سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/11/7 | 3:25 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

 به نام خدا

وجوب امر به معروف

اما وجوب شرعى او از مقام اجماع و تواتر گذشته و مسلّمى فریقین است و در نزد اهل علم از ضروریات دین است. و امّا وجوب عقلى او بدان که هر که قائل است به حسن و قبح عقلى از فرقه ناجیه و طائفه معتزله، قائل است به وجوب لطف. زیرا که ترک لطف نقض غرض است و قبح و امتناع نقض غرض از بدیهیات است؛ و مراد از لطف این است که اگر کسى از دیگرى مطلب خواهد که آن مطلب واجب و لازم باشد پس بر او واجب است که هر چه آن فاعل را به طاعت نزدیک کند و هر چه او را از معصیت دور کند فراهم بیاورد به شرطى که به حد الجاء و اضطرار نرسد. مثلا اگر تو کسى را مهمان کنى و بدانى که به محض اخبار نمى‏آید بلکه باید از مقربان خود کسى را بفرستى و یا به این هم نمى‏آید تا اسب نفرستى و یا به این هم اجابت نمى‏کند تا کتابتى بنویسى و هکذا، بر تو همه اینها واجب است و اگر نکنى نقض غرض خود نموده‏اى.

حال گوئیم شکى نیست که امر به معروف از اعظم الطاف است، پس بر خدا واجب است که هم خود امر به معروف نماید و هم بر مردم واجب سازد کفایة که امر به معروف نمایند. و خدا خود به أتمّ انحاء امر به معروف نمود. و آنچه شنوى که بر خدا واجب نیست زیرا که اگر بر او واجب باشد قیام نماید و چون بر این واجب قیام نماید الجاء لازم آید باز نقض غرض گردد و اگر قیام ننماید قبح و خلاف حکمت لازم آید، زنهار که نشنوى. زیرا که معنى امر به معروف واداشتن به طاعت است و هر چه زاید بر اصل بیان تکالیف باشد امر به معروف است اگر چه اصل بیان از اکمل انحاء واداشتن به طاعت است لکن اصطلاح، مساعدت شمول این لفظ مر او را ظاهرا نمى‏کند.

حال گوئیم هر چه خدا زائد بر اصل بیان تکلیف و شرایط تکلیف از براى هر کس مهیا نموده همه امر به معروف خداست و این دو قسم است، یکى داخل در تو یکى خارج از تو. اما در تو، زیاده بر عقل و شنیدن و فهمیدن تکلیف، در تو حیا و قوه خجالت قرار داد و گاهى به نعمتها و اجابت دعاها و گاهى به بلاها و مصیبتها واختلاف حالات سن و ریختن دندان و سفید شدن مو و غیر ذلک تو را به طاعت و تقرب وامى‏دارد.

و اما در خارج تو، این همه کتب آسمانى و زمینى و این معجزات و خوارق عادات بعد از ثبوت رسالت و این همه ذکر ثواب و عقاب و وضع حدود و این همه مواعظ که خدا به دست خود جارى نموده و به زبان خود گفته آیا این نه امر به معروف خداست؟ آیا عصمت را او به معصوم نداده و اول او را تربیت نکرده و بعد، از براى تربیت کردن دیگران نفرستاده؟ آیا دست و زبان ایشان دست و زبان خدا نیست؟ خلاصه به همان معنى که فرمود وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ 526 و فرمود یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ‏ 527 و فرمود یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ 528 و فرمود لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ 529 و به همان معنى که هم گوئى من به چشم خود دیدم و به گوش خود شنیدم و هم گوئى چشم من دید و گوش من شنید و هکذا و به همان طورها که مى‏گوئى ضارّ و نافعى جز خدا کسى نیست چرا نمى‏گوئى خدا امر به معروف کرده و به طاعت واداشته؟ مگر کارهاى خدا که وسائط در میان است کار خدا نیست؟ مگر به درجات و وسائط قائل نیستى؟ آیا خدا با درجات دور افتاده چه کند که واسطه در میان نباشد؟

و ایضا آنکه گفتى اگر خدا قیام نماید الجاء لازم آید، از تو سؤال مى‏کنم این قیام خدا به اینکه امر به معروف نماید تو را و مرا، آیا به واسطه خواهد بود یا بى‏واسطه؟

دوّم را که نگوئى و لا بد اول را گوئى. حال چون شد که اگر به واسطه خدا الجاء نماید به ایمان و طاعات، چنانچه فرعون در حین غرق و هر کسى در حین موت مثلا ایمان مى‏آورد، خدا تو را الجاء نموده و اگر به وسائط تو را خدا به ایمان و طاعت وادارد و به حد الجاء نرساند گوئى خدا امر به معروف نکرده؟

و ایضا از تو سؤال مى‏کنم این لطفى که بر خدا واجب دانسته‏اى خدا چگونه به او قیام نمود و به عمل آورد که پاى واسطه در میان نباشد و یا امر به معروف کردن خدا بر او صادق نباشد؟ فتدبّر، إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. 530

وجوب هر لطف

بدان که چنانچه اشاره شد شکى نیست به قاعده نقض غرض که لطف را خدا و خلق، همه واجب دانند و همه او را در مطالب خود به کارمى‏برند. آیا نمى‏بینى که پدر چون خواست طفل او مثلا عالم شود چقدر مقرّبات از براى او فراهم آورد که گاهى به لباس و زینت و نوازش و رجاء و گاهى به تهدید و گوشمال و گاهى به نوازش و ریزش معلّم و گاهى به شکوه و تخویف وى، و هکذا مادر نسبت به تربیت دختر، و هیچ خود را در ترک این الطاف معذور نمى‏دارند و در خود سائق شدید و قائد قوى مدام حاضر مى‏بینند و اگر قدرى اهمال نمایند مورد ملامت دیگران شوند و مردم زبان به طعن و مذمت ایشان گشایند. پس ثابت شد که لطف تا ممکن است و به حد الجاء نرسیده به جمیع انحاء ممکنه واجب است و اینکه مشاهده مى‏کنى که پدر را مثلا چندین طورهاى کاملتر لطف ممکن است و نمى‏کند به جهت این است که در نفس او دواعى و مطالب دیگرى است معارض و اهمّ، که زیاده از آنچه به جهت تربیت پسر مى‏کند مصلحت نمى‏داند و به جهت مصالح و مطالب دیگر زیاده را نگهداشته و اگر زیاده را در اینجا صرف نماید نقض اغراض دیگر مى‏شود. پس هر چه کرده و هر چه نکرده همه را از کرده و نکرده، به قاعده نقص غرض کرده و چون قادر بى‏چون غنى بالذات است پس آنچه ممکن است از الطاف، به قدر ذرّه ترک نکرده.

و ایضا مى‏پرسیم آیا بعد از حصول شرایط تکلیف در آن که خدا او را تکلیف کرده یا تو او را تکلیف کرده‏اى چیز دیگرى واجب هست که نام او لطف باشد یا نیست؟ اگر گوئى نیست با کسى که منکر طریقه عقلاء و طریق خودش و منکر همه عقول و اجماعى عقلاست ما را حرفى نیست. و اگر گوئى هست، چه فرق مى‏کند میان آنکه بیشتر به طاعت نزدیک کند یا کمتر، با آنکه جمیع ادله و مناط در هر دو موجود و به یک نهج جارى و سارى است؟ پس گوش مده به بعضى شبهات و امثله که ذکر کرده‏اند، آنها را مانند سایر شبهات که در مقابل براهین و ضروریات گفته‏اند محسوب دار.