سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/10/7 | 2:42 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

پیشینه تاریخى واقعه عاشورا


در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم(ص) در میان مسلمانان کسانى بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلى از روى کراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتى آمده و حتى سوره اى به نام «منافقون» داریم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است که اظهار ایمان مى کنند و دروغ مى گویند، و حتى بر اظهار ایمان قسم مى خورند: «اِذا جائَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُونَ»[1]، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آیات دیگر درباره وجود این گروه در میان مسلمانان و این که به صورت واقعى ایمان نیاورده بودند. قرآن حتى آن کسانى را که ایمان ضعیف و متزلزلى داشتند، نیز گاهى جزء منافقان به حساب مى آورد. مثلاً در یک جا در وصف آنان مى فرماید: «... وَ اِذا قامُوا اِلى الصَّلوةِ قامُوا کُسالى یُراءُونَ النّاسَ وَ لایَذْکُرُونَ اللّهَ اِلاّ قَلیلاً»[2]، از اوصاف منافقان این است که با کسالت در نماز شرکت مى کنند; در مسجد نماز مى خوانند اما کسل و بى حال هستند و از روى ریاکارى است و در دل به خدا توجه نمى کنند مگر اندکى. به هر حال این آیه نشان مى دهد که مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زیادى هست که قرآن کسانى را که ایمان ضعیفى داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمى رسیده نیز جزو منافقان حساب کرده است. البته الان در صدد بررسى مصادیق این آیات نیستیم. گروهى از ایشان کسانى بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)على رغم دشمنى ها و کینه توزى هاى فراوانى که کرده بودند دست محبت بر سر این ها کشید، و آنان را «طُلَقاء» یعنى «آزاد شدگان» نامیدند، بسیارى از بنى امیّه از این ها هستند. آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسیارى از ایشان ایمان واقعى نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلکه اصلاً به پیامبر اکرم(ص) حسد مى بردند: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُم اللّهُ مِنْ فَضْلِه»[3] بعضى از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید که بگویم چه کسانى! شواهدى وجود دارد که وقتى نام پیامبر اکرم(ص) را در اذان مى شنیدند، ناراحت مى شدند. دو عشیره در قریش بودند که حکم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر(ص) مى گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمى بود، در خانواده فقیرى بزرگ شد، حالا به جایى رسیده که در کنار اسم خدا نام او را مى برند، و از این وضعیت ناراحت مى شدند.

 


به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پیامبر(ص) در حدود بیست و پنج سال به منصب هایى در جامعه اسلامى رسیدند تا بالاخره نوبت به حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)رسید. خوب، مى دانید قبل از این که امیرالمؤمنین(ع) به حکومت ظاهرى برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه دوّم به عنوان یک عامل، یک والى یا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود; و بعداً از طریق خلیفه سوّم کاملاً تأیید و تثبیت شد. حتى چون خویشاوندى با خلیفه سوّم داشت اختیارات بیش ترى به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهى براى خود فراهم کرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مى رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومى ها در تماس بودند و بسیارى از آن ها با هم ارتباط نزدیک داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایى و حاکمى که در طول ده ها سال بر آن ها حکومت کرده بود،آن قدر فرصت پیدا نکرده بودند که معارف اسلامى را به صورت صحیح و کامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه اى به این که آنان اسلام را به خوبى یاد بگیرند، نداشت. او مى خواست ریاست و سلطنت کند; کارى نداشت به این که مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالاخره بعد از این که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت ظاهرى رسیدند، معاویه به بهانه این که على(ع) قاتل عثمان است شروع به شورش کرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان مى کنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاریخ دارم.

 


معاویه مدتى را در جنگ با امیرالمؤمنین(ع) گذراند تا به کمک عمرو عاص و بعضى دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریشِ قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به کمک خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین(ع) خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حکمیّت را مطرح کردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین(ع) به دست خوارج به شهادت رسید.

 


بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن(ع) رسید و امام حسن(ع) هم مدّت کوتاهى مبارزه اى را که امیرالمؤمنین(ع) شروع کرده بودند، ادامه داد. پس از مدّتى، معاویه از زمینه هایى استفاده کرد و کارى کرد که امام حسن(ع) مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودى به وقایع نزدیک مى شویم. از این جا به بعد نقشه هایى که معاویه مى کشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم که از اندیشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسّط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانى نبوغى داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانى به حساب آوریم. البته این یک بررسى تحلیلى است; اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلاً از نظر تاریخى اثبات کنیم باید اسناد و مدارک را بررسى کرد. اما تحلیل این است که معاویه به این نتیجه رسید که باید از زمینه هایى به نفع حکومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده کند. اسم حکومت آن ها «خلافت» بود، امّا در واقع مثل روم و فارس حکومت سلطنتى بود. اصلاً آن ها آرزوى کسرى و قیصر شدن و برپایى چنین سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حکومت خود در جامعه آن روز زمینه هایى را یافتند که مى توانستند از آنها بهره بردارى کنند.

 

 

 


[1]. منافقون، 1.

 

[2]. نساء، 142.

 

[3]. نساء، 54.