـوانـى داخـل مـسـجـد الحـرام شـد و نـظـر بـه سـوى آسـمـان افـکـنـد و آن هـنـگـام وقـت زوال بود پس رو به کعبه نمود و به نماز ایستاد، در این هنگام کودکى را دیدم که آمد در طرف راست او به نماز ایستاد و از پس آن زنى آمد و در عقب ایشان ایستاد، پس آن جوان به رکـوع رفـت و آن کـودک و زن نـیز رکوع کردند، پس آن جوان سر از رکوع برداشت و به سـجده رفت آن دو نفر نیز متابعت کردند، من شگفت ماندم و به عبّاس گفتم : امر این سه تن امـرى عظیم است ! عبّاس گفت : بلى ، آیا مى دانى ایشان کیستند؟ این جوان محمّد بن عبداللّه بـن عبدالمطّلب فرزند برادر من است و آن کودک على بن ابى طالب فرزند برادر دیگر مـن اسـت و آن زن خـدیجه دختر خُوَیْلد است ، همانا بدانکه فرزند برادرم محمّد بن عبداللّه مـرا خـبـر داد که او را خدائى است پروردگار آسمانها و زمین است و امر کرده است او را به ایـن دیـنـى کـه بـر طـریـق او مـى رود، و به خدا قسم که بر روى زمین غیر از این سه تن کسى بر دین او نیست .
بسم رب الشهداءوالصدیقین
حسن خلق حضرت على علیه السّلام
حُسْن خُلق و شکفته روئى آن حضرت است . و این مطلب به حدّى واضح است که دشمنانش به این عیب کردند، عمروعاص مى گفت که او بسیار دِعابَة و خوش طبعى مى کند و عـمـرو ایـن را از قـول عـمـر بـرداشـتـه کـه او بـراى عـذر ایـنکه خلافت را به آن حضرت تـفـویض نکند این را، عیب او شمرد. صَعْصَعْة بن صُوْحان و دیگران در وصف او گفتند: در مـیـان مـا کـه بـود مـثـل یکى از ما بود، به هر جانب که او را مى خواندیم مى آمد و هرچه مى گـفـتـیـم مـى شـنـیـد و هـرجـا کـه مـى گـفـتـیـم مـى نـشـسـت و بـا ایـن حـال ، چـنـان از آن حـضـرت هـیـبـت داشـتـیم که اسیر دست بسته دارد از کسى که با شمشیر برهنه بر سرش ایستاده باشد و خواهد گردنش را بزند.
و نقل شده که روزى معاویه به قیس بن سعد، گفت : خدا رحمت کند ابوالحسن را که بسیار خـنـدان و شـکـفـتـه و خـوش طـبـع بـود، قـیـس گـفـت : بـلى چـنـیـن بـود و رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم نـیز با صحابه خوش طبعى مى نمود و خندان بـود، اى مـعـاویـه ! تـو بـه ظـاهـر چـنـین نمودى که او را مدح مى کنى امّا قصد ذمّ آن جناب نـمـودى واللّه ! آن جـنـاب با آن شکفتگى و خندانى ، هیبتش از همه کس افزون بود و آن هیبت تـقـوى بـود کـه آن سـرور داشـت نـه مـثـل هـیـبـتـى کـه اراذل و لِئام شام از تو دارند.
بسم رب الشهداءوالصدیقین
حلم و عفو حضرت على علیه السّلام
آنکه آن حضرت اَحْلَم مردم و عفو کننده ترین مردمان بود از کسى که با او بدى کـنـد و صـحـت ایـن مـطـلب مـعـلوم است از آنچه کرد با دشمنان خود مانند مروان ابن الحکم و عـبـداللّه بـن زبـیـر و سـعـیـد بـن العـاص کـه در جـنـگ جـمـل بـرایـشـان مـسـلط شـد و ایـشان اسیر آن حضرت شدند، آن جناب تمامى را رها کرد و مـتـعـرّض ایـشـان نشد و تلافى ننمود و چون بر صاحب هودج عایشه ظفر یافت به نهایت شـفـقـت و لطـف ، مراعات او نمود؛ و اهل بصره شمشیر بر روى او و اولادش کشیدند و ناسزا گـفـتـنـد، چـون بـر ایـشـان غـلبـه کـرد شـمـشـیـر از ایـشـان بـرداشـت و آنـها را امان داد و امـوال و اولادشـان را نـگـذاشـت غـارت کـنـنـد. و نیز این مطلب پر ظاهر است از آنچه در جنگ صِفّین با معاویه کرد که اوّل لشکر مُعاویه سَرِ آب را گرفته ملازمان آن حضرت را از آن مـنـع کـردند بعد از آن ، آن جناب آب را از تصرّف ایشان گرفت و آنها را به صحراى بـى آبـى رانـد اصـحاب آن حضرت گفتند تو هم آب را از ایشان منع فرما تا از تشنگى هلاک شوند و حاجت به جنگ و جدال نباشد، فرمودند: وَاللّه ! آنچه ایشان کردند من نمى کنم و شـمـشـیـر مـُغـنـى اسـت مرا از این کار و فرمان کرد تا طرفى از آب گشودند تا لشکر مُعاویه نیز آب بردارند.
و جـمـع کـثـیـرى از عـلمـاى سـنـّت در کـتـب خـود نـقـل کـرده انـد کـه یـکـى از ثـقـات اهل سنّت گفت : على بن ابى طالب علیه السّلام را در خواب دیدم گفتم : یا امیرالمؤ منین ! شـمـا وقـتى که فتح مکّه فرمودید خانه ابوسفیان را مَاءْمَن مردم نمودید و فرمودید هرکه داخـل خـانـه ابوسفیان شود بر جان خویش ایمن است ، شما این نحو احسان در حق ابوسفیان فـرمـودیـد، فـرزنـد او در عـوض تـلافى کرد فرزندت حسین علیه السّلام را در کربلا شـهـیـد نـمـود و کـرد آنـچـه کرد، حضرت فرمود: مگر اشعار ابن الصّیفى را در این باب نـشنیدى ؟ گفتم : نشنیدم ، فرمود: جواب خود را از او بشنو، گفت : چون بیدار شدم مبادرت کردم به خانه ابن الصّیفى که معروف است به (حیص و بَیص ) و خواب خود را براى او نـقـل کـردم تـا خـواب مـرا شـنـیـد شـهقه زد و سخت گریست و گفت : به خدا قسم که این اشـعـارى را که امیرالمؤ منین علیه السّلام فرموده من در همین شب به نظم آوردم و از دهان من هنوز بیرون نشده و براى احدى ننوشته ام پس انشاد کرد از براى من آن ابیات را:
شعر :
مَلَکْنا فَکانَ الْعَفْوُمِنّا سَجِیَّةً
فَلَمّا مَلَکْتُمْ سالَ بِالدَّمِ اَبْطَحُ |
وَحَلَّلْتُم قتْلَ الاُسارى وَطالَ ما |
غَدَوْنا عَلَى الاَسْرى فَنَعْفُو وَنَصْفَحُ |
وَحَسْبُکُم ه ذَا التَّفاوُتُ بَیْنَنا |
وَکُلُّ اِنآءٍ بَالَّذی فیهِ یَرْشَحُ
.: Weblog Themes By Pichak :.