سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/18 | 1:42 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

حمایت امام زمان علیه السلام از زوار
متفرق کردن آن حضرت است عربهاى عُنَیْزه را از راه زُوّار:
خـبـر داد مـرا مـشـافـهـةً سید الفقهاء و سناد العلماء العالم الربانى جناب آقاى سید مهدى قـزویـنـى سـاکـن در حله ، فرمود: بیرون آمدم روز چهاردهم شعبان از حله به قصد زیارت جـنـاب ابـى عـبـداللّه الحـسین علیه السلام در شب نیمه آن پس چون رسیدیم به
( شط هـنـدیه )(150) و عبور کردیم به جانب غربى آن دیدم زوارى که از حله و اطـراف آن رفـتـه بـودنـد و زوارى کـه از نـجـف اشـرف و حوالى آن وارد شده بوند جمیعا مـحـصـورنـد در خانه هاى طائفه بنى طرف از عشایر هندیه و راهى نیست براى ایشان به سوى کربلا زیرا که عشیره عنیزه در راه فرود آمده بودند و راه مترددین را از عبور و مرور قـطـع کـرده بـودنـد و نـمـى گـذاشـتـنـد احـدى از کـربلا بیرون آید و نه کسى به آنجا داخـل شـود مگر آنکه او را نهب و غارت مى کردند، فرمود: پس به نزد عربى فرود آمدم و نـمـاز ظـهـر و عـصـر را بـه جـاى آوردم و نشستم منتظر بودم که چون خواهد شد امر زوار و آسـمـان هـم ابـر داشـت و بـاران کـم کـم مـى آمـد پـس در ایـن حـال کـه نـشسته بودیم دیدیم تمام زوار از خانه ها بیرون آمدند و متوجه شدند به سمت کربلا.
پـس بـه شـخـصـى کـه بـا مـن بـود گـفـتـم بـرو سـؤ ال کـن کـه چـه خـبـر اسـت . پس بیرون رفت و برگشت و به من گفت که عشیره بنى طرف بـیرون آمدند با اسلحه ناریه و متعهد شدند که زوار را به کربلا برسانند هر چند کار بـکشد به محاربه با عنیزه . پس چون شنیدم این کلام را گفتم به آنان که با من بودند، ایـن کـلام اصـلى نـدارد زیـرا کـه بـنى طرف را قابلیتى نیست که مقابله کنند با عنیزه و گمان مى کنم که این کیدى است از ایشان به جهت بیرون کردن زوار از خانه خود زیرا که بـر ایـشـان سـنـگـین شده ماندن زوار در نزد ایشان چون باید مهماندارى بکنند پس در این حـال بـودیـم کـه زوار بـرگـشـتـنـد بـه سـوى خـانـه هـاى آنـهـا پـس مـعلوم شد که حقیقت حـال هـمـان اسـت کـه من گفتم پس زوار داخل نشدند در خانه ها و در سایه خانه ها نشستند و آسـمـان را هـم ابـر گـرفته پس مرا به حالت ایشان رقتى سخت گرفت و انکسار عظیمى بـرایـم حـاصـل شـد پـس مـتـوجـه شـدم بـه سـوى خـداونـد تـبـارک و تـعـالى بـه دعـا و توسل به پیغمبر و آل او صلى اللّه علیه و آله و سلم و طلب کردم از او اغاثه زوار را از آن بـلا که به آن مبتلا شدند پس در این حال بودیم دیدیم سوارى را که مى آید بر اسب نـیـکـویى مانند آهو که مثل آن ندیده بودم و در دست او نیزه درازى است و او آستین ها را بالا زده و اسـب را مى دوانید تا آنکه ایستاد در نزد خانه اى که من در آنجا بودم . و آن خانه اى بـود از مـوى کـه اطـراف آن را بـالا زده بـودند پس سلام کرد و ما جواب سلام او را دادیم آگـاه فرمود: یا مولانا (و اسم مرا برد) فرستاد مرا کسى که سلام مى فرستد بر تو و او کـنـج مـحمّد آغا و صفر آغا است و آن دو از صاحب منصبان عساکر عثمانیه اند و مى گویند که هر آینه زوار بیایند، ما طرد کردیم عنیزه را از راه و ما منتظر زواریم با عساکر خود در پـشـتـه سـلیمانیه بر سر جاده . پس به او گفتم : تو با ما هستى تا پشته سلیمانیه ؟ گـفـت : آرى ! پـس ساعت را از بغل بیرون آوردم دیدم دو ساعت و نیم تقریبا به روز مانده پس گفتم اسب مرا حاضر کردند پس آن عرب بدوى که ما در منزلش بودیم به من چسبید و گـفت : اى مولاى من ! نفس خود و این زوار را در خطر مینداز، امشب را نزد ما باشید تا امر مبین شـود. پس به او گفتم : چاره اى نیست از سوار شدن به جهت ادراک زیارت مخصوصه پس چـون زوار دیـدنـد کـه مـا سـوار شـدیـم پـیـاده و سواره در عقب ما حرکت کردند پس به راه افتادیم و آن سوار مذکور در جلو ما بود مانند شیر بیشه و ما در پشت سر او مى رفتیم تا رسـیـدیـم بـه پشته سلیمانیه پس سوار بر آنجا بالا رفت و ما نیز او را متابعت کردیم آنـگـاه پـایین رفت و ما رفتیم تا بالاى پشته پس نظر کردیم از آن سوار اثرى ندیدیم گـویا به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت و نه رئیس عسکرى دیدیم و نه عسکرى پس گفتم به کسانى که با من بودند آیا شک دارید که او صاحب الا مر علیه السلام بوده ؟ گفتند: نه واللّه !
و مـن در آن وقـتـى کـه آن جـنـاب در پـیـش روى مـا مـى رفـت تـاءمل زیادى کردم در او که گویا وقتى پیش از این او را دیده ام لکن به خاطرم نیامد که کـى او را دیـدم پـس چـون از مـا جـدا شـد مـتذکر شدم که او همان شخص بود که در حله به منزل من آمده بود و مرا خبر داده به واقعه سلیمانیه ، و اما عشیره عنیزه پس اثرى ندیدم از ایـشـان در مـنـزلهـاى ایـشـان و نـدیـدم احـدى را کـه از ایـشـان سـؤ ال کـنـیـم جـز آنـکـه غـبـار شـدیـدى دیـدیم که بلند شده بود در وسط بیابان . پس وارد کربلا شدیم و به سرعت اسبان ما، ما را مى بردند پس رسیدیم به دروازه شهر و عسکر را دیـدیـم در بـالاى قـلعـه ایـسـتـاده انـد، پـس به ما گفتند که از کجا مى آمدید و چگونه رسیدید؟ آنگاه نظر کردند به سوى زوار پس گفتند سبحان اللّه ! این صحرا پر شده از زوار، پـس عـنـیـزه بـه کـجـا رفـتـند؟! پس گفتم به ایشان بنشینید در بلد و معاش خود را بـگـیرید
( وَ لِمَکَّةَ رَبُّ یَرْعاها ) ؛ و از براى مکه پروردگارى هست که آن را حفظ و حراست کند. و این مضمون کلام عبدالمطلب است که چون به نزدیک ملک حبشه مى رفت براى پـس گـرفـتـن شـتـران خـود کـه عـسـکـر او بـردنـد مـلک گـفت : چرا خلاصى کعبه را از من نـخـواسـتـى کـه مـن بـرگـردانـم ؟ فـرمـود: مـن رب شـتـران خـودم وَ لِمـَکَّةَ الخ . آنـگـاه داخـل بـلد شـدیـم پـس ‍ دیـدیـم کنج آنجا را که بر تختى نشسته نزدیک دروازه پس سلام کردم ، پس در مقابل من برخاست . گفتم به او که تو را همین فخر بس که مذکور شدى در آن زبان ، گفت : قصه چیست ؟
پـس بـراى او نقل کردم ، پس گفت : اى آقاى من ! من از کجا دانستم که تو به زیارت آمدى تـا قـاصدى نزد تو بفرستم و من و عسکرى پانزده روز است که در این بلد محصوریم از خوف عنیزه قدرت نداریم بیرون بیاییم . آنگاه پرسید که عنیزه به کجا رفتند؟ گفتم : نـمـى دانـم جـز آنـکـه غـبـار شدیدى در وسط بیابان دیدم که گویا غبار کوچ کردن آنها باشد آنگاه ساعت را بیرون آوردم دیدم که یک ساعت و نیم به روز مانده و تمام سیر ما در یک ساعت واقع شده و بین منزلهاى عشیره بنى طرف تا کربلا سه فرسخ است . پس شب را در کـربـلا بـه سـر بـردیـم چـون صـبـح شـد سـؤ ال کردیم از خبر عنیزه پس خبر داد بعضى از فلاحین که در بساتین کربلا بود که عنیزه در حالتى که در منزلها و خیمه هاى خود بودند که ناگاه سوارى ظاهر شد بر ایشان که بـر اسـب نـیکوى فربهى سوار بود و بر دستش نیزه درازى بود پس به آواز بلند بر ایـشـان صـیـحـه زد کـه : اى مـعاشر عنیزه ! به تحقیق که مرگ حاضرى در رسید، عساکر دولت عـثـمانیه رو به شما کرده اند با سواره ها و پیاده ها و اینک ایشان در عقب من مى آیند پـس کـوچ کـنـید و گمان ندارم که از ایشان نجات یابید. پس خداوند خوف و مذلت را بر ایـشـان مـسـلط فـرمـود حـتـى آنـکـه شـخـصى بعضى از اسباب خود را مى گذاشت به جهت تـعـجـیـل در حرکت پس ساعتى نکشید که تمام ایشان کوچ کردند و رو به بیابان آوردند. پـس بـه او گـفـتـم : اوصـاف آن سـوار را بـراى مـن نقل کن ، پس نقل کرد دیدم که همان سوارى است که با ما بود بعینه .
( وَالْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلوة عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین ) .
مـؤ لف [محدث نورى ] گوید که این کرامات و مقامات از سید مرحوم ، بعید نبود چه او علم و عـمـل را مـیـراث داشـت از عـم اجـل خـود جـنـاب سـیـد بـاقـر سـابـق الذکـر صـاحـب اسـرار خال [دائى ] خود جناب بحرالعلوم اعلى اللّه مقامهم و عم اکرامش او را تاءدیب نمود و تربیت فـرمـود و بـر خـفـایـا و اسـرار مـطـلع سـاخـت تـا رسـیـد بـه آن مـقـام کـه نـرسـد بـه حول آن افکار و دارا شد از فضایل و مناقب مقدارى که جمع نشد در غیر او از علماى ابرار.
اول ـ آنکه آن مرحوم بعد از آنکه هجرت کردند از نجف اشرف به حله و مستقر شدند در آنجا و شـروع نـمـودنـد در هـدایـت مـردم و اظـهـار حـق و ازهـاق باطل به برکت دعوى آن جناب از داخل حله و خارج آن زیاده از صد هزار نفر از اعراب شیعه مخلص اثنى عشرى شدند و شفاها به حقیر فرمودند چون به حله رفتم دیدم شیعیان آنجا از علائم امامیه و شعار شیعه جز بردن اموات خود به نجف اشرف چیزى ندارند و از سایر احـکـام و آثـار عـارى و بـرى حـتـى از تـبراء از اعداء اللّه و به سبب هدایت همه از صلحا و ابرار شدند و این فضیلت بزرگى است که از خصایص ‍ او است .
دوم ـ کـلمـات نـفـسـانـیـه و صـفات انسانیه که در آن جناب بود از صبر و تقوى و رضا و تحمل مشقت عبادت و سکون نفس و دوام اشتغال به ذکر خداى تعالى و هرگز در خانه خود از اهل و اولاد و خدمتگزاران چیزى از حوائج نمى طلبید مانند غذا در ناهار و شام و قهوه و چاى و قـلیـان در وقـت خـود با عادت به آنها و تمکن و ثروت و سلطنت ظاهره و عبید و اماء و اگر آنها خود مواظب و مراقب نبودند و هر چیزى که در محلش نمى رسانیدند، بسا بود که شب و روز بـر او بـگـذرد بـدون آنـکـه از آنـهـا چـیزى تناول نماید و اجابت دعوت مى کرد و در ولیمه ها و مهمانى ها حاضر مى شد لکن به همراه کتبى بر مى داشتند و در گوشه مجلس مـشـغـول تـاءلیـف خـود بـودنـد و از صحبتهاى مجلس ایشان را خبرى نبود مگر آنکه مساءله پـرسند جواب گوید. و دیدن آن مرحوم در ماه رمضان چنین بود که نماز مغرب را با جماعت در مـسـجـد مـى کرد آنگاه نافله مغرب را که در ماه رمضان که از هزار رکعت در تمام ماه حسب قسمت به او مى رسد مى خواند و به خانه مى آمد و افطار مى کرد و برمى گشت به مسجد بـه هـمـان نـحـو نـمـاز عـشـا را مـى کـرد و بـه خـانـه مـى آمـد و مـردم جـمـع مـى شـدنـد اول قارى حسن الصوتى با لحن قرآنى آیاتى از قرآن که تعلق داشت به وعظ و زجر و تـهـدید و تخویف مى خواند به نحوى که قلوب قاسیه را نرم و چشمهاى خشک شده را تر مـى کـرد، آنـگاه دیگرى به همین نسق خطبه اى از
( نهج البلاغه ) مى خواند، آنگاه سـومـى قـرائت مـى کـرد مـصـائب ابى عبداللّه الحسین علیه السلام را آنگاه یکى از صلحا مشغول خواندن ادعیه ماه مبارک مى شد و دیگران متابعت مى کردند تا وقت خوردن سحر، پس هر یک به منزل خود مى رفت .
و بـالجـلمـه : در مـراقـبـت و مـواظـبـت اوقـات و تـمـام نوافل و سنن و قرائت با آنکه در سن به غایت پیرى رسیده بود آیت و حجتى بود در عصر خـود. و در سـفـر حـج ذهـابـا و ایـابا با آن مرحوم بودم و در مسجد غدیر و جحفه با ایشان نـمـاز کـردیـم و در مـراجعت دوازدهم ربیع الاول سنه هزار و سیصد، پنج فرسخ مانده به سماوه تقریبا داعى حق را لبیک گفت و در نجف اشرف در جنب مرقد عم اکرم خود مدفون شد و بـر قـبـرش ‍ قبه عالیه بنا کردند و در حین وفاتش در حضور جمع کثیرى از مؤ الف و مـخـالف ظـاهـر شـد از قـوت ایمان و طماءنینه و اقبال و صدق یقین آن مرحوم مقامى که همه متعجب شدند و کرامت باهره که بر همه معلوم شد.
سوم ـ تصانیف رائقه بسیارى در فقه و اصول و توحید و امامت و کلام و غیر اینها که یکى از آنها کتابى است در اثبات بودن شیعه ، فرقه ناجیه که از کتب نفیسه است ، طُوبى لَهُ وَ حُسْنُ مَآبٍ.

منبع:منتهی الامال